cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

عدالت و آزادی خراسان

🔰صفحه رسمی اعلام مواضع، پوشش اخبار و رصد تحولات داخلی و بین‌المللی "سازمان عدالت و آزادی منطقه خراسان رضوی"

Show more
Advertising posts
236Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-130 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🔘به نام خدا سرکار خانم طاهره رحیمیان جناب آقای ناصر آملی باسلام و احترام ▪️درگذشت انسان مؤمن، شریف، خیرخواه و بااخلاص جناب آقای حاج محمدجواد رحیمیان را از سوی خود و سایر اعضای سازمان عدالت و آزادی خدمت شما بزرگواران و خانواده‌ی محترم رحیمیان تسلیت و تعزیت عرض می‌کنم. ▪️او که در مکتب عالم مجاهد، استاد محمدتقی شریعتی تربیت شده و از مردان راستین و آزاده‌ای بود که همه‌ی عمر پربرکت خود را در مسیر بنیان و گسترش حق و عدالت و آزادی در عرصه‌های مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و دینی سپری کرد و یادگاران نیک و گران‌بهایی از خود به‌جا نهاد، همواره مورد احترام مردم و پناه آنان بود. کانون نشر حقایق اسلامی و بسیاری امور عام‌المنفعه دیگر از جمله‌ی خدماتی است که نام و یاد آن بزرگ‌مرد را برای همیشه زنده و پاینده می‌دارد. ▪️خداوند مهربان به شما و خانواده‌ی محترم رحیمیان، شکیبایی و سلامتی عطا کند و آن مرحوم را مورد رحمت و آمرزش خود قرار دهد. ۲۴ شهریور ۱۴۰۲ امير طاهری دبیرکل سازمان عدالت و آزادی ایران اسلامی T.me/IIFJO
Show all...
سازمان عدالت و آزادی

🌐BooyeBaran.ir 📧 [email protected] 📲 @IIFJO_PR Twitter: @IIFJO_Official Instagram: BooyeBaran.ir

نهضت آزادی ایران سید مصطفی تاجزاده فخری محتشمی‌پور و آذرمنصوری، دبیرکل حزب اتحاد ملت ایران با ارسال پیام‌هایی جداگانه درگذشت " حاج جواد رحیمان " را به سرکار خانم طاهره رحیمیان و جناب آقای ناصر آملی‌مقدم تسلیت گفتند. @IIFJKHr
Show all...
◼️ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ سرکار خانم طاهره رحیمیان خانواده‌های گرانقدر رحیمیان و آملی مقدم درگذشت مرد نیک‌نام و نیک‌پی دیار خراسان و از رهروان راستین مکتب شریف و انسانی استاد محمدتقی شریعتی شادروان " حاج جواد رحیمیان " را خدمت شما تسلیت می‌گوییم. یاد و نام ارجمند شادروان رحیمیان که از همیشه پیشروان فعالیت‌های اجتماعی و خیریه عالم‌المنفعه شهر مشهد بودند، بی‌تردید از خاطره جمعی این شهر نخواهد رفت و تا ابد حوز‌ه‌های انسان‌دوستانه اجتماعی وام‌دار نام و آوازه کسانی چون ایشان خواهند بود. سازمان عدالت و آزادی منطقه خراسان رضوی، ضمن عرض تسلیت مجدد، آرزومند آمرزش و غفران الهی برای آن بزرگ سفرکرده و شکیبایی برای بازماندگان بزرگوار ایشان است. @IIFJKHr
Show all...
