cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آوازهای رهایی

وبلاگ آوازهای رهایی، وام‌دار ِ نام آخرین مجموعه‌ی شعر فریدون رهنما به‌زبان فرانسه است، به‌یاد و بزرگ‌داشت او. http://mi-mel.blogspot.com @Mimell

Show more
Advertising posts
1 005
Subscribers
-124 hours
+107 days
+1830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

نامه‌ی احمدرضا احمدی به سهراب سپهری از ایران به نیویورک، ۱۹۷۰ سهراب عزیز تهران هستم. در کانون کار می‌کنم. نشانی شما را از مینو گرفتم. مینو هم در تهران است. دیشب با ناصر عصار آشنا شدم. حرف سهراب را که شما باشید زدم. دیگر این که از لندن یک نامه برای شما و یک نامه برای آقای یکتایی نوشتم که هر دو بی جواب ماند. فهیمه هم بد نیست فقط سخت گرفتار زندگی و تمرین و غیره است. نمی‌دانم حامد را می‌بیند یا نه. او هم مثل خود شما نازنین است. گلستان هم که لندن رفت. من مشغول خواندن انگلیسی هستم. شاید سال دیگر به آن‌ طرف یا لندن سفر بکنم. نمی‌دانم. هنوز که انرژی آن طرف‌ها در من وجود دارد. حالم هنوز خراب نشده. هنور چربی هوای این‌جا را نگرفته‌ام. سعی می‌کنم خودم باشم و خودم اگر چه شعاع خودم کم است ولی اقلاً این محدودیت سبب می‌شود که به دیگران که کپی همدیگر هستند کمتر بپردازم. شعر فالگوش آقای یکتایی را در جشن و هنر اجرا کردند. محل اجرا در قهوه خانه‌های شیراز بوده است. مردم استقبال کردند. این اجرا بوسیله پرویز صیاد انجام شده است. ممیز هم یک پوستر قشنگ برای آن درست کرده است. امیدوارم نوار اجرا و پوستر را برای آقای یکتایی در آینده بفرستم. دیگر این که شما را خیلی دوست دارم همین و همان. برای حامد نامه خواهم نوشت. شما هم اگر فرصت کردید سلام مرا برسانید. دلم می‌خواهد جواب را بدهید و هم‌چنان آدرس آقای یکتایی را برایم بفرستید. احمدرضا •آوازهای رهایی•
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
●Helena Almeida ●Vanishing Point,1982 |آوازهای رهایی|
Show all...
نياكان من که هنوز مهربان مانده‌اید! بر وجود اسفنجی‌ی من ببخشایید من این‌بار از دریاهای بی‌مهار بازمی‌گردم از آن دریاها که ای جلاد! هرگز نیارستی ناو بر آتش نهی و جولان دهی. پای بر من مفشار! من این‌بار خشم هزاران دریا را در خود دارم دریاهایی که مرا با هزاران پیکر بی‌سر به کرانه آورد. پای بر من مفشار تو را غرق خواهم کرد. بیژن الهی •آوازهای رهایی•
Show all...
کجای این قُلّه‌ را می‌خواهید فتح کنید؟ • • از چیست که چنین‌ بی‌پروا سخن می‌گوئی؟ در چهار راه نسیم به خدای چارگوش چهار گوشواره هدیه می‌کنند و به صدای بلند اساطیر مفرغ‌ترین خنجر به‌قلب تاریخ می‌نشیند و گودترین آه‌ها از دست خواب                                        بر می‌خیزد ای همگی مجلسیان که دستک‌هایتان بر چهره اسب‌های راهوارتان بر گرده‌ی دشت کجای این قلّه را می‌خواهید فتح کنید؟! داود رمزی از کتاب ظهر درد (۱۳۴۹) •آوازهای رهایی•
Show all...
داستان "همراه" از صادق چوبک دو تا گرگ گرسنه و سرمازده، در گرگ‌ومیش از کوه سرازیر شدند و به دشت رسیدند. برفِ سنگینِ ستمگر دشت را پوشانده بود. غبار کولاک هوا را درهم می‌کوبید. پستی و بلندی زیر برف درغلتیده و له شده بود. گرسنه و فرسوده، آن دو گرگ در برف یله می‌شدند و از زور گرسنگی پوزه در برف فرو می‌بردند و زبان را در برف می‌راندند و با آرواره‌های لرزان برف را می‌خائیدند. جا پای گود و تاریک گله آهوانِ از پیش رفته، همچون سیاهدانه بر برف پاشیده بود و استخوان‌های سر و پا و دنده کوچندگان فرومانده پیشین از زیر برف بیرون جسته. آن دو نمی‌دانستند به کجا می‌روند؛ از توان شده بودند. تازیانه کولاک و سرما و گرسنگی آنها را پیش می‌راند. بوران نمی‌برید. گرسنگی درونشان را خشکانده بود و سیلی کولاک آرواره‌هایشان را به‌لرز انداخته بود. به‌هم تنه می‌زدند و از هم باز می‌شدند و در چاله می‌افتادند و در موج برف و کولاک سرگردان بودند و بیابان به پایان نمی‌رسید. رفتند و رفتند تا رسیدند پای بیدِ ریشه از زمین جسته کنده سوخته‌ای در فغان خویش پنجه استخوانی به آسمان برافراشته. پای یکی در برف فرو شد و تن بر پاهای ناتوان لرزید و تاب خورد و سنگین و زنجیر شده بر جای واماند. همراه او، شتابان و آزمند پیشش ایستاد و جا پای استواری بر سنگی به زیر برف برای خود جست و یافت و چشم از همره فرومانده برنگرفت. همراه وامانده ترسید و لرزید و چشمانش خُفت و بیدار شد و تمام نیرویش در چشمان بی‌فروغش گرد آمد و دیده از همره پر شره برنگرفت و یارای آنکه گامی فراتر نهد، نداشت. ناگهان نگاهش لرزید و از دید گریخت و زیر جوشِ نگاه همره خویش درماند. پاهایش برهم چین شد و افتاد. وانکه بر پای بود، پر شره و آزمند، بر چهری که زمانی نگاه در آن آشیان داشت خیره ماند. اکنون دیگر آن چشم و چهر بر زمین برف‌پوش خفته بود. و همره تشنه به‌خون، امیدوار، زوزه گرسنه لرزانی از میان دندان بیرون داد. وانکه بر پای نبود، کوشید تا کمر راست کند. موی بر تنش زیر آرد برف موج خورد و لرزید و در برف فروتر شد. دهانش بازماند و نگاه در دیدگانش بمرد. وانکه بر پای بود، دهان خشک بگشود و لثه نیلی بنمود و دندان های زنگِ شره خورده به گلوی همره درمانده فرو برد و خون فسرده از درون رگهایش مکید و برفِ سفیدِ پوکِ خشک، برفِ خونین پرِ شاداب گشت. صادق چوبک •آوازهای رهایی•
Show all...
آوازهای رهایی

