cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

خاطره و خاطره نگاری 📖

نشر خاطرات فرهنگی، مذهبی، جنگ و شهدا، علم و فناوری، سیاسی، اجتماعی، تاریخ معاصر، مشاهیر، ورزشی و بخش ویژه خاطرات مردمی وب سایت: khaterenegari.com ارتباط با ادمین و ارسال خاطره: @khaterenegarisite آدرس صفحه اینستاگرام: instagram.com/khaterenegari

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
567
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

💢 خاطره ای از دست بوسی یک فرزانه/ بخش پایانی #خاطرات_مذهبی #خاطره_مردمی 💥 سید مجتبی مجاهدیان (تقوی) از مخاطبان محترم سایت در خاطره ای ارسالی برای خاطره نگاری می نویسد: 2️⃣ فکر کنم سال ۸۵ بود. علامه #حسن_زاده_آملی به دفتر ناشر آثارش در قم آمده بود. اتفاقا بنده هم آنجا بودم. جوانی ذوق زده، سلام کرد و رفت دست آقا را ببوسد؛ که ایشان مانع شد و با تعجب و ناراحتی فرمود: چکار میخواهی بکنی؟! جوان گفت میخواهم دست شما را ببوسم. ایشان فرمود: حافظ می خوانی؟ برو قافیه نون؛ این بیتش را بخوان: مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن اما هنوز جوانک خام، اصرار بر بوسیدن دست آقا داشت! به اینجا که رسید استاد گفت: خب اشکال ندارد. صاف بایست و خم نشو! دستهایت رو بینداز! و لب و دهانت را غنچه کن و تکان نده! آونوقت استاد انگشت شست و اشاره اش را در حالی که به هم فشرده بود، بر لب بی حرکت جوانک گذاشت و فرمود: حالا بدون تکان دادن لبهایت ببوس؛ و فوراً دستش را برداشت؛ که باعث خنده و انبساط خاطر جمع شد. ‏📍 goo.gl/Z29RaE 📲 @khaterenegari
Show all...
💢 خاطره ای از دست بوسی یک فرزانه/ بخش اول #خاطرات_مذهبی #خاطره_مردمی 💥 سید مجتبی مجاهدیان (تقوی) از مخاطبان محترم سایت در خاطره ای ارسالی برای خاطره نگاری می نویسد: 1️⃣ در مدرسه سید اسمعیل دزفول، بر بالین قرآن شناس فقید علامه سید علی کمالی دزفولی (صاحب “قانون تفسیر”) نشسته بودم. گویا سال آخر حیات دنیوی ایشان بود؛ یعنی سال ۱۳۸۳. جوانی نوزده/ بیست ساله، در زد و اصرار کرد که آقا را ببیند. پس از استجازه و اذن دخول، وارد شد و یکراست به سمت آقا که دراز کشیده بود آمد. آقا به احترام تازه وارد، سعی کرد هر طور که هست، خود را جمع کند و بر تشک بنشیند. قبل از اینکه ایشان به زحمت موفق به این کار شود، آن جوان خم شد و در همان حال دست لرزان آقا را که هنوز در تقلای نشستن بود، بوسید. من که میدانستم استاد کمالی هرگز اجازه دستبوسی به احدی جز فرزندانش نمیدهد و همیشه در قبال اصرار برخی بر دستبوسی شان می فرماید “رسید، رسید” [یعنی لطف و محبت شما را دریافت کردم] دیدم که چون متوجه بوسه جوان بر دست خود شد، فوراً دست جوان را که در دستش بود، گرفت و رها نکرد تا نشست؛ سپس این پیرمرد نود و چند ساله خم شد و در میان بهت و حیرت جوان ناآشنا، بر دست او بوسه زد!… وقتی جوان رفت، عرض کردم ایشان که سیره و سلوک شما را نمی دانند، حیرت زده می شوند. سپس به شوخی گفتم: این کار شما که “مریدسوزی” است! در پاسخ فرمود: من کاری جز مقابله به مثل نکردم، در صورتی که بنا به فرمایش قرآن، بهتر بود بیشتر از تحیّتش، مورد تحیّت قرارش میدادم؛ سپس این فراز از آیه ۸۶ سوره نساء را قرائت نمود: “إِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا”. ‏📍 goo.gl/Z29RaE 📲 @khaterenegari
Show all...