Repost from خرمگس
مصدق علارغم همه اشتباهاتی که داشت و انتقاداتی که بر او وارد است، چه از لحاظ عشق و علاقه به مردم و میهن و چه از لحاظ خصوصیات و سجایای فردی و اخلاقی هنوز یک سر و گردن از اکثریت سیاستمداران دو قرن اخیر ایران بالاتر است. از خاطرات نصرت الله خازنی، رئیس دفتر دکتر محمد مصدق در دوران 28 ماهه نخست وزیری: ⏺ قسم مصدق همیشه "به حق خدا" بود. دو تا یتیم از بچه‌های احمدآباد همیشه در خانه‌اش بود و این ها را بزرگ می‌کرد. زندگی‌اش فوق‌العاده ساده بود. چه هدایا برای شخص ایشان و چه برای دولت محال بود به منزل بیاید. هیچ سرسوزنی نمی‌گرفت. یک کلمه دروغ از دهانش درنمی‌آمد. ⏺ بیست و هشت‌ماه نخست وزیری مصدق یک ریال از اعتبار دولت بابت مخارج دفتر نخست وزیری خرج نشد (استفاده از ثروت خانوادگی). همه خرج‌ها را شخصا می‌پرداخت. خرج نهار و شام و صبحانه 50 سرباز و درجه دار که آنجا بودند را خود مصدق می‌داد. همچنین عیدی‌ها و هزینه‌ها و پاداش‌ها را. دکتر مصدق در عرض بیست ‌و هشت ماه حکومت از جیب خودش حدود دومیلیون و ششصد‌هزار تومان خرج کرد. ⏺ مصدق کوچک ترین هدیه را حتی از صمیمی‌ترین دوستانش نمی‌پذیرفت. یادم هست خبر آوردند که آقای امیر تیمور کلالی، از دوستان مصدق، یک کامیون کوچک خربزه از مشهد فرستاده بودند. وقتی خبر آوردند که خربزه را آورده‌اند اوقاتش تلخ شد و گفت: این چه کارهایی است؟ این چه بدعت‌های بدی است؟ من خربزه می‌خواهم چه کار؟ بگویید برگردانند. گفتم :آقا به امیر تیمور توهین می‌شود. از روی اخلاص و ارادت این کار را کرده. اگر کامیون به مشهد برگردد راه که آسفالت نیست و عمده‌اش خاکی است. همه خربزه ها می‌شکند و خراب می‌شود. گفت :اجازه نمی‌دهم یک‌دانه از این خربزه‌ها به خانه من وارد شود. گفتم : پس اجازه بدهید این ها را ببریم دارالمجانین. گفت :ببرشان. خربزه ها را بردیم آنجا ⏺ یک‌بار پیشکارش که "شرافتیان" نام داشت و 46 سال پیش او بود بر حسب تصادف با سایر کارمندان بانک و نخست‌وزیری سوار ماشین نخست‌وزیری شده بود. مصدق چنان توپ و تشری به او زد که : به چه مناسبت تو که کارمند دولت نیستی سوار ماشین دولتی شدی؟ خود مصدق یک دفعه هم ماشین نخست‌وزیری را سوار نشد. یک پلیموت سبز رنگ داشت که از آن استفاده می‌کرد. همه چیزش ملی بود. لباس و کفش و همه چیزش وطنی بود. او هیچ چیز خارجی نداشت. فقط موقعی که می‌خواست به آمریکا برود یادم هست که یک دست لباس اسپورتکس برایش دوختند. آن را از لاله‌زار خریده بودیم. بیشتر هم علتش این بود که چندان اتو لازم نداشت و چروک نمی‌شد. ⏺ دکتر مصدق به خصوصیات اخلاقی و شخصی ما توجه داشت. اگر به فرض می‌فهمید که من مشروب می‌خورم محال بود مرا نگه دارد. اگر به فرض می‌شنید که پکی به تریاک می‌زنم محال بود مرا تحمل کند. یک بار فهمید که یکی از کارکنان دفتر، زن جوانی را صیغه کرده و شب ها به منزل او می‌رود و به زن اولش می‌گوید من در دفتر مصدق هستم. دکتر مصدق به من گفت: آقای خازنی من دروغ را از هیچ‌کس نمی‌بخشم. این دروغ گفته، ثانیا هوس زن جوان کرده، این زن جوانی و عمرش را در این خانه گذاشته، با فقر و بدبختی‌اش گذرانده حالا او رفته زن دیگر گرفته؟ گفت دستور بده که حقوقش را به خودش ندهند. به خانم اولش بدهند. کارهای حقوقی‌اش را انجام دادم و از آن به بعد حقوق آن شخص را به زن اولش می‌پرداختند. @kharmagaas
Show all...
