cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

نوروميتولوژى

ايميل من: [email protected] و كانال من در مورد بيمارى ام اس: @drmoghadasims آدرس من در اينستاگرام: Naser.moghadasi

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
362
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

هزاران ساکنین ستارگان عبدالرضا ناصر مقدسی در حال خواندن کتاب «تلماسه» اثر فرانک هربرت هستم.با اینکه این مجموعه هشت جلدی اثری کلاسیک و بسیار مشهور و یکی از مهم ترین کتابهای ژانر علمی – تخیلی محسوب می شود ولی نمی دانم چرا تا کنون چیزی از آن نمی دانستم. کتاب کاملا من را مجذوب خود کرده و تو در توی رمان همانند رمان بزرگ ارباب حلقه ها دارد من را وارد دنیای کاملا مجزایی می کند.من در مورد این رمان بیشتر خواهم نوشت اما آنچه که در این یادداشت مد نظرم می باشد یک تم موضوعی و محتوایی است که بین بسیاری از کتابها و فیلمهای علمی – تخیلی فضایی مشترک می باشد و آنهم کهکشانی پر از ساکنین کاملا متفاوت است که با هم زندگی می کنند، می جنگند ، عاشق هم می شوند و زیست شناسی ها و قدرتهای جدیدی را به نمایش می گذارند. شاید مهم ترین فیلمی که چنین چیزی را به نمایش می گذارد مجموعه عظیم «جنگ ستارگان» است که من نیز همانند میلیونها نفر دیگر در سرتاسر جهان از طرفداران پر و پا قرص آنها می باشم. چیزهایی که در این مجموعه می بینیم بسیار شگفت انگیز است.انبوه جلوه های مختلف حیات در نقاط مختلف کهکشان که هر یک شکل خاصی به خود گرفته اند. این مجموعه ها یک خصلت بسیار ویژه را هم در میان انبوه این جلوه های حیات به نمایش می گذارند: آنها به آسانی می توانند با یکدیگر در ارتباط باشند. فضاپیماهای آنها می توانند با سرعت نور حرکت کنند.می توانند از کرمچاله ها عبور کنند و در لحظه ای کل کهکشان را بپیمایند. به سخن دیگر آنها می توانند در ارتباط با یکدیگر باشند و این ارتباط آنقدر عمیق و شدید است که کل کهکشان تحت لوای یک امپراطوری قرار می گیرد.همانطور که گفتم علی رغم زیبا و هیجان برانگیز بودن، آنچه که این کتابها و فیلمها عرضه می کنند بسیار شگفت آور است. آشنایی اندک با قوانین فیزیک دلیل این شگفتی را به ما نشان می دهد.در جهان واقعی گونه انسان هنوز نتوانسته به شواهدی از هر گونه حیات خارج زمینی دست یابد.از دیرباز جستجوی حیات فرازمینی یکی از سوالات و آرزوهای انسان بوده است.اکنون پروژه ی عظیم ستی این هدف را بصورت کاملا علمی دنبال می کند.این کار صرفا به رادیوتلسکوپها و گوش کردن فضا ختم نمی شود.دانشمندان در پروژه ی ستی دائما بدنبال روشهای جدیدی برای کشف حیات برون زمینی می باشند.آنها در جدید ترین پروژه شان حتی بدنبال سیگنالها و یا نورهای کاملا گذرایی هستند که صرفا توسط یک حیات هوشمند امکان بوجود آمدن را داشته اند.اما علی رغم همه ی این تلاشها چیزی نیافته اند.این در حالیست که معادله دریک پیش بینی می کند که 50000000 تمدن هوشمند که توانایی برقراری ارتباط با رادیوتلسکوپ را دارند در کهکشان ما وجود دارد. اما اینکه ما چرا نمی توانیم آنها را بیابیم موضوع پارادوکس بسیار مشهوری است که به پارادوکس فرمی شهرت دارد.انریکو فرمی فیزیک دان بزرگ این سوال را مطرح می کند که چرا علی رغم چنین تخمینهایی ما نمی توانیم این تمدنهای هوشمند را بیابیم؟ سوالی بسیار مهم که تمام دانشمندان را به تکاپو انداخته و کماکان دارد قدرتنمایی می کند.یکی از پاسخهایی که به پارادوکس فرمی داده شده فاصله بسیار زیاد مکانی بین تمدنهای هوشمند احتمالی است. طی کردن این مسافتهای کیهانی تکنولوژی بسیار پیشرفته ای را می خواهد که صرفا در کتابها و فیلمهای علمی- تخیلی آمده است.یکی از آنها هم همین مجموعه پر طرفدار «جنگ ستارگان» می باشد. واقعیت اینجاست که گونه بشر صرفا توانسته تا ماه سفر کند و پروژه ی سفر به مریخ حتی هنوز هم کماکان پروژه ای بلند پروازانه محسوب می گردد.بنظر من این تناقضها نوعی پارادوکس در ذهن علاقمندان ژانر علمی- تخیلی ایجاد می کند.نوعی پارادوکس روانی که جستجو برای جهانی در هم پیچیده از تمدنهای فرازمینی پخش در سرتاسر کیهان را، به کتاب ها و فیلم ها محدود می کند.اینکه در واقعیت نتوانیم بزرگترین آرزوی خود را محقق سازیم و این نتوانستن، هم جنبه ای تکنولوژیک و هم جنبه ای معرفت شناختی داشته باشد یکی از مهم ترین اندوه های بشری و عاملی مهم برای حس تنهایی ست. آیا واقعا زمانی خواهد رسید که چنین ارتباطاتی در کل کهکشان معمول گردد؟ آیا ممکن است بن مایه های اصلی «تلماسه» و یا «جنگ ستارگان» از حالت تخیلی خارج شده و شکلی حقیقی به خود بگیرند؟ چند سال و یا چند هزار سال دیگر؟ در اودیسه 3001 آرتور سی کلارک، دانشمندان جسد فرانک پوول را – فضانوردی که در اودیسه 2001 توسط هال این رایانه افسانه ای فضاپیمای دیسکاوری کشته شده بود - در خلا می بابند و آن را بعد از گذشت هزار سال دوباره زنده می کنند. پارادوکسی که در اینجا بدان اشاره کردیم بعد از هزار سال برای فرانک پوول نیز رخ می دهد. او متوجه می شود که بعد از هزار سال، هنوز انسان نتوانسته از منظومه شمسی خارج شود.انگار تنهایی گونه انسان سر دراز دارد @neuromythology
Show all...
يادداشت من در روزنامه شرق 👇👇👇👇
Show all...
وقتی به یکی از این آثار دوران پارینه سنگی نگاه کنیم متوجه می شویم که ساخت این ابزارها مستلزم دقت، انتخاب زاویه مناسب برای ضربه زدن، کنترل نیرو و درک فضایی مناسب است.لذا برای ساخت یک ابزار سنگی فقط نمی توان بر رشد و تکامل anterior supramarginal gyrus (aSMG) تاکید د اشت، بلکه همزمان باید قسمتهای دیگری از مغز نیز رشد می نمودند.ثانیا ساخت ابزار مسئله ای استاتیک نبوده و بلکه بصورت دینامیک در حال ارتقا بوده است.ما می دانیم در یک دوره ی قریب به دو و نیم میلیون سال بغیر از رشد و ارتقای ابزارهای دست ساز، حجم مغز نیز دو برابر شده است. باید توجه داشت که ارتقای یک ابزار مستلزم توجه به مشکلات ،تلاش برای حل کردن آن و یک ذهنیت هدفمند است.مسائلی که همه، جزء توانایی های عالی شناختی انسان محسوب می گردند.اینها همه بمعنای رشد موازی و وابسته سایر مناطق مغزی می باشد. @neuromythology
Show all...
ادامه بحث نوروميتولوژى: این ارتباط  تنگاتنگ را باید بیشتر واکاوی نماییم: آنچه خواهیم گفت در واقع رابطه ی بین ساختن ابزار با رشد سایر توانایی های شناختی است.این موضوع از آن نظر برای ما مهم است که شاید بتوانیم ریشه بخشی از اسطوره های انسانی را در ساخت همین ابزار پیدا کنیم.وقتی وسعت تاثیر ساخت ابزار بر ساختار مغزی ما مشخص شود این موضوع نیز دیگر دور از ذهن نخواهد بود. @neuromythology
Show all...
