cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

قلم، ادب، فرهنگ و رسانه

دﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻓﺘﺪ ﻧﺎﻣﺶ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﻫﺮ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﻠﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ "فرخی یزدی" اینجا در این کانال با هم "نوشتن" و "اندیشیدن صحیح" را تمرین می‌کنیم. مطالب زیبا و خواندنی‌تان را اینجا @ya61shahbakhsh بفرستید. این کانال شخص‌محور نیست.

Show more
Advertising posts
788
Subscribers
-124 hours
-37 days
-430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from صبح تفتان
🌐اشتباه پدرهایعقوب شه‌بخش یکی از دوستان که در یکی از روستاهای اطراف زاهدان آموزگار ابتدایی است حکایت تلخی از نحوۀ رفتار پدرِ یکی دانش‌آموزانش را روایت کرده است. در بخشی از روایت او آمده است: «پدر سدنا از زمانی که با همسر دومش ازدواج کرده بود دیگر به آنها سر نمی‌زد و فقط مخارج زندگیشان را تامین می‌کرد. مادر بیچاره هم به خاطر بچه‌ها تحمل می‌کرد تا اینکه دیگر خبری از خرج و مخارج نبود و بعد از چند ماه کار به طلاق انجامید، دقیقا از زمانی که سدنا افسرده و پژمرده گشت. مادرش همیشه به او سر می‌زد و برای او و برادر و خواهرانش اندکی خوراکی و میوه و اسباب‌بازی می‌آورد. مادر بیچاره هر بار دم در کلاس سدنا را به آغوش می‌کشید و کلی قربان صدقه‌اش می‌رفت اما آن روز سدنا گریه می‌کرد چون پدرش او را تنبیه کرده بود که دیگر حق ندارد از مادرش چیزی قبول کند و با او دیدار کند. سدنا بین اسباب‌بازی‌ که مملو از عشق مادر بود و تنبیه پدر گیر افتاده بود در واقع او بین عشق و تنفر بود و البته حق داشت گریه کند زیرا حتی آدم بزرگ‌ها هم وقتی بین عشق و تنفر واقع می‌شوند فقط گریه می‌کنند او حرفی را که نتوانست به مادرش بگوید با گریه به او فهماند. وقتی وارد کلاس شدم و متوجه ماجرا شدم نزدیک بود قلبم از این همه ستم بیایستد تا اینکه از مادرش خواهش کردم برود تا سدنا را آرام کنم مادرش اشک‌هایش را پاک می‌کرد و گفت دیگر گریه نکن دختر خوبم من رفتم و سپس راهش را کشید و با دنیایی از اندوه از او خداحافظی کرد.» معتقدم پدرها هم در زندگی اشتباه می‌کنند و به نظرم بزرگ‌ترین اشتباه یک پدر آن است که ناگهان از کوره در برود و همسرش را با طلاق جریمه کند. چنین پدری اشتباهش را هیچ‌گاه نمی‌تواند کاملاً جبران کند، اما اگر از کرده‌اش پشیمان باشد می‌تواند با توجه به فرزندان، تأمین نیازهایشان و تسهیل ارتباط فرزندان و مادرشان قدری جبران مافات کند. رفتار پدری که مانع ارتباط میان فرزندان و مادر مطلقه‌شان می‌شود، در بیشتر موارد نشان از بی‌مروتیِ او دارد. نشان از اینکه از کرده‌اش پشیمان نیست یا اگر پشیمان است اقتدار لازم را ندارد که بتواند جبران مافات کند. #جامعه #صبح_تفتان 🆔@sobhetaftan_ir |تلگرام 🌐http://sobhetaftan.ir |وب‌سایت 📮[email protected] |ایمیل
Show all...
صبح تفتان، پایگاه خبری و تحلیلی - صبح تفتان | Sobhe Taftan

صبح تفتان، دربارۀ ادبیات، فرهنگ و اجتماع به امید آنکه دنیا جای بهتری برای زندگی باشد.

