cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

گل سرخ

در این خاک در این مزرعه ی پاک به جز عشق به جز مهر دگر هیچ نکاریم …. مولانا

Show more
Advertising posts
464
Subscribers
-124 hours
-57 days
-2830 days
Posting time distributions

Data loading in progress...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Publication analysis
PostsViews
Shares
Views dynamics
01
#هایده - زندگی قشنگه
100Loading...
02
مهستی عزیز 😍 👉❤👈
161Loading...
03
واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت: زین معیار اندر شهر ما، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! (پروین‌اعتصامی) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌
291Loading...
04
عقل و دل روزی زهم دلخور شدند هر دو از احساس  نفرت  پر شدند دل  به  چشمان  کسی وابسته بود عقل از  این  بچه  بازی  خسته بود حرف حق با عقل بود  اما  چه سود پیش   دل   حقانیت    مطرح   نبود دل  به  فکر  چشم مشکی فام بود عقل   آگاه   از   خیال   خام   بود عقل  با  او  منطقی   رفتار  کرد هر چه  دل اسرار عقل انکار کرد کش مکش مابین شان  شد  بیشتر اختلافی    بیشتر   از    پیش    تر عاقبت  عقل  از  سر  عاشق  پرید بعد از آن چشمان  مشکی را  ندید تا به  خود  آمد   بیابان  گرد   بود خنده  بر  لب  از  غم این  درد بود #مولانا
293Loading...
05
دلشکسته💔 هایده
272Loading...
06
نان از سفره و کلمه از کتاب، چراغ از خانه و شکوفه از انار، آب از پیاله و پروانه از پسین، ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید، با رویاهامان چه می‌کنید! ستاره از آسمان و باران از ابر، دیده از دریا و زمزمه از خیال، کبوتر از کوچه و ماه از مغازله، رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید، با رویاهامان چه می‌کنید؟ شبتون آرام 🌺🌹✋
663Loading...
07
فریدون فروغی
372Loading...
08
بیستون بود و تمنای دو دوست آزمون بود و تماشای دو عشق در زمانی که زعشق ، ناله می‌زد "شیرین" ، تیشه می‌زد "فرهاد"! نه توان گفت به جانبازی فرهاد ، افسوس، نه توان کرد ز بی جانی "شیرین" ، فریاد. کار "شیرین" به جهان عشق برانگیختن است! کار فرهاد برآوردن میل دل دوست خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن خواه با کوه در آویختن است. رمز شیرینی این قصه کجاست؟ که نه تنها شیرین، بی‌نهایت زیباست آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست جان چراغان کنی از عشق کسی به امیدش ببری رنج بسی به وصالش برسی یا نرسی سینه بی عشق مباد یک نفسی... #فريدون_مشیری
473Loading...
09
#هایده #ویگن - همخونه
361Loading...
10
چه دانیم؟     چه دانیم؟          که ما دوش چه خوردیم که امروز،       همه روز،              خمیریم و خماریم...! مولانا
541Loading...
11
. می توﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮد مردم ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ می گوﯾﻨﺪ ﻋﺸﻖ یعنی ﺭﺥ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻧﮕﺎﺭ! ﻋﺸﻖ یعنی ﺧﻠﻮتی ﺑﺎ ﯾﮏ ﯾﺎﺭ! ﯾﺎ ﺑﻘﻮﻝ ﺧﻮﺍﺟﻪ، ﻋﺸﻖ یعنی ﻟﺤﻈﻪ‌ﯼ ﺑﻮﺱ ﻭ ﮐﻨﺎر! ﭼﯿﺴﺖ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﮔﻮﯾﻨﺪ... ﻣﻦ ﻧﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻧﻪ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﻡ… ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ، ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻝ ﺧﻮﺩ می‌فهمم! ﻋﺸﻖ یعنی ﺭﻧﮓ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﺍﻧﺎﺭ #فروغ_فرخزاد
532Loading...
12
زیبا هوای حوصله ابری ست چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا . #محمدرضا_عبدالملکیان
411Loading...
13
امشب در سر شوری دارم امشب در دل نوری دارم باز امشب در اوج آسمانم باشد رازی با ستارگانم ... #شبتون_به_شوق_عشق #تقدیم_به_همراهان_شب
482Loading...
