مرتضی مردیها
"کانال استاد مرتضی مردیها" جهت پیشنهادات، انتقادات و ارتباط با ما: [email protected] آدرس کانال یوتیوب: https://www.youtube.com/@MortazaMardiha
Show more10 553
Subscribers
+124 hours
+407 days
+13630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
(ادامه☝️🏻)
برای این افراد، سران یا وسطانِ «اصلاحطلب»، عمری نمانده و نزدیک به «رأی آخریها» هستند. شرف برایشان کمی غریبه میزند، قیامت هم که حالا کو تا آنموقع؛ وانگهی، «کوشش بیهوده به از خفتگی»، «طاعت از دست نیاید، گنهی باید کرد»، «شکست مقدمۀ پیروزی است»، «صد بار زمین خوردی، باز باید بلند شوی»، «کار کوچکی هم بشود کرد، بهتر از هیچ کار است»، «کاچی بعض هیچی»، و «انفعال که خوب نیست» ... و بسا از این زبانزدهای مرسوم و استدلالهای راستِ کارِ کهنهخرها، که گویا الان به داد این جماعت میرسد، تا همۀ داشتهها و به خصوص همۀ نداشتههایشان را (که خیلی بیشتر و در این مواقع بهویژه کارسازتر است) بگیرند سر دست و بیایند وسط که یا مرگ یا فلانی. علیالخصوص که اینبار با بارهای دیگر فرق میکند. اینبار کاندید «اصلاحطلبان» از یک قوطی خشکمزاج عطاری به زحمت در آمده و پیشپیش هم واداده، و لذا اصلاً حمایت از او هم لج بالادستیها را درنمیآورد.
شما میگویید چکار کنند؟ هیچکار!؟ مگر میشود!؟ باید یکبار دیگر نشان دهند که هرچقدر هم آتششان بزنند، باز ققنوسوار از لای خل و خاکستر (و بعضی چیزهای دیگر) بیرون میآیند. البته شاید خرده عیب و عوارضی داشته باشد. از جمله باز دنیا گیج شود که اگر «۹۶» و «۹۸» و «۴۰۱»، پس این فعالیت انتخاباتی چیست، خب گیج شود که بشود! ما که برانداز نیستیم، چه اشکالی دارد. میگویید آن طرف از ماجرا سود بسیار میبرد، خب ببرد. مهمنیست. مهم این است که ما که در امر سیاسی و حزبی یک زندگی گیاهی داشتهایم، یک فقره خرناس محکم بکشیم که های! ما هنوز ریق رحمت را کاملاً سرنکشیدهایم! وانگهی، چه فکر کردهاید؟ درست که ما دو جناح با هم جر و منجَر داریم، ولی گوشت تن هم را بخوریم، استخوان هم را که دور نمیاندازیم. «مرگ بر شاه!» بعله.
اما نتیجه: یا میبریم یا میبازیم. و در هر دو صورت بردهایم. اگر باختیم که دوباره برمیگردیم به شغل سابقمان یعنی تحلیل و انتقاد به حکومت؛ اگر هم بردیم که از فردا شروع میکنیم به گفتن اینکه ما که کارهای نیستیم، تصمیمها جای دیگری گرفته میشود. خب، حاصل؟ حاصل؟! ای بابا، همینکه یک شلوغبازی راه بیفتد و فرشتۀ مسئولِ ضایعات، ما را چار روز دیرتر روانۀ بازیافت کند، خوب است دیگر. چرا سخت میگیرید؟ ما عادت داریم. از همان دوم خرداد که اوج قدرتمان بود، هر روز توپوزی و تو... خوردیم و هیچ غلط درستوحسابی نتوانستیم بکنیم؛ ولی این بهتر است از اینکه ما از اصل نبوده باشیم و کسی دچار این مشکل نشود که ما را کجای طبقهبندی موجودات بچپاند. حالا شما بگو گلبهخودیِ غضنفرهای نخودی!
