cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

یکشنبه های داستانی

شعر و داستان

Show more
Advertising posts
454
Subscribers
+124 hours
+37 days
+430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

شین_و_خین_شخم_می‌زنند_خاطرات‌شان_را.m4a11.48 MB
فایل صوتی درحال لود شدن است
Show all...
شین و خین شخم می.pdf1.01 KB
Photo unavailableShow in Telegram
🌻 🌻 هنوز روز و شب اختراع نشده بود که (‌ش‌) گفت: شروع کن! (خین‌) گفت: ....  (خین‌) گفت: صبر کن ببینم‌، خین یعنی چه؟ (نون) گفت: نگاه‌ِ من نکن. رو به آن‌ور‌؛ آن‌ور. قرار نیست مرا بکشانید تو داستان. در ضمن‌، خین‌، همان خ‌ِ خودمان است‌؛ چون معمولاً (ش) ‌را (‌شین) تلفظ می‌کنند‌، به ‌جای (‌خ‌) تو را (خین) نوشتم تا قافیه جور بیاید! (ش) گفت: (‌گفت‌) غلط است. تو چه‌جور داستان‌نویسی هستی؟! باید بنویسی پرسید؛ (خین) پرسید چی ‌را؟... هرچند هنوز نپرسیده! (خین) دنباله‌ حرف‌ِ او را گرفت: اصلاً هنوز هیچ نشده همه چیز را قاطی کرده‌ای‌؛ حتا اسم‌ها را! (نون) حس کرد محاصره شده است‌؛ الان است ‌که ضربه فنی‌اش کنند. هل شد‌، اگرچه بروز نداد. غرید: فضولی موقوف. سرتان به‌ کار‌ِ خودتان باشد‌ وگرنه پاک‌تان می‌کنم‌ ها! هر دو زدند زیر‌ِ خنده. (نون) دید چاره‌ای ندارد. دست‌ِ زیر گرفت: خواهش می‌کنم. خواهش می‌کنم آقایان. منم و این قلم و کاغذ.... 🌻 برای دانلود فایل‌های پی‌دی‌اف و صوتی داستان کوتاه (شین و خین شخم می‌زنند خاطرات‌شان را) روی لینک یکشنبه‌های داستانی کلیک کنید. سپاسگزارم ۱۴۰۳/۴/۲۳ #یکشنبه‌_های_داستانی
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
🍀 🍀 یکشنبه‌های داستانی منتشر کرد: 🍀: خیال کردم آب است می‌چکد [رمان] 🍀نوشته: اسماعیل زرعی 🍀چاپ: اول. ۱۴۰۳ 🍀ناشر: انتشارات مروارید 🍀شمارگان: ۳۳۰ نسخه 🍀قیمت: ۱۸۰ هزار تومان 🍀تعداد صفحات: ۱۷۶ صفحه با همه‌ی وجود به‌وجد آمدیم. کجای دنیا می‌توانستیم این‌طور داستان‌نویسی پیدا کنیم؟ حضار همه شروع کردند کف‌زدن‌؛ محکم و ممتد. عده‌ای سوتِ بلبلی زدند‌. هفت‌هشت نفر زنده‌باد-زنده‌باد گفتند. یکی با صدایی نکره از جایی ناپیدا داد زد: به احترام حضرت استاد پاشید! پا شده بودیم‌؛ یعنی از اول جایی برای نشستن نداشتیم‌، نیازی به گفتن نبود. دست‌زدن‌‌ها شدت بیشتری گرفت. اصغر به پهلویم سقلمه زد و زیر گوشم گفت: دیدی کاکو؟ گفتم که عالیه. درسته یا نه‌، ها‌، خوردی؟ کسی از پشت سرمان اعتراض کرد: ساکت باشین ببینیم چه می‌گه. ساکت! ساکت شدیم و گوش دادیم. می‌گفت: وظیفه‌ی هنرمند در پلان‌ِ اول صداقت است هرررر. باید با جامعه‌، با جهان‌، با خودش صادق باشد. دروغ به ‌خورد مخاطبش ندهد‌؛ نگذارد اعتمادش از او سلب شود هرررر. بعد نوبتِ فراروی‌ِ امید‌ است. دنیا را تبدیل کردن به گلستان‌، هرررر. 🌹برای تهیه کتاب با شماره تلفن 02166467848 اقدام کنید.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