14
اینجا تو می گرییّ و اینها می فروشند! هر قطره اش را جای دریا می فروشند! طرّار مردان، سجده ی پاک شمارا دربورسِ دین بازان ِ دنیا می فروشند تسبیحشان، تکبیرشان" بازاریابی "است یا می خرند این تاجران یا می فروشند با عشق قهرند این تبار دین فروشان شیرینِ خسرو را به یغما می فروشند تا خاویار سفره هاشان جور گردد بر هر یتیمی نان و خرما می فروشند اینجا حقیقت ها همه رنگ دلار است عیسائیان را بر یهودا می فروشند تزویریان با خویش هم صادق نباشند با صد شکست « انّا فتحتا» می فروشند این فاتحان مارا غنیمت می شمارند یوسف نشد، حتما زلیخا می فروشند از فرط مستی این خداوندانِ تزویر ساقی و ساغررا به صهبا می فروشند البرز را برگو که پا برجای باشد ور نه تمامِ هستی اش را می فروشند دلهایمان را چون جدا کردند از هم سی- مرغ را تنهای تنها می فروشند تبخال زد زاینده رود اینجا ز غیرت چون دید آبش را به سودا می فروشند ایران کجا و لذت ِ بانگ حماسی؟؟ فردوسی و شهنامه ، یکجا می فروشند بر برگِ تاریخِ وطن پا می گذارند بهر دلاری کاخ کسرا می فروشند از ماد تا ساسانیان را هیچ دانند تاریخمان را بی مهابا می فروشند گاهی غزل گه مثنوی گاهی قصیده گه آبرو با سبک نیما، می فروشند « بازارمولانافروشی داغ داغ است نی نامه را بی درک معنا می فروشند»(۱) اینها کجا و جلوه های« پور سینا » چون غمزه در « صحرای سینا» می فروشند باید ببوسی دست گلچین را برادر اینها تبر با طعم نعنا می فروشند چشم "امید"م آنکه بیند چشم ملت کاین قوم را رسوای رسوا ، می فروشند
631Loading...
15
اهل هیچستانم دینم عشق و مذهبم حقیقت معبدم درونم و مقصدم خداست نمازم سکوت است و نیازم همه دوست آرامگاهم دلِ کوه است و کوله بارم همه رقص همه شعر همه شور شیوه ام پروانگی ست مسلکم دلداده گی ست نور خواهم خورد عشق خواهم داد دوست خواهم داشت..... اهل هیچستانم ........ سهراب_سپهری
763Loading...
16
جای قدم های زن در ادبیات پرسیده اند : چرا زنان شاعری که مشهور باشند تعدادشان کم است ؟؟ چرا زنی مانند حافظ نشده ؟! چرا و چرا ؟ باید بگویم : چون شاعران مرد از خال و لب و ابرو مو و ناز و کرشمه ی زنان می گویند می در کف و معشوق به کام است و ... صدای کف و سوت و هورا تشویق و تحسین گوش فلک را کَر می کند ولی کدامین زن می تواند به این راحتی عشق را فریاد بزند و بدنام نشود ؟؟ کدامین زن می تواند در گفتن دوستت دارم بر مرد پیشی بگیرد و مورد غضب قرار نگیرد ؟؟! زنان همیشه در پرده حجب و حیا خود را پیچیده و جای روزنه ای را باقی نگذاشته اند تا خدای نکرده با حرف نابود نشوند ... در طول تاریخ مردان موفق زیادی بوده اند که در پشت صحنه ، زنی آن ها را ترغیب می کرده است همیشه با احتیاط قدم برداشته ... حمایت و حرف هایشان نهانی بوده و کمتر فریاد زده اند تا مبادا نا محرمی بشنود ... بنابراین نام زنان زیادی در ادوار گذشته و ادبیات ما تا به امروز محو شده است ... چون آزادی شان گم شده و مُهرهای زیادی برای کوبیدن بر پیشانی شان آماده بوده است ...
975Loading...
17
#تلنگر هزاران دین و مذهب هست در این دنیای انسانی خدا یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی .... رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم! تعصب چیست در مذهب؟! مگر نه این که انسانیم! اگر روح خدا در ماست... خدا گر مفرد و تنهاست ستیز پس برای چیست؟! برای خود پرستی هاست ... من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم «سیمین بهبهانی»
733Loading...
18
منتظرکسی باش که حتی اگر درساده ترین لباس بودی حاضر باشد تو را به همه ی دنیا نشان دهد وبگوید: #این دنیای من است.. #حسین_پناهی
825Loading...