به این توجه نمیکنید که ما چند سالی میخواستیم یک کارهایی انجام بدهیم که نگذاشتند، مدتی هم بیکار بودیم، بعد هم که زندان، بعدش هم که تحت درمانهای روانپزشکی تا چند احساس مختلف درد و سوزش و ضعف و خارش و غیره را با هم رفع و رجوع کنیم. الان هم رسیدهایم به ته خط. این آخرین شانسمان است. طاقت انفعال هم نداریم، یعنی حوصلهمان سر رفته. حتی اگر نمایش همان است، نیاز به کمی تغییر دکور داریم؛ تا بتوانیم همان حرفهای تکراری ستوهآور را سر از نو با تغییر یکی دوتا اسم بزنیم. به قیمتی ارزان میشویم معتدل، عملگرا، غیررادیکال، رئالپلتیشن، و کلی صفات خوب دیگر. به اضافه اینکه از آفتابنشینی به آفتابهکشینی هم ارتقای مقام مییابیم. یک چیز دیگر هم هست که درگوشی میگویند: که در این چند سالی که ما «اصلاحطلبان» در حاشیه بودیم، مردم رفتند سراغ پهلوی! و این یعنی تمام این پنجاه سال تلاش ما یک/تقسیمبرفوتِ الاغ شد. و این را ما هرگز طاقت نمیآوریم. حتی اگر میزان مچلشدنمان از رکورد گینس آقای ظریف هم جلو بزند.
@mardihamorteza
🖌غضنفر!
شیررررررره
زمانی یک آدم عامی، ولی بذلهگو در مقام پیچیدنِ طنزگونۀ نسخه از داروهای علفی، جملاتی سر هم میکرد. از جمله توصیه میکرد که «اَنغوزه» را میکوبی، نرم میکنی، میریزی کف دستت، فوت میکنی، قوزش میپرد، بقیهاش را میخوری! حالا نقل ما و دمکراسی است.
دمکراسی در ممالک مترقی هم عیبهای جدی دارد، ولی به مصداق «کچلیش کم آوازش»، بالاخره ضرر و نفعش یکجورهایی خرج و دخل میکند، ولی به ما که میرسد، به لطف غضنفر بيشتر که مارادونا، قوزش میپرد و فقط همانش میماند ته کار. گویا قرار است عایدی ما از دمکراسی و انتخابات فقط اغفال و گول زدن افکار عمومی داخلی و جهانی باشد. تصورم آن بود که این «انتخابات» از لحاظ کسادی چیزی در سطح یکی دو «انتخابات» قبلی میشود، باری اینطور شنیدم که تیم غضنفران با تمام قوا به میدان آمده و بیم بردشان هم حتی وجود دارد.
کسانی که از این تعجب میکردهاند که هنوز آدمهایی هستند که باور دارند زمین مسطح است، با مشاهدۀ این وضع، بهتر است کمی از شگفتیشان بکاهند. ممکن است فکر کنید اغراق میکنم، ولی بهگمانم اینطور نیست. استدلال مبتنی بر اینکه «مگر آقای روحانی چه تخم دوزردهای برای شما یا مملکت توانست بگذارد که این یکی بتواند، که گویا همان مختصر استقلال رأی و جربزه را هم ندارد، و مگر اصلاً در این نظام، رئیس جمهور کارهای است که بخواهد خوب عمل کند یا بد؟» دست کمی از این مشاهده ندارد که بارها کسانی از یک نقطۀ زمین به سمت شرق یا غرب راهافتادهاند و پس از طی مسافتی طولانی و مستقیم، سرانجام، به سر جای اولشان عود کردهاند.
پس شک ندارد که کسانی که گردی زمین را انکار میکنند و کسانی که، نه یکبار بلکه مکرر، پایشان توی پلِ اردوکشی «انتخاباتی» در این مملکت رفته، یک جای اساسی کارشان میلنگد، اما کجایش؟ پاسخ این سوال دشوار نیست، هرچند غمبار است. البته استدلالهای «صدمن یک غاز» که هست، ولی علت ماجرا همان ضربالمثل معروف منتسب به «حاجمیرزا آقاسی» صدراعظم است که «از این چاه برای مردم آبی درنیاید، برای چاهکن نان درمیآید».