سفرۀ طلبگی صفای سفرۀ بابرکت طلبگی را هیچ‌جا نمی‌شود حس کرد و از آن لذت برد. من هیچ‌گاه دعوت بی‌ریای طلاب را رد نمی‌کنم و اگر از سر لطف دعوتم کنند تمام تلاشم را می‌کنم تا برای آن وقت فارغ کنم. دیشب با جمعی از همکاران برای صرف شام دعوتِ طلبه‌هایی مهمان‌دوست و مردم‌دار بودیم. باری، امکان دست‌شستن نبود و ما دست‌نشُسته رفتیم نشستیم. میزبان‌ها هم خاطرجمع‌مان کردند که فکر اینجایش را کرده‌اند. پیش از پهن شدن سفره دو نفر با یک ظرف پلاستیکی خالی و یک ظرف پر از آب وارد اتاق شدند و به نوبت روی دستان تک‌تک مهمانان آب ریختند. این کار برای همۀ مهمانان که بیشترشان دهۀ شصتی بودند نوستالژیک و یادآور خاطرات تلخ و شیرین گذشته بود. نوجوان که بودیم این رسم در تمام خانه‌ها رایج بود و ما هم باتوجه به سن‌وسالی که داشتیم معمولاً مسئول آب‌ریختن روی دست مهمانان تعیین می‌شدیم. مسئولیتی که حساسیت‌های خاص خودش را داشت و اگر بادقت همراه نمی‌شد می‌توانست پیامدهای تلخی برای ما بعد از رفتن مهمانان داشته باشد. این رسم حالا از بیشتر خانه‌ها برچیده شده و نتیجه آنکه ممکن است برخی از مهمانان با دستانی نشسته غذا میل کنند و کودکان و نوجوانان این روزگار نتوانند زمانی با آن خاطره‌بازی کنند. یعقوب شه‌بخش https://t.me/Qalam_A_F_R
Show all...
قلم، ادب، فرهنگ و رسانه

دﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻓﺘﺪ ﻧﺎﻣﺶ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﻫﺮ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﻠﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ "فرخی یزدی" اینجا در این کانال با هم "نوشتن" و "اندیشیدن صحیح" را تمرین می‌کنیم. مطالب زیبا و خواندنی‌تان را اینجا @ya61shahbakhsh بفرستید. این کانال شخص‌محور نیست.

این روز‌ها افرادی رو می‌بینم که به امید رسیدن به پول، دائما با انگشت روی گوشی می‌زنن. تو این فایل صوتی ۷ درس مهم که به عنوان معلم باید از این بازی یاد بگیریم رو بهتون گفتم. 👤محمد حافظی‌نژاد @raveshtadris کانال روش تدریس رسانه آموزشی معلمان فرهیخته
Show all...
همستر کامبت و دنیای آموزش.mp38.99 MB
دهه اول ذی الحجة 📗 عنوان کتابچه: ۴۴ نکته مفید درباره‌ دهه نخست ذوالحجه 📝 نویسنده: محمدصالح المنجد 🖊 مترجم: واحد ترجمه بینش 📑 تعداد صفحات: ۲۵ صفحه ✾❥ @Sang_e_stan ❥✾
Show all...
44 points about fajr decade.pdf7.87 KB
🔹دربارۀ مرگ، پایان زندگی و رستگاری ✍🏻 یعقوب شه‌بخش ظهر پنجشنبه‌ای که گذشت عمو/ پدر رضاعی‌ام را از دست دادم و این چند شبانه‌روز را با غم از دست‌دادن او و تصور دنیای خالی از وجودش سپری کردم. عمو انسانی ساده و بی‌تکلف و بی‌ریا اما بسیار بااخلاق و بامرام و مهربان و مهمان‌نواز بود. من از همان اوان کودکی تا 28 اردیبهشت امسال که در فرودگاه زاهدان آخرین دیدار ما رقم خورد، با عمو خاطره داشتم. این چند روز هرچه تلاش کردم که حتی یک خاطره در ذهنم بیابم که در آن عمو چهره‌ای ناخوشایند داشته باشد، موفق نشدم. تمام خاطراتم پر از مهربانی‌ها و مهرورزی‌ها و دلسوزی‌های اوست. این اواخر هم عمو آن‌قدر توجه و اکرام و إعزار می‌کرد که خودم شرمنده می‌شدم. تنها با من این‌گونه نبود، عمو با تمام اطرافیان چنین بود و داغ رفتنش به همین سبب جانکاه است. این چند روز مفاهیمی چون «مرگ» و «زندگی دنیا» و «رستگاری» و «عاقبت به‌خیری» خیلی ذهنم را به خود مشغول کرده‌ است. به نظر می‌رسد آدم‌ها به‌خصوص بعد از چهل سالگی وقتی شاهد مرگ عزیزان خود باشند، مرگ را بهتر باور می‌کنند. در چنین حالتی عقل حکم می‌کند که نهایت تلاششان را بکنند تا با نام و فرجامی نیک این سرای ناپایدار را ترک کنند. من این چند روز که زندگی عمو را مرور می‌کردم عایدم این شد که انسان بودن کار سختی است؛ اما اگر کسی بتواند انسان شود، او از مرگ نمی‌هراسد و تصور پایان زندگی آزارش نمی‌دهد، چون همه کار کرده است. اینکه چگونه می‌توانیم انسان باشیم، خودش سؤال جداگانه و درازدامنی است که شاید نتوان پاسخی جامع به آن داد. تصور من این است که آدمی اگر تلاش کند پروردگارش را بشناسد و پس از آن ارتباطش را با او و بندگان او محکم کند و در همین راه زندگی‌اش را صرف کند، او در زندگی دنیا همه کار کرده است و لحظۀ مرگ حسرتی نخواهد داشت. به گمانم عمو نظر ما چنین آدمی بود. او هم سعی می‌کرد بندۀ خوب خدایش باشد و گامی از شریعت او فراتر نگذارد، هم در ذات او مردم‌آزاری نبود. هرچه بود انسان‌دوستی و مهر و محبت به هم‌نوع بود. نمی‌دانم او. در لحظۀ مرگش چه حالی داشته است، اما بعد از مرگش هرچه بود عزت و نیک‌نامی و ذکر خیر بود. رستگاری هرچه معنا داشته باشد، به نظرم یکی از معانی آن این است که پس از مرگ فرزندان و اطرافیانت با افتخار خود را به تو منسوب کنند. https://t.me/Qalam_A_F_R
Show all...
قلم، ادب، فرهنگ و رسانه

دﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻓﺘﺪ ﻧﺎﻣﺶ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ ﻫﺮ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﻠﻢ ﻧﺪﺍﺷﺖ "فرخی یزدی" اینجا در این کانال با هم "نوشتن" و "اندیشیدن صحیح" را تمرین می‌کنیم. مطالب زیبا و خواندنی‌تان را اینجا @ya61shahbakhsh بفرستید. این کانال شخص‌محور نیست.

Repost from صبح تفتان
🌐رودی که جاری بود ✍ یعقوب شه‌بخش  روز گذشته در مراسم تشییع پیکر استادِ فقید، پیرمحمد ملازهی در صحن دارالعلوم زاهدان شرکت کردم. پس از آن من و چند تن از دوستانِ همکار و هم‌رأی پیکر ایشان را تا پسکوه همراهی کردیم. سخنرانان در زاهدان و خاش و پسکوه در وصف آن عزیزِ سفرکرده نکته‌ها گفتند و ابعاد ضایعۀ رفتن مرحوم پیرمحمد ملازهی را به خوبی بیان کردند.   عبدالوهاب ایران‌نژاد، مجری برنامه در پسکوه که خیلی شیرین به بلوچی سخن می‌گفت، از آخرین سفر استاد به بلوچستان گفت. برای من یک نکته در سخنان ایران‌نژاد قابل توجه بود و آن اینکه استاد در آخرین سفر از همراهانش می‌خواهد ترتیبی بدهند که او بتواند با دوستان صمیمی‌اش در استان دیداری هرچند کوتاه داشته باشد. براین‌اساس، در چابهار به دفتر حمیدالدین یوسفی می‌رود و دیداری صمیمی انجام می‌شود. پس از آن عازم زاهدان می‌شود و در زاهدان برای آخرین بار خیلی گرم و صمیمی با مولانا عبدالحمید در دفترشان دیدار می‌کند. همچنین به دارالافتاء دارالعلوم زاهدان می‌رود و با مفتی محمدقاسم قاسمی هم دیدار می‌کند. به این نکته رسیدم که استاد پیرمحمد ملازهی اعتقادی به خط‌کشی بین تحصیل‌کردگان و چهره‌های شاخص حوزوی و دانشگاهی در استان نداشته است. او عاشق بلوچستان و مردمش بوده، به توسعۀ آن فکر می‌کرده و تمام کنش‌هایش در این جهت بوده است. ضمن اینکه عشق به ایران در تمام وجودش ریشه دوانده و به قول یکی از سخنرانان در نظرگاه ایشان «منافع بلوچستان در طول منافع ایران» بوده است. این نکته‌ها نیاز به تفکر و تأمل دارد.      خیلی‌ها هم در این چند روز در وصف ایشان نوشتند. روز گذشته در راه، یکی از همراهان یادداشت خانم زینب اسماعیلی، روزنامه‌نگار حوزۀ دیپیلماسی را خواند. خانم اسماعیلی استاد را به «رودی جاری» همانند کرده بود. نکته‌هایی از این نوشته هم ذهنم را با خود درگیر کرد:  