19
پاي ني زاري ماندم‌، باد مي آمد، گوش دادم‌:  چه كسي با من‌، حرف مي زند؟  سوسماري لغزيد.  راه افتادم‌.  يونجه زاري سر راه‌.  بعد جاليز خيار، بوته هاي گل رنگ  و فراموشي خاك‌.  لب آبي  گيوه ها را كندم‌، و نشستم‌، پاها در آب‌: «من چه سبزم امروز  و چه اندازه تنم هوشيار است‌!  نكند اندوهي‌، سر رسد از پس كوه‌.  چه كسي پشت درختان است؟  هيچ‌، مي چرخد گاوي در كرد.  كودكان احساس‌! جاي بازي اين جاست‌.  زندگي خالي نيست‌:  مهرباني هست‌، سيب هست‌، ايمان هست‌.  آري  تا شقايق هست‌، زندگي بايد كرد.  در دل من چيزي است‌، مثل يك بيشه نور، مثل خواب دم صبح  و چنان بي تابم‌، كه دلم مي خواهد  بدوم تا ته دشت‌، بروم تا سر كوه‌.  دورها آوايي است‌، كه مرا مي خواند.» #سهراب_سپهری
863Loading...
20
"دوستت دارم" سوسن
595Loading...
21
یاد و خاطره ی معلم با هیچ گذرِ زمان و آلزایمری از ذهن ، پاک نمی شود ... و چه حرفه ی شیرینی ست معلمی ! #نرگس_صرافیان_طوفان روز معلم؛ روز آفرینش الفبای انسانیت گرامی باد ❤️❤️❤️ به یاد مادر مهربان بانو ترانه جان روزتون تو آسمانها مبارک مادر جان🖤❤️
655Loading...
22
ترانه خاطره انگیز "کارگر" با صدای فرامرز_اصلانی (تقدیم به کارگران عزیز) دست تو زخمی دست من پینه تو داس خشمی من پتک کینه بازو به بازو در وقت پیکار با خشمو کینه با پرچم کار باید دوباره کارگر شد باید دوباره برزگر شد باید درو کرد باید که کوبید باید دوباره از ریشه رویید از ریشه رویید داس تو تیزو پتک من محکم نیرو بگیریم از بازوی هم این مزرعه محتاج بذر است این کارخانه محتاج کار است باید درو کرد باید که کوبید باید دوباره از ریشه رویید از ریشه رویید نان من از تو نان تو از من جان من از تو جان تو از من فریاد با هم پرواز با هم آزادگی را آغاز باهم 11 اردیبهشت روز کارگر گرامی🌷🌷
643Loading...
23
خوب شد؛ دردم دوا شد/// همایون شجریان موسيقي شبانه♥️
673Loading...
24
من از کجا؟ ، پند از کجا؟ ،،، باده بگردان ، ساقیا ، آن جامِ جان‌افزای را ،،، بَرریز بر جان ، ساقیا ، بر دستِ من نِهْ ، جامِ جان ،،، ای دستگیرِ عاشقان ، دور از لبِ بیگانگان ،،، پیش آر پنهان ، ساقیا ، #مولانا
853Loading...
25
یار با ما بی‌وفایی می‌کند بی‌گناه از من جدایی می‌کند شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا جای دیگر روشنایی می‌کند می‌کند با خویش خود بیگانگی با غریبان آشنایی می‌کند جوفروشست آن نگار سنگ دل با من او گندم نمایی می‌کند یار من اوباش و قلاشست و رند بر من او خود پارسایی می‌کند ای مسلمانان به فریادم رسید کان فلانی بی‌وفایی می‌کند کشتی عمرم شکستست از غمش از من مسکین جدایی می‌کند آن چه با من می‌کند اندر زمان آفت دور سمایی می‌کند سعدی شیرین سخن در راه عشق از لبش بوسی گدایی می‌کند سعدی
784Loading...
26
سکه ماه مرجان
674Loading...
27
وسلام بر آنان که ←زخم های مارا دیدند ←وتبر به دست نگرفتند خم شدندو آن هارا بوسیدند√   #سلامـ‌‌بر‌تو ‌‌‌‌‌
791Loading...
28
# رضا_بهرام #هوای دل
640Loading...