مغز- شبکه: اتصال مغزها به هم و انفجار آگاهی عبدالرضا ناصر مقدسی محققان در آمریکا توانسته اند برای اولین بار بصورت غیر تهاجمی بین مغز سه انسان ارتباط برقرار کرده و اینگونه از آنها برای حل معمایی استفاده کنند. ارتباط مغز با مغز (Brain-to-Brain Interface) بواسطه تکنولوژی صورت می گیرد.محققان برای برقراری این ارتباط از الکتروانسفالوگرافی و دستگاه تی ام اس (transcranial magnetic stimulation) استفاده می نمایند.درک این موضوع احتیاج به کمی آشنایی با عملکرد مغز و توانایی های آن دارد.مغز انسان نوعی فعالیت الکتریکی دارد.در واقع جریان یونها در اطراف نورونها نوعی جریان الکتریکی ایجاد می کند که مجموع آنها توسط الکتروانسفالوگراف گرفته شده و پس از تقویت بصورت نوار مغز ارائه می گردد.پس نوار مغز نوعی دریچه به جهان فعالیت های الکتریکی مغزی محسوب می گردد.ما از نوار مغز می توانیم اطلاعات زیادی در مورد حالت مغزی کسب نماییم.مثلا می توانیم بفهمیم آیا فرد مزبور خواب است یا بیدار.آیا در حال استراحت است و یا نه، برانگیخته شده و به موضوعی توجه دارد .هر کدام از این حالات امواج خاصی را تولید می کنند که بمثابه نشان گر های مغز در یک نوار محسوب می گردند.در یک سیستم ارتباط مغز به مغز، نوار مغز نقش گیرنده را ایفا می کند.در ارتباط مغز به مغز، یک سو فرستنده و سوی دیگر گیرنده است.نوار مغز پردازشهای فرستنده را به ما نشان می دهد.حال ما باید توسط تکنولوژی آنچه از فرستنده بدست آورده ایم به مغز دیگر یا همان گیرنده انتقال دهیم. برای این انتقال باید دستگاهی داشته باشیم تا این امواج را اینبار به زبانی که مغز توانایی کسب و فهم آن را دارد ترجمه کند. اینکار را دستگاه تی ام اس انجام می دهد. تی ام اس نوعی تحریک غیر تهاجمی مغز است. در این دستگاه تحریک توسط میدان الکترومغناطیس صورت می گیرد.این میدان الکترومغناطیس نوعی جریان الکتریکی در منطقه خاصی از مغز ایجاد می نماید. این جریان الکتریکی خود بمثابه نوعی پیام در مغز عمل می کند.لذا کاملا مشخص است که دستگاه تی ام اس کاری برخلاف الکتروانسفالوگراف انجام می دهد و آنچه را که ما بعنوان داده از فرستنده ها کسب نموده ایم در نهایت به یک تغییر الکتریکی موضعی در مغز گیرنده بدل می نماید.اینگونه پیام از فرستنده به گیرنده منتقل می شود. این کاری است که در ارتباط یک مغز با مغز دیگر صورت می گیرد و مبنای چیزی است که Brain-to-Brain Interface نامیده می شود.اما اهمیت کار جدید در این است که بجای دو مغز، سه مغز به هم متصل شده است. اینکه ما بتوانیم ارتباط مغز ها را از دو مغز فراتر ببریم در واقع مقدمه ای برای ساخت شبکه ای مبتنی بر اتصال مغز هاست .از این رو محققان برای این کار جدید عنوان مغز- شبکه یا BrainNet را بکار برده اند که شباهت بسیار زیادی به کلمه اینترنت دارد. این موفقیت راه را برای اتصال چندین و شاید در نهایت بینهایت مغز به هم را باز می کند. حال کمی می توانیم عقب تر بنشینیم و این دورنما را با هم مشاهده نماییم. فرض کنید میلیونها مغز با توسل به این تکنولوژی به یکدیگر متصل شوند.در این صورت انسانها می توانند بصورت گروهی در مورد مسئله خاصی تصمیم بگیرند. هر مغزی می تواند موضوعی را از جنبه خاصی نگاه و درک نماید. وقتی این جنبه ها در کنار هم قرار گیرند ما می توانیم نوعی نگاه بینامغزی به موضوعات داشته باشیم و تصمیم های بزرگی را اتخاذ نماییم.این موضوع می تواند به اکتشافات بزرگ نیز منجر شود. چنین طرح بزرگی در عین حال سوالهای اخلاقی متعددی را نیز مطرح می نماید.آیا ممکن است مثل هر چیزی دیگر مغز-شبکه نیز مورد سواستفاده قرار گیرد. فرضا دولتها و حکومتها از آن برای تحت انقیاد قرار دادن ذهنهای شهروندان خود استفاده نمایند؟ یا مثلا گروههای نوتاسیسی در فضای سیاسی همانند گروه القاعده و یا داعش از این تکنولوژی برای یکی کردن نیروهای خود استفاده نموده و بدین وسیله ضربات بسیار مهلک تری را بر پیکره ی بشریت وارد نمایند؟ همه ی اینها سوالاتی است که در ذهن مطرح می شود و گاه هولناک جلوه می نماید.اما هیچ گاه نباید چنین نکات و سوالاتی مانع پیشرفت علم و ورود آن به حوزه های جدید شود.تاریخ نشان داده است که اگر گروه و مکتبی به مخالفت با علم دست زد محکوم به شکست و نابودی ست. فقط دنیای جدید باید شرایطی را بوجود آورد که از احتمال سو استفاده از این کشفیات و تکنولوژی های جدید کاسته شود.شاید تنها چیزی که بتواند از تبعات منفی این گونه کشفیات بکاهد تاکید هر چه بیشتر بر دو مقوله بسیار ارزشمند آزادی و دموکراسی است. @neuromythology
Show all...