خیال کردم آب است می چکد نوشته‌ی اسماعیل زرعی چاپ اول / تابستان ۱۴۰۳ صفحات ۱۷۶ شمیز - رقعی قیمت ۱۸۰,۰۰۰ تومان رمان خیال کردم آب است می‌چکد نوشتۀ داستان‌نویس معاصر، اسماعیل زرعی (متولد ۱۳۳۷) ماجرای یک «شخصیت داستانی» است که از کُندی و وقفۀ نویسندۀ اثر در کار نوشتن راضی نیست. این «شخصیت داستانی» از این رمان می‌گریزد و به سراغ نویسنده‌ای می‌رود که شهرت بیشتر و پشتوانۀ تبلیغی وسیع‌تری دارد. اما این سفر سبب می‌شود که برای او ماجراهای تلخ و مختلفی پیش آید. «با همۀ وجود به وجد آمدیم. کجای دنیا می‌توانستیم این‌چنین داستان‌نویسی پیدا کنیم؟ حُضّار همه شروع کردند به کف زدن؛ محکم و ممتد. عده‌ای سوت بلبلی زدند. هفت ـ هشت نفر زنده باد ـ زنده باد گفتند. یکی با صدای نکرده از جایی ناپیدا داد زد: به احترام حضرت استاد پاشید!»
Show all...
نه برای همیشه.pdf0.65 KB
نه برای همیشه.m4a19.50 MB
Photo unavailableShow in Telegram
🌻 🌻 آمبولانس آژیرکشان می‌رفت و پیکان پشت‌‌ِ سرش. زن‌، جلو نشسته بود و چشم از آن برنمی‌داشت. مرتب به سروصورتش چنگ می‌کشید. گونه‌‌هایش را می‌خراشید واشک می‌ریخت‌: ای خدا. ای خدا بدبخت شدم. ای خدا دیدی چه بلایی سرم آمد؟ راننده‌ پیکان پرسید: شوهرته؟ زارید: شوهر نگو‌. شوهر نگو‌، بگو همه‌ی کَس‌؛ بگو سایه‌ی سر. آی بابای بابام‌؛ آی دردت به جانم! یک‌مرتبه نهیب زد: ببین. ببین! معلوم نبود مخاطبش راننده است یا دختر و پسری که صندلی‌ِ پشت نشسته بودند. دختر بیست و پنج‌شش ساله بود و پسر سه‌‌چهار سالی کوچک‌تر. دختر‌، آرام و قرار نداشت‌ اما پسر بغ کرده بود. بی‌آن‌که بداند به کومه‌ بزرگ‌ِ موهومی از ابرهای تیره فکر می‌کرد که در آسمان‌ِ‌ آبی نبود. زن آمبولانس را نشان می‌داد که کهنه بود‌‌؛ پُر از زخم‌هایی زنگ‌زده‌، سفید‌ِ چرکمرده‌. سعی می‌کرد از لابه‌لای ماشین‌ها ویراژ بدهد برود جلو. تویش‌، مردی ایستاده بود مثل پلنگی اسیر‌، هراسان‌، چشم‌های درشت‌ِ پُر خونش را... 🌻 برای دانلود فایل‌های پی‌دی‌اف و صوتی داستان کوتاه (نه برای همیشه) روی لینک یکشنبه‌های داستانی کلیک کنید. سپاسگزارم ۱۴۰۳/۴/۱۶ #یکشنبه‌_های_داستانی
Show all...
ماجرای عرق ملی و عقل سلیم.pdf1.34 KB
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.