cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🍂 روز پاييزي 🍂

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
1 962
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یکی از اهالی با منظور به او گفت: ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد اشکالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب ميشناسند. @bama68🌳
Show all...
با سلام خدمت همراهان عزیز یه چند روزی هست که رمان گذاشته نمیشه و پیام های زیادی دریافت کردم دوست خوبم کامپیوتر(شخصی) خرابه فایل ها داخل سیستم هست تا فردا به امید خدا درست میشه و ادامه رمان ها قرار داده میشه ممنون از صبوریتون 🌹❤
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت384 حاال میتونم ببینم که عشق باعث میشه دست به چه کارایی بزنم که در حالت عادی هیچوقت اون کارو نمیکردم. مثه عقده ای ها و یکم دیوونه شدم.ولی نقشه ام اونقدا هم دیوونگی و دراماتیک نیست.من فقط میخوام برم استف رو پیدا کنم و ازش پرسم که میدونه هری و زین چرا دعوا کردن و اینکه چیزی درباره ی جیس میدونه یا نه.حاال میفهمم هری اصال منو نزدیک هیچ کدوم از دوستاش نبرده وقتی اومدیم باهم تو این آپارتمان زندگی کنیم وفکر میکنم که هیچکدوم از اونا خبر ندارن ما باهم زندگی میکنیم.نمیدونم استف وتریستن تونستن مشکلشونو حل کنن؟ امیدوارم تونسته باشن وقتی از آپارتمان اومدم بیرون فکرم همه جا بود و یادم رفت گوشیمو بردارم و تو خونه جا گذاشتم تا رفتم تو بزرگراه برف شروع به باریدن کرد و 33 دقیقه طول کشید تا برسم به خوابگاه.اونا مثه قبل بودن .البته که اونجا تغییری نکرده چون من فقط یه هفته هس که اونجا نیستم.ولی انگار خیلی وقت پیشه.من به نگاه اون دختر بلوند که هری چند وقت پیش ودکارو ریخته بود جلوی اتاقش توجه نکردم.اولین شبی که هری با من تو خوابگاه موند.انگار چند سال از اون شب میگذره.زمان برام معنایی نداره از وقتی هری رو دیدم.وقتی در اتاقو زدم کسی جواب نداد.البته که اون اینجا نیست.اون هیچوقت اینجا نبود.اون بیشتر اوقات تو آپارتمان نایل و تریستین با تریستین بود و من نمیدونم آپارتمان اونا کجاست.اگه هم میدونستم باید میرفتم اونجا؟ وقتی داشتم کم کم نا امید میشدم از اینکه دنبال هم اتاقیه جدیدم برم از کنار اون باریکه منو استف با هم رفته بودیم گذشتم.وقتی ماشین نایل رو پارکینگ دیدم ماشینمو نگه داشتم .و پارکش کردم.یه نفس عمیق کشیدم و از ماشین پیاده شدم.هوای سر خورد بهم .وقتی وارد بار شدم زنی که اونجا وایساده بود بهم لبخند زد. خیالم راحت شد وقتی موهای قرمز استف رو دیدم.اگه میدونستم که چی قراره بشه االن... پایان جلد اول
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت377 تو آماده ای تا بریم خونه؟ " هری ازم پرسید " اره پاهام دارن منو میکشن " این طولانی ترین زمانی بود که کفش پاشنه بلند پوشیده بودم و من یه هفته لازم دارم تا خوب بشم " میخوای من بلندت کنم و ببرمت؟ " هری اینو با یه صدای بچگونه گفت.خندیدمو گفتم " نه " وقتی داشتیم از چادر میرفتیم بیرون تروور با آقای ونس و کیمبرلی هم داشتن میرفتن.لبخند کیمبرلی میدرخشید و به من نگاه کردو چشمک زد بعد از اینکه هری رو از سر تا پا نگاه کرد.من سعی کردم جلوی خندمو بگیرم ولی تبدیل به سرفه شد " تو واسه من یه دور رقص گذاشتی کنار؟ " آقای ونس به شوخی به هری گفت " نه. اصلا " هری هم خندید " شماها چه زود دارین میرین ؟ " تروور اینو گفت و بهم نگاه کرد " ما خیلی وقته اینجاییم " هری بجای من جواب داد و منو کشید و از اون دور کرد " از دیدنت خوشحال شدم ونس " هری اینو گفت و از چادر اومدیم بیرون " این خیلی بی ادبی بود " من به هری گفتم وقتی وارد ماشین شدیم " اون میخواست باهات لاس بزنه .من هر چقد دلم بخواد بی ادب میشم " " اون با من لاس نمیزد.اون فقط سعی کرد خوب رفتار کنه " " اون تورو میخواد.میتونم بگم.انقد ساده نباش " هری گفت و چشم غره رفت " فقط باهاش خوب رفتار کن.خواهش میکنم از این به بعد.من با اون کار میکنم و نمیخوام هیچ مشکلی پیش بیاد " به ارومی اینو گفتم.امشب خیلی خوب بود و من نمیخوام بخاطر حسادت هری خرابش کنیم " من همیشه میتونم کاری کنم که کریستین اخراجش کنه "
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت376 مادر بزرگش طرف پسرشو گرفت و همه چیو تقصیر مادر هری انداخت و این دلیل خوبی بود که هری دیگه نمیخواست با مادر بزرگش حرف بزنه.هری خیلی راحت بنظر میرسید وقتی داشت اینارو بهم میگفت بخاطر همین من ساکت موندم وفقط سرمو تکون میدادم تا بهشون بفهمونم دارم به حرفاش گوش میدم و بعد هری هر آهنگی که پخش میشد مسخره میکرد و دربارشون یه چیزایی میگفت و باعث میشد من بخندم " تو میخوای دوباره برگردیم طبقه ی باال ؟ " هری به شوخی گفت و دستشو گذاشتم رو پشتم " شاید نیشخند زدمو اینو گفتم " من باید بیشتر بهت شامپاین بدم از این به بعد " هری گفت و خندید من دستشو گرفتم گذاشتم رو کمرم و اون لب و لوچه شو یه جوری کردو من بیشتر خندیدم " راستش خیلی داره بهم خوش میگذره " هری اعتراف کرد " منم همینطور.مرسی از اینکه باهام اومدی " من جای دیگه ای نمیخواستم باشم " " میدونم اون منظورش به عروسی نیست اون منظورش به منه.و فکر این باعث شد یه گرمایی رو تو بدنم بوجود بیاره " میشه رقصتونو قطع کنم؟ " کن اینو گفت وقتی آهنگ بعدی شروع شد.هری تو صورتش ناراحتی بود و به من نگاه کردو بعد به کن نگاه کردو گفت " باشه ولی فقط یه آهنگ و کن خندید و گفت " فقط یه آهنگ " بعد هری منو ول کرد و کن دستشو گذاشت دور من و من یه حسی بدی داشتم وقتی منم بغلش کردم.کن داشت باهام حرف میزد وقتی داشتیم میرقصیدیم.عصبانیتم نسبت به کن از بین رفت وقتی داشتیم به خاطر یه زوج مستی که داشتن کنارمون میرقصیدن میخندیدیم " تو اینو دیدی؟؟ " کن گفت و تو صداش پر از تعجب بود من برگشتم و نفسم برید وقتی دیدم هری داره با کارن میرقصه.کارن خندید وقتی هری پاشو گذاشت رو کفش سفید کارن و هری با خجالت لبخند زد.امشب بهتر از اونی شد که فکرشو میکردم بعد از اینکه آهنگ تموم شد.هری زود اومد سمتم.یکی اسم کن رو صدا زد و اون سرشو تکون داد .اونا باهاش خداحافظی کردن و اون دوباره ازمون تشکر کرد بخاطر اینکه اومدیم و از اونجا رفت
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت376 هری دوباره گفت من چه شکلی شدم از هری پرسیدم و دستمو کشیدم الی موهام و بعد کشیدم زیر چشمم " freshly fucked " ) نمیدونم چی ترجمش کنــــــــــــــــــــم ( اینو گفت و من چشم غره رفتم.دوباره گفت " " تو خیلی خشگل بنظر میرسی " تو هم همینطور " منم بهش گفتم.اون قیافشو یه جوری کرد بخاطر این حرفم و کتش رو پوشید و برگشتیم به مهمونی تقریبا همه تو چادر داشتن میرقصیدن وقتی ما رسیدیم به چادر و انگار کسی نفهمید که واسه چند دقیقه نبودیم.وقتی سر جامون نشستیم یه آهنگ شروع شد و من فهمیدم آهنگ let never go me از فلورنس و ماچین هست " میخوای برقصیم؟ " از هری پرسیدم ولی مطمئنم جوابش چیه " نه.من نمیرقصم هری گفت و من سرمو تکون دادم " مگر اینکه...تو بخوای؟ " من بخاطر این حرفش سوپرایز شدم و خیلی هیجان زده شدم که اون میخواد باهام برقصه .اون دستمو گرفت و منو برد سمت سن رقص.ما آخرش وایسادیم و از جمعیت فاصله گرفتیم من اصال نمیدونم باید چیکار کنم " " هری گفت و خندید " من بهت نشون میدم " اینو گفتم و دستشو گذاشتم رو پاهام اون چند بار پاهامو لگد کرد ولی زود برداشت پاشو.8 در میلیونوم هم فکر نمیکردم که یه روزی بشه که هری بخواد تو عروسیه پدرش برقصه " فکر نمیکنی این آهنگ یکم واسه عروسی دیوونه کننده هست؟ " هری توی گوشم خندید " نه راستش.این خیلیم عالیه اینو گفتم و سرمو گذاشتم رو سینش .من فهمیدم ما اصال نمیرقصیم فقط داریم تو بغل هم جلو عقب میریم اروم ولی این از نظرم اشکالی نداره.ما دو تا آهنگ بعدی هم همینطور داشتیم میرقصیدیم و هری یه چیزایی درباره ی مادربزرگش بهم گفت .اون هنوز تو انگلیس زندگی میکنه.اون بعد از اینکه تو تولد 81 سالگیه هری بهش زنگ زد دیگه ندیدش یا باهاش حرف نزد.وقتی پدر مادرش داشتن از هم جدا میشدن مادر بزرگش طرف پسرشو گرفت و همه چیو تقصیر مادر هری انداخت
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت375 دستمو گذاشتم بالای پیراهنم و میخواستم درش بیارم ولی هری جلومو گرفت و گفت " نه.بزار باشه تنت " " این پیراهن خیلی سکسیه... این سکسی ولی در همین حال سفیدو خیلی خالصه... و فاک این خیلی جذابه..تو خیلی خشگلی " اون وقتی لبش رو گردنم بود اینارو گفت. و منو بیشتر به خودش چسبوند و من بهش تکیه دادم و اون رفت تو.پشتم به در چسبیده بود و هری منو به سمت بالا و پایین حرکت میداد.یه چیزی مثه تب یا نا امیدی تو هریه که من تاحالا ندیده بودم.و من حس میکنم که من مثه یخ هستم و اون آتیش.ما خیلی با هم فرق داریم ولی در همین حال مثه همیم " این..اشکالی..نداره؟ " هری بریده بریده گفت.دستاش دور تنم بود و منو نگه داشته بود تا نیوفتم " نه " حسی که اون داره به من میده اونم وقتی به در چسبیدم و پاهام دور هریه خیلی عجیبو سنگینه ولی خیلی هم حس خوبیه " بوسم کن " اون ازم خواهش کرد زبونمو کشیدم رو لبش و اون دهنشو باز کرد تا خوب ببوسمش.و دستمو کشیدم لای موهاش.من داشتم تمومه سعیمو میکردم تا خوب ببوسمش چون اون داشت جلو عقب حرکت میکرد و تندترش میکرد.بدنامون داشتن تند حرکت میکردن ولی بوسه هامون آروم بودن. چندتا نفس بریده از دهنش اومد بیرون و هردو باهم آه کشیدیم و هردومون نزدیک بودیم " بیا عزیزم " اون گفت و من همینکارو کردم.اون لبشوگذاشت رو لبم دوباره و اونم لرزید و اومد.چندتا نفس عمیق کشید و سرشو گذاشت رو سینم و همینطور منو بغل کرده بود.بعد از چند ثانیه منو گذاشت رو زمین و رو پاهام وایسادم من سرمو گذاشتم رو در و نفس کشیدم و هری ک/ا/ن/د/و/م رو در آورد و دوباره گذاشت تو پاکتش و گذاشت تو جیبش " یادم بنداز وقتی رفتیم پایین اینو بندازم دور " هری اینو گفت و خندید و منم آروم خندیدم " مرسی " هری گفت و لپمو بوسد و دوباره گفت " نه فقط بخاطر این..بخاطر همه چیز " " تو مجبور نیستی ازم تشکر کنی.راستش تو هم همون قدی که من بهت کمک کردم تو هم بهم کمک کردی " " امکان نداره " هری اینو گفت و دستمو گرفت " بیا بریم پایین قبل از اینکه کسی بیاد و دنبالمون بگرده "