شاید بدلیل ارتباطات گسترده این منطقه با سایر مناطق مغزی و نیز  بدلیل تاثیر فراوان استفاده از ابزار در ذهن جاندار، استفاده از ابزار با سایر توانایی های شناختی از جمله حل مشکلات مکانیکی و استدلال تکنیکی رابطه ی تنگاتنگی پیدا کند.مسائلی که می تواند بر ارتقای نحوه ساخت و شکل ابزار مورد استفاده، تاثیر قابل توجهی بگذارد .مهم ترین نکته تکاملی در هوموهابیلیس ها رشد و تکامل این منطقه ی خاص در مغز آنهاست. منطقه ای که با ساخت و استفاده از ابزار ارتباط مستقیمی داشته و باعث تکامل فرهنگ شده است .اهمیت این امر آنقدر زیاد است که رابطه ی مستقیمی بین این ابزارهای سنگی و تکنیک استفاده از آنها با رشد و تکامل فرهنگ وجود دارد @neuromythology
Show all...
.در مطالعه ای دیگر که در سال 2013 به چاپ رسید مشخص شد که این منطقه برای درک فعایتهای مربوط به ابزار اختصاصی شده است و این پاسخ اختصاصی به ابزار، در مناطق دیگر لوب آهیانه ای دیده نمی شود.بسیار جالب است که دیده شده این منطقه حتی بدون حرکت انگشتان دست و وقتی که حرکت معطوف به ابزار باشد و دست نیز کاملا رژید بوده و صرفا از حرکت ابزار تقلید نموده و هیچ فعالیت اضافی دیگری نیز نداشته باشد،  فعال می گردد .به سخن دیگر این منطقه از مغز، برای پردازش جنبه های مختلف استفاده از ابزار بر مبنای استفاده از معیارهای کینماتیک (یعنی توجه صرف به حرکت بر مبنای نیروهای وارده) اختصاصی شده است @neuromythology
Show all...
رو به فردا «دنیس موکوگي»، درمانگر جسم و روح عبدالرضا ناصرمقدسی / متخصص مغز و اعصاب جایزه نوبل صلح امسال به نادیا مراد و دنیس موکوگی برای کوشش‌هایشان در جهت پایان دادن به استفاده از خشونت جنسی به عنوان سلاح جنگی و درگیری مسلحانه اعطا شد. نادیا مراد خود یک قربانی تجاوز جنسی بود. یک ایزدی که توسط داعش به اسارت گرفته شده و مورد بردگی جنسی قرار می‌گیرد. اما او با اینکه از لحاظ روحی بسیار ضربه دیده بود عزم خود را جمع کرد تا سخنگوی کسانی باشد که بی‌رحمانه و در طی جنگ‌ها به‌عنوان یک جور ابراز خشونت مورد تجاوز وحشیانه قرار می‌گیرند. او از این رنج‌ها در مجامع مختلف جهانی سخن گفت. سعی کرد روح خود را عریان به نمایش بگذارد، روحی که بسیار صدمه دیده بود و زخمی شده بود. ولی همین روح زخمی توانست از شرایط موجود فراتر رفته و اینگونه به نمادی برای جهان بهتر و بدون خشونت بدل شود. دکتر دنیس موکوگي اما کسی بود که در میان جنگ پر از خشونت کنگو، جایی که به پایتخت تجاوز جهان معروف است، ندای این قربانیان را شنید و تمام هم و غم خود را درمان جسمی و روحی آنها قرار داد. دکتر موکوگي متولد 1955 و یک متخصص زنان است که به درمان هزاران زنی پرداخته که در طی جنگ داخلی کنگو مورد تجاوز وحشیانه و گروهی قرار گرفته بودند. یک تجاوز جنسی آن هم به این شکل وحشیانه می‌تواند آسیب شدید جسمی برای قربانی به‌وجود آورد، آسیبی که حتی می‌تواند منجر به مرگ این زنان شود. دکتر