ـ هر زمان با او تماس می‌گرفتیم هرچه می‌دانست به ساده‌ترین و شیواترین فرم به خبرنگار منتقل می‌کرد. ـ او کمتر پیش می‌آمد درخواست مصاحبه خبرنگاری را به بعد از جلسه یا بعد از فلان موضوع حواله دهد و همیشه منبع اصلی بررسی صحت و سقم خبری در حوزه شبه قاره هند بود. ـ همه لطف‌ها و همراهی‌هایش بدون کوچکترین چشم‌داشتی از رسانه انجام می‌گرفت؛ بدون اینکه بپرسد این همه توضیحی که داده قرار است در چه حجمی منتشر شود؟ یا در صفحه اول روزنامه بیاید؟ یا یاداوری کند که بنویسیم کارشناس ارشد فلان حوزه ...  درحالی که تازه به دوران رسیده‌های فعلی شرط می‌کنند که اگر مصاحبه‌شان صفحه اول روزنامه دیده نشود صحبت نمی‌کنند و موارد دیگر... ـ پیرمحمد ملازهی دانش‌آموختۀ جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، روزنامه‌نگار و کارشناس شبه قاره هند بود. او مانند رودی جاری بود که می‌شد کنارش نشست و از اطلاعات و تحلیل‌های نکته سنجانه‌اش استفاده کرد. ـ می‌توان گفت بخشی از سواد رسانه‌ای ما در حوزه شبه قاره هند مرهون توضیحات اوست.
 این نکته‌ها به نظرم پر از درس است برای تمام کسانی که روزگار سبب می‌شود کسانی برای طلب راهنمایی یا کسب معلومات به آنها مراجعه می‌کنند. آداب مرجع‌بودن را از این چند نکته می‌توان آموخت.   سخن آخر اینکه استادِ مرحوم پیرمحمد ملازهی از سرمایه‌های ارزشمند بلوچستان و ایران اسلامی بود که متأسفانه قدرش را ندانستیم. ایشان در جایگاه خود قرار داده نشد، اما از پای ننشست و تا آخرین لحظات نوشتن را رها نکرد. نوشتن کاری لذت‌بخش است اما تحلیل‌نوشتن و تحلیل‌کردن دشواری‌های خاص خودش را دارد. انرژی جسمی و فکری فوق‌العاده‌ای می‌طلبد. شجاعت و از خودگذشتگی هم می‌خواهد. خیلی‌ها در سال‌های پایانی عمر وقتی دچار بیماری و کسالت می‌شوند عطای فعالیت‌هایی را که عمری به شکل حرفه‌ای به آن پرداخته‌اند، به لقایش می‌بخشند و در طلب عافیت برمی‌آیند. استاد پیرمحمد ملازهی تا آخرین لحظات عمر چنین کاری نکرد چون عاشق کارش بود. عاشق مردمش بود. عاشق خاکش بود. خاکی که به او وفادار ماند و دیروز چون مادری مهربان با آغوشی باز فرزندش را در خود جای داد تا برای همیشه آرام بگیرد و غصۀ مردمش را نخورد. روحش شاد و یادش گرامی باد. #یادداشت #صبح_تفتان 🆔@sobhetaftan_ir |تلگرام 🌐http://sobhetaftan.ir |وب‌سایت 📮[email protected] |ایمیل
Show all...
صبح تفتان، پایگاه خبری و تحلیلی - صبح تفتان | Sobhe Taftan

صبح تفتان، دربارۀ ادبیات، فرهنگ و اجتماع به امید آنکه دنیا جای بهتری برای زندگی باشد.