Repost from خرمگس
"مصدق نخستین رهبر آزادی خواه خاورمیانه مدرن بود. عقل گرایی منزجر از عدم شفافیت و معتقد به تقدم قانون بر همه چیز. حقیقت این است که اگر کمتر سرسپرده آزادی بود، غرب بیشتر دوستش می داشت. او از خواستش برای استقلال اقتصادی از بریتانیا کوتاه نیامد و برای جلب رضایت آمریکا کمونیست ها را زندانی نکرد. مصدق خود در سقوطش نقش داشت، قهرمانی بود که به خاطر اعتقاد عمیق به آزادی زمین خورد." @kharmagaas تراژدی تنهایی_ کریستوفر دو بِلِگ
Show all...
Repost from خرمگس
فرهاد قنبری: کودتای ۲۸ مرداد در شعر دهه سی "نام بزرگ تو این واژه‌ی منزه نام پیمبرانه... مصداق صبح صادق یادآور طلوع رهایی پیشانی سپیده‌ی فرداست. نام بزرگ تو، در برگ برگ یاد درختان این دیار در قصه‌ها و زمزمه‌ها و سرودها، در هر کجا و هرجا تا جاودان به گیتی خواهد ماند" (فریدون مشیری برای مصدق) کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ فقط یه حادثه تاریخی نبود، بلکه سرنوشت گشوده و پرتکرار ما بود تا چون آینه‌ای پرغبار هر روز و سال خود را در آن به نظاره بنشینیم. کودتای ۲۸ مرداد برای بسیاری از هنرمندان و روشنفکران و کسانی که دل در گرو آزادی و استقلال وطن داشتند، کابوسی تلخ و فراموش نشدنی بود. نمود این تلخی ایام در اشعار شاعران بزرگ دهه سی به وضوح قابل ردیابی است. بعد از کودتا خانه همیشه آباد و سرسبز نیما یوشیج خانه‌ای غم گرفته و ابری شد. بعد از کودتا «دل فولاد» شاعر شکست و دیگر با او همراه و همدم نشد: «چشم بیدارم و هر لحظه بر آن می دوزد، هستیم را همه در آتش بر پا شده‌اش می‌سوزد. از برای من ویران سفر گشته مجالی دمی استادن نیست منم از هر که در این ساعت غارت زده‌تر همه چیز از کف من رفته به در دل فولادم با من نیست همه چیزم دل من بود و کنون می‌بینم دل فولادم مانده در راه. دل فولادم را بی‌شکی انداخته است دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون وز زخم. وین زمان فکرم این است که در خون برادرهایم ـــ ناروا در خون پیچان بی گنه غلتان در خون ـــ دل فولادم را زنگ» بعد از کودتا زردی خزان بود و سال بد برای شاملو، سالی که غرور گدایی کرد: «سال باد سال اشک سال شک سال روزهای دراز و استقامت‌های کم سالی که غرور گدایی کرد. سالِ پست سال درد، سالِ عزا سالِ اشکِ پوری سالِ خونِ مرتضا سالِ کبیسه..» پس از کودتا اخوان ثالث ماند و مات شدن در عرصه شطرنج خونین، اخوان ماند و پلک‌هایی که دیگر با او مهربان نبود: «اما نمی‌دانی چه شبهایی سحر كردم. بی آنكه یكدم مهربان باشند با هم پلكهای من» سال‌های پس از کودتا اخوان بود و هذیان و کابوس‌های شبانگاهی: «در خوابهای من, این آبهای اهلی وحشت تا چشم بیند كاروان هول و هذیان‌ست. این كیست؟ گرگی محتضر زخمیش برگردن؛ با زخمه‌های دمبدم كاه نفسهایش افسانه‌های نوبت خود را  در ساز این میرنده تن غمناك می‌نالد. وین كیست؟ كفتاری زگودال آمده بیرون سرشار و سیر از لاشه مدفون بی‌اعتنا با من نگاهش, [ پوز خود بر خاك می‌مالد» بعد از کودتا اخوان بود و خانه‌ای که آتش گرفته است، بعد از کودتا اخوان ماند و "لولی لول گریبان چاک"ی که اندوه‌زار خاطرش را هیچ "زلال تلخ شورانگیزی" آرام نمی‌کرد، اخوان ماند و قاصدکی که حامل هیچ امید و پیامی نبود، اخوان ماند و دلی که انگار تمام ابرهای عالم بر آن می‌گریست. بعد از کودتا، نصرت رحمانی ماند و بیگانگی‌ای که رسالت‌اش شد، نصرت رحمانی ماند و تیغ سکوت و قصرهای مات: «در نعره های خامشی و مرگ نعره‌ها تیغ سکوت دوخت لبان امید را! اشکی فتاد و شمع فروخفت و ماه مرد کفتار خورد لاشه ی مردی شهید را ای قصر های مات! کجا شد حماسه ها؟ سردارِ پیرِ شهرِ طلای سیاهکو؟ خورشید از چه روی نمایان نمی شود؟ مداح هرزه شاعرِ آن بارگاه کو» بعد از کودتا سیاوش کسرایی ماند و مویه های وطن، وطن: «وطن، وطن، نظر فکن به ‌من که من به هر کجا ـ غریب ‌وار ـ که زیر آسمان دیگری غنوده ام، همیشه با تو بوده ‌ام، همیشه با تو بوده‌ ام» بعد از کودتا ابتهاج ماند و آتش‌های مرده بر دل و کوره‌های بی‌داد و امیدهای به خاکستر نشسته: "ما از نژاد آتش بودیم همزاد آفتاب بلند، اما با سرنوشت تیرۀ خاکستر! عمری میان کوره‌ی بی‌داد سوختیم" بعد از کودتا شعر بود و رنج، شعر بود و حزن، شعر بود وناامیدی، شعر بود و کلماتی که می‌نالیدند و شمه‌ای از استبداد ته‌نشین شده هزاران ساله بر این سرزمین را غمگنانه به نظاره نشسته بودند. @kharmagaas
Show all...
برای «نه برای جنگ» -- بخش آخر و    حسین ثنایی نژاد یکی از خوفناکترین کارها در جنگ، رانندگی با لودر و بولدوزر در هنگامه‌های آتش و خون بود؛  این ماشینهای غول‌پیکر و بلند،  بهترین هدف برای دیده‌بانهای دشمن و نیز تک‌تیراندازها بودند و اغلب کاملاً بی‌دفاع؛  آنها در معرض توپ و خمپاره و موشک و دوشکا و گرینوف و سیمینوف،  برای بقیه پناه و سرپناه و راه می‌ساختند،  اما خود حتی در مقابلِ شلیک یک کلاش نیز آسیب‌پذیر بودند. نویسندۀ کتاب،  صحنه ای از مواجهه با یک «بولدوزر‌چی» جنگ را چنین تصویر میکند: «خودم را از شنی‌های بولدوزر بالا کشیدم و ..... داد زدم: چه‌کار میکنی؟ -- "جاده می‌زنم براتون." - اونجا رو می‌بینی؟ ... خط دشمنه... با یک تیر خلاصت میکنند؛  قبل از این‌که هوا روشن بشه از اینجا دور شو. -- "نه! من باید این جاده رو تموم کنم." - می‌زنند،  هم خودتو و هم بولدوزرتو.  