اشتباه نکنید. منظور از نان لزوماً و برای همۀ این جماعت، پول و مقام نیست، برای بعضی خروج از کسالت روحی ناشی از بازنشستگی پیش از موعد است. برای رئیسجمهور مورد نظر و هیئت دولتش (که قطعاً هیچکدام از این خبرچینان هیزمکش در آن جایی نخواهند داشت) پول و مقامی در کار هست، و هم برای خیل فرصتطلبانی که خصوصاً در شهرهای کوچک و دهات راه افتادهاند تا با زدن ستادها اشتهای برخی ناکامان را تحریک کنند که واقعاً بوی کباب میآید نه اینکه خر داغ کنند، و با تشویق عوام به دادن رأی به این کاندید، جایی برای خود در مدیریتِ پاییندست، مثلاً ادارۀ توزیع علوفه، دست و پا کنند. ولی اینها که در «انتخابات»های خوابرفته و در حال گِزگزِ این چند سال اخیر هم بودند، چه اتفاق جدیدی افتاده؟
@mardihamorteza
(ادامه👇🏻)
🖌حکایت جوحی و صندوق
در مثنوی مولوی داستانی هست شیرین و شنیدنی، در باب شیادی و اغفال. البته شیرینی آن بابت وجوه خندهناک روایت است، وگرنه که داستان کلاهبرداری یا کلاهگذاری را بهدشواری میتوان شیرین خواند.
ماجرا اینگونه است که زن و شوهری بودند که از دارایی بهرهای اندک و از اشتها حظی وافر داشتند و چندان هم دربند راستی و شرف و مردمی نبودند. روزی مرد، زن را گفت: «این همه اسباب اغوا داری، چرا از آن بهره نگیری تا صیدی به دام آوریم؟
چون سلاحت هست رو صیدی بگیر
تا بدوشانیم از صید تو شیر
قوس ابرو، تیر غمزه، دام کید
بهر چه دادت خدا، از بهر صید»
زن به سراغ قاضی شهر رفت که هم مال زیاد داشت و هم ترس از آبرو. به بهانۀ اینکه شویش خرجی نمیدهد، شکایت بر قاضی برد و در اثنای نقل و اختلاط برخی امکانات خویش را وانمود و قاضی را به تلاطمِ تعب و طلب درانداخت. کار به جستوجوی مکان کشید و زن گفت که خانهاش امشب خالی است و مرد به سفری کوتاه رفته است. شبهنگام قاضی به سرای رفت و چنانکه مهیا میشد که تا از آن سفرۀ هوشربای تن زن لقماتی برگیرد، صدای دقالباب آمد و پیِ آن صدای مرد خانه که زنش را صدا میکرد و پیش میخواند.
قاضیِ عریان ولی کام ناگرفته در پی فرار برآمد. باری وقت تنگ بود و امکان آن نبود، چشمگردان و ترسان نگاهش به صندوقی در کنار اتاق افتاد، لاجرم پرید، در آن را گشود و درونش پنهان شد. مرد به درون آمد و زن خود را در خطاب گرفت. با آواز بلند گفت که طلبکاران او را دوره کردهاند و هر چه او مهلت میخواهد و وعدۀ بازپرداخت بدهیها را در آتیه، در زمانۀ رفع عسرت میدهد، به خرجشان نمیرود که نمیرود.
گوشهای نشست، سینهای صاف کرد و در حالیکه به صندوق خیره بود گفت: «شایع کردهاند و شهرت دادهاند که من صندوقی در خانه دارم پربارِ زر و گوهر. بس بیش از آنکه وام طلبکاران را همه واگذارد و تازه سرمایۀ چندین شغل هم در آن باشد. حال آنکه من و تو میدانیم که چنین نیست و این همه یاوه است و ما فقیریم. من تصمیمی گرفتهام».