Repost from صبح تفتان
Photo unavailableShow in Telegram
مراسم تشییع جنازهٔ استاد مرحوم پیرمحمد ملازهی هم‌اینک در صحن دارالعلوم زاهدان در حال برگزاری است. #تصویر #صبح_تفتان @sobhetaftan_ir
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
استاد پیرمحمد ملازهی هم به رحمت خدا رفت و این رفتن برای من و همکارانم که قصد داشتیم گفت‌وگوی مفصلی با ایشان داشته باشیم، حسرتی بزرگ برجای گذاشت. هیچ‌گاه از نزدیک توفیق دیدار با ایشان برای من حاصل نشد اما همواره با خواندن نوشته‌ها و تحلیل‌های حرفه‌ای و دقیق ایشان در کلاس درسشان حضور داشتم. به همت جناب محمدصدیق دهواری گفت‌وگوی مفصلی به زبان بلوچی با ایشان ترتیب داده شده که فایل صوتی آن را در سایت تاریخ شفاهی بلوچستان شنیده‌ام و نکته‌ها آموخته‌ام. هوش سرشار، لحن صمیمی و لطف کلمات ایشان سبب شده این گفت‌وگو پرنکته و بسیار دلنشین از آب در بیاید. نکته آنکه معنای ناپایداری دنیا را این چند وقت به خوبی درک کرده‌ایم. مرگ‌های ناباورانه‌ای را شاهد بوده‌ایم و چاره‌ای جز باور آنها نیافته‌ایم. اینکه در چنین دنیایی باز رفتارهایی از ما آدم‌ها سر بزند که نشان از وابستگی بی‌حدوحصر و اعتماد ما به این دارِ ناپایدار دارد، خیلی عجیب است. الله متعال استاد پیرمحمد ملازهی را بیامرزد و مزد تلاش‌ها، دلسوزی‌ها و زندگی سالم و ساده‌اش را به او عنایت کند. یعقوب شه‌بخش
Show all...
#حفظ_شعر #رباعی جز وصل تو دل به هر که بستم توبه/ بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صد بار/ زآن توبه که صد بار شکستم توبه ابوسعید ابوالخیر #کانون_هنر_نوشتن 🆔 t.me/hunareneveshtan
Show all...
کانون «هنر نوشتن»

ارتباط با ما: @ya61shahbakhsh

#به_قلم_هنرجویان_کانون 🔹روزهایی که می‌گذرند ✍ زینب ریگی «لکه‌ها» را می‌خوانم. داستانی از زویا پیرزاد. بد نیست. پشت‌بند آن چند داستان کوتاه از «سه کتاب» می‌خوانم. ساده، آشنا و جذاب هستند. اولین کتابی که از زویا پیرزاد خواندم، «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» بود. سال‌ها پیش. خوشم آمد. زبان ساده و نثر روان نویسنده جالب آمد به نظرم. روایت زندگی روزمره زنی به زبان ساده بود. قشنگ بود. اما احساس کردم خواننده‌های زیادی، صید تله‌ی هم‌ذات‌پنداری با شخصیت زن داستان می‌شوند. بعدها از استاد کلانتری شنیدم خانم زویا پیرزاد گزارش‌گونه می‌نویسد. استاد ما را به خواندن نوشته‌‌هایی با نثر عالی راهنمایی کرد. نوشته‌های مهشید امیرشاهی، ابراهیم گلستان، بهمن فرسی، غلام‌حسین ساعدی، بیژن نجدی و ... . گفت نثرشان کلاس درس است. از آن‌ها رونویسی کنید. نثر را با کتاب‌های نویسندگان کاربلد بیاموزید. و تلاش کنید با نثر خوب بنویسید. به نظرم قصه‌ی «لکه‌ها» غم‌انگیز بود. تکراری بود. نه که بد باشد. تکرار قصه‌ی آدم‌های دوروبرمان بود. به قلم نویسنده‌ای که خوب بلد است روزمرگی و سرگذشت آدم‌های دوروبر را به تصویر بکشد. البته ته قصه درماندم که تقصیر مادر لیلا بود یا علی و یا لیلا یا هر دو یا هر سه. که زندگی با آن‌ها خوب تا نکرد. خوب است آدم در قصه‌ها دنبال مقصر بگردد، پیدایش کند و سعی کند اشتباهات آن‌ها را نکند. خوب‌ترش این است که خودش و زندگی‌اش را هم زیرورو کند، شخم بزند و هشیار باشد تا سرنوشتش شبیه آدم‌های «لکه‌ها» نشود. اشتباه نکند و جای اشتباه قرار نگیرد. «سه کتاب» اما برایم شیرین است. از نثر ساده و روان و یا حتی گزارش‌طور زویا پیرزاد خوشم می‌آید. شاید چون در خواندن و نوشتن آماتورم. یا چون خودم هم ساده می‌نویسم. قصه‌های «سه کتاب» آشنایند. روایت زندگی من و تو و او. به همین سادگی. قصه‌های «سه کتاب» را لابه‌لای روزهایی که می‌گذرند می‌خوانم و لذت می‌برم و میل شدیدی دارم بعد هر قصه‌اش قصه‌ای بنویسم. ساده، روان و جذاب. #روز_نوشت #داستان #زویا_پیرزاد #لکه‌ها #سه_کتاب
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.