29
بسیار خواندنی👌 در شهر رشت بر حسب اتفاق در خیابان سعدی رشت به مزاری رسیدم و با سرگذشتی عجیب آشنا شدم ! منطقه ای بود متعلق به هموطنان ارمنی و در آن منطقه مزاری بود متعلق به یک انسان آزاده به نام #آرسن‌میناسیان بعدها وقتی در مورد آرسن جستجو کردم بیشتر با این آزاده مرد آشنا شدم آرسن در شهر رشت زاده شد دوران ابتدایی را در همان شهر سپری نمود در ایامی که فقر در ایران همه گیر شده بود روزی مادرش برای وی پالتویی خریداری می‌کند و در هنگام عزیمت به مدرسه به وی میپوشاند اما در برگشت آرسن پالتو را بهمراه نداشت وقتی با سوال مادر روبرو میشود می‌گوید یکی از همکلاسیهای مسلمانش لباس مناسب نداشته پالتو را به وی بخشیده بعدها آرسن به داروسازی تجربی رو آورد و شهرتش از همینجا شروع شد. آن مرد بزرگ متعدد مشاهده میکرد که افرادی هستند که هزینه داروهای خود را ندارند یا بدلیل فقر اصلا دسترسی به دارو ندارند و آن‌زمان هم ایران دچار فقری فراگیر بود ، آرسن با هزینه خودش شبها و نیمه شبها بسمت تهران راه میافتاد و صبح هنگام در تهران داروهای مورد نیاز نیازمندان را خریداری یا تهیه میکرد یا مواد آنرا تهیه میکرد و سپس ظهر هنگام خودش را به رشت میرساند و از بعد از ظهر داروهایی مورد نیاز مردم فقیر را به یک سوم قیمت واقعی بین ایشان توزیع میکرد در ابتدا عده ای کوته فکر علیه آن ابرمرد دست به اتهام سازی و شایعه پراکنی زدند و با تاکید بر ارمنی بودن وی ، داروها را حرام و... می‌دانستند و چند مرتبه آرسن بخاطر همین ناجوانمردی‌های و اتهامات به زندان افتاد اما آن آزاده مرد عزم داشت که #مسیح_رشت شود زندگی خود را فروخت و داروخانه ای راه انداخت کم کم مردم رشت و نواحی اطراف آن به نیات آن آزاده مرد اعتماد کردند داروخانه آرسن تبدیل شد به قبله و ماوای بی‌پناهان و مستضعفان رشت ، اما آرسن خسته نشد آنقدر پیش رفت و بزرگ مردی به خرج داد تا علمای رشت به زیارت او رفتند آن‌زمان امام جماعت مسجد جامع رشت در اختیار آیه الله ضیابری بود آیه الله به حریم و آزادگی آرسن اعتقاد پیدا کرد و دست در دست آن ابرمرد گذاشت و اولین داروخانه شبانه روزی ایران را در شهر رشت بنا نهادند مردم فقیر خطه گیلان از هر دین و مذهب به داروخانه آرسن هجوم می آوردند تجار شهر پول خود را به آیه الله ضیابری می‌دادند و آیه الله نیز پول را دودستی تقدیم آرسن می‌نمود تا صرف هزینه دارو و درمان فقرا شود بعدها آیه الله ضیابری و آرسن میناسیان برای سر و سامان دادن سالمندان بی سرپرست اولین سرای سالمندان ایران را در شهر رشت و با هزینه شخصی و کمک بازاریان رشت تاسیس نمودند و بدون حتی یک ریال کمک از دولت وقت پذیرای سالمندان بیمار و بی کس و کار از سراسر ایران شدند پس از رشت آرسن تلاشی وافر را برای سرای تاسیس سالمندان در تهران مبذول داشت و توانست با زحمت و مرارت زیاد سرای سالمندان کهریزک را بنا نهد که هر سه بنای خیر آرسن تا کنون به فعالیت خود ادامه میدهند هم داروخانه شبانه روزی رشت و هم سرای سالمندان رشت و هم سرای سالمندان کهریزک در سال ۱۳۵۶ آن آزاده مرد در حالی که در سرای سالمندان رشت در حال خدمات رسانی بود در هنگام کار درگذشت و مردم خطه گیلان را در عزای فراق خود گذاشت روز بعد شهر رشت از هجوم جمعیت به صحرای محشر تبدیل شد جا برای سوزن انداختن نبود، مردم گیلان از هر فرقه و‌ آیین آمدند و عظمتی خلق شد بنام #تشیع‌مسیح‌رشت جنازه ساعتها روی دست مردم بود و امکان دفن پیدا نمی‌کرد بر روی تابوت یک مسیحی چندین عمامه سادات بزرگ گیلان گذاشته شده بود مردم تکبیر گویان و صلوات فرستان جنازه یک ارمنی را تشییع میکردند در ابتدا مسلمانان اجازه دفن آن ابرمرد در قبرستان ارامنه را نمی‌دادند و می‌خواستند او را در قبرستان مسلمانان دفن کنند اما با میانجیگری علما و صرف وقت زیاد جنازه به کلیسای رشت رسید ساعتها مردم رشت کلیسا را مانند کعبه ای در برگرفتند و آنروز مسلمان و ارمنی یه کعبه داشتند و آنهم کلیسای کوچک رشت بود نهایتا جسد آن آزاده مرد را در همانجا دفن کردند آری آرسن میناسیان عنوان مسیح رشت را پیدا کرد و در هنگام مرگ سر سوزنی مال یا اموال در این دنیا نداشت اما دنیایی را در سوگ خود نشاند... آزادگی به دین و مذهب نیست ‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎
801Loading...
