Hαмιd ѕαlιмι

🎙 پادکست رادیو مرز قسمت شصت و هشت: تینیجر روایت فاصله‌ای که در دوران تینیجری بین فرزندان و والدین به وجود می‌آید. موسیقی تیتراژ: گروه کلی عکس از Nidia Msbm ______________________ @radiomarz

به دکتر گفتم من اصلا یادم نمی‌آید کسی خواسته‌باشد از من دلجویی کنه. گفت تو همیشه در حال سرزنش خودتی، و حتی اگه کسی ازت دلجویی یا عذرخواهی کنه باور نمی‌کنی. گفتم چرا؟ گفت دلایل مختلفی داره، مثلا ممکنه یه‌بار زمان زیادی منتظر یه عذرخواهی موندی و ناامید شدی. حالا دیگه منتظرش نیستی... بخواب، آدم ساده. @hamid_salimi59 و شب بخیر به تو، در شبی که آسوده گریستی، زیرا کسی نبود که نگرانت شود.

گفتم تو یه ابر سفید کوچولویی تو آسمون شب. ممکنه خیلی تنها بمونی، اما یادت بمونه خیلی هم قشنگی. @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️

شب‌، کنار ساحل نشسته‌ام و برای ماهی‌ها لالایی می‌خوانم. چیزی را از یاد برده‌ام که نمی‌دانم چیست اما غمگینم کرده‌است. ‏صبح، ماهی می‌شوم و به دریا می‌روم و بقیه‌ی ماهی‌ها برایم از پیرمردی حرف می‌زنند که یادش رفته مُرده. @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️

گوسان/نشست ادبی عمومی یکشنبه ۲۴ تیر از ساعت ۱۷:۳۰ اجرا و تحلیل داستان کوتاه و شعر موسسه بهاران خ ولیعصر بالاتر از زرتشت کوچه نوربخش پلاک ۲۱ یا م فاطمی خ جویبار کوچه نوربخش پلاک ۲۱ "لطفا بدون تاخیر تشریف بیاورید." این هفته از نیلوفر اسماعیلی و اشکان عینی شعر می‌شنویم. همچنین حمید درخشان داستان می‌خواند، و دسته‌جمعی درباره‌ی آثار گپ می‌زنیم. جلسات ما مستقل و غیردولتی است، و حضور شما موجب دلگرمی ما خواهدبود. لینک خرید بلیت: https://haalin.ir/events/ به امید دیدار. @gusann

چشماتو ببند و به یه بوسه بیهوده فکر کن، از لبای کسی که برای دوست‌داشتنت جون نداره، و برای ترک‌کردنت شهامت. حالا چشماتو باز کن و به تنهاییت برگرد. @hamid_salimi59 و شب بخیر❤️

این هم از امشب. عجله داشتی که بیای بچه، دیدی حالا همه‌ش همین بود؟ تازه خوباش گذشت. بقیه‌ش آسون‌تر باشه برات پیرمرد. @hamid_salimi59 و شب بخیر به همه‌ی شما که عمریه بیش از لیاقتم دوستم دارین❤️

گزارش یک روز تابستانی: در کوهستان، با پسر نوجوانی که دستش مثل من لک‌وپیس داشت-همان ویتیلگوی شیک شما- حرف زدم و سعی کردم قانعش کنم نگاه سنگین بقیه به دست ما صرفا به سبب "فرق‌داشتن" است. قانع نشد اما دوست خوبی پیدا کردم. بعد آقایی مرا شناخت و سلام کرد و به خانم همراهش گفت نوشته‌های مرا می‌خواند. بسبار ذوق می‌کنم وقتی کسی می‌گوید مرا می‌خواند. بعد فکر کردم چطور مرا شناخت؟ حدس زدم با همین لکه‌های سفید روی دستانم. چه دست‌های خسته‌ی عجیبی. دستاتی برای نوازش سگ‌های دزکه و نوشتن. دستاتی برای رنجاندن و دورماندن. توی کوچه‌های درکه، خانم بسیار پیری به من که دو سال است با شلوارک و تیشرت می‌روم کوه گفت "کون‌لخت" نگرد. توضیح دادم که کونم لخت نیست و کلا آن‌قدرها هم کون ندارم. عصبانی شد و گفت"قرمساق دستات مث شمر پیسی داره." فحش ترکی هم داد. خندیدم و گذشتم. لابد دوباره سریال مختار در حال پخش است و ما شده‌ایم شمر. اما شما هم کم اهل کوفه نیستید. حالا در خانه نشسته‌ام و منتظرم بردیا از مهمانی برگردد. خوب است که منتظر کسی باشی که دوستش داری. روح‌الله یادآوری کرد دوشنبه دیگر دو سال از بازدلشت سپیده رشنو خواهدگذشت. دارم به کسانی فکر می‌کنم که چون "فرق دارند" تحت فشارند. به سپیده، به ضیاء نبوی، به تاج‌زاده، به آنیشا و کیوان، به زنان فعال اجتماعی پرونده گیلان. مثل عمو ماشاالله کرمی. بله، دارم به فرق‌داشتن فکر می‌کنم. امیدوارم بردیا زودتر برسد. این فکرها، مرا به جاهای خوبی نخواهدبرد. همین. #حمیدسلیمی @hamid_salimi59

رد نکن بذا باشه. @hamid_salimi59

من خسته‌ی بی‌خواب بودم، و در صدای او، در چشم‌های او، در لب‌های او، در تن او لالایی‌های بسیاری بود... @hamid_salimi59 و شب بخیر ❤️