cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

یاد نوشت / محمد لطیف‌کار

یاد نوشت

Show more
Iran331 763The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
178
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

@shafiei_kadkani ــــــــ «هنرِ پاکدامنْ‌زیستن» ▪️می‌توانم گواهی دهم که دکتر باطنی یکی از مردان آزادهٔ عصرِ ما و نسلِ ماست که با پارسایی و زهدی از نوع زهدِ عارفان تذکرة‌الاولیاء بی‌اعتنا و سربلند از کنار تمام وسوسه‌های قدرت‌طلبی و جاذبه‌های حیات اداری و مادّی و نان به نرخِ روز خوردن‌ها گذشت و این جایگاه اخلاقی‌اش، حتی از جایگاه علمی و دانشگاهی‌اش ارزش بیشتری دارد و می‌دانم که او بعد از انقلاب در این راه رنجی درازدامن را با شکیبایی خویش آزموده است. مقام معنوی و آزادگیِ دکتر باطنی و دلیری و دلاوریِ علمیِ او، چیز دیگری است که غالباً مغفول مانده است و جز اندکی از شاگردان و یارانِ نزدیکِ او و افرادِ خانواده‌اش، دیگران، بیش و کم از آن بی‌خبرند و این چیزی است که هیچ‌گاه کهنه نخواهد شد؛ زیرا نوعی «هنرِ زیستن» است. علم می‌آید و می‌رود و کهنه می‌شود، و همچون فصلی از تاریخ برای اهلش ثبت می‌شود؛ اما «هنر پاکدامنْ‌زیستن» و آزادگی، همیشه زنده است. به همین دلیل نام دکتر محمدرضا باطنی همچون بلند «آویسه»ای(یعنی الگو و‌اسوه‌ای) برای نسل‌های آیندهٔ فرزندان ایران‌زمین همیشه خواهد ماند. محمدرضا شفیعی کدکنی #محمدرضا_باطنی
Show all...
مردم به خودتان رحم کنید محمد فاضلی – عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی ✅ آن‌چه اکنون می‌نویسم بیشتر از سر درماندگی و استیصال است. پدر، مادر و برادرم که در یک آپارتمان زندگی می‌کردند، هر سه با کرونا درگیر شده‌اند. آن‌چه می‌نویسم نه توصیه اخلاقی، بلکه گزارش صحنه است؛ شاید به درک وضعیت و اقدام هماهنگ جمعی کمک کند. یک. همه خانواده با هم درگیر می‌شوند، و همه خانواده‌ها خوش‌اقبال نیستند تا یکی از اعضا که قبلاً مبتلا شده و ایمنی یافته، از بیماران مراقبت کند. برای مراقبت از بیماران‌تان گرفتار می‌شوید. دو. شما نمی‌توانید به بیمارتان رسیدگی کنید و عذاب بزرگی است که حتی قادر نیستید به عزیزترین‌های خود نزدیک شده و کمک کنید؛ مستأصل و درمانده می‌شوید. سه. ماهیت بیماری به گونه‌ای است که عدم قطعیت و پیش‌بینی‌ناپذیری بالایی دارد و استرس ناشی از آن کشنده است. چهار. بیمارستان‌ها ظرفیت پذیرش ندارند، و حتی نمی‌توانید بین این‌که بیمار را در منزل یا بیمارستان مراقبت کنید، انتخاب راحت و سرراستی داشته باشید. پنج. اگر شما یا بیمارتان بستری نشود، مجبورید برای دریافت داروهای مراحل پیشرفته و خطرناک‌تر بیماری، چند روز بین بیمارستان و منزل رفت و برگشت کنید. شش. تصور خطر بیماری و درماندگی در برابر آن، آزاردهنده‌ترین لحظات را برای شما رقم می‌زند. ✅ در خبرها