وبلاگ آوازهای رهایی، وام‌دار ِ نام آخرین مجموعه‌ی شعر فریدون رهنما به‌زبان فرانسه است، به‌یاد و بزرگ‌داشت او. http://mi-mel.blogspot.com @Mimell

جرقه یک از تپه‌ها به این سوی، صدا می‌آید، از جنگ‌ها ندا، دست‌نیافتنی است نهانگاه خوشبختی. دو کیست چیننده شعله‌های رویان به سراشیبی‌ها تا عطر عسل، ما را روزها توانی دهد و شب‌ها، رخوتی به آرامی. سه چه جلو، چه جلو ولی نزدیک، ولی محسوس، روشنا، که پی‌اش رفتم: سایه‌ای جلو آمده تو را از نظرم گرفت. و اکنون باید به تنهایی پی بَرَم که پس از این خم راه تو را و نور چشمم را از دست داده‌ام. سیروس آتابای از دفترهای روزن •آوازهای رهایی•
Show all...
جرقه یک از تپه‌ها به این سوی، صدا می‌آید، از جنگ‌ها ندا، دست‌نیافتنی است نهانگاه خوشبختی. دو کیست چیننده شعله‌های رویان به سراشیبی‌ها تا عطر عسل، ما را روزها توانی دهد و شب‌ها، رخوتی به آرامی. سه چه جلو، چه جلو ولی نزدیک، ولی محسوس، روشنا، که پی‌اش رفتم: سایه‌ای جلو آمده تو را از نظرم گرفت. و اکنون باید به تنهایی پی بَرَم که پس از این خم راه تو را و نور چشمم را از دست داده‌ام. سیروس آتابای از دفترهای روزن |آوازهای رهایی|
Show all...
آوازهای رهایی

وبلاگ آوازهای رهایی، وام‌دار ِ نام آخرین مجموعه‌ی شعر فریدون رهنما به‌زبان فرانسه است، به‌یاد و بزرگ‌داشت او. http://mi-mel.blogspot.com @Mimell

سر باغ‌ملی، کنار نیمکتی که یکی دو تا از تخته‌هاش هم افتاده بود، نعشی دیدم خوابیده به خوابی راحت. خواستم تلفن کنم پلیس، دیدم خوردی همراه ندارم و نمی‌دانستم می‌شود مجانی تلفن کرد یا نه. از نیمکت گذشتم و راه افتادم سمت کنار رودخانه و رفتم و رفتم تا از رمق افتادم جایی. حالا، روبرویم رودخانه و اطرافم هوای بعد از ظهر. در سایه‌ی درختی از ناافتاده دراز کشیدم و خواب. به‌خواب دیدم که روی نیمکتی افتاده‌ام و نعش و کسی از کنارم می‌گذرد که شكل قديم خودم بود پسری، برادری و نگاه کرده، نکرده، گذشت، بی که حتا دستی بزند به این چوب خشك و انگار نه انگار. علیمراد فدایی‌نیا از روایت بی‌نامان ~آوازهای رهایی~
Show all...
آوازهای رهایی

وبلاگ آوازهای رهایی، وام‌دار ِ نام آخرین مجموعه‌ی شعر فریدون رهنما به‌زبان فرانسه است، به‌یاد و بزرگ‌داشت او. http://mi-mel.blogspot.com @Mimell

Photo unavailableShow in Telegram
دستخطِ فریدونِ رهنما از دفترِ شعر ( Chant de delivrance) «آوازهای رهایی»، پاریس، انتشارات پ. ژ. اسوالد؛ من به هواپیمایی می‌اندیشم که تنم را بشکافد و بازگرداندم به شهاب‌های غریب و دوردست در دلم آنگاه هیچ‌واره گلی می‌خندد به خانه‌های بی‌شمار مردمان مستقر - از اینستاگرام سینا خزیمه
Show all...
Tatyana Kupriyanova lآوازهای رهاییl
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.