cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

❤️می❤️نوشته

حــرف هایی ڪــہ از دل می آیـد و بر دل می نشینـــد😊 .....ضــرر نمی ڪـنـی......👍 بزن روش، بِـپَر توش👇👇 https://telegram.me/mineveshteh 👆 همراهی مخاطبان خاص همچون شما باعث افتخار ماست💪

Show more
Advertising posts
199
Subscribers
No data24 hours
+27 days
+230 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

رمان #دلـدار قسمت62 معلوم نیست شازده رو دعایی کرده یا جادو که اینطور عبدو عبیدش شده، شازده کی اهل نوشتن سیاهه و ارسال مرسوله بود که این بار دومش باشه؟سال به سال به فرنگ میرفت دریغ از یه کاغذ!حالا رفته نرفته کاغذ میفرسته برای اون گدازاده ی بی همه چیز تندی نکن،این تب عشق هم به زودفروکش میکنه صبور باش چه صبری اخه خانم؟همه فهمیدن ما دیگه عرج و قرب نداریم،اونوقت شما از صبر حرف میزنین؟ با داد و بیداد هم کاری پیش میبری مهری؟ دختره ی حمال تا دیروز بوی گندش کل عمارت رو برداشته بود حالا جلوی چشم ما برای شازده همچون اراگیرا میکنه و وسمه به ابرو میکشه که بیا ببین توهم میکردی، کاری بود که از دستت بر نیاد؟ با حرف خانم تاج لبخندی پیروز مندانه به لبانم نشست.صدای تحلیل رفته مهربانو به سختی به گوشم رسید نکردم؟هر کاری کردم و پس زده شدم شما گفتین صبور باش،تحمل کن مهری، جواب صبر و تحملم شد هوو شد بلای جون چه کنم؟ نمیتونم که از گیسهاش بگیرم دختره رو بندازم بیرون،حالا امانت شازده است و منم امانت دار،امان بده بزار از بلاد کفر برگرده چاره ای میکنم شکمم پیج میخورد و دل درد شدیدی داشتم، حالت تهوع ناگهان امانم را برید نمیتوانستم همانطور پشت در به استراق سمع مشغول شوم دستم را روی دهانم گذاشتم و به سمت حیاط روانه شدم، به کنار حوض نرسیده چشمانم سیاهی رفت و زانوانم شل شدند،روی زمین نشستم و هر چه خورده بودم بالا اوردم،خاله و بقیه خدمه دوره ام کردند چیشد یهو دلدار؟ مشتی اب به صورتم زدم و گفتم:نمیدونم یکهو دلپیچه افتاد به جونم خاله خاله حینی که کمرم را میمالید رو کرد به مشدی و گفت:برو به طبیب االطبا بگو بیاد مگه کوری که بانو حالش خوب نیست؟ مشدی چشمی گفت و سریع از عمارت خارج شد. با بیحالی رو کردم به خاله و گفتم:چیزی نیست خاله جان،کمی استراحت بکنم خوب میشم اخه من از دستت چه کنم دلدار؟نه خواب داری نه خوراک،کل غذای تو همون ناشنایی بود و بس، انتظار داری تن سالم داشته باشی؟ از بازوهایم گرفت و من را به داخل اندرونیم برد و وادارم کرد روی تخت دراز بکشم. کمی استراحت کن تا طبیب بیاد بالا سرت،شازده بفهمه دمار از روزگارمون در میاره لزومی نداره بفهمه به طاقچه اشاره کردم و گفتم:کاغذی تو جوتب مرسوله شازده نوشتم،بردار و بده به دست آمیزخیرالله معین التجار تا هر وقت عازم فرنگ شد کاغذ من رو برسونه دست شازده شاهپور سری تکان داد و گفت:چشم در اندرونی زده شد، لااقل خوب بود فاصله طبیب با عمارت زیاد نبود، خاله چارقدم را روی سرم مرتب کرد و بعد به طبیب اذن ورود داد طبیب کیفش را کناری گذاشت روبرویم روی صندلی نشست و شروع کرد به معاینه کردن او درحال معاینه بود که خانم تاج هم وارد اطاق شد.در سکوت فقط نظاره میکرد طبیب شروع کرد به پرسیدن سوال سر درد و خستگی دارین؟ سرم را تکان دادم بله. چه مدته حالت تهوع دارین؟ از صبح بلند شده بودم حالم خوب نبود گمان بردم نکنه از سر دلتنگیه.