Aty S. Behsam📚🎨عاطفه س. بهسام
Aty - Iranian/Persian Author, Artist, Translator, Editor Director of anime/manga podcast @YuriOnRADIO, PitchWars mentor 2018/2019/ 2020 atysbehsam.com instagram @ aty_s_behsam کانال توسط ادمین اداره میشود
Show more190
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
This is gonna be the first good game adaptation thank you 🥲
اون صدای جیغ ذوق زده منه اون پشت 😭❤️
@asbehsam
The_Last_of_Us_HBO_Series_Teaser_Trailer_Concept_2022_5nvwDNqa3I4.mp46.16 MB
هالووین بر نویسندهها مبارک
حالا بشینید بنویسید! 😐
@asbehsam
Hope is the thing with feathers
That perches in the soul
And sings the tune without the words
And never stops at all.
― Emily Dickinson
گرگ خاکستری امید را روی قلب گذاشت.
چشم باز کرد و پنجه سرخش را روی برف گذاشت.
شنید صدای شوم سنگ زیر پایش را
اما باز هم قدم روی صخره گذاشت.
نه به سوی صدای انسان رفت و نه شغال
با هرآنچه داشت چشم به روی فردا گذاشت.
افتاد و برخواست و زوزه کشید
آخرین نگاهش را سوی پروانه گذاشت.
مرگ دست مهربانی بر سرش کشید و سپس
توله گرگ را روی شانههایش گذاشت.
از خانه سیاهی گذشت و یک گله شغال،
مرگ او را در دل خانهاش گذاشت.
رهایش کرد و گفت زمانت نیست،
حسرت خواب آرام به دلش گذاشت.
توله گرگ شنید صدای یک گله
گرمای شیرین پا به قلبش گذاشت.
دوید و دید به چشم نور خورشید را
تاج لالایی مادر را روی سر گذاشت.
- «داستان سه گُرگ»، بخشی از رمان «دوزاری»، عاطفه بهسام
هکتور
جوهر و ماژیک
@asbehsam
#traditional
#atyart
#artwriting
Hope is the thing with feathers
That perches in the soul
And sings the tune without the words
And never stops at all.
― Emily Dickinson
گرگ خاکستری امید را روی قلب گذاشت.
چشم باز کرد و پنجه سرخش را روی برف گذاشت.
شنید صدای شوم سنگ زیر پایش را
اما باز هم قدم روی صخره گذاشت.
نه به سوی صدای انسان رفت و نه شغال
با هرآنچه داشت چشم به روی فردا گذاشت.
افتاد و برخواست و زوزه کشید
آخرین نگاهش را سوی پروانه گذاشت.
مرگ دست مهربانی بر سرش کشید و سپس
توله گرگ را روی شانههایش گذاشت.
از خانه سیاهی گذشت و یک گله شغال،
مرگ او را در دل خانهاش گذاشت.
رهایش کرد و گفت زمانت نیست،
حسرت خواب آرام به دلش گذاشت.
توله گرگ شنید صدای یک گله
گرمای شیرین پا به قلبش گذاشت.
دوید و دید به چشم نور خورشید را
تاج لالایی مادر را روی سر گذاشت.
- «داستان سه گُرگ»، بخشی از رمان «دوزاری»، عاطفه بهسام
هکتور
جوهر و ماژیک
@asbehsam
#traditional
#atyart
#artwriting
And then I knew,
death is not the end.
-Ahmad Shamloo
توله گُرگ سفید اسیر طوفان شد
گفت خانه امنی باید و نیست.
باد سیلی زد بر صورتش
گفت دست مهربانی باید و نیست.
برفِ وحشی زنجیر گرفت به پایش و او
گفت آغوش گرم مادرم باید و نیست.
دید خانهای دور، در دل کوه، از آنِ یک انسان
گفت کمی ترس خوب است، که باید و نیست.
توله گُرگ کشید پنجه به چوب پوسیده
مرد گفت صدای سگ باید و نیست.
تا در گشود و دید رُخ گرگ
چوب برداشت و فریاد زد کمکی باید و نیست.
توله گُرگ نشست و دید چند روزی
واق واقِ سگ و کفتار و شغال و هر موجودی
پیرمرد با خنده رحمش را فروخت و توله گرگ
فهمید رحم برای غیر خودی باید و نیست.
مرگ دست به سویش دراز کرد، اما او
گفت اینجا جایی برای گُرگ باید و نیست.
برف و تنهایی امانش نداد آخر
ایستاد و صدای سگ در آورد که چارهای نیست.
پیرمرد در به رویش گشود و لبخند زد؛
در سرزمین سفید معصومیتی باید و نیست.