موکوگي کار خود را به عنوان یک متخصص زنان با درمان آسیب‌های جسمی این قربانیان آغاز کرد. اما او نمی‌توانست محدود به درمان جسم بیماران باشد، زیرا در یک نگاه بوداوار آنچه او را به صورت جدی به دنیای پزشکی و درمان کشاند مشاهده رنج زنانی بود که در حین زایمان به دلیل کمبود امکانات و مراقبت‌های لازم دچار آسیب می‌شدند. نقل است که شروع راه نیروانای بودا نیز از مشاهده رنج آدمیان شروع شد. زمانی که او پس از خروج از قصر، یک بیمار، یک فرد پیر و یک انسان مرده را دید، از این همه رنجی که انسان می‌کشد بسیار متالم و محزون گشت. اما راهی که دکتر موکوگي برای رهایی انسان‌ها از رنج انتخاب کرد بسیار متفاوت از راه بودا بود. او به جای اینکه به ریاضت در زیر درختان پناه ببرد به درمان این همه زن آسیب‌دیده پرداخت. او پس از اتمام تحصیلات خود به کنگو برگشت و به مداوای زنانی پرداخت که اکثرا به دنبال یک خشونت جنسی دچار آسیب شدید ناحیه تناسلی گشته بودند. اما او در عین حال فهمید که فقط با یک آسیب جسمی روبه‌رو نیست و کار پزشک صرفا به بهبود جسمی بیماران ختم نمی‌شود. او دریافت که که این آسیب‌های شدید که در ناحیه تناسلی این زنان قربانی دیده می‌شود به مثابه نوعی سلاح است که متجاوزان از آن برای به نمایش گذاشتن قدرت خود استفاده می‌کنند. آنها به کشتن انسان‌ها بسنده نمی‌کنند، آنها با این تجاوزهای وحشیانه و رها کردن قربانیان عملا روح انسان را نیز می‌کشند. زنان اما وحشت‌زده و گاه حتی کاملا عریان به بیمارستان دکتر موکوگي پناه می‌آورند. انگار تنها ملجا آنها همین شفقت و انسانیت بالای دکتر موکوگي است. او گاه تا روزی 18 ساعت در بیمارستان خود کار می‌کند. کار می‌کند تا روح و جسم این زنان را درمان کند. اينكه كسى بتواند براى بیش از بيست سال اينگونه كار كند نتنها نشان گر تعهد عميق او به درمان بيمارانش است بلكه عشق عميق وى به انسان و آزادى را نيز مى رساند. او آزادى انسانها و حق خوب زندگى كردن آن را با تمام وجودش درك كرده و اين گونه آن را به تعهد حرفه اى خود گره زده است. وجود او و تك تك سلولهاى او گوش شنواى فرياد بى صداى رنجى ست كه اين زنان آسيب ديده در اين هياهوى خشونت و تبعيض مى كشند. مى توانم او را تصور كنم كه چه شبهاى بسيارى پس از خستگى اين كار طاقت فرسا به آسمان بى صداى كنگو خيره شده و در مورد چرايى اينهمه رنج و خشونت از خود سوال كرده است. شادى بيماران او پس از شنيدن خبر كسب جايزه نوبل توسط دكتر موكوگى صرفا سپاس از اين مدافع بزرگ حرمت انسان نيست، بلكه در ضمن نشان دهنده خوشحالى آنها از شنيدن رنجشان توسط جهانيان است. مهمى كه توسط دكتر بى ادعايشان مقدور و ميسر شده است.حتما دکتر موکوگی هم چالش‌های عمیق درونی داشته است، چالش‌هایی مملو از رنج، ناامیدی و البته شادی. پزشکی روح انسان را صیقل می‌دهد و دکتر موکوگي بی‌شک یکی از صیقل‌خورده‌ترین طبیبان در طول تاریخ است. @neuromythology
Show all...