30
زمانی احمد شاملو در کنایه به سهراب سپهری و شعر معروف او " آب را گل نکنیم" گفته بود : وقتی انسان ها چنین در ویتنام قتل عام می‌شوند چگونه می‌شود شاعری نگران آب‌ خوردن یک کبوتر باشد! و سهراب در پاسخ گفته بود : انسانی که نگران آب خوردن یک کبوتر نباشد، همان انسانی است که به راحتی آدم هم می‌کشد...!
783Loading...
31
گل بانو حریر پوش شعر های شبِ من چشمانت مستانه ی ذکرهای شبانه من مینویسم بر حریر آبشار موهایت هِق هِق همه تنهائیم را شُر شُر دلتنگیم میریزد بر قامت شبِ خیالت در هیاهوی بود و نبودت در امتداد احساسی بال و پر شکسته خودم را می سپارم به عاشقانه های شعرم در پس حصار حریر دستهایت فریادی از جنس سکوت بُغضی تِرک خورده حوالی بودنت جولان میدهد پی در پی می بارد حس حضور آبی تو هجوم لشکر خواستنت خیس بی تو بودن می شوم چتر بودنت کجاست؟ امشب خیالت را بغل می گیرم تو را بی مهابا نفس می کشم نیستی،دوری امّا معجزه شانه هایت میخکوب می کند بودنت را در این شب ُپر از تشویش #سیامک_جعفری
782Loading...
32
زندان آن زن مانتوی قرمزش بود زندان آن پلیس ها ماشین سیاه شان زندان پدرم کت و شلوار راه راهش بود که راه اداره را فراموش نمی کرد زندان های زیادی در خیابان راه می روند با تلفن حرف می زنند سیگار می کشند مثلا آن زن زندانش آشپزخانه ی کوچکی ست یا آن مرد که زندانش را در آغوش گرفته و دنبال شیر خشک می گردد یا آن چند نفر زندانشان اتوبوسی ست که هر روز شش صبح سمت کارخانه می رود... زندان من و تو اما تخت خوابی دو نفره بود که روزها از آن فرار می کردیم و شب ها ما را باز می گرداندند چراغ ها که خاموش می شد زیر ملحفه ای راه راه خود را به خواب می زدیم تا صدای گریه ی هم سلولی مان را نشنویم... #حامد_ابراهیم_پور
751Loading...
33
صائب تبریزی غنچه خندید ولی باغ به این خنده گریست غنچه آنروز ندانست که این گریه زچیست ! باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل گریه ی باغ فزون تر شد وچون ابر گریست باغبان آمد و یک یک همه گل ها را چید باغ عریان شد و دیدند که از گل خالیست باغ پرسید چه سودی بری از چیدن گل ؟ گفت : پژمردگی اش را نتوانم نگریست همه محکوم به مرگند ، چه انسان چه گیاه این چنین است همه کار جهان تا باقیست گریه ی باغ از این بود که او می دانست غنچه گر گل بشود ، هستی از او گردد نیست رسم تقدیر چنین است و چنین خواهد بود می رود عمر ولی خنده به لب باید زیست... 🌺❤️🌺
754Loading...