آمده بود که مسئولین بهداشتی گفته‌اند میانگین رعایت پروتکل‌های کرونا فقط 58 درصد است. این میزان رعایت پروتکل‌ها می‌تواند فاجعه‌بار باشد. ⭕️ بدانیم که وقتی عزیزمان به کرونا مبتلا می‌شود، بی‌اعتمادی به حکومت، دولت، حسن روحانی، سعید نمکی و ... به هیچ کار نمی‌آید. ⭕️ بدانیم هر کسی مقصر ناکارآمدی در واکسیناسیون باشد، وقتی به علت عدم رعایت پروتکل بیمار شویم، فحش‌های رکیک به باعث و بانیان این وضع واکسیناسیون هم به هیچ کار نمی‌آید. ⭕️ بدانیم هشتگ‌ها، تصاویر تمسخرآمیز مقامات و همه محتوای فضای مجازی که گاه توجیه ذهنی برای رعایت نکردن پروتکل‌های کرونا می‌شوند؛ یا هر توجیه دیگری، به هیچ کار نمی‌آیند. 🔹 خانه همه ما فعلاً آتش گرفته است، باید کمک کرد تا شعله‌های آتش آرام بگیرند. بی‌اعتمادی و رعایت نکردن پروتکل‌های کرونا هیچ دردی را درمان نمی‌کند. ⭕️ اگر می‌توانید #در_خانه_بمانید حتماً #ماسک_بزنید ⭕️ اگر می‌توانید #دو_لایه_ماسک_بزنید ⭕️ #فاصله_اجتماعی را رعایت کنید ✅ مردم، #کرونا_رحم_نمی_کند، #به_خودتان_رحم_کنید (اگر می‌پسندید به اشتراک بگذارید.)
Show all...
یادِ بعضی نفرات تار نهم در کف درویش‌خان/ تا بدمد بر بدن مُرده جان Channel | @iranoralhistory Channel | @tarikhonline
Show all...
کتاب و آبلیمو مرحوم حسن معرفت مدیر نشر و کتابفروشی «کانون معرفت» شیرازی بود. استاد ایرج افشار دربارۀ او یادداشت جالبی نوشته است (بخارا، ش۶۲، صص۱۹۳-۱۹۴). در خاطرات عبدالرحیم جعفری هم اطلاعات خوبی دربارۀ او هست. معرفت کتابفروشی «کانون معرفت» را در سال ۱۳۲۸ راه انداخت (نادره‌کاران، ج۱، ص۶۹۶). از کارهای عجیب او این بود که در کتابفروشی خود آبلیموی شیراز هم می‌فروخت و در برخی کتاب‌هایی که چاپ می‌کرد آبلیموی خود را تبلیغ می‌کرد. عبدالرحیم جعفری نوشته است: «در پشت قفسه‌های کتاب آبلیمو هم می‌گرفت و آبلیموی معرفت شیراز معروف بود! همیشه خدا یک‌خروار لیموترش ته کتابفروشی تلمبار شده بود. معرفت با دو تا از شاگردها آبلیمو می‌گرفتند و کتاب هم می‌فروختند و این «همزیستی مسالمت‌آمیز» کتاب و آبلیمو همیشه برقرار بود و کم‌کم به «همدلی» و «یگانگی» بدل شده بود. در پشت جلد بعضی کتاب‌ها گاه این «شعار» را می‌دیدی: «کتاب‌های معرفت را بخوانید و آبلیموی معرفت را بنوشید»! و خواننده با پیروی از این اندرز حکیمانه طبعا لذت می‌برد وقتی پس از خواندن کتاب برای رفع خستگی لیوانی هم آبلیمو می‌نوشید و جگرش جلا می‌یافت!»(در جستجوی صبح، ج۱، ص۴۶۲). آبلیموی معروف معرفت دستمایۀ طنز شده بود. کتاب مفید اخبار مشاهیر ادب معاصر در مطبوعات (از دورۀ قاجار تا عصر حاضر) را می‌خواندم. پژوهشگر کوشنده آقای مهدی نورمحمدی این کتاب ارزشمند را سامان داده است (نشر علم، ۱۳۹۸). ایشان در مطبوعات جستجو کرده و مطالب مربوط به میرزاده عشقی، ایرج میرزا، نسیم شمال، فرخی یزدی و حیدرعلی کمالی را استخراج کرده است. هم اشعار تازه‌ای از این شاعران یافته و هم ضبط‌های دیگری از اشعار این شاعران. اطلاعات جدیدی در این کتاب عرضه شده است. به‌خصوص در فصل میرزاده عشقی و نسیم شمال. این کتاب قطعا کامل نیست اما حتما راهگشا و روشنگر است. باز هم از آن خواهم نوشت.