- «داستان سه گُرگ»، بخشی از رمان «دوزاری»، عاطفه بهسام
فرانسیس
جوهر و ماژیک
@asbehsam
#traditional
#atyart
#artwriting
And then I knew,
death is not the end.
-Ahmad Shamloo
توله گُرگ سفید اسیر طوفان شد
گفت خانه امنی باید و نیست.
باد سیلی زد بر صورت زخمیاش
گفت دست مهربانی باید و نیست.
برفِ وحشی زنجیر گرفت به پایش و او
گفت آغوش گرم مادرم باید و نیست.
دید خانهای دور، در دل کوه، از آنِ یک انسان
گفت کمی ترس خوب است، که باید و نیست.
توله گُرگ کشید پنجه به چوب پوسیده
مرد گفت صدای سگ باید و نیست.
تا در گشود و دید رُخ گرگ
چوب برداشت و فریاد زد کمکی باید و نیست.
توله گُرگ نشست و دید چند روزی
واق واقِ سگ و کفتار و شغال و هر موجودی
پیرمرد با خنده رحمش را فروخت و توله گرگ
فهمید رحم برای غیر خودی باید و نیست.
مرگ دست به سویش دراز کرد، اما او
گفت اینجا جایی برای گُرگ باید و نیست.
برف و تنهایی امانش نداد آخر
ایستاد و صدای سگ در آورد که چارهای نیست.
پیرمرد در به رویش گشود و لبخند زد؛
در سرزمین سفید معصومیتی باید و نیست.
- «داستان سه گُرگ»، بخشی از رمان «دوزاری»، عاطفه بهسام
فرانسیس
جوهر و ماژیک
@asbehsam
#traditional
#atyart
#artwriting
Childhood is the kingdom where nobody dies...
-Edna St. Vincent Millay
گرگ سیاه چشم گشود بر صبح سرد
شعله خورشید نو، چشمانش را گرفت.
به پا خاست و نیافت چیزی جز سکوت و برف،
حس تلخ رها شدن دلش را گرفت.
آرام آرام رفت به سوی سرنوشت،
صدای پای عدهای حواسش را گرفت.
شغالها احاطهاش گردند و
ترس چشمان سرخشان، قلبش را گرفت.
شغال پیر، دست دوستی بهسویش دراز کرد و گفت:
"هرکه با ما نبود، مرگ او را گرفت.
روزگارِ گرگ بودن نیست، هرکه شد هر آنکه لازم بود،
اوست که آخر سر، مشت پیروزی بالا گرفت."
توله گرگ گفت: "من بمانم هر آنچه که هستم."
اما بهسوی شغال رفت و دست او را گرفت.
- «داستان سه گُرگ»، بخشی از رمان «دوزاری»، عاطفه بهسام
آراد/آرتور سورِن
جوهر و ماژیک
@asbehsam
#traditional
#atyart
#artwriting
🏵 دوره پاییزی پایه آنلاین «داستانپردازی»
🏵 رمان، فیلمنامه، بازی، کُمیک و مانگا
🏵 از عصر شنبه ۲۴ مهر
🏵 اطلاعات کامل و نامنویسی:
atysbehsam.com/s
⭕️⭕️⭕️ ظرفیت محدود
🏵 برای اطلاعات بیشتر به این آیدی پیام بدید:
@Aty_Assistant
@asbehsam
#class
#Pitchwars submissions is now open! (Surpriiiise! 😁)
https://pitchwars.org/pitch-wars-2021-submission-window-is-now-open/
Maedeh and I cannot wait to read your stories! (Read our wishlist: https://atysbehsam.com/pitch-wars-wish-list-2021)
«پیچوارز آغاز شد!»
پیچوارز یک روز زودتر آغاز شد (عذرخواهی از دانشجوهام که بهشون نگفتم چون سورپرایز نمیشدن دیگه خخخ)
اطلاعات و ارسال داستان: https://pitchwars.org/pitch-wars-2021-submission-window-is-now-open/
من و مائده شدیدا منتظر داستانهاتون هستیم! (لیست داستانهایی که میپذیریم: http://www.atysbehsam.com/2021/09/11/pitch-wars-wish-list-2021/)
-عاطفه
@asbehsam
#pitchwars
🏵 دوره پاییزی پایه آنلاین «داستانپردازی»
🏵 رمان، فیلمنامه، بازی، کُمیک و مانگا
🏵 از عصر شنبه ۱۷ مهر
🏵 اطلاعات کامل و نامنویسی:
atysbehsam.com/s
⭕️⭕️⭕️ ظرفیت محدود
🏵 برای اطلاعات بیشتر به این آیدی پیام بدید:
@Aty_Assistant
@YuriOnRADIO
@asbehsam
#class
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.