cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Alirezabadie

شعر و دکلمه و عکس و خبر

Show more
Advertising posts
1 619
Subscribers
-224 hours
-37 days
-630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

با شاملو کی آشنا شدید؟ بعد از انقلاب با او آشنا شدم.یکی دو ماه پیش از مرگ شاملو،برادرم کاوه به من خبر داد که قرار است برای تلویزیون سوئد با شاملو مصاحبه کند. سؤالات را به شاملو داده بود و حالا داشت می رفت برای مصاحبه.من هم اظهار علاقه کردم و با او رفتم.رفتیم به خانه اش در فردیس کرج.یک پایش را بریده بودند و روی صندلی چرخ دار نشسته بود و پتویی روی پایش انداخته بودند و زار و نزار.از دیدنش خیلی حالم بد شد.زن نازنین اش هم مثل فرشته از او پرستاری می کرد.شاملو با چشمان بسته و حال نزار به ما خوشامد گفت و تقریبا خواب بود.کاوه برادرم جا خورد. نمی دانست حالا چگونه شاملو می خواهد به سؤالات جواب دهد.گیج شده بود.با دستیارش دوربین را گذاشتند و نورها را تنظیم کردند و به آیدا گفتند که حاضرند.به یکباره شاملو بیدار شد. بیداره بیدار.موهایش را مرتب کرد و آیدا مقواهای بزرگی را که رویش جواب ها را با خط درشت نوشته بود گذاشت جلوی او،به طوری که در کادر دوربین دیده نشود! و او شروع کرد با آن صدای سحرکننده،زیبا،زنده و قبراق جواب ها را دادن!من داشتم شاخ در می آوردم که عجب توانایی و انرژی این آدم دارد،عجب آرتیستی است!بامزه اینجا بود که بین سؤال ها دوباره شل می شد و می خوابید! و تا دوربین راه می افتاد،دوباره سرحال جواب می داد. فیلمبرداری که تمام شد،شاملو با چشمان بسته و خسته از این همه فشار و تلاش،به من رو کرد و گفت:کدام شعرم را برایت بخوانم؟من هم گفتم: همان را که بلدرچین را کباب می کنید! کلی خندید و شروع کرد به خواندن.به برادرم اشاره کردم دوربین را روشن کند،که کرد.شاملو شعر می خواند و من آرام اشک می ریختم. شب عجیبی بود.یادم می آید از کرج تا تهران در ماشین گریه کردم.کاوه هم مدام سر تکان می داد و می گفت: عجب! ...حالا هردویشان دیگر نیستند. نه کاوه و نه شاملو. روزگار غریبی است نازنین... ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• لیلی گلستان گفتگو:امیدفیروزبخش @tabarshenasi_ketab
Show all...

💔 12 4
قطعه «مست عشق» با صدای «علیرضا قربانی» شعر:مولانا آهنگساز: حسام ناصری https://t.me/ghaziadabiyat
Show all...
33💯 1💔 1
Repost from نـجــــوا
نفس می‌کشم با تمام وجود هوا پر شده از بهار و بهشت                          دو تا سیب بردار و همراه من                          بیا تا خیابون اردیبهشت -علیرضا بدیع • ~ نجوا
Show all...
31👍 2🥰 2👏 1💯 1💔 1
Repost from نـجــــوا
در شیشه کرد خون مرا آنکه پیش ازین آورده بود قلب مرا با زبان به دست... -علیرضا بدیع • ~ نجوا
Show all...
33👍 1🥰 1💔 1
Repost from N/a
(ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟ اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟ دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور به دست آور دل آن شاه ترسو را به ترفندی به لبخندی سر این شیخ ترسا را به سنگ آور به استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشا مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور فراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشه شرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور) علیرضا بدیع✨
Show all...
25🔥 3👍 2
🎥 چرا بزرگان ادبیات عطای رادیو را به لقایش بخشیده‌اند؟ 🔹رادیو روزگاری میزبان چهره‌های شاخصی همچون مهدی اخوان‌ثالث، هوشنگ مرادی کرمانی، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو، جلال آل احمد و... در مقام نویسندگی، اجرا، تهیه‌کنندگی و گویندگی بوده ‌است.اما چرا در روزگار ما رادیو دیگر آن چنان که باید خانه بزرگان شعر و داستان معاصر نیست؟ 🔹علیرضا بدیع، شاعر و ترانه‌سرا که پیش از این با رادیو و تلویزیون همکاری داشته و حالا دیگر حاضر به همکاری با صداوسیما نیست، در گفت‌وگو با خراسان به این پرسش پاسخ می‌دهد. @khorasanonlinenews
Show all...
13👍 2👎 2
👍 15👏 9🕊 3👎 2👌 1
10👍 7👌 1
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو خوشنودم به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین دل مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم اگر خود نعمت قارون کسی در پایت اندازد کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم به خواری در پیت سعدی چو گرد افتاده می‌گوید پسندی بر دلم گردی که بر دامانت نپسندم سعدی
Show all...
13💔 4👌 3👍 1
6💔 3🕊 2👌 1