cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

دانلود دانلود رمان نغمه شب (زندگی بنفش)

#زندگی_بنفش رمان #نغمه_شب همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell 🎼 برشی از زندگی واقعی ... 🎼

Show more
Advertising posts
18 410
Subscribers
-2524 hours
-1077 days
-42930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from N/a
چندثانیه بیشترنگذشت که داغیه #لباشو روی #لبام حس کردم دستمو دور #گردنش قفل کردم و پر#حرارت ترازخودش مشغول لباش شدم دستشو روی کمرم گذاشتو بیشتربه خودش فشردم ازلبام جداشدو منوتوی #بغلش نشوند تکیه داد به لبه قایق همه جاتاریک بودو فقط لامپای کمی باعث میشدن صورت کریسوچشای #خمارشو ببینم دستمو روی #سینش کشیدم و نفسمو توی گردنش رها کردم سرانگشتامو روی پوست گردنش کشیدم ودکمهای لباسشویکی یکی باز کردم پیرهنشو بیرون اوردم همه چیو حدس میزدم جزاینکه روی یه قایق وسط دریاچه مشغول #عشق بازی باشیم لبموروی چونه و گردنش کشیدم و بالاتربردم لباشو شکارکردم دستای کریس روی پام نشستو بالاتررفتن جایی که نشسته بودم اثار#تحریک شدنشو به خوبی حس میکردم #تمایلات_جنسی_متفاوت #ممنوعه اگه میخوای فایل کامل این رمان رو بخونی بیااینجا👇🏻 https://t.me/mynovelsell/652
Show all...
🥰 4 1
دوستان انتهاج رو رایگان اینجا بخونید👇 پارت ۳۱۶ گذاشتم 👇👇 https://www.instagram.com/reel/C6boxjUKSik/?igsh=MXBxaTN5ejE5ZDBicg== اگر هم فایل کامل رو خواستید که بیش از ۶۰۰ پارت و ۲۲۰۰ صفحه است از اینجا بخرید👇👇💜 https://baghstore.net/roman/2023/رمان-انتهاج
Show all...
🥰 10 2
بچه ها دشت میخک های وحشی امروز آپدیت شد بزنید روی این لینک و وارد برنامه بشید و بخونید👇❤️ https://t.me/BaghStore_app/898 رمان از صفحه ۱۵۰۰ گذشته😘
Show all...
🥰 18👍 2 1
نغمه شب ۲۶۳ شهریار سر تکون داد و گفت - آره برای همین گفتم تو هم بی خبر!! شهروز خسته خندید و گفت - میدونی از چی میترسم!؟ از اینکه این گفتن ماهرخ بشه آتيش زندگی ما که چرا بی خبر ازدواج کردین! که چرا بزرگ طایفه نمیدونه! هر دو اومدن رو صندلی های خالی نشستن و شهریار گفت - چی بگم والا! این زن یه چیزیش شده! نگران به هم نگاه کردیم . نگاه شهریار خسته و غمگین بود . دلم میخواست کاری از دستم بر میومد. شهروز گفت - با خواهر هات صحبت کن شهریار، زمین های پدری رو زودتر بفروشیم. قبل اینکه والا خوان مشکلی براش درست کنه! مریم گفت - کسی نمیتونه بدون اجازه والا خان زمین بفروشه که! شما هم بگی میخوام بفروشم اون باید تایید کنه! شهریار سر تکون داد و مریم گفت - ماهرخ هم بره بگه من میخوام با این داداش ها ازدواج کنم و قضیه شما رو شه، غوز بالا غوز میشه! دیگه عمرا بذاره بفروشید. شهریار تکیه داد به صندلیش و گفت - من اون زمین ها برام مهم نیست. از این لحظه ارتباطم با اون سمت میشه صفر ! دیگه هیچی اون سمت برام مهم نیست! به مریم نگاه کرد و گفت - تو هم حق نداری بری دیگه! مریم سریع گفت - عمرا برم! مهین خانم گفت - خواهرت فردا داره میاد اینجا! کژال! تو بگی صفر اونا که ولت نمیکنن. دیگه عقد کردی! باید یه کار درست حسابی کنی! رو کرد به شهروز و گفت - قبل ماهرخ خودتون خبر بدید ازدواج کردید! هر دو سریع گفتن نه! سوالی نگاهم بین هر دو چرخید و شهروز گفت - ماهرخ حالا حالا ها به والا خان نمیگه! اون هنوز نه خبر داره ما ازدواج کردیم نه از ما نا امید شده! شهریار سر تکون داد و رو به شهروز گفت - زمین های پدری برات مهمه!؟ شهروز سر تکون داد و گفت - لنگش نیستم! اما دوست ندارم حیف شه، میدونی چی میگم!؟ شهریار سر تکون داد آره و پرسیدم - الان بچه ماهرخ کجاست!؟ همه به هم نگاه کردن و مریم گفت - خونه مادرش! عملا ماهرخ همش خونه مادرشه! مریم رو کرد به شهریار و گفت - خاله کژال بیاد هم نمیخوای بگی عقد کردی دایی!؟ شهریار گردنش رو دست کشید و مهین خانم گفت - کژال بفهمه کل طایفه میفهمه! شهریار سر تکون داد و گفت - نمیدونم واقعا... بذاریم ماهرخ بره جلو . خودش هر کاری خواست بکنه! ما وارد بازی نشیم. به شهروز نگاه کرد و گفت - بذاریم به والا بگه! اگر گفت بیاید باهاش ازدواج کنید میگیم مجرد نیستی! اونم شاید براش مهم نبود و گذشت! مریم عصبی خندید و گفت - دایی! دیوونه شدی! اونا تشنه این اتفاقاتن تا بیان به بقیه بپیچند! شهریار با اخم به مریم نگاه کرد و گفت - قضیه ماهرخ رو نمیگم! قضیه ازدواج ما رو میگم! شهروز کلافه بلند شد و گفت - بحث بی خوده من الان خودم یه حرف میزنم بعد به حرف خودم شک میکنم. این طایفه تصمیماتش معلوم نیست به شهریار نگاه کرد و گفت - یه تلاش بکن. این چند روز ماهرخ اینجاست بخشی از زمین هارو هم بفروشیم خوبه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان. فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است. کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
95👍 24🥰 2
بچه ها همین الان پارت ۳۰۵ #انتهاج تو پیج رایگان قرار گرفت . از اینجا رایگان بخونید👇👇👇 https://www.instagram.com/reel/C6MipwDqsjU/?igsh=MW01ZTVxNXBnaDF4aQ== اگر هم فایل کامل رو خواستید که بیش از ۶۰۰ پارت و ۲۲۰۰ صفحه است از اینجا بخرید👇👇💜 https://baghstore.net/roman/2023/رمان-انتهاج
Show all...
8🥰 1
بچه ها دشت میخک های وحشی امروز آپدیت شد ۴۰ صفحه جدید واستون قرار گرفت بزنید روی این لینک و وارد برنامه بشید و بخونید👇❤️ https://t.me/BaghStore_app/898 رمان از صفحه ۱۵۰۰ گذشته😘
Show all...
10👍 2🥰 2
نغمه شب ۲۶۲ سکوت شد بین همه و قلب من یخ زد. نکنه شهریار اینو قبول کنه!؟ مهین خانم گفت - چرا پسر ها با آینده خودشون بازی کنن به جای اینکه تو برای حقت بجنگی! شهروز گفت - حاضری عقد کنی و طلاق بگیری! اما نری حرف نزنی! راستشو بگو ماهرخ قضیه چیه!؟ نگاه ماهرخ پر از نفرت شد و شهریار گفت - چرا صادق نباشیم! بیا تو حقیقتو بگو ما هم حقیقت رو بگیم، بهتر نیست!؟ ماهرخ بلند شد و گفت - حقیقت!؟ به شهریار نگاه کرد و گفت - تو ۴۰ سالته و اینهمه دختر بازی کردی! یهو ازت کمک خواستم یادت افتاد ازدواج کنی! رو کرد به من و گفت - اونم با این بچه!؟ انتظار داری کسی باور کنه!؟ با تمسخر خندید و گفت - شهریار خان دنیارو گشت آخر چشم دنیارو کور کرد با این عروس گرفتنش! با این حرف با دست به سر تا پای من اشاره کرد و شهریار با خشم گفت - حد خودت رو بدون ماهرخ! من رو نغمه حساسم! ماهرخ برگشت سمت شهریار و گفت - جدا!؟ حدم رو ندونم چی میشه!؟ مگه نگفتی حقایق رو بگیم، حقایقی که در موردت میدونم رو بگم چی میشه! صورت شهریار کاملا بر افروخته شده بود.