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت374 اون یه لیوان شامپاین دوباره برام گرفت و من سعی میکردم از دستم نیوفته وقتی داشتیم از پله ها میرفتیم بالا " مشکلی پیش اومده؟ " اینو ازش پرسیدم و اون منو برد تو اتاق و درو قفل کرد " من بهت نیاز دارم " اینو به حالت تاریک گفت و کتشو درآورد.اوه " تو حالت خوبه؟ " ازش پرسیدم و قلبم از الان داشت از جاش در میومد " اره.من فقط یه حواس پرتی میخوام " اینو گفت و اومد نزدیکم.لیوانو از دستم گرفت و گذاشت رو میز کنار تخت.اون دوباره بهم نزدیک تر شد و مچ دستامو گرفت و آورد بالای سرم.خوشبختانه من اون کسیم که باعث حواس پرتیش میشه بخاطر اتفاقایی که اون پایین افتاد.بعد از سال ها مادر بزرگشو دید , پدرش داره دوباره ازدواج میکنه, قبول کرد از اینکه بیان آپارتمان ما. اینا واسه هری خیلی زیادن اونم تو یه زمان کوتاه بجای اینکه ازش سوال بپرس یا عصبانی ترش کنم.بلوزشو گرفتم و اونو چسبوندم به خودم .اون از الانم شلوارش برآوده شده.اون آه کشید و دستامو ول کرد و اجازه داد تا انگشتامو بکشم لای موهاش.وقتی لبشو گذاشت رو لبم, زبونش داغ و شیرین بود بخاطر اون شامپاینی که خورده بود.بعد از چند ثانیه اون دستشو کرد تو جیبش و یه پاکت رو آورد بیرون " تو باید بری و واسه جلوگیری از حاملگی یه کاری کنی تا دیگه مجبور نباشم از این استفاده کنم.من واقعا میخوام که بدونه این حست کنم " صداش بم بود و لبشو گذاشت رو لب پایینیم و بوسید و باعث شد بدنمو بیشتر به هری بچسبونم.فهمیدم اون زیپ شلوارشو باز کرده و از لای دندوناش نفس کشید و قتی دستمو گذاشتم روش و شورت و شلوارشو در آوردم.هری دستشو برد زیر پیراهنم و انگشتای بلندشو گذاشت لای شورتم و درش آورد منم زود درش آوردم و اون لبشو گذاشت رو گردنم.اون دستشو گذاشت رو پاهام و من بلند کردو پاهامو پیچیدم دور کمرش.
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت373 واو, آرتیسان جای خیلی خوبیه و خیلی به اینترشیپ تسا نزدیکه " کن گفت " آره " هری اینو گفت و داشت سعی میکرد بسنجه که بقیه درباره ی این خبر چه جوری فکر میکنن " خب من برات خوشحالم پسرم.من هیچوقت فکر نمیکردم تو انقد خوشحال باشی... و تو آرامش باشی " کن گفت و دستشو گذاشت رو شونه ی هری و من با یه حالت طبیعی بهشون نگاه کردم " مرسی " هری گفت و لبخند زد " شاید خوب باشه یه روز بیایم و اونجارو ببینیم " کن گفت و کارن چشاشو ریز کرد و گفت " کن.. " با هشدار بهش گفت.اونم داره فکر میکنه که کن داره زیاده روی میکنه.منم همین فکرو میکنم " اوه.آره فکر میکنم بتونین بیاین " هری گفت و هممونو سوپرایز کرد " واقعا؟ " کن پرسید و هری سرشو تکون داد " باشه.پس بهمون بگو کی وقت مناسبی هست و شماها میتونین " کن اینو گفت و چشاش برق میزد بعد صدای آهنگ تو چادر پیچید و کارن دست کن رو گرفت " مرسی از اینکه اومدین " کارن اینو گفت و خم شد منو بغل کرد " تو واسه این خانواده کارای خیلی زیادی کردی.اصلا فکرشم نمیتونی کنی " کارن اینو زیر گوشم گفت قبل از اینکه بره عقب " وقت رقص عروس و داماده " یه صدایی از توی اسپیکر اینو گفت ادل هم از اونجا رفت و رفت سمت جمعیت تا رقصشونو نگاه کنه " تو روزه اونارو ساختی " به هری گفتم و لپشو بوسیدم " بیا بریم بالا " " چی؟ " سرم یکم بخاطر اون دوتا لیوانی که خوردم گیج میرفت " طبقه ی بالا " اون دوباره گفت و اون الکتریسیته رو دوباره تو تنم حس کردم.خندیدمو گفتم " الان؟ " " الان " " ولی اون همه آدم... " اون جوابمو نداد بجاش دستمو گرفت و منو کشید و از جمعیت رد شدیم و رفتیم تو خونه.اون
Show all...