بگذریم. ظاهرا همنشینی کتاب و آبلیمو در کتابفروشی‌ها ابتکار حسن معرفت نبود. آقای نورمحمدی از روزنامۀ شفق سرخ (سال۸،ش۱۲۸۳،چهارشنبه ۳۰ مرداد۱۳۰۸، ص۵) آگهی جالبی نقل کرده است (ص۱۵۴) که نشان می‌دهد سابقۀ این کار دست‌کم به سال ۱۳۰۸ می‌رسد؛ بیست سال زودتر از کتابفروشی کانون معرفت. کتابخانۀ مظفّری - که هم ناشر بود و هم کتابفروشی و اولین ناشر دیوان ایرج میرزاست، چنین آگهی داده: «فراموش نکنید که آبلیموی دست‌افشار معطّر شیراز و دیوان ایرج‌میرزا در کتابخانۀ مظفّری به فروش می‌رسد». حیف که آقای نورمحمدی عکس این اعلان را چاپ نکرده است. بی‌مروّت نه فقط دیوان ایرج را کنار آبلیمو نشانده که ذکر آبلیمو را مقدّم بر دیوان ایرج‌میرزا آورده است. https://t.me/n00re30yah
Show all...
نور سیاه

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی @MilaadAzimi

ملت تاجر ✍️ دکتر محمد طبیبیان من در این بحث کاری به مسائل سیاسی ندارم، صرفاً بحث تخصصی اقتصاد است. 1️⃣ در امر اقتصاد، چینی‌ها خودشان را یک ملت تاجر معرفی می‌کنند. در این زمینه خاطره‌ای را بگویم. بیش از بیست سال پیش برای شرکت در یک سمینار حرفه‌ای با چند همکار به چین رفته بودیم. در آن سمینار دویست نفری از کشورهای مختلف شرکت کرده بودند. از برنامه‌های سیاحتی، یکی این بود که روزی، میزبان این گروه را به بازدید از یک معبد بودایی مهم برد. در آنجا یک سالن بزرگ طولانی وجود داشت که در دو طرف مجسمه‌های متعدد بودا با ارتفاع شاید بیش از ده متر قرار داشت. چیزی که توجه من را جلب کرد این بود که در پای مجسمه‌ها تعدادی تسبیح عقیق قرار داشت. از راهنما پرسیدم آیا این تسبیح‌ها برای فروش است؟ او گفت نمی‌داند و می‌پرسد و اطلاع می‌دهد. آن معبد از این گروه پرجمعیت در سالن ناهارخوری بزرگ و با شکوهی برای نهار با غذا های گیاهی شگفت انگیز پذیرایی کرد. من هم با همکاران در انتهای سالن دور یک میز نشسته بودیم. فردی آمد و به من گفت دم در با شما کار دارند. با تعجب به بیرون سالن رفتم. خانمی جوان، آراسته و با لباس منظم اداری ایستاده بود با یک سینی در دست. در داخل سینی جعبه‌های کوچک با رنگ و روی جالب قرار داشت. به انگلیسی از او پرسیدم با من چکار دارد. انگلیسی نمی‌دانست و همچنان در سکوت، سینی را به طرف من نگه داشته بود. با تردید یکی از جعبه‌ها را بر داشتم و باز کردم . یک تسبیح عقیق نفیس در آن بود. خانم به زبان آمد و گفت: twenty dollars. جعبه دیگری را برداشتم و باز کردم. تسبیح بزرگتری بود و خانم گفت: thirty dollars .