"از دور که سواد شهر پیدا شد، دود و آتش بود که از شهر زبانه همی کشید، به شهر که رسیدم، کشته بود که بر جای جای شهر فتاده بود، زنان ومردان و کودکان. مهاجمان حتی بر حیوانات رحم نکرده آنها را نیز کشته بودند. ناگاه از برزنی صدای بربط شنیدیم، به کوی وارد شدیم و مردی را در حال بَربط نوازی و رقص دیدیم. گفتیم ای مرد، این چه حال است؟ با چشمانی گریان و حالی پریشان گفت: که سپاهیان بر نیمروز تاخته و یزیدابن مهلب دستور کشتار همگان داد و کشتند و سوختند، من به همراه اندکی بیرون از شهر بودیم و پس از رفتن آنان آمدیم.
حیرت زده گفتیم پس این نواختن و رقص از برای چیست؟
گفت: مگر نمی دانید که امروز نوروز است؟!"
📚 تاریخ سیستان
@Twitter_G🌐
Show more ...