#شهوت لینک قسمت اول👇 https://t.me/c/1123763229/56131 #قسمت372 کن به هری گفت و با هم دست دادن.هری زود باهاش دست داد.دیدم کن دستشو دراز کرد تا هری رو بغل کن ولی قبل از اینکه کسی بفهمه هری خودشو کشید عقب.تو صورت کن پر از هیجان و شوق بود " تسا تو خیلی زیبا شدی عزیزم " کن ازم تعریف کرد و بغلم کرد من نمیتونم خودمو کنترل کنم و یه حس بدی نسبت بهش دارم الان که چیزای بیشتری درباره ی گذشتش میدونم " دارین لذت میبرین؟ " اون ازمون پرسید " اره.اینجا همه چی عالی تزیین شده " هری تموم سعیشو کرد تا به خوبی جواب باباشو بده من دستمو گذاشتم پشتش و آروم دستمو کشیدم روش تا آرومش کنم " من نمیدونستم شما دوتا باهم حرف میزنین " ادل گفت.کن دستشو کشید پشت گردنش .این یه عادته که هری هم انجام میده و از کن به ارث برده " آره.بیا بعدن درباره ی این حرف بزنیم مادر " کن گفت و اون سرشو تکون داد.من یکم دیگه از نوشیدنیم خوردم و به این توجه نکردم که دارم جلوی بزرگترا نوشیدنی میخورم وقتی به سن قانونی نرسیدم یه پیشخدمت با یه پیشبند سیاه اومد سمتمون و تو دستش یه سینیه شامپاین بود.کن یه لیوان برداشت و من لرزیدم.بعد لیوانو داد به عروسش و من خوشحال شدم از اینکه اون دیگه مشروب نمیخوره " یکی دیگه میخوای؟ " هری ازم پرسید و من به کارن نگاه کردم " برو بگیر.امروز عروسیه " کارن بهم گفت و من لبخند زدم " حتما " به هری گفتم و اون یه لیوان دیگه برام برداشت " تو شامپاین دوست نداری؟ " کارن از هری پرسید " اوه آره.ولی من یه لیوان خوردم و اینکه باید رانندگی کنم " هری به کارن گفت و تو چشای کارن میتونستم ببینم که داره هری رو ستایش میکنه " این هفته وقت داری بیای پیشم.من بازم دونه ی گل سفارش دادم واسه گلخونه " کارن بهم نگاه کرد و اینو گفت " آره.البته .من هر روز بعد از ساعت 4 بیکارم " میتونستم رضایت رو تو صورت ادل ببینم وقتی داشت به منو کارن نگاه میکرد " خب چند وقته شما دوتا همدیگرو میبینین ؟ " مادربزرگ هری ازمون پرسید " چند ماهه " هری زود جواب داد بعضی اوقات یادم میره از اینکه کسی بیرون از.. خب گروه دوستای هری نمیدونه که ما تا همین دو ماه پیش از هم دیگه متنفر بودیم " اوه. پس حالا حالا نمیتونم نبیره هامو ببینم؟ " اون گفت و خندید و صورت هری قرمز شد " نه نه ما تازه با هم زندگی میکنیم " هری گفت و منو کارن هردو شامپاین رو تف کردیم تو لیوانمون " شما دوتا با هم زندگی میکنین؟ " کن پرسید من انتظار نداشتم هری امروز به اونا بگه.من حتی مطمئن نبودم اون بخواد درباره ی این به اونا بگه.من شکه شدم و یکم خجالت کشیدم ولی از این راضی هستم که هری مشکلی نداره تا اینو جلوی همه اعتراف کنه " آره ما چند روزه تو آرتیسان زندگی میکنیم "
Show all...