برگرد. -- "طوری نیست، ما نیروی ویژه‌ایم": چنان با آرامش این جمله را ادا کرد که خیال می‌کردی نیروهای ویژه نامرئی هستند... بالاخره هم جاده را به تپه ما رساند و بی هیچ مشکلی راهش را کشید و برگشت پشت خط!» این مجاهدان عامی و بی‌ریا و نامدعی،  قهرمانان اصلی و بی‌پناه و پنهان جنگ بودند،  همراه با «شهیدان»ی که به مثابه ریاضت و خود‌سازی،  سکوت میکردند: «مجتبی ..... حرفهای من و مصطفی را قطع کرد و ادامه داد:  بله بچه‌ها!  بیاین نذر کنیم اگر امشب در عملیات پیروز شدیم و برگشتیم شهرمون، هیچ خاطره‌ای از کارایی که در عملیات انجام میدیم برای کسی تعریف نکنیم.... من نگرانم که کشته بشیم، ولی نیت‌مون خالص برای خدا نباشه...»! حیرت‌انگیز نیست؟ مقایسه کنید با نظر و عمل فلان مدیرکل عفاف و حجاب،  و تنبان دریده و بر باد رفته او؛  و کوزه‌شکنانی که تاوان آب‌های ریخته را از گلوی عطشان مردم،  به عنف می‌ستانند،  و از کشته،  غرامت! «.... فرماندۀ یکی از گروهان‌های گردان نصرالله را دیدم..... کنارش نشستم تا کمی در بارۀ اوضاع و احوال خط صحبت کنیم؛  در حال گفت‌وگو بودیم که ناگهان تیری به گلویش خورد؛  صدای اصابت تیر به گلویش را شنیدم و خونی که بلافاصله از گلویش بیرون جهید.... دو بی‌سیم‌چی نوجوانش مانند دو طفل یتیم شده ضجه می‌زدند و می‌گریستند.....» در «نه برای جنگ» از چنین صحنه‌ها کم نیست،  بدیع و بی‌نظیر.  نویسنده همچون نقاش،  جنگ را تصویر میکند و خود از درون «حوض سرخ‌گون نقاشی»،  توضیح میدهد: « به گمانم آثار جنگ فقط ویرانی به بار نمی‌آورد..... در جنگ،  مرگ و زندگی را به‌سختی می‌توان از هم تفکیک کرد..... جنگ... اصل زندگی را از درون تهی می‌سازد، به گونه‌ای که او [آدمی] به‌تدریج اساساً در مرگ،  زندگی می‌کند.» سالها پس از جنگ،  دختر فرمانده و دوست شهیدش «احمد عابدی»،  با دسته گلی به سراغ دکتر ثنایی میآید،  همراه با فرزند‌-نوشته‌ای: « روز پدر مبارک»!   و: «سهم من از پدرم فقط یک قاب عکس بود؛ یک قاب عکس که روزها با من به مدرسه می‌آمد و کوله‌ام را از دستم می‌گرفت..... یک قاب عکس در روزی که گواهینامه گرفتم ..... یک قاب عکس در شب عروسی‌ام ..... یک قاب عکس در شبی که مادر شدم ..... معلم شدم؛  با تمام وجود مرا در آغوش گرفت و گفت چقدر بزرگ شدی زهرا !.....» شهید عابدی،  دخترش را ندیده،  به ابدیت رفته بود. و سرانجام،  بوسه بر زخمهای ناسور همۀ «سودائیان» و سودازدگان: چه دانستم که این «سودا»،  مرا زین‌سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد،  دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی،  مرا ناگاه بِرباید چو کشتی‌ام دراندازد،  میان قُلزم پرخون چو این تبدیلها آمد،  نه هامون ماند و نه دریا چه دانم من دگر چون شد، که چون غرق است در بی‌چون! والسلام. @NaserAmoli
Show all...