جعبه دیگر تسبیح عقیق کبود بود و خانم گفت fifty dollars . فهمیدم برای فروش تسبیح آمده. به ناچار دو تسبیح خریدم یکی برای خودم و یکی برای دوستی به عنوان سوغات. هنوز بعد از بیش از بیست سال بند تسبیح پاره نشده. علت نوشتن این متن هم این بود که چند روز پیش تسبیح را مجدداً دیدم. در آن روز به حیرت بودم که چینی‌ها از یک فرصت برای فروش تسبیح به یک رهگذر در یک معبد هم نمی‌گذرند. فهمیدم trading nation یا ملت تاجر به چه معنی است. از سر هیچ نوع منافعی نمی‌گذرند، درست هم عمل می‌کنند کارشان هم منطقی است. 2️⃣ فرض کنید شما فردی هستید در محلی زندگی می‌کنید که روابط خودتان را با همه مغازه‌داران محل، به جز دو مغازه، به شدت تیره کرده‌اید به نحوی که به جز همین دو، دُکان بقیه با شما معامله نمی‌کنند. استراتژی بهینه معقول دو دکان در ارتباط با شما چیست؟ چون شما را در تنگنا می‌بینند بنجل‌ترین کالاها را برای شما کنار می‌گذارند و به بالاترین قیمت هم می‌فروشند، با بی‌ادبانه ترین شکل هم بر خورد می‌کنند. در تجارت،رفاقت معنی ندارد. از قدیم گفته‌اند: «برادری به جای خود، قیمت بُزَک سی صنار». یک ملت کاسب چنین عمل می‌کند. ( به جز قسمت بی ادبی که ممکن است آن هم باشد). درست هم عمل می کنند کارشان هم منطقی است. 3️⃣ وارد قرارداد یا تفاهم یا موافقت‌نامه با یکی از این دو دکان می‌شوید، بلندمدت. چشم بسته اگر کسانی بگویند یحتمل این قرارداد به چه طرف خمیده تعجب نکنید. اقتصاددانان می‌گویند در هر معامله داوطلبانه، منافعی وجود دارد که بین دو طرف تقسیم می‌شود. و تحت شرایط خاصی هر تخصیصی بر روی کانون این بده بستان«بهینه پارتو» است. «نظریه بازی» هم می‌گوید طرفی که قدرت چانه‌زنی کمتری دارد از این تجارت کمتر از طرف دیگر بهرمند می‌شود، تا حد صفر. 4️⃣ بزرگوار مقامی گفتند که طرف قرارداد یا تفاهم‌نامه نمی‌خواهد متن آن منتشر شود. اخلاق شکاک احتمال می‌دهد؛ چیزی برای پنهان کردن وجود دارد. وقتی دو طرف، قدرت چانه‌زنی متوازن ندارند این پنهان‌کاری به نفع کدام طرف است؟ البته این امور فی امور حکومت است، به مردم مربوط نیست. ما فقط امیدواریم روزی که پرده بر افتاد برای این توافق دست بزنیم. @mohsenjalalpour
Show all...
شش لباس دور ریختنی که باید آن را در سال جدید به آتش کشید ✍ مجتبی لشکر بلوکی سال نو، فرصتی است برای پوشیدن لباس های نو و کنار گذاشتن کهنه ها لباس ها، فقط کت و شلوار و پیراهن نیستند. لباس ها، عادت های ما هستند. می‌شود عادت‌های قدیمی و ذهنیت‌های کهنه را کنار گذاشت و رفتارهای جدید را تجربه کرد. بنابراین به سراغ کمد ذهنیت‌ها و عادت هایتان بروید. درش را باز کنید. کمی از آن فاصله بگیرید و از دور به آن ها خودتان نگاه کنید. شاید این لباس ها، باید دور انداخته شوند: 🔹 لباس انتظار برای شانس اگر فکر می کنیم که آدم‌های موفق در اثر شانس به موفقیت رسیده اند سخت در اشتباهیم. کافیست زندگی هر کدام از کارآفرینان را بخوانیم موفقیت از عرق کردن و تلاش کردن و شکست خوردن به دست آمده. شانس، فرصت‌هایی است که یک ذهن آماده و کارکرده روی هوا می زند و نه صرفا یک انسان منتظر و خواب آلوده. خلاصه آنکه شما باید بروید در خانه شانس در بزنید و نه برعکس. 