اما.. به میان طبیب کیفش را کناری گذاشت روبرویم روی صندلی نشست و شروع کرد به معاینه کردن به میان کلامم پرید و گفت: مُشتُلُق بدین، شما باردارین بانو. کلام در دهانم خشک شد، از هیجان ضربان قلبم اوج گرفت،انگار نفهمیده باشم طبیب چه گفته گیج و مبهوت به خاله خیره شدم که از خوشحالی چشمانش همچون الماسی در دل شب میدرخشیدند،خانم تاج هم دست کمی از او نداشت جلوتر آمد و با صورتی خوشحال که تا بحال ندیده بودم از طبیب پرسید شما مطمئن هستین طبیب؟ طبیب حینی که وسیله هایش را جمع میکرد گفت: تبریک میگم بانو،قدمش مبارک باشه و بعد رو کرد به من و گفت:از خودتون زیاد مراقبت کنین، سعی کنین هیجان زده نشین، توصیه میکنم برای رفع حالت تهوتون دمنوش زنجبیل میل کنین.دمنوش گزنه هم بسیار مفید و سرشار از اهنه براتون روبروی خانم تاج ایستاد و ادامه داد با من امری ندارین اولیا مُخدره؟ خانم تاج خندید و گفت:بعد عمری خوش خبر بودی برای عمارتمون مشتلقت رو از پیشکار بگیر طبیب طبیب تا کمر خم و سپس از اندرونی خارج شد، من که هنوز گیج بودم دستی روی شکمم بردم و گفتم:من باردارم؟ خانم تاج نزدیکم شد و گفت:امیدوارم پسر بیاری برامون عروس من که هنوز در بهت بودم چیزی به زبان نیاوردم، اصلا امادگی بچه دار شدن آن هم در نبود شازده را نداشتم دستی به شکمم کشیدم و اشکهایم را پاک کردم، خاله چشم غره ای کرد و گفت:بسه دختر، والا که تو داری ظلم میکنی به این طفل معصوم. @mineveshteh
Show all...
رمان #دلـدار قسمت61 لحظه ای رنگش پرید،انتظار شنیدن چنین چیزی را ازمن نداشت این به تو هیچ ربطی نداره پوزخند صدا داری زدم و گفتم:پس زندگی منم به تو هیچ ربطی نداره با حرص خواست اندرونی را ترک کند که گفتم: یاد بگیر جایی خواستی بری قبلش دق الباب کنی صدای کوبیده شدن در باعث شد چشمانم را ببندم،کمی دلم خنک شد از آنکه جوابش را دادم به طرف طاقچه رفتم و کاغذ و قلم و دوات برداشتم،صدقه سری مشق شب کردنهای هر شبه ام و تمرینهای شازده میتوانستم راحتتر بنویسم، قلم را در دوات فرو کردم و آرام روی کاغذ شروع کردم به نوشتن جواب سلام جان دلدار.سیاهه به دستم رسید،خدا میداند چقدر خوشحال شدم،ازخدا که پنهان نیست از شما چه پنهان فراق حال مرا هم ناخوش کرده، از بس خاله جوشانده به خورد معده بیچاره من داده، نامش هم که میایید دلم میخواهد سر به بیابان بگذارم انجا هوا چگونه است؟همانند اینجا خزان رسیده؟ زمین زرد پوش شده از برگ درختان؟ لاینفعل کاغذ مینویسم و دلم را میخواهم خوش کنم به این مرسولات تا وقتی که برگردین و تسکین روح و قلب بیقرارم بشین.خاله امروز گفت که خضاب کنم گیسهایم را تا کمی روحیه ام تغییر کند، اما دل و دماغ ندارم،زن جماعت برای شویش چیتان پیتان نکند برای که بکند؟ اصلا دلم خوشنگاه عاشقانه و ذوق مردانه تان است دردتان به قلبم،الله توکل هر وقت قدم روی چشم بنده گذاشتین و تشریف اوردین برایتان خضاب میبندم.خطم به زیبایی خط شما نیست که وقتی قلم به دست میگیرید با مهارت خاصی آنرا روی کاغذ میرقصانید..عرضی نیست جز انکه دلدارتان را فراموش نکنین حضرت اقا بوسه از پیشانیتان. قلم را کنار گذاشتم،نگاهی اخر به سیاهه ام کردم و لبخندی زدم. باید از احمد میرزا بیشتر تشکر میکردم بابت سوادی که یادم داده بود،وگرنه چگونه میتوانستم راحت احساساتم را با یار از من دور افتاده ام در میان بگذارم؟چه بر سرم آمده بود؟من همان دختری بودم که از عشق فرارمیکردم؟همانی که هیچ وقت جواب فرمان را به ارامی نمیدادم،اما قلبم در برابر شازده حیا را قورت داده بود.شده بودم فرهاد که کم مانده بودتیشه بردارم و بزنم به دل کوه بخاطر عشقم باید سیاهه را میدادم به مشدی تا ببرد بدهد دست آمیز خیرالله، او مدام یک پایش فرنگ بود و یک پایش ایران.