برای « نه برای جنگ» (۴) و حسین ثنایی نژاد یکی از دلایل که میان بخشهای این نوشتار فاصله افکند این است که تو نمی‌توانی از میان بخشهای مهم کتاب براحتی دست به انتخاب بزنی:  وقایع و حوادث چنان دست به هم داده‌اند که هیچ‌یک کم‌اهمیت نمی‌نماید،  خصوصاً که خودت نیز  هُرم آن را احساس کرده باشی،  از دور! هنگام نوشتن این متن چند مرتبه‌ای،  به نوشندۀ پوره-میوه‌ای میمانم که نمیخواهد از آخرین تکه- پورۀ قوطی بگذرد،  ولو با طعمی گاه بغایت گَس و تلخ! «نه برای جنگ» تلخ است، حماسی است،  رماننده است و در عین حال کِشنده و حتی برانگیزاننده: معجونی از تناقضات ممکن! : «صدای نازک دخترانه‌ای به گوشم رسید که خیلی آرام گفت: "ببخشید برادر!  می‌خوام خون‌های دستاتونو تمیز کنم"  و بی‌آنکه منتظر جواب من بماند دستم را که خون خشکیدۀ قهوه‌ای‌رنگی تمام آن را پوشانده بود، در دستان گرم خودش گرفت.  ناخودآگاه دستم را عقب کشیدم. دردی شدید از ناحیۀ زخم برخاست. گفتم آخ و صورتم در هم کشیده شد. دوباره دستم را در دستانش گرفت و گفت " ای وای! ببخشید! بد گرفتم." ... اولین باری بود که دست دختری با دستم تماس پیدا می‌کرد...» شاید کثیری از نسل جدید کمتر درکی از چنین حالت‌ها داشته باشند: درک ناخودآگاه و گاه آگاه از یک حریم مقدس و بغایت جادویی و زیبا و پرخون،  که اکنون،  از پیله و صدف،  برون فتاده،  خاک‌آلود! کار ندارم که این یا آن، خوب بود یا بد؟  ابدا؛  اما تو در این زمانه نمیتوانی وارد عروق نسلی شوی که در زمانی دیگر،  به هر روی از جنسی دیگر بود و حسی دیگر داشت و حتی دارای یک زیباشناختی بسیار متفاوت بود،  در هاله‌ای از رمز و راز و یک حیای رفت و برگشتی:  با دست «پس‌زنان»،  و با پا «پیش‌کشان».  با چنان نسلی،  یا باید میبودی،   یا او را میخواندی و این کتاب روایت اوست،  در موقعیتی بی‌بدیل: «..... احساس کردم صدای بی‌سیم‌چی "چزابه" به مرکز نمی‌رسد... گوشی را برداشتم و صدا زدم: -- مرتضی مرتضی،   دهنوی -- مرتضی به‌گوشم -- من رو تپه‌های نبئه‌ام... به‌‌نظرم مهدی صدای تو رو نمی‌گیره؛ اگه میخوای برات رله کنم... -- ای خدا خیرت بده... پس بهشون بگو اگه دین دارین برامون نیرو بفرستین! اگه مسلمونید برامون مهمات بفرستین! عراقی‌ها الان به خاکریز میرسن. همۀ بچه‌ها یا شهید شدن یا مجروح!» مکالمۀ رادیویی میان ثنایی و بی‌سیم‌چی مستقر در تنگۀ چزابه‌ صورت گرفته است و کسی چه میداند نبرد چزابه یعنی چه.  جنگ چزابه و دفاع از آن تنگه استراتژیک،  یکی از سهمگین‌ترین نبردهای دوران دفاع و جنگ بود که راوی فقط پرده از گوشه‌ای از آن معرکۀ خونین و هولناک بر میدارد و چنین تجربیات حضوری و شنیداری است که او را وامیدارد بنویسد: «پشت آن خاکریزها، کشتن و کشته شدن، جنایت و قتل به حساب نمی‌آید، بلکه بیشتر شبیه به یک مسابقۀ ترسناک است؛ بنابراین بی‌آنکه نگران باشی گلوله‌ای که شلیک می‌کنی جان انسانی را می‌گیرد، انگشتت را بر ماشه می‌فشاری؛ وقتی هم از آن سو گلوله‌ای به طرفت شلیک می‌شود، فقط می‌کوشی به تو اصابت نکند... و این مسابقۀ مرگ... تا روز آتش بس میان سربازان ادامه می‌یابد... » «به آن جنازۀ بی‌حرکت نگاه می‌کردم و شکنندگی زندگی را می‌دیدم که چونان حبابی به سرانگشت شکی، یا هوسی،  نابود می‌شود؛ جامی شیشه‌ای در برابر سنگهای حادثه که از هر سو می‌آیند و اینک در جنگ، جان بی‌ارزشتر از هر چیز دیگری است: تمام زندگی آدم‌ها به مسیر یک گلولۀ خمپاره، جهت لولۀ یک تفنگ و سهل‌انگاری یک سرباز وابسته است...» @NaserAmoli
Show all...