🔹 لباس کمال‌گرایی افراطی کمال‌گرایی افراطی یعنی من باید در یک موضوع/ زمینه/ حوزه، به صد در صد برسم اگر نرسم باید آن را کنار بگذارم. لباس جدید می تواند این باشد: فقط یک پله بیشتر با گام های استوار. 🔹 لباس اهداف حقیر و مبتذل این عادت فکری باعث می شود که هدف گذاری های کوچک یا مبتذل انجام دهیم. مثلا اگر در سبد اهدافمان فقط خانه و مدرک و شهرت است، یک جای کار ایراد دارد، انسان بودنِ انسان به داشتن اهداف فرافردی و فراخانوادگی است. به جایش عادت اهداف فراگیر را جایگزین کنید. بزرگ باشید و جهانی بیاندیشید. در جهان امروز که شبکه های اجتماعی در دسترس ماست برای آن که در سطح جهانی عمل کنیم، همه چیز آماده است. 🔹 لباس دروغ دروغ روح آدمی را متلاشی می کند، لابد می پرسید چگونه؟ دروغ باعث می شود بین گفتار و باور شکاف بوجود بیاید. تکرار آن باعث می شود که این شکاف به سایر ارکان وجود آدمی نیز سرایت کند اما جمله شکاف بین گفتار و عمل (که می شود خیانت و عدم انجام تعهدات) و شکاف بین باور و گفتار (که می شود دو رویی) و شکاف بین ... دروغ سرآغاز متلاشی شدن روح است. لباس صداقت را بر جان خود بپوشانیم. 🔹 لباس تکرار دیگران و تقلید پوشیدن این لباس باعث می شود که هر چه بیشتر شبیه به دیگران شویم. خودمان نباشیم بلکه دیگران را زندگی کنیم. باید جسور بود. لباس تقلید را درید و خودمان برای خودمان تصمیم گیری کنیم. خداوند هر کدام از ما را به صورت یکتا و تکرار نشدنی خلق کرده است. 🔹لباس ترس از شکست شکست ناشی از زمین خوردن نیست. وقتی شکست می‌خوریم که هیچ‌وقت بلند نشویم. ریسک نکردن بزرگ‌ترین ریسکی است که می‌توانیم انجام دهیم. بنابراین در سال جدید، چند تجربه جسورانه برای خودمان تعریف کنیم. حتی اگر در آن ها موفق نشدیم، موفق شده ایم که ترس از شکست را در خودمان بکشیم. 🔹 عینک نقطه ضعف علاوه بر آن شش لباس، در کمد لباس تان ممکن است عینک نقطه ضعف هم باشد آن را بیابید و بشکنید و دور بریزید. همه‌ ما نقاط ضعفی داریم. اما توجه به نقاط ضعف باعث می شود که نقاط قوت خود را نبینیم. سال جدید را بگذارید سال تمرکز بر نقاط قوت. بپرسید با توجه به نقاط قوتم چه کاری می توانم انجام دهم؟ فراموش نکنیم، این جان آدمی است که باید نو شود و نو بماند و گرنه تحویل سال جز گردش ایام و چرخش زمین نیست. از همین روست که گفته اند: نوروز بمانید که نورزو شمایید! از روی این جمله آخر رد نشوید. 30 ثانیه تامل کنید. نوروز هدیه خداوند به ماست و نوشدن و نو ماندن هدیه ما به اوست. @mohsenjalalpour
Show all...