زن پرسید، بگو که چیست. مرد گفت:
«من چه دارم غیر آن صندوق کان
هست مایهٔ تهمت و پایهٔ گمان
خلق پندارند زر دارم درون
داد واگیرند از من زین ظنون
صورت صندوق بس زیباست لیک
از عروض و سیم و زر خالیست نیک
چون تن زراق خوب و با وقار
اندر آن سله نیابی غیر مار
من برم صندوق را فردا به کو
پس بسوزم در میان چارسو
تا ببیند مؤمن و گبر و جهود
که درین صندوق جز لعنت نبود»
صبح فردا مرد، حمالی به کرایه گرفت و صندوق بر پشت او گذاشت، قفلی بر آن نهاد و گفت: «این را ببر به نزدیک محکمه و آنجا نزد جماعت شاکیانِ مالباخته فروگذار تا من مایهای هیزم فراهم کنم و بیاورم».
در راه، قاضی حمال را از وجود خود هوشیار کرد و گفت که پولی به تو خواهم داد، اگر زود به نزدیک نایب من شوی و او را بگویی من به چه روزم تا بیاید و این صندوق را از این مرد بیخِرَد بِخَرَد. حمال صندوق وانهاد و تیز رفت و با نایب بازآمد. مرد رسید. نایب از او پرسید: «این صندوق را خریدارم، میفروشی؟» مرد گفت: «آری، ولی به هزار دینار.» نایب فریاد شگفتی برکشید که هزار دینار برای یک صندوق بیقابلیت!؟ مرد گفت: «آخر تو که از میزان جواهرات درون آن باخبر نیستی، بگذار تا در آن بگشایم و جوهریان هم بیایند قیمت کنند تا بدانی که میارزد!» نایب گفت: «خودم میدانم. لازم نیست.» پول را داد و صندوق را برد.
@mardihamorteza
🖌 دربارۀ آقای صادق زیباکلام
به بهانۀ دستگیری ایشان، و نیز سکوتی که راجع به این موضوع صورت گرفته، چند نکته را میخواهم مورد اشاره قرار دهم و در مورد قیمتهای روز آن هم مختصری چانهزنی کنم.
قبل از هر چیز اینکه آقای زیباکلام را در دستۀ اصلاحطلبان جای میدهند و سپس به او حمله میکنند، برایم جای سوال جدی بوده است. برای من خیلی مفهوم نیست که به چه معنا او از این دسته است!؟ بله، این را میدانم که ایشان مخالف حملۀ نظامی به ایران بوده و گاهی حتی سخنانی عجیب در این زمینه گفته، یا اصلاً نوع رفتار ایشان از مناظره و سخنرانی در بنگاه بوق و رنگ تا حمایت ایشان از برخی شخصیتهای سیاسی همچون آقای هاشمی رفسنجانی، او را از زمرۀ آنانی که باور به هیچ چیزی از این قبیل ندارند جدا میکند، ولی این کافی نیست تا او را اصلاحطلب به معنای اصطلاحی کلمه در ایران امروز حساب کنیم.
از قضا، لااقل به تصور من، بدترین نقطهضعفهای «اصلاحطلبان» همان چیزهایی است که زیباکلام آیین-نامۀ خود میدانست. بیست و پنج سال پیش (چند صباحی پس از دوم خرداد) در مقالهای با نام «میراث چپ مذهبی» گفتم که مبارزه با امریکا یکی از گشادترین پارگیهای این جریان است. کدام اصلاحطلبی اینطور دشمنی با امریکا و اسراییل را رد و طرد کرده؟ و کدام اصلاحطلبی اینطور از رضاشاه و شاه تکریم یا لااقل رفع اتهام کرده است؟ در مقام دفاع از همۀ گفتهها و مواضع آقای زیباکلام نیستم، ولی توپیدن و تاختن به ایشان را، چه تحت عنوان مسخرۀ سوپاپ و چه اصلاحطلب، هم خطا میدانم هم ناسپاسی.