💢 «۳۶ سال است یک ساعت خواب راحت نداشته ام»! #خاطرات_جنگ 🍂 رجب رشیدی نسب، در هفتمین روز پاییز 61 بر اثر اصابت خمپاره جانباز شد. جراحتی که تنها عارضه اش "بیداری" بود و تا همین امروز نیز همراهش هست. رجب از سالها "بی خوابی" اینچنین می گوید: از همان سال ۶۱ من با مشکل بی خوابی درگیر شدم، اما اوایل به این شدت نبود. آن موقع یا چون جوان‌تر بودم یا چون تازه این مشکل برایم به‌وجود آمده بود و بدنم نسبت به داروها مقاوم نشده بود، حداقل یکی دو ساعت خوابم می‌برد و فکر می‌کردم این مشکل حل می‌شود. البته آن روزها از این اتفاق خوشحال هم بودم چون کم‌خوابی باعث شده بود خیلی وقت‌ها در جبهه جای بقیه پست بدهم و باز هم در طول روز بیدار باشم. 🍂 سرجمع حساب کنید واقعا در این مدت [36 سال] یک ساعت خواب راحت نداشته‌ام. از وقتی درمان را شروع کرده‌ام همیشه و همیشه باید قرص بخورم، انواع و اقسام قرص‌های خواب‌آور قوی را پشت سر هم می‌خورم، اما دریغ از یک ساعت خواب. در این سال‌ها هم خیلی برای درمانم اقدام کردم، بنیاد شهید هم خیلی کمک کرده، حتی مدارک پزشکی‌ام به آلمان ارسال شده و پرفسور مجید سمیعی و پرفسور علی گرجی این مدارک را دیده‌اند، اما جواب همه یکی بوده است. 🍂 همیشه بعد از شام یعنی حدود ساعت ۸ شب، ۹ تا قرص می‌خورم. هرکدامشان یک فیل را از پا می‌اندازد. مثلا فلورازپام، دیازپام، آمی‌تریپتیلین و چند تا قرص دیگر. من هرشب اینها را می‌خورم. اما باورکنید تازه ساعت ۵ صبح دست و پایم شل می‌شود و به خاطر اثرات این قرص‌ها بی‌حال می‌شوم اما خوابم نمی‌برد. 🍂 اگر قرصها را نخورم سردردهای بدی می‌گیرم. چشم‌هایم جوری درد می‌گیرد که انگار از کاسه می‌خواهند بزنند بیرون. شب‌های زمستان و وقتی هوا سردتر است، وضعیت من هم بدتر است. باز وقتی که هوا گرم است یک کمی این مشکل حل می‌شود. یک دوره‌ای هرشب برای این‌که بخوابم سرم می‌زدم جوری که رگ دستم دیگر جای سالم نداشت. 🍂 [اوقات بی خوابی] از خانه می‌زنم بیرون. می‌روم سمت جاده کلات، سمت طرق و پارک‌های خواجه مراد. از شب تا صبح راه می‌روم، این طرف و آن طرف می‌روم و سر خودم را گرم می‌کنم تا صبح بشود و بقیه بیدار شوند. 📍 جهت مطالعه خاطرات "جانبازی" کلیک کنید: goo.gl/7mw3ZQ 📲 @khaterenegari
Show all...
💢 چرا به دنبال حکومت اسلامی بودند؟ #تاریخ_معاصر 💥«کلود وان آنژلان»، خبرنگار و روزنامه‌نگار فرانسوی که در سال ۱۳۵۷، همز‌مان با پیروزی انقلاب اسلامی، به ایران سفر کرده، در بخشی از خاطراتش هنگام بازگشت امام خمینی(س) به وطن اینگونه می گوید: ‏🇮🇷 به هنگام ورود به ایران بسیار شگفت‌زده شدم. مردم از همه جای کشور برای استقبال از #امام_خمینی به #تهران آمده بودند و داخل ماشین‌ها و کامیون‌هایی که صدها نفر را حمل می‌کردند، شعارهایی در حمایت از رهبرشان و جمهوری اسلامی سر می‌دادند. امام خمینی پس از رسیدن به فرودگاه مستقیم به بهشت‌ زهرا رفت و برای مردمی که مشتاقانه منتظر دیدار رهبرشان بودند، سخنرانی کرد. ‏🇮🇷 از برخی زنانی که با حجاب اسلامی در حال رفتن به فرودگاه برای استقبال از امام(س) بودند، پرسیدم که چرا به دنبال یک #حکومت_اسلامی هستند و آنان پاسخ دادند: «حکومت اسلامی #آزادی_بیان و اندیشه را تضمین می‌کند و ما می‌خواهیم آزادانه بیندیشیم و انتخاب کنیم. در زمان حکومت #شاه اگر کسی حرفی خلاف خواسته‌های حکومت می‌زد، سر از زندان‌های #ساواک درمی‌آورد». ‏📍 goo.gl/BcdpKw 📲 @khaterenegari
Show all...