چاپ تازه‌ای از رباعیات خواجوی کرمانی رباعیات خواجو، مقدمه، تصحیح و تعلیقات: محمدرضا صرفی، کرمان، مرکز کرمان‌شناسی با همکاری بنیاد ایران‌شناسی، ۱۳۹۹، ۲۴۴ ص. ‏.. خواجوی کرمانی (د. ۷۵۳ ق)، شاعری تمام وقت و حرفه‌ای بود و در تمام قالب‌ها (قصیده، مثنوی، غزل، رباعی، قطعه، ترجیع و ترکیب و مسمّط) و اغلب موضوعات و زمینه‌های شعری (غنایی، مدحی، عرفانی و حماسی) آثار نسبتاً موفقی خلق کرده است. غیر از آن، آزمون‌هایی در نثر دارد و رسایل او نیز اخیراً به چاپ رسیده است. اوج هنر شاعری خواجو در غزل‌ها و برخی مثنوی‌های اوست. با این حال در قالب رباعی نیز شاعری پُرکار بوده و بیش از 400 رباعی از او به یادگار مانده است. دکتر صرفی، استاد دانشگاه شهید باهنر کرمان، رباعیات خواجو را بر مبنای چاپ سهیلی خوانساری تصحیح کرده است. ایشان در مقدمۀ کتاب، در مورد نظام فکری خواجو، درونمایۀ رباعیّات او، ویژگی‌های سبکی و گونه‌های ساختاری آن‌ها سخن گفته و در پایان کتاب نیز لغات و اصطلاحات هر رباعی را شرح داده است. ‏●● "چهار خطی" رباعی فارسی، به روایت سید علی میرافضلی https://telegram.me/Xatt4
Show all...
مادر و آفتاب و باغ بهشت شفیعی کدکنی شعری دارد به نام «در بامداد آینه‌ها». به یاد مادرش (طفلی به نام شادی، صص۱۳۵-۱۳۶). شعر در خطاب به آفتاب اوّل‌ِخرداد است. شاعر سرخوشانه به آفتاب می‌گوید بر هر گیاه و گلی بتابد و هیچ چیز را از فیض خود بی‌بهره نگذارد: شادیت بی‌کرانه و خوش باد! ای آفتاب اوّل‌ِخرداد! بر هر کجا بتاب با جام عدل و داد بر شرق و غرب و کوه و گریوه در هر کجا گیاهی و در هر کجا گلی در بامداد آینه‌ها ناگهان به یاد مادر جوان‌مرگش می‌افتد که نیست تا از این آفتاب شادمانه و خوش شود. شفیعی وقتی دوازده‌سیزده ساله بود مادرش را از دست داد. مادرش را در هیئت گل‌های اطلسی نورسته و شادابی تصور می‌کند که در «روضۀ رضوان» سر از خاک برکرده است‌. شاعر از آفتاب می‌خواهد در «روضۀ رضوان» بر مادرش هم بتابد: نیز در نیمروز روضۀ رضوان آنجا که مادرم در جامه و جوانی گل‌های اطلسی سر برکشیده از شکن خاک، بامداد. نکتۀ شعر در «روضۀ رضوان» است؛ «باغ رضوان» نام آرامگاهی مشهور در آستان قدس رضوی مشهد است که مادر شاعر در آنجا به خاک سپرده شده است (یادآوری دوست گرامی خانم دکتر معصومه امیرخانلو). «روضۀ رضوان» همچنین یادآور بهشت است. لطف شعر در اینجاست که طبق برخی آیات و روایات در بهشت خورشید و آفتاب نیست: «لا یرون فیها شمسا و لا زمهریرا» (انسان، آیۀ۱۳). به قول میبدی: «تکیه‌زنندگان در آن بهشت بر آن حجله‌ها نه آفتاب بینند در آن و نه سرما» ( کشف‌الاسرار، ج۱۰، ص ۳۱۴). دیگر اینکه شاعر از آفتاب خواسته بر همگان در بامدادان بتابد -لابد تا تف‌وتابش مطبوع و نوازشگر باشد- اما بر مادرش در «نیمروز روضۀ رضوان» پرتو بیفکند. چرا؟ در آیات و روایات مربوط به بهشت، سخن از«ظلّ ممدود» (واقعه، آیۀ۳۰) است. یک تفسیر از ظل ممدود سایۀ مستدام دامن‌گستری است که آفتاب تاب‌وتوش نسخ و زایل‌گردانیدنش را ندارد (کشف‌الاسرار، ج۹، ص ۴۴۷). برای همین شاعر از آفتاب درمی‌خواهد تا در گرم‌گاهان نیمروز که اوج قوّت اوست، بر روضۀ رضوان بتابد تا بلکه در ظلّ ممدود رخنه‌ای کند و از پرتو زندگی‌بخشش به مادر نصیبی برساند. تا مادر هم در شادی و خوشی فرزند سهیم شود. https://t.me/n00re30yah
Show all...