دقت کنیم که دو دسته هستند که حتی اگر سخنشان راست باشد، نوع جنجال و بدزبانی آنها در فضای مجازی راهی به دهی نمیبرد: یکی تندگویان خارجنشینان و دیگری ایدیهای غیرواقعی. نه مهاجرت گناه است و نه آیدی فیک داشتن. ولی این هنری نیست که در پناه امنیتی که از آن حاصل میشود به حکومت سخت بتازید و سپس هرکس سرسوزنی با شما فاصله دارد طرد و تحقیر و فحشمالی کنید. اساساً فحش دادن دائم حتی به حکومت هم افتخاری نیست و دستکمی از نفرینکردن در رسم قدیم ندارد.
آقای زیباکلام اولاً آدم خوبی است؛ به سادهترین و غیرسیاسیترین معنای کلمه. یعنی کسی که اهل مهربانی و لبخند است و همنشینی و همزبانی با او بسا که حس خوبی به آدم میدهد. بدخواه و کینهتوز نیست، آشتیخو و صلحگرا است. دوم اینکه شجاع است. نه در معنای درافتادن با حکومت. ابداً! البته آن هم شجاعت میخواهد، ولی او شجاع است از این نظر که کتاب «ما چگونه، ما شدیم؟» را نوشت. یعنی با اصول مسلم روشنفکری قرن بیستمی درافتاد و باورهای سست ولی عمیقاً ریشهدار هم نخبگان و هم شاید اکثریت عامۀ ایرانی را، سه دهه پیش، به باد انتقاد و تمسخری گرفت که کمتر کسی اساساً چنان درکی داشت تا چه رسد به جرأت طرح آن.
سوم اینکه اهل درک و فهم و بده-بستان فکری و منطقی است. اینکه گاهی بنا به ماهیت بیشفعالی رسانهای و مجازی در رویدادهای سیاسی و اجتماعی روزمره دچار سهو و خطاهایی میشده، شاید، ولی در اصل و عمدتاً اهل درک و داد بوده است. بلاقیاس ولی تاحدودی همچون کسانی که ایشان مدافع نقش مثبت تاریخی آنها بوده است، ما یک بدهی از این جنس، یعنی جبران کجفهمی و قدرناشناسی نسبت به خود او داریم، چنانکه نسبت به بالادست پیشین داشتهایم.
اینکه وضع سلامت ایشان چگونه شود و آزادی از حبس، نمیدانم؛ ولی میدانم که او یک انسان، صاحب اندیشه و نظریهپرداز، روشن-فکر و فعال عرصۀ عمومی است که تاریخ منصف از او به خیر و به بزرگی یاد خواهد کرد.
@mardihamorteza
🖌 ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
سالها پیش مقالهای نوشتم که تا حدودی خاص بود. خاص از این نظر که ابتدا گمان نمیکردم مطلب مهمی باشد، ولی هرچه زمان گذشت دیدم چه بسیار از کردار و کنشها که با این نگاه برایم فهمپذیرتر میشود، از جمله در مورد خودم.
مقالۀ «از خوشگذرانی تا وقتکشی» که مثل عموم مقالاتم، ابتدا در اثر برخورد با یک معضل فکری-اجتماعی و درپیچیدن با چیستی و چرایی آن، ذهنم را درگیر کرده بود، سخنی داشت هم تا حدی بدیهی و پیشپاافتاده و هم در همان حال، غریب و سترگ.
مدعا این بود: به جز نیازهای فیزیولوژیک، آن هم در حالت شدیدِ آن، هر کار دیگری میکنیم، هستۀ سخت نیت ما از آن عبارت است از مشغولیت و فرار از فکر؛ از نشخوارهای فکرهای ناشی از تنهایی و بیکاری؛ حتی اگر خودمان متوجه نباشیم؛ از جمله مهمترین کارها همچون شغل و فعالیت سیاسی و اجتماعی.
