کانال خبری هانه گرمله
جهت ارسال خبر،عکس ، پیشنهاد ویا انتقاد با ما در تماس باشید @adelhajiazizi کانال خبری هانەگرملە t.me/hanagrmlai
Show more3 541Subscribers
-324 hours
+77 days
+4530 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
📡 ده نگی شوشمی واورامانات
#با_خبرهای
#ایران_کردستان_اورامانات
#اینجا_دنبال_کنید
👇👇👇👇👇🔻🔻🔻🔻🔻
https://t.me/Shoshme_oramanat
https://t.me/Shoshme_oramanat
https://t.me/Shoshme_oramanat
👍 4❤ 1
📙 اسکندر مقدونی در ۳۳ سالگی درگذشت...
روزی که او اين جهان را ترک میکرد،
میخواست يک روز ديگر هم زنده بماند، فقط يک روز ديگر تا بتواند مادرش را ببيند آن ۲۴ ساعت فاصلهای بود که بايد طی میکرد تا به پايتختش برسد.
اسکندر از راه هند به يونان برمیگشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد.
بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا ۲۴ ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند.
پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمیآيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود!
اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط ۲۴ ساعت بدهم."
آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم کاری برای نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است."
آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوششهايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی ۲۴ ساعت را بخرد.
سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن ۲۴ ساعت هم نبود.
از قناعت هیچکس بیجان نشد
از حریصی هیچکس سلطان نشد
👍 5
هەورامی زوانیٚ تەنیا وەڵاتوو هەورامانوو ئێمەنە نیەنێ و بەشێ گەورە کە پەنەشا شەبەکێ ماچا جە مابەینوو کەرکووک تا موسڵوو عێراقینە ژیوا.
شەبەکێ نزیک به ۵٠٠ هەزار کەسانێ کە دەگا و شارێ مابەینوو کەرکووک تا موسڵی، ماوا و مەسکەنشانە.
ئی ویدیۆ، قسە و باسوو ئا خەڵکەیه نیشانە مدٚۆ کە به هەورامی قسێ کەرا و هەڵای زوانو با و باپیروو وێشا پارێزنان.
👍 3
#بانگه_واز (دعوت)
🌙#داستان_شب....👇
✍ در یکی از مدارس،دور افتاده یاسوج معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانشآموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانشآموزان شروع به خندیدن و او را مسخره میکردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد به نفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانشآموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانشآموز را فرا خواند و به او برگهای برگهای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچکس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
هیچکدام از دانشآموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار میکرد و از بچّه ها میخواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار میداد.
کم کم نگاه همکلاسیها نسبت به آن دانشآموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمیکرد.
آن دانشآموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خِنگ" مینامید، نیست، پس دانشآموز تمام تلاش خود را میکرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاسهای بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است که در بیمارستان ابن سینای شیراز شهر صدرا صدها پیوند کبد انجام داده است.
این قصه را *دکتر ملک حسینی* در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته، انسانها دو نوعند:
نوع اوّل کلید خیر هستند. دستت را میگیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن میدهند.
نوع دوم انسانهایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بیارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل میکنند.
این دانشآموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسانها بشود که بخت با او یار بود.
و آن معلم کسی نبود جز *محمد بهمن بیگی* اَبَر مردی بزرگ که چون ستارهای در دل شبهای سیاه روزگاران درخشید و معجزه کرد.
استاد بهمن بیگی نویسندهای چیره دست با ذهنی خلاق و مدیری لایق بود و نشان داد که اگر اراده باشد میتوان مردمی را از فرش به عرش رساند که نمونه آن دکتر ملک حسینی است.
روحش جاودان و یادش گرامی. 💐
👍 13
فرار ناموفق از زندان
اسکاینیوز:
🔺تعدادی از زندانیان در یکی از زندانهای ونزوئلا، پس از یکسال و نیم تلاش برای حفر تونل از زندان به بیرون، در نهایت از ایستگاه پلیس سردرآوردند.
🔺پلیس ونزوئلا در طول ماهها این چند زندانی را تحت نظر داشته است.
🔺این افراد دوباره دستگیر و به زندان بازگردانده شدند.
😁 15😭 4👍 1🥰 1
روزی دُم یک روباه در حادثهای قطع شد.
روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم گفتند چرا؟ این که بسیار بد است و معلوم میشود.. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک، احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دُم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه اولی رفت و گفت: برادر تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم ، من که بسیار درد دارم!! روباه اولی گفت: صدایش را درنیاور وگرنه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هر لحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ وگر نه تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت، همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند.
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگرها و خلافکارها زیاد میشوند آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند. گاهی هم آنها را دیوانه میدانند!!
@khamsann
👍 7