نور سیاه

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی @MilaadAzimi

هفته‌های نخستِ پس از زلزله‌ی بم، بحرانی‌ترین روزهای این شهر مصیبت‌زده بود. فرودگاه بم نیز در این میان شاهد صحنه‌های دلخراشی بود. امین شول سیرجانی، روزنامه‌نگار، یک هفته‌ی نخست پس از زلزله‌ی بم در فرودگاه بود و این گزارش را از مشاهده‌هایش نوشته که در وبسایت شبکه آفتاب می‌توانید بخوانید. @aftabnetmagazine
Show all...
لالایی مجنون - ماهنامه‌ی شبکه آفتاب

غروب جمعه، پنجم دی‌ماه ۸۲، سوگمندانه‌ترین اختتامیه‌ی تمام جشنواره‌های تئاتر …

تقدیر اسدالله عصر پنج شنبه-مثل بیشتر پنج شنبه‌ها-آمد دنبالم.آماده،دم در ایستاده بودم و تا از راه رسید،سوار ماشین شدم. راه افتاد و من هم مثل بیشتر وقت‌ها شیشه را پایین کشیدم و سیگاری روشن کردم. اسدالله را سال‌ها بود که می‌شناختم. آدمی وظیفه شناس که هیچ‌وقت از او خطایی ندیده بودم. هنوز از شهر خارج نشده بودیم که تلفن اسداالله زنگ خورد؛پچ پچی کرد و به مکالمه پایان داد. از شهر خارج شدیم و داشتم به قرارهای فردا فکر می‌کردم. دوباره تلفنش زنگ خورد و دوباره پچ پچ. تمام طول راه تا به بم برسیم، چندبار تلفنش زنگ خورد و هر بار خیلی کوتاه چیزی گفت و قطع کرد. مکالمه‌های آخر اسداالله البته مثل اول،نرم و ملایم نبود تا این‌که با عصبانیت داد زد؛ گفتم به من زنگ نزن. کنجکاوی نکردم و چیزی نگفتم.حدسم این بود که یک اختلاف خانوادگی است و لازم نیست دخالت کنم اما از دستش دلخور بودم که حین رانندگی،اینقدر با تلفن صحبت می‌کند. ساعتی بعد به بم رسیدیم و در منزل با شکوه پدری آرام گرفتیم. فقط من بودم و او، هوا هم کمی خنک بود. بخاری را روشن کرد و چای نوشیدیم و بعد هرکدام به سویی رفتیم. او رفت که شامی دست و پا کند و من نشستم تا حساب و کتاب‌ باغ‌ها و زمین‌ها را بررسی کنم. چند دقیقه بعد آمد و گفت:خان،کار مهمی دارم. باید همین امشب به کرمان برگردم. گفتم: اسدالله چه اتفاقی افتاده؟ با چشمان گریان گفت: حال دخترم خوب نیست و به خاطر آپاندیس،دو ساعتی هست که بستری‌اش کرده‌اند. باید برگردم اگرنه دیوانه می‌شوم. گفتم: نگران نباش،کدام بیمارستان بستری شده؟زنگ می‌زنم و سفارش می‌کنم.ولی این موقع شب صلاح نیست برگردیم. گفت: جنابِ خان؛ ناخوشی‌اش را نمی‌توانم تحمل کنم و او هم نمی‌تواند دوری‌ام را تحمل کند،اجازه بدهید امشب در بیمارستان کنارش باشم،صبح زود بر می‌گردم تا کارها عقب نماند. گفتم: زیادی شلوغش می‌کنی.فردا خیلی کار داریم،این همه راه آمدیم و نیم ساعت نشده می‌خواهی برگردیم. زنگ می‌زنم تا بهترین دکترها را برایش بفرستند. گفت: جنابِ خان بعد از خانواده‌ام مهم‌ترین آدم زندگی‌ام هستید اما نخواهید که امشب کنار دخترم نباشم.