ممکن است کسی بگوید حتی اگر این ادعا راست هم باشد، اهمیت چندانی ندارد. وقتی کسی، حالا کارگر ساده باشد یا کارفرما، با جدیت کار خود را انجام میدهد نتیجه و فایدۀ آن هم به خودش و هم به اجتماع میرسد. چه فرقی میکند که نیت او، بهویژه نیت پنهانی که خودش هم از آن خبر ندارد چیست.
این ایراد را، که کمی وارد است و کمی هم نه، عجالتاً کنار بگذاریم و به وجه دیگری از ماجرا نگاهی بیندازیم.
ادعای من این است که همۀ کارهای ما، به جز همان باریکهای که گفتم، در تحلیل نهایی، به سائق و به انگیزۀ «سرکارگذاشتنخودمان» است، حتی اگر ناآگاهانه. اما (امایی که حائز کمال اهمیت است) خیلی فرق دارد که برای سرکارگذاشتنخود، دیگران را هم سر کار بگذاریم یا نه. روشن است که این تعبیر را در دو معنا به کار بردهام. معنای اول یعنی مشغولیت و معنای دوم یعنی مچل کردن: مشغول کردن خود و مچل کردن دیگران.
من گمان دارم وقتی کسی حتی در سنین کهنسالی، با وجود بینیازی مالی، سخت کار میکند، حال ترجمه باشد یا تجارت، علتش، گاه پنهان یا نیمهپنهان، این است که در غیراینصورت، باید بنشیند و از هزار جور فکر ناجور، از پشیمانی تا پریشانی، که از یک دروازۀ ذهنش میآید و از دیگری میرود، سان ببیند، که شاید بعد از شکنجههایی مثل شوک شدید الکتریکی و شلاق، سختترین شکنجه باشد. باری، چنین کسی اذیتی به کسی نمیکند، شاید به جز جا را به جوانان نسپردن.
ولی کسی را در نظر بگیرید که در ماجرای موسوم به انتخاباتی کاندیدا میشود که میداند رأی نمیآورد، و اگر بیاورد هم بسا که نتیجۀ دیگری اعلام شود، و اگر نتیجه واقعی هم اعلام بشود او تا بن دندان در غل و زنجیر است و به هر طرف که تکان بخورد بخشی از عزیزترین و حساسترین جوارح او در جهتهای متنافر کشیده میشود، اینها به اضافۀ مبالغی تحقیر و غیره.
این شامل حال عناصر دخیل در اردوکشیهای حزبی و جناحی طرفدار کاندیدای مزبور هم میشود. پس چرا این کار را میکند؟ ممکن است دلایل متعددی برای آن باشد. پاسخ من ولی این است: همین مشغولیت. بالاخره کمی تفنن است، کمی خروج از کسالت، سر زبان افتادن، بدنامی بهتر از گمنامی یا فراموششدگی. ولی برخلاف بسیار از کارهای مشغولیتی، در اینجا فرد فقط خودراسرکارنمیگذارد، بلکه همراه خود جمعی کثیر را ( البته در معنای دوم). و همین است که آن را کاری غیراخلاقی میکند.
پیام این نوشته، اگر خودش مصداق موضوع خودش نباشد، این است که اینقدر تعجب نکنید که مثلاً چرا اصلاحطلبان دارند به طرزی رسوا از همان سوراخی گزیده میشوند که بارها شدهاند. بحث از اساس چیز دیگری است. دچار مشکل خورۀ فکریاند، و برای فرار از این باید مشغول باشند. دنبال حشمت و جاه نیستند چون نشدنی است؛ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهاند!