نفس حبس شده ام را بیرون دادم و سیاهه را گوشه ای گذاشتم تا سر فرصت بدهم دست مشدی از جایم بلند شدم که صدای شکسته شدن چیزی از داخل عمارت توجهم را جلب کرد،سریع از اندرونی خارج و وارد سالن اصلی شدم.خدم و حشم همگی جمع بودند، مهربانو یقه ایران را گرفته بود تمامی دق و دلیش را داشت سر ایران بینوا خالی میکرد هزار بار گفتم این آت و اشغالارو از سر راه بردار، چرا دل به کار نمیدی هان؟چند روز بود ولتون کرده بودم هار شدین،حالا جواب پس میدی بهم اره چشم سفید؟وقتی حالا دستور دادم وسط حیاط فلکت کنم اونوقت حالت جامیاد با خشم خدمه را کنار زدم و کنار آنها ایستادم مگه چیکار کرده که حقش فلکه؟دست کجی کرده؟ یا قانون شکنی؟ مهربانو انگشت تهدیدش را جلویم تکان داد و گفت:تو اینکارا دخالت نکن دلدار فهمیدی؟ شازده قبل رفتنش کنترل این امور رو به من سپرده،منم اجازه نمیدم اینطور با این بی نواها رفتار کنی. پوزخندی زد،دلش پربود آنقدر که کم مانده بود حجوم بیاورد و مرا کتک بزند اره خب باید طرفداریشو کنی خودتم یکی عین اینا بودی.گدازاده ای که زندگی بقیه رو خراب میکنه ادم یه گدا زاده خوش ذات باشه بهتر از یه اصیل زاده بدذاته.چرا حرصتو سر بقیه خالی میکنی؟ خودم اینجام بیا با خودم حرف بزن اینجا چه خبره؟ همگی برگشتیم سمت خانم تاج، طبق عادت به عصایش تکیه داده بود.از سرجایم با صدای نسبتا بلندی گفتم:ببینم خانم تاج رسم ایل قاجار ضعیف کشیه؟فلک کردن کسی که کاری نکرده عادته ایل شماست؟ تند نرو عروس،اون دختر یحتمل کاری کرده که مهربانو عصبی شده فکر نکنم دست نزدن به وسیله های ثابت خونه گناه کبیره باشه،از وقتی من تو این خونه بودم اون مجسمه این گوشه سالن بود خانم تاج چند قدم جلو آمد و با لحنی ارام رو کرد به مهر بانو بهتره اروم باشی مهربانو مهربانو یقه ایران را ول کرد و با دندانهای قفل شده از حرص گفت:شما هم که طرف این گدازاده شدین ارام باش، بیا بریم داخل اندرونی من ببینم حرفت چیه.دیگر چیزی نگفت و با اقتداری که مطمئن بودم شازده هم به او کشیده به سمت اندرونیش راه افتاد و مهربانو هم بدون هیچ حرفی پشت سرش حرکت کرد.رو کردم به بقیه خدمه و گفتم: برین دنبال کارتون.توام برو ایران.کنجکاوی داشت امانم را میبرید،ارام ارام به سمت اندرونی خانم تاج حرکت کردم،میدانستم اگر کسی مرا ببیند رسوا میشوم اما نمیتوانستم جلوی خودم رابگیرم  پشت در اندرونی ایستادم و گوش تیز کردم به هوای شنیدن حرفایشان. صدای مهربانو آمد که داشت با حرص حرف میزد.. @mineveshteh
Show all...
🎵 مهدی احمدوند آتیش پاره (ریمیکس) @mineveshteh
Show all...
Mehdi Ahmadvand - Atish Pareh (Remix).mp310.91 MB
🎵 مجید یحیایی ناخدا @mineveshteh
Show all...
Majid Yahyaei - Nakhoda.mp36.92 MB
🎵محمد نوری شیرین زبون @mineveshteh
Show all...
Mohammad Nori - Shirin Zabon.mp38.84 MB
🎵شهاب مقدم اشتباه @mineveshteh
Show all...
Shahab Moghadam - Eshtebah.mp37.20 MB
🎵پیام اسدی رفیق @mineveshteh
Show all...
Peyman Asadi - Refigh.mp37.09 MB
Photo unavailableShow in Telegram
پول دربیارید،ورزش کنید،تفریح کنید وازآدمایی که ارزشتون رو پایین میارن دوری کنید.. @mineveshteh
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
🌱 امروزتون به قشنگی بهشت به زیبایی گلها به شـادی پروانـه ها به خوش خبری قاصدکها و به ‌محکمی پیوند قلب هـا که یاد آور خوبیهاست @mineveshteh
Show all...
امیدوارم به موقع برسین به آرامش، به پول، به زندگی، به آدمِ مورد علاقتون… دیر رسیدن مفتم نمی ارزه...🌱 @mineveshteh
Show all...