اجازه بدهید برگردم. گفتم: می‌دانی که من هم نمی‌توانم تنها بمانم. یا هر دو می‌مانیم یا هردو بر می‌گردیم. هر دو برگشتیم. بین راه صحبتی بین ما رد و بدل نشد اما از این‌که به خاطر دخترش برگشتیم،هم من خوشحال بودم و هم او احساس رضایت می‌کرد. نوعی قدردانی در رفتارش احساس می‌کردم. برای اسدالله،دخترش همه دارایی‌اش بود. ساعت 11 شب به کرمان رسیدیم، من به خانه رفتم و او به بیمارستان. شب غریبی بود. حتی خواب درستی نکردم و تا نزدیکی‌های سحر از این پهلو به آن پهلو چرخیدم. حدود ساعت 5 صبح با تکان شدیدی از خواب پریدم. زلزله بدی آمد. بدترین زلزله؛ خیلی بد. گفتند منشأ زلزله بم بوده و همه چیز را ویران کرده. عجب صبح غم انگیزی. یادم افتاد چند ساعت قبل، بم بودم و اسدالله به شکلی غریب من را به کرمان کشاند.شاید اگر می‌ماندیم،هر دو زیر خروارها خاک مدفون می‌شدیم. زنگ زدم؛ این بار من قدردانش بودم. پرسیدم حال دخترت چطور است؟ با گریه گفت: جنابِ خان؛خانه مرحوم پدرتان با خاک یکسان شده.خدا رو شکر هم شما برای من باقی ماندید و هم دخترم. *** زلزله بم حکایت‌های غریبی دارد. چندتایی را گفته‌ام: خاوری‌ها / فریادهای زیر آوار / غم بم / غم بم(2) / روزی که دنیا تکان خورد / درس‌های زلزله . خاطره خان هم مو به تن آدم سیخ می‌کند. این خاطره را یکی از خان‌های معروف کرمان برایم تعریف کرد که آن‌روزها یک پایش در کرمان بود و یک پایش در بم. در عوض فکر کنید دوچرخه سواری از سوئیس که دم غروب روز پنج شنبه به بم رسید،شامی خورد و دمی استراحت کرد و قرار بود روز جمعه به سمت زاهدان رکاب بزند اما زیر خروارها خاک مدفون شد. دنیای عجیبی است. ☑️ محسن جلال پور @mohsenjalalpour
Show all...
✍️ محسن جلال‌پور

خاوری‌ها امروز چهاردهمین سالگرد زلزله بم است. هر سال این روزها یاد آن زلزله،روح کرمانی‌ها را خراش می‌دهد.آنها که عمق فاجعه را دیدند،احتمالا تا مدت‌ها نتوانستند به زندگی عادی بازگردند. خیلی‌ها هنوز هم نیمه شب‌ها صدای ناله آدم‌های زیر آوار مانده را می‌شنوند. به خاطر دارم یکی دو هفته‌ای از زلزله بم گذشته بود و دیگر صدایی از زیر آوارها شنیده نمی‌شد.آنها که بیرون مانده بودند،دیگر امیدی نداشتند که عزیزانشان را زنده از دل خاک بیرون بکشند.حتی خیلی‌ها امیدی به پیدا کردن جسد عزیزانشان را هم نداشتند. فقط خاک بود و آوار. یکی دو هفته اول که گذشت،رفت و آمد سیاستمداران هم کم شد. به جایش مردم از داخل و خارج کشور می‌آمدند و می‌رفتند. کار زیاد بود. سازمان‌ها،تشکل‌ها و گروه‌های کوچک و بزرگ مردمی هرکدام گوشه‌ای از کار را برعهده گرفته بودند. آن روزها تازه مسوولیت ریاست اتاق بازرگانی کرمان روی دوش من قرارگرفته بود. ما تلاش می‌کردیم از خیرین بخش خصوصی برای آواربرداری و بازسازی بم کمک بگیریم. اتاق کرمان وظیفه داشت مهمانان رسمی داخلی و خارجی را پذیرش کرده و مقدمات بازدید آنها را از شهر بم فراهم کند.هرکس به کرمان می‌آمد،مهمان اتاق بود.آنها…