🕊 داستان ۱۶۰ سال #فیلترینگ در ایران؛ از تلگراف تا تلگرام 📍 http://ushort.ir/rEvr #تاریخ_معاصر 📲 @khaterenegari
Show all...
4.83 MB
💢 روایت پدر تعلیم و تربیت ایران از تاثیر به یادماندنی یک معلم در زندگی اش! 💥 دکتر غلامحسین شکوهی ملقب به پدر تعلیم و تربیت ایران در گفتگویی از تجربه دوران دانش آموزی می گوید: 🌱 وارد کلاس اول دبیرستان شده بودم، ساعت اولی که درس زبان فرانسه داشتیم از خوش‏حالی روی پا بند نمی ‏شدم. خیلی احساس غرور می کردم. #معلم فرانسه وارد کلاس شد. در مشهد درس خوانده بود و می‏ گفتند تمام لاوروس را حفظ است. روز اول درس داد و جلسه بعد یکی از دانش ‏آموزان را صدا زد پای‏ تخته. دانش ‏آموزی بود قدبلند و سیه چرده که سرش از تخته سیاه‏ گذشته بود. معلم هم آن طرف ایستاده بود. جثه‏ کوچکی داشت، گفت: الفبا را بگو. دانش ‏آموز شروع کرد به گفتن حروف، به حرف‏ «او» که رسید، دهانش را غنچه کرد، همه خندیدند. معلم شاید فکر کرد که باید کاری بکند تا بتواند کلاس را بعد از این اداره کند. من‏ از همه کوچکتر بودم و در ردیف جلو نشسته بودم. به من گفت: چرا خندیدی، گفتم همه خندیدند! گوش مرا گرفت و از کلاس بیرون‏ کرد. این اولین‏ باری بود که در مدرسه به من توهین می‏ شد. برخورد معلم فرانسه باعث شد من که همه درس‏هایم بسیار خوب بود، دیگر در تمام دوره دبیرستان فرانسه یاد نگرفتم. چند سال بعد که‏ وارد دانشسرای عالی شدم، معلم فرانسه ما خانم نفیسی بود، من که‏ تا آن زمان معلم زن نداشتم، خجالت می کشیدم. پیش خودم گفتم، الان‏ خانم نفیسی هم می‏ فهمد که من بی‏سوادم و فرانسه بلد نیستم. چند جلسه گذشت؛ یک روز گفت: شما باید انشا هم بنویسید؛ تب کردم؛ من انشا بنویسم؟!. آن هم به زبان فرانسه؟! رفتم خیابان بوذر جمهوری، هرچه کتاب فرانسه پیدا کردم، خریدم. ۱۶ آذرماه آمد. دانشگاه شلوغ‏ شد و کلاس‏ ها تعطیل شد. من تمام دو هفته را انشا می ‏نوشتم که‏ آبروی خودم را پیش معلم فرانسه نجات بدهم. بالاخره، انشا را دادیم‏ به خانم، گذاشت توی کیفش. من هم یک هفته به کیف خانم فکر می‏ کردم. هفته بعد خانم معلم آمد؛ کیفش را روی میز گذاشت و ورقه‏ ها را درآورد. گفت: شکوهی کیه؟ به خودم گفتم: ای وای خانم‏ هم فهمید. اما خانم نفیسی گفت: شکوهی، خوب انشایی نوشتی. بار من سنگین شد، از آن به بعد من بهترین شاگرد کلاس فرانسه شدم. از خانم #نفیسی هم در امتحان دو تا ۲۰ گرفتم. معلم تأثیر عجیبی روی‏ شخصیت دانش ‏آموز دارد. 📍 مطالعه خاطراتی با موضوع "معلم" کلیک کنید: goo.gl/sXaAWi 📲 @khaterenegari
Show all...
✳️ “حالا امام زمان(ع) را هم زیارت کردی بعدش چه میشود؟” #خاطرات_مذهبی 🍀 دکتر توانا از شاگردان مرحوم آیت الله #مجتبی_تهرانی میگوید: روزی به حاج آقا گفتم: «همه ما آرزویمان است که آقا #امام_زمان را زيارت کنیم.» گفت: «ما هم چنین چیزی میخواهیم؛ حالا زیارت هم کردی بعدش چه میشود؟ مهم این است که به تکلیف عمل کنیم. بله! زیارتش هم خیلی خوب است امّا مهم به #تکلیف عمل کردن است. اینکه تشخیص بدهی که چکار بکنی و کار صحیح چیست. نه کاری که دوست داری،» ‏📍 goo.gl/LtPntY 📲 @khaterenegari
Show all...