@mardihamorteza
00:59
Video unavailableShow in Telegram
🟢 قهرمانان اساطیری
بخش دوم: جمشید و فریدون
فایل کامل در کانال یوتیوب 👇🏻:
📌https://youtu.be/8dLxLkF15iQ?si=GfjGswE25tPyts7W
@mardihamorteza
8.16 MB
02:54
Video unavailableShow in Telegram
🟢 قهرمانان اساطیری
بخش اول: درآمد
فایل کامل در کانال یوتیوب 👇🏻:
📌https://www.youtube.com/watch?v=tBDRwqGxXug
@mardihamorteza
211.37 MB
🖌 اَبرابِ خودم ...
به گمان من چند دسته مُجازند که در فعالیتهای مجازی خود موضوع انتخوابات و اخبار و تحلیلهای آن را پیگیر شوند و به عرض و طول و ارتفاع دیگران هم برسانند.
۱. کسانی که عرصۀ سیاست برایشان یک سناریوی کمدی است و بابت پیگیری این اخبار و تحلیلها مقادیر زیادی میخندند و میخندانند.
۲. کسانی که از این حضرات ضربۀ خاص و سخت خوردهاند و فقط با دستانداختن و مسخره کردن حرفها و کارهای آنها ممکن است قدری آرام بگیرند و دلشان التیام بیابد.
۳. کسانی که بیکارند و بالاخره باید وقتشان را با چیزی پر کنند. هر چقدرش را توانستند با چیزهای دیگر از جمله خوردن و خفتن و غیره پر میکنند، هر چه جا زیاد آمد میگذارند برای گل یا پوچ بازی کردن با این اخبار.
۴ ۰ کسانی که کلی حرف حساب دارند که برای شنوندگان خود بزنند، ولی لابهلایش باید چارتا لیچار اینجوری را هم به سمع و نظر و شامه و غیرۀ آنها برسانند، باشد که مستمعین خمیازه نکشند.
۵. کسانی که انتخوابات هم برایشان یک تفرج تناوبی مثل چهارشنبهسوری یا سیزدهبدر است و وقتی فرصت آن برسد همان کارهایی را انجام میدهند که رسم است.
۶. آقای آقامهدی تدینی اعلیالله مقامه و مَنّالله علیالمسلمین به طول بقائه، استثنائاً. استثنا در قوانین علمی هم پیش میآید و ربطی به تبعیض و رفاقتبازی ندارد. مضافاً به اینکه در حق ایشان گفته شده: «هرچه آن خسرو کند، شیرین کند».
۷. کسانی که گمان میکنند اگر انتخوابات را جدی نگیرند، ولو با دستانداختن آن، وظایف شهروندی خود را کماهوحقه اجرا نکردهاند. بیتفاوت که نمیشود بود.
۸. کسانی که هنوز هم از رفتارهای سیاستمداران در این مملکت تعجب میکنند و میگویند «دیدی چی گفت!» یا «دیدی چیکار کرد!»
۹. اهالی صنف محترم کارتونیست و طنزنویس و فکاههپرداز که اساساً رستاخیز تاریخی خود را مدیون و مرهون سخنان گزیدۀ علمای اعلام، رئیسجمهوران و وزرا و غیره در این دههها بودهاند.
۱۰. دستۀ دیگری که باید میبود تا دستجات برسد به عدد ده که گرد باشد، ولی هرچه فکر کردم نیافتم. آهان یادم آمد. خودم! همین الان متوجه شدم انگار با همین نقد و انتقاد هم دارم آب به این آسیاب میریزم.
به غیر از دستجات فوقانی، الباقی دوستان مادامی که جزو این ۸-۹ دسته نیستند یا نمیخواهند قلمداد شوند، بهتر است چنان کنند که انگار نه خانی آمده و نه خوانی چیده است.
تبصرۀ شمارۀ یک.
اندر مناقب یاسین، سخن زیاد گفته شده است. سخنان مدلل و متین در بهترین حالت به پای یاسین نمیرسد. لذا هرآینه گمان میبرید با چنان سخنان معقول و دلسوزانهای قصد اثرگذاری بر روال امور یا حتی پخش آگاهی دارید به ضربالمثل مربوط به خواندن یاسین عنایت لازم را مبذول بفرمایید.
