ادبی آیات
"گستاخ تو کرده ای مرا با لب خویش" تو نازکی، طاقت کلمات بسیار ما نداری..... ❤مقالات شمس تبریزی❤ @garshasbtaheri
Show more132
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
میگویند هیچ مصیبت، و هیچ درد و اندوهی نیست که خدایان فرو فرستند و روح یکی میرا نتواند بار آن بر دوش کشد.
@Pure_Dudes
الکترا
سوفوکل
همه ی ما به مرگ فکر میکنیم!
همه ی ما گاهی،
تسلیم موج های ظالم خدای دریاهاییم،
میخواهیم نمانیم،
و دورشویم از مدها،
به آنجا که نمی دانیم چیست،
یا کجاست،
آن جا که یاکریم های آبستن
از صاحب خانه نهراسند!
آنجا که ثانیه ی عشق، مرگ جنبنده ای نباشد!
قوی تر ها،
آن ها که جرات داشتند
پیشانی مرگ را بوسه زدند!
طناب با گرانش زمین آشنا شد،
و دیدند آنجای که نمیدانیم، چیست!
مثل یاکریم ها از دریاها گذشتند،
و عمر را به عشق پیوند زدند...
نتیجه ی ما جان کندن و صبرکردن...
تا وقتی چرخ دنده های قفسمان نچرخد
همه ی ما ترسوها به مرگ فکر می کنیم!
َسید احمد(کاوه) رنجبر گل
@adabiayat
جز مفت خوري مفتي ما كارش نـيـسْـــتْ
بي علـمْ قـضـاوتْ كُنَد وُ عارش نـيـسْـــتْ
آن خَرْ كه بُوَدْ كتابْ بارش!! … دگريست
ياران ! خَـرِ مـا كتابْ هم بارش نـيـسْـــتْ
فواد کرمانی (۱۳۱۷ - ۱۲۲۷ ه . ش)
آنشب پدر، در برگ ریزان، قلکم را
برداشت از پستوی ایوان، قلکم را
پیچید لای روسری، آرام کوبید
چون ضربهی طبلی پریشان، قلکم را
هر سکهای با رقص میافتاد بر خاک
انگار بوسید است باران، قلکم را
پوشاند کمکم سایهی پر رنگ بابا
در زیر نور ماه تابان، قلکم را
میریخت روی بالشم، آرام، اشکم
دیدی چطوری برد، آسان، قلکم را
یک جنگل مازندران در سینهام سوخت
وقتی رها میکرد بی جان، قلکم را
آن شب پدر وقت نماز صبح برخواست
دیدم گرفته زیر باران، قلکم را
یعنی پدر با قطرههای اشک، تا صبح
پر کرده بود آبان به آبان، قلکم را
مهدی علی بلندی
@adabiayat
یدونه دیگه ام از این شاعر عزیز بهاری و همشهری، شعری بخونیم که لطافت داره....
سالها پیشتر، دلت میخواست،
خلبان باشی وُ رها باشی
یا که یک دکتر پر آوازه،
تافتهی از همه جدا باشی
باز وقتی که زنگ انشا بود
روی موضوع شغل آینده
مینوشتی دبیر یا تاجر،
تا تو هم مثل بچهها باشی
مملو از شعر کودکانه دلت،
پدرت چون درخت توت بلند
دستهایت همیشه در شاخه،
ترس بی ترس، هر کجا باشی
دوست میداشتی که رود شوی،
یا در آینده یک درخت انار
میوههایت تمامی از یاقوت،
اولین شاه قصهها باشی
عکسهایت به دست مردم شهر،
شهرتت هر کجا دهان به دهان
عکس تو روی سر در سالن،
مردِ تنهای سینما باشی!
تا که مادربزرگ پیرت گفت:
آرزو عیب نیست، اما تو
هر که هستی وُ هر کجا هستی،
سعی کن بندهی خدا باشی!!!
مهدی علی بلندی
@adabiayat