💢 وقتی مشت مرتضوی در جلسه بازجویی از متهم باز شد! #خاطرات_سیاسی 💥عباس عبدی از متهمان مورد بازجویی قرار گرفته توسط سعید مرتضوی، دادستان وقت قوه قضائیه، در روایتی از یکی از جلسات بازجویی می گوید: ‼️ فردای روزی که مرا در آبان سال ۱۳۸۱ بازداشت کردند، برای تفهیم اتهام به دادگاه، نزد سعید #مرتضوی بردند. وقتی وارد دادگاه شدم و نشستم، صدای اذان ظهر در مجتمع بلند بود. تفهیم مثلا اتهام و انواع و اقسام گفت و گوهای باربط و بی ربط با مرتضوی تا حدود ساعت پنج طول کشید. غروب آفتاب نیز در آبان ماه خیلی زود است. وقتی که کارها انجام شد به من گفت که دستور داده ام در زندان برایت امکانات فراهم کنند که اگر بخواهی چندین روز را به پیشواز بروی (منظورش روزهی مستحبی پیش از آغاز ماه رمضان) نگاهی کردم و با لبخند گفتم ولی امشب شب اول ماه رمضان است! ظاهرا آقای مرتضوی اصلا نمی دانست که ماه رمضان آن شب آغاز می شود. سرزدن این خطا از یک نفر که با امور عبدی آشنا باشد، بعید و غیرممکن است. ولی تا اینجای ماجرا مشکلی نبود. ‼️مسئله از وقتی آغاز شد که یک نفر دیگر نیز به آنجا آمد و با او کار داشت و در نهایت به ماموران گفت مرا به زندان برگردانند. چون دیدم وقت تنگ است و در حال غروب شدن، گفتم پس من نمازم را اینجا بخوانم و بعد بروم. قبول کرد. جالب این که خودش متوجه این مسئله نشده بود. به اتاق کناری رفتم و حدود ۱۰دقیقه نماز خواندم و برگشتم و مرتضوی همچنان مشغول ادامه کارش با آن فرد دیگر بود. تقریبا غروب شده بود یا چند دقیقه ای مانده بود و منتظر ماموران بودم که یکباره مرتضوی با عجله کیف خودش را برداشت و به محافظش گفت: «بگو راننده آماده باشد تا به وزارت خارجه برویم، جلسه ام دیر شده است.» (تا آنجا که به یاد دارم گفت در وزارت خارجه جلسه داشت) و سریع همزمان با من محل را ترک کرد. در حالی که از اذان ظهر تا غروب آفتاب با من بود و نماز نخواند و حتی وقتی هم دید من نماز خواندم بازهم به خودش زحمت نداد که بر حسب ظاهرسازی هم که شده اقدامی کند. این جا بود که اشتباهش درباره به پیشواز رفتن ماه رمضان نیز معنادار شد. 📍 ushort.ir/MqLqSE 📲 @khaterenegari
Show all...
👈 در طول نزدیک به یک سال و نیمی که کانال سایت @khaterenegari راه اندازی شد اندک اندک و ذره ذره شما مخاطبان عزیز به جمع ما اضافه شدید و ما را همراهی کردید. با وجود همه مشقات و مشکلات و عدم حمایتها از بخش خصوصی در حوزه فرهنگ، پیش رفتیم در حالی که تنها شما عزیزان حامی ما بودید. 💪 اگر همچنان تلگرام برقرار بود همینجا درخدمتیم در غیر اینصورت به یک شبکه اجتماعی دیگری کوچ خواهیم کرد که بیشترین مخاطب را داشته باشد و همگان دسترسی داشته باشند. هرگونه تغییر و جابجایی را از طریق اینستاگرام خاطره نگاری اطلاع رسانی میکنیم. همچنان با ما باشید و از ما حمایت کنید. 🙏 📮instagram.com/khaterenegari
Show all...
‏🇮🇹 وقتی فالاچی خبرنگار نامدار ایتالیایی، مجذوب امام خمینی شد! #خاطرات_مشاهیر 📲 @khaterenegari
Show all...
فالاچی - Segment1(00_00_07.320-00_04_52.640).mp47.38 MB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.