مهین خانم عصبانی گفت - بسه! اینجا اومدیم یه مشکل رو حل کنیم نه اینکه مشکل اضافه کنیم! ماهرخ پوزخند زد. از بین شهروز و شهریار رد شد و گفت - من حرفم رو زدم. با هم توافق کنیم وگرنه میرم پیش والا خوان میگم میخوام زن برادر شوهر هام بشم! اونوقت ببینم میتونید منو پس بزنید یا نه! با این حرف از پله ها بالا رفت. وارد خونه شد و در رو کوبید. به شهریار نگاه کردم. شهریار نفس عمیق کشید و چشم هاش رو بست. میتونستم حس کنم چقدر عصبانیه و چقدر در تلاشه تا خودش رو کنترل کنه . شهروز دست برد داخل جیبش. یه چیز کوچیک بیرون آورد. رو به شهریار گرفت و گفت - دخترمه! تازه ۹ ماهه شده! شهریار به عکس نگاه کرد . ابروهاش بالا پرید و گفت - مبارکه! تو هم بی خبر!؟ شهروز تلخ لبخند زد و گفت - والا به کی خبر بدیم!؟ مگه کسی رو داریم!؟ عکس رو گذاشت تو جیبش و گفت - باز تو مادربزرگ مادریت هست من همینم ندارم! باقی فامیل هم که یا دشمن خونی و یا مثل ماهرخ دنبال منفعت و ... به مریم نگاه کرد و گفت - یا مثل مریم و تو، خودشون اسیر کلی بدبختی شدن! مریم نفسش رو با آه بیرون داد و مهین خانم گفت - خوب کاری کردی پسرم. شما الان هر دو متاهل هستید.بره به والا خان بگه هم ، طبق رسم چیزی پیش نمیره! برادرشوهر مجرد نداره که! شهروز به شهریار نگاه کرد و گفت - جدا عقد کردین!؟فایل کامل این رمان موجوده دوستان. فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است. کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
83👍 28🥰 1
بچه ها. راز زمرد رو رایگان تو این پیج پارتگذاری میکنیم 😍😘👇 https://www.instagram.com/bia_ghesse?igsh=MXBvYzljZjY2cGtuMQ==
Show all...
8🥰 1
نغمه شب ۲۶۱ شهریار به من نگاه کرد. سریع اخم کردم و گفتم - من باید باشم. چشم هاش ریز شد اما منم مثل مهین خانم مکث نکردم و با مریم از اتاق زدیم بیرون. مریم آروم گفت - شک ندارم ماهرخ رفت بیرون که تنهایی با پسر ها حرف بزنه! کلافه گفتم - ببین من به اونم حق میدم اما ... مریم ایستاد و حرفم ناتموم موند. آزرده نگاهم کرد و گفت - نده! حق نده! همین ماهرخ و امثال ماهرخ هستند که براشون مهم نیست این رسم درسته یا نه، فقط منفعت خودشون رو نگاه میکنن و با این طرز فکر باعث موندگار شدن این رسم های مسخره میشن! همین ماهرخ و خاله کژال و زن های دیگه که حاضر نیستن تو راه درست بجنگند! شهریار و شهروز اومدن تو و مریم ادامه نداد. بازوم رو گرفت و سریع رفتیم بیرون. شرمنده شده بودم. من هیچوقت تو زندگی مریم نبودم، تو خانواده اش... نمیدونستم چه فشاری روی مریمه و چه اتفاقاتی اونجا میگذره... برای همین عمق درد و عذاب مریم رو نمیفهمیدم... از خونه زدیم بیرون. ماهرخ رو تاب نشسته بود و مهین خانم هم رفت رو صندلی فلزی نزدیک تاب نشست. میز و صندلی ها قبلا انقدر نزدیک تاب نبود اما الان انگار چیده شده بود تا دور هم بشینیم. ماهرخ با دیدن ما اخم کرد و گفت - این بحث به درد بچه ها نمیخوره! از حرفش واقعا زورم گرفت اما مریم قبل من گفت - شما به امورات خودت برس! هر دو با خشم به هم نگاه کردن و من و مریم هم نشستیم! شهروز و شهریار اومدن اما جلو تاب ایستادن‌ . هر دو دستشون رو زدن به سینه و شهریار گفت - خب ... داشتی میگفتی! دقیقا الان برای چی اینجایی!؟ ماهرخ سرش رو بالا گرفت و مغرورانه گفت - شا هر دو قول دادید اگر روزی من تصمیم گرفتم تو خونه پدری نمونم و ازدواج کنم، حمایت کنید! شهریار و شهروز سر تکون دادن و شهروز گفت - دقیقا ... الانم میگم... برو بگو میخوای ازدواج کنی و منم به عنوان برادر شوهر ناتنی تو این حق رو به تو میدم و موافقت میکنم! شهریار هم تایید کرد. ماهرخ مکثی کرد و گفت - خودت میدونی نمی‌ذارن! میگن باید با برادر شوهر هام وصلت کنم! وگرنه نه ارثی به من میدن نه بچه ام رو میدن! مهین خانم گفت - تو برو جلو ... هم پسر ها هم خانواده حمایتت میکنه حقت رو میگیری! از خانواده شوهرت مردی نمونده جز شهریار و شهروز! این دوتا هم که میگن سهمت رو میدن! برو از خونه پدری! ماهرخ شاکی به مهین خانم نگاه کرد و گفت - من نمیخوام اسیر یه جنگ بشم. برای همینه این چند سال تو خونه پدری موندم! رو کرد به شهریار و شهروز و گفت - یکیتون با من ازدواج کنه! منو از اونجا دور کنید، بعد طلاقم بدید و حق و حقوقم رو بدید. نه کسی میفهمه نه جنگی میشه!فایل کامل این رمان موجوده دوستان. فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است. کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
90👍 19😱 9🤔 6🥰 2
نغمه شب ۲۶۰ #سرگذشت_واقعی جو سنگین شده بود. مهین خانم گفت - بله، سر غذا صحبت درست نیست. من که میلم رفته بود. اما بقیه خودشون رو سر گرم غذا نشون دادن. به زور چند لقمه خوردم و تشکر کردم. کمی نوشیدنی خوردم. ضربان قلبم تو سرم میزد. دوست داشتم فرار کنم و از اینجا دور شم‌. اما ... نگاهم افتاد به دست های شهریار. نمیتونم از این مرد بگذرم. قلبم انگار دیگه بخشیش تو وجود این مرد جا مونده . نفس عمیقی کشیدم و شهریار آروم کنار گوشم گفت - میخوای بری بالا راحت باش! با تکون سر گفتم نه! ماهرخ هم تشکر کرد و گفت - من میرم تو حیاط شهریار. لطفا شامت تموم شد بیا اونجا! با این حرف بلند شد و از اتاق بیرون رفت. سکوت شد بین همه، مهین خانم به شهروز و شهریار نگاه کرد و گفت - هیچ دلیلی نداره اون از شما کمک بخواد و شما کمکش کنید! اگر یک سنت اشتباه تو خاندان شما هست، دلیلی نداره شما پایبند بهش باشید. بلاخره تغییر از یه جایی باید شروع شه! مریم تقریبا عصبانی گفت - ماهرخ از این رسم انگار بدش نیومده! به شهروز و شهریار نگاه کرد. من با مریم موافق بودم. درسته از چند و چون زندگی شهروز خبر نداشتم. اما شهریار آدم موفق و مثبتی بود، اخلاقش هم کاملا موجه بود. پس میتونست گزینه خیلی ها باشه. مخصوصا ماهرخ که سن و سالش هم به شهریار می‌خورد! شهروز کلافه دست برد تو موهاش و گفت - والا من نه مالی و نه عاطفی به اون خاندان وابستگی ندارم! شهریار سریع گفت - منم! شهروز سر تکون داد و گفت - اما ماهرخ تهدید کرده بیاید تکلیف منو روشن کنید اگر نمی‌کنید به والا خان بگم تکلیف منو روشن کنه، ارث شوهرم رو بدید برم مستقل زندگی کنم! مهین خانم گفت - ماهرخ هم حق داره. ارث شوهرش رو میخواد و میخواد مستقل زندگی کنه! اما کسی که باید برای این حق بجنگه خودش و برادر هاش و خوانواده خوش هستند نه برادر های ناتنی شوهرش! اونم با این تهدید و رفتار! شهریار کلافه گفت - خانواده خودش که ذوب تو این رسوماتن! شهروز گفت - اون قسمت واقعا به ما ربطی نداره. ما بخشی که مربوط به خودمونه انجام میدیم. من حاضر نیستم تن به هیچ بخشی از این رسم مسخره بدم. شهریار گفت - منم! شهروز بلند شد و گفت - بریم تو حیاط !؟ شهریار سر تکون داد و بلند شد. من و مریم سریع بلند شدیم. هر دو به ما نگاه کردن و گفتن - شما کجا!؟ قبل جواب ما مهین خانم گفت - منم میام تازه! برید حرف نباشه! بلند شد و فرصت مخالفت به پسر ها نداد.فایل کامل این رمان موجوده دوستان. فایل کامل بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه است. کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
99👍 23🥰 1