34
درود بر انسان‌های خوب آنان که در اندیشه دیگران تصویر زیبا می‌نگارند تا آنجا که یاد و خاطرش همواره در دلها می‌ماند. آنقدر غرق غمش بود که پرپر شد و رفت روز میلاد، همان روز که طوفان شده بود مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت او کسی بود که از غرق شدن می ترسید عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت حتی پس از گذشت دو سال از فوت یلدا جان به دشواری به باور می‌نشیند سفر جانکاه او😔😔 ولی در برابر تقدیر حضرت پروردگار چاره‌ای جز تسلیم و رضا نیست. سالگرد وفات ایشان را به شما دوستان همراه گروه  و خانواده محترم آن مرحوم صمیمانه تسلیت عرض نموده و برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفر کرده علو درجات طلب می‌کنم. روحشان شاد و یاد و خاطرش تا ابد جاودان🖤🖤🙏🙏🙏🌹🌹
672Loading...
35
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم! چقدر دردناک است فهمیدن...!!! خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین، تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!! کاش زندگی از آخر به اول بود.. پیر بدنیا می آمدیم.. آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم.. سپس کودکی معصوم می شدیم ودر، نیمه شبی با نوازش های مادر آرام  میمردیم...!!! #حسین پناهی
691Loading...
36
گوش هایم را می گیرم! چشم هایم را می بندم! زبانم را گاز می گیرم! ولی حریف افکارم نمی شوم! چقدر دردناک است فهمیدن...!!! خوش بحال عروسک آویزان به آینه ماشین، تمام پستی بلندی زندگیش را فقط میرقصد...!!! کاش زندگی از آخر به اول بود.. پیر بدنیا می آمدیم.. آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم.. سپس کودکی معصوم می شدیم ودر، نیمه شبی با نوازش های مادر آرام  میمردیم...!!! #حسین پناهی
741Loading...
37
قضاوت می کند تاریخ... بین خانِ ده با من که از من شعر می ماند و از او باغِ گردویش... #حامد_عسکری ‌‌‌‌‌‎
791Loading...
38
چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است . . . #ژان_دلابرویر
791Loading...
#هایده - زندگی قشنگه
Show all...
مهستی عزیز 😍 👉❤👈
Show all...
واعظی پرسید از فرزند خویش، هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟ صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگیست گفت: زین معیار اندر شهر ما، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست! (پروین‌اعتصامی) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌
Show all...
عقل و دل روزی زهم دلخور شدند هر دو از احساس  نفرت  پر شدند دل  به  چشمان  کسی وابسته بود عقل از  این  بچه  بازی  خسته بود حرف حق با عقل بود  اما  چه سود پیش   دل   حقانیت    مطرح   نبود دل  به  فکر  چشم مشکی فام بود عقل   آگاه   از   خیال   خام   بود عقل  با  او  منطقی   رفتار  کرد هر چه  دل اسرار عقل انکار کرد کش مکش مابین شان  شد  بیشتر اختلافی    بیشتر   از    پیش    تر عاقبت  عقل  از  سر  عاشق  پرید بعد از آن چشمان  مشکی را  ندید تا به  خود  آمد   بیابان  گرد   بود خنده  بر  لب  از  غم این  درد بود #مولانا
Show all...
دلشکسته💔 هایده
Show all...
نان از سفره و کلمه از کتاب، چراغ از خانه و شکوفه از انار، آب از پیاله و پروانه از پسین، ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید، با رویاهامان چه می‌کنید! ستاره از آسمان و باران از ابر، دیده از دریا و زمزمه از خیال، کبوتر از کوچه و ماه از مغازله، رود از رفتن و آب از آوازِ آینه گرفته‌اید، با رویاهامان چه می‌کنید؟ شبتون آرام 🌺🌹✋
Show all...
فریدون فروغی
Show all...
بیستون بود و تمنای دو دوست آزمون بود و تماشای دو عشق در زمانی که زعشق ، ناله می‌زد "شیرین" ، تیشه می‌زد "فرهاد"! نه توان گفت به جانبازی فرهاد ، افسوس، نه توان کرد ز بی جانی "شیرین" ، فریاد. کار "شیرین" به جهان عشق برانگیختن است! کار فرهاد برآوردن میل دل دوست خواه با شاه درافتادن و گستاخ شدن خواه با کوه در آویختن است. رمز شیرینی این قصه کجاست؟ که نه تنها شیرین، بی‌نهایت زیباست آنکه آموخت به ما درس محبت می‌خواست جان چراغان کنی از عشق کسی به امیدش ببری رنج بسی به وصالش برسی یا نرسی سینه بی عشق مباد یک نفسی... #فريدون_مشیری
Show all...
#هایده #ویگن - همخونه
Show all...
چه دانیم؟     چه دانیم؟          که ما دوش چه خوردیم که امروز،       همه روز،              خمیریم و خماریم...! مولانا
Show all...