🌐اعلام موضع سازمان عدالت و آزادی خراسان رضوی درواکنش به جمع‌آوری فضای بیرونی کافه رستوران‌های مشهد: 💠 "حیات" و "حیاط" را به شهر بازگردانید 🔰مشهد که روزگاری کانون بزرگترین تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ملت بزرگ ایران بود و بر تارکش عقبه توس کهن و خراسان بزرگ و نامداران گرامی‌اش می‌درخشند، امروز "حیات و حیاط‌" خود و ساکنانش را در خطر می‌بیند. 🔰شهری که امروز ظرفیت زیستی‌اش پاسخگوی نیاز آبی و زیست‌محیطی ساکنانش نیست و البته خود را برای مهاجرت و فرار ساکنان شرق تشنه و محروم کشور نیز مهیا می‌سازد،  در سایه تصمیماتی مخرب و مبهوت‌کننده،  "حیاط " خود را نیز از دست ‌رفته می‌بیند! 🔰آری، خانه خاطره‌انگیز ما که نه تنها باغچه‌اش خشکیده و خاک‌اش فرونشسته،  که دیگر حیاط هم ندارد: تنفس‌گاهی که همه ساکنان خانه از هر رنگ و گونه و سلیقه‌ای بتوانند در آن زیست جمعی داشته باشند. 🔰تصمیم اخیر قرارگاه موسوم به عفاف و حجاب، در رابطه با جمع‌آوری فضای بیرونی کافه رستوران‌های مشهد،  آنقدر عجیب، شتابزده، هیجانی و غیرمعمول است که هیچ مسئول، نهاد و جایگاهی مسئولیت پذیرش آن را گردن نمی‌گیرد! استدلالات به ظاهر فنی این روزهای تصمیم‌گیران نیز تنها ابهامات را بیشتر می‌کند: 🔰اگر این تصمیم، تصمیمی فنی و کارشناسی است،  به ورود قرارگاه غریب عفاف و حجاب چه ارتباطی پیدا می‌کند؟ و از آن گذشته، معیشت مردم و بیکاری بیش از پانصد جوان که بخش قابل توجهی از آنان امید و نان‌آور خانوار خویش بوده‌اند، آیا در این روزهای سخت و سیاه اقتصادی برای هیچ‌‌یک از تصمیم‌گیران اهمیتی ندارد؟ و یا آتش خشمی که از این ناجوانمردی‌ها بر‌می‌خیزد؟ 🔰از آن گذشته، چه زمانی قرار است تصمیمات این مدعیان در اقلیت، نفع حیات اجتماعی ساکنان شهر، حقوق مردم، معیشت کسبه و امید عمومی را هم درنظر داشته باشد؟! 🔰سازمان «عدالت و آزادی خراسان رضوی»، تصمیمات این‌چنینی را به زیان حیات اجتماعی، فرهنگی، روانی مردم و توسعه شهر می‌داند و به تصمیم گیران که در اتخاذ این تصمیمات در اقلیت محض به سر می‌برند، تاجایی که حتی شجاعت پذیرش مسئولیت علنی و رسمی آن را هم ندارند، نسبت به پیامدهای تاسف‌بار و بلکه ویرانگر اینچنین تصمیماتی هشدار می‌دهد. 🔰این سازمان به صراحت اعلام می‌دارد که تصمیم‌گیران شهر باید دست از این هویت‌سازی اجباری، مخدوش و غیریت ساز بردارند و اگر گوشی هنوز در سیستم حکمرانی، شنوای این سخنان است به فوریت از این تصمیمات سرمایه‌سوز و نومیدکننده دست کشیده و بیش از این مردم نجیب، آگاه و نیک‌اندیش این شهر را از هویت امروزین خود سرخورده نکنند. https://telegra.ph/حیات-و-حیاط-را-به-شهر-بازگردانید-08-10
Show all...