در سوگ آن افسون گر بزرگ به ياد پرفسور كيوان مزدا عبدالرضا ناصر مقدسى دانشجوى تخصص بودم.براى ويزيت بيمارم كه در آى سى يو خوابيده بود رفته بودم.بيمار كنارى دخترى خردسال بود كه به سختى نفس مى كشيد.نظرم را به خود جلب كرد.مورد اسكليوزيس (انحراف ستون مهره ها) بود.گاه اين انحراف مى تواند آنقدر شديد شود كه به ريه ها فشار وارد كرده و بدنبال آن نفس كشيدن بيماران را سخت نمايد.دختر نه گريه مى كرد و نه ناله.فقط بد نفس مى كشيد.خيلي بد. بطوريكه هر آن ممكن بود به انتوباسيون (لوله گذارى در راههاى هوايى) نياز پيدا كند.صحنه اى بسيار تكان دهنده و ناراحت كننده اى بود.مى شد رنج را در چشمهاى دخترك ديد.در عالم پزشكى وقتى با بيمارى برخورد مى كنيد بدترين چيز رنج بيمار است.پديده اى چنان غامض و پيچيده كه براى درك آن بايد در عمق وجود بيمار رسوخ كنيد تا بتوانيد اين رنج را درك نماييد.پزشكان بزرگ كسانى هستند كه در دستان و نگاههاى جادويى خود توانايى رسوخ به اعماق وجود يك بيمار را دارند.مى توانند در لابلاى سلولهاى بدن او بگردند و در آنجا رنج او را ببينند كه دارد در ميان بدن وى پرسه مى زند.همه پزشكان مى توانند دارويى بنويسند، نسخه اى بپيچند اما اين افسون-پزشكان هستند كه مى توانند رنج بيمار را مداوا كنند.آنهم نه بواسطه دارويى كه مى نويسند بلكه با توسل به آن درك جادويى اى كه دارند.اين است كه در كنار تبحرشان نوعى درون نگرى نيز دارند كه با فروتنى وصف ناشدنى همراه و عجين شده است.به دخترك نگاه كردم و در نگاه كنجكاو من اين سوال چرخيد كه چگونه مى توان از اين رنج كاست؟ چگونه مى توان او را در معناى افسون-پزشكان درمان نمود؟ شرايط او را از پرستاران پرسيدم.گفتند منتظر پزشكى از فرانسه هستند كه قرار است بيايد و دخترك را عمل كند.آنطور كه پرستاران مى گفتند او مدتى است كه بطور منظم به ايران مى آيد و چنين بيماران پيچيده اى را عمل مى كند.نامش را نمى دانستند.فقط گفتند كه ايرانى است و سالهاست مقيم فرانسه مى باشد و فارسى را بسختى صحبت مى كند.اما مى آيد و رايگان اين بيماران را عمل مى كند و آموزش هم مى دهد.چنين شخصيتى خيلي كنجكاوى من را برانگيخت اما فشار كشيك ها و آنهمه كار دوران رزيدنتى سبب شد كه موضوع از خاطرم برود.چند شب بعد ناگهان ديدم كه مستندى در تلويزيون دارد زندگى پرفسور كيوان مزدا را نشان مى دهد.كسى كه در فرانسه زندگى مى كند، مى آيد ايران و جراحى هاى سخت ستون فقرات را انجام مى دهد. كه ناگهان به ياد آن دخترك و آن رنج و آن درمانگر بزرگ افتادم: كيوان مزدا و نامى كه در ذهن من حك شد.چند روز بعد هم او را در حياط بيمارستان سينا ديدم كه داشت با خيل دانشجويان به سرعت بسمت آى سى يو مى رفت. مى رفت تا آن دخترك را ببيند.رفت و در آى سى يو ناپديد شد.من هم لختى ايستادم و به او و دخترك فكر كردم و بعد از دقايقى من هم سراغ بيمارانم رفتم.با اينكه او بارها به بيمارستان سينا آمد اما اين تنها بارى بود كه من سعادت ديدار پرفسور كيوان مزدا را داشتم. هفته بعد دوباره به آى سى يو رفتم.دخترك نبود.حالش را جويا شدم.گفتند با موفقيت عمل شده و اكنون به بخش منتقل شده است. حس كردم بايد از رنجش نيز كاسته شده باشد.زيرا پزشك او نه يك جراح بلكه يك افسون-پزشك است.كسى كه در لابلاى استخوانهاى رنجور ستون فقرات او افسون مى كند. حالا اما پرفسور كيوان مزدا از ميان ما رفته است.مرگى كه براى بيماران او باور كردنى نيست.آنها نتنها پزشك خود بلكه افسون گر خود را نيز از دست داده اند.كسى كه رنجشان را درك كرد و فروتنانه درمانشان نمود.نامش جاويد.راهش پر رهرو باد. @neuromythology
Show all...
يادداشت امروز من در روزنامه شرق 👇👇👇
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.