💠"حیات" و "حیاط" را به شهر بازگردانید

🔰سازمان «عدالت و آزادی خراسان رضوی»، تصمیمات این‌چنینی را به زیان حیات اجتماعی، فرهنگی، روانی مردم و توسعه شهرمی‌داند و به تصمیم گیران که در اتخاذ این تصمیمات در اقلیت محض به سر می‌برند، تاجایی که حتی شجاعت پذیرش مسئولیت علنی ورسمی آن را هم ندارند، نسبت به پیامدهای تاسف‌بار و بلکه ویرانگر اینچنین تصمیماتی هشدار می‌دهد. 🔰این سازمان به صراحت اعلام می‌دارد که تصمیم‌گیران شهر باید دست از این هویت‌سازی اجباری، مخدوش و غیریت ساز بردارند واگر گوشی هنوز در سیستم حکمرانی، شنوای این سخنان است به فوریت از این تصمیما…

🌐 اعلام موضع سازمان عدالت و آزادی خراسان رضوی درواکنش به جمع‌آوری فضای بیرونی کافه رستوران‌های مشهد: 💠"حیات" و "حیاط" را به شهر بازگردانید 🔰 مشهد که روزگاری کانون بزرگترین تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ملت بزرگ ایران بود و بر تارکش عقبه توس کهن و خراسان بزرگ و نامداران گرامی‌اش می‌درخشند، امروز "حیات و حیاط‌" خود و ساکنانش را در خطر می‌بیند. 🔰شهری که امروز ظرفیت زیستی‌اش پاسخگوی نیاز آبی و زیست‌محیطی ساکنانش نیست و البته خود را برای مهاجرت و فرار ساکنان شرق تشنه و محروم کشور نیز مهیا می‌سازد،  در سایه تصمیماتی مخرب و مبهوت‌کننده،  "حیاط " خود را نیز از دست ‌رفته می‌بیند! 🔰آری، خانه خاطره‌انگیز ما که نه تنها باغچه‌اش خشکیده و خاک‌اش فرونشسته،  که دیگر حیاط هم ندارد: تنفس‌گاهی که همه ساکنان خانه از هر رنگ و گونه و سلیقه‌ای بتوانند در آن زیست جمعی داشته باشند. 🔰تصمیم اخیر قرارگاه موسوم به عفاف و حجاب، در رابطه با جمع‌آوری فضای بیرونی کافه رستوران‌های مشهد،  آنقدر عجیب، شتابزده، هیجانی و غیرمعمول است که هیچ مسئول، نهاد و جایگاهی مسئولیت پذیرش آن را گردن نمی‌گیرد! استدلالات به ظاهر فنی این روزهای تصمیم‌گیران نیز تنها ابهامات را بیشتر می‌کند: 🔰اگر این تصمیم، تصمیمی فنی و کارشناسی است،  به ورود قرارگاه غریب عفاف و حجاب چه ارتباطی پیدا می‌کند؟ و از آن گذشته، معیشت مردم و بیکاری بیش از پانصد جوان که بخش قابل توجهی از آنان امید و نان‌آور خانوار خویش بوده‌اند، آیا در این روزهای سخت و سیاه اقتصادی برای هیچ‌‌یک از تصمیم‌گیران اهمیتی ندارد؟ و یا آتش خشمی که از این ناجوانمردی‌ها بر‌می‌خیزد؟ 🔰از آن گذشته، چه زمانی قرار است تصمیمات این مدعیان در اقلیت، نفع حیات اجتماعی ساکنان شهر، حقوق مردم، معیشت کسبه و امید عمومی را هم درنظر داشته باشد؟! 🔰سازمان «عدالت و آزادی خراسان رضوی»، اتخاذ هرگونه تصمیمات این‌چنینی را به زیان حیات اجتماعی، فرهنگی، روانی مردم و توسعه شهر می‌داند و به تصمیم گیران که در اتخاذ این تصمیمات در اقلیت محض به سر می‌برند، تاجایی که حتی شجاعت پذیرش مسئولیت علنی و رسمی آن را هم ندارند، نسبت به پیامدهای تاسف‌بار و بلکه ویرانگر اینچنین تصمیماتی هشدار می‌دهد. 🔰این سازمان به صراحت اعلام می‌دارد که تصمیم‌گیران شهر باید دست از این هویت‌سازی اجباری، مخدوش و غیریت ساز بردارند و اگر گوشی هنوز در سیستم حکمرانی، شنوای این سخنان است به فوریت از این تصمیمات سرمایه‌سوز و نومیدکننده دست کشیده و بیش از این مردم نجیب، آگاه و نیک‌اندیش این شهر را از هویت امروزین خود سرخورده نکنند. @IIFJKHr @IIFJO
Show all...