تبصرۀ شمارۀ دو
کسانی که جزو دستۀ اول هستند و کمدیکار شدهاند، لازم است بدانند که آنچه برای آنها سوژۀ خنده است، برای بسیاری سوژۀ گریه بوده است. علاوه بر اینکه روایت داریم کمدی وقتی زیاد تکرار شد، تراژدی میشود.
تبصرۀ شمارۀ سه
بسیاری از حرفها و کارهای حیرتآور و عقلفرسای رجال مملکتی، به گمان من، در اصل به نیت چزاندن مردم بهخصوص عقلا و دلسوزان است. فکر نکنید با بازنشر و بازچرخ آن به این طرف کمک میکنید، به آن طرف کمک میکنید.
@mardihamorteza
🖌حاجی ارزونی
اگر برای کاری از جمله ابراز عقیدهای که کسانی میکنند دلیل عقلپسندی نیافتید و دیدید به رغم دلایل و شواهد روشن بر اشتباه بودن آن کار، کماکان بر آن اصرار میورزند، ناچارید دلایلی را که مطرح میکنند کنار بگذارید و بروید یک لایۀ عمیقتر و ببینید «علت» کارشان چیست؟ به عنوان نمونه، جغرافیای رأی کاندیدای حکومتی را در انتخابات ریاست جمهوری در این کشور تأمل کنید. مناطقی که بیشترین رأی را میدهند اغلب دینیتر نیستند، حتی چندان سیاسی هم نیستند. تاحدودی، تابعی است از پایین بودن سطح رفاه و سواد. بنابراین، حتی اگر در مصاحبههایی که صورت میگیرد گفته شود مثلاً به فلان دلیل رأی دادم یا به این فرد رأی دادم، این ارائۀ دلیل را کسی جدی نمیگیرد و ذهن میرود سراغ علت، از جمله ارزش کمکهای یارانهای و پایینبودن حساسیت سیاسی. داستان کمدی ساندیس هم بیانی از همین ماجراست.
حال اگر با چنین نگاهی، مقاومت بسیاری بر سر «همۀ چشمها به فلان» را رصد کنیم، به گمان من میتوانیم، ورای دلایل ادعایی، ردپای حاجی ارزونی را پیدا کنیم. کلاهمان را قاضی کنیم. ببینید من میخواهم یک کاری بکنم. یک بروزی، ظهوری، که کمی مرا (هم در چشم خودم و هم دیگران) اخلاقی و انسانی و پیشرو نشان دهد؛ چه باید بکنم؟ خب، مخالفت با ستم گزینۀ جالبی به نظر میرسد. بدیهی است که چنین مواجههای در وهلۀ نخست با نزدیکترین ستمها بایستی صورت گیرد، ولی خطرناک است و گران؛ به ویژه اگر بخواهد بیپرده و تند باشد. پس ذهن میرود به سمت دورتر. مثلاً چین و روسیه و سوریه و سودان. ولی فرد میبیند که جریان نیرومند و بارزی از مخالفت در این موارد به چشم نمیخورد.
آدمها بیشتر عقلشان به چشمشان است. مگر چندبار راجع به سودان یا اویغور یا نظایر آنها چیزی در سوشال مدیا یا اخبار دیده و شنیده؟ اطلاع درست و درمانی هم ندارد که آنجا اصلاً چه خبر است. گیرم اطلاعات آماری از ارقام شبهنجومی در مورد کشتههای سوریه و زندانیان چین بگوید، وقتی فضای رسانهای از آن لبریز نیست، محکوم کردن آن برای منی که قرار است کمی خودم را در ویترین بگذارم و کمی هم وجدان کوچک خوب خودم را تسلی بدهم، چه فایده دارد؟
یافتم! یافتم! (با طنین ارشمیدسی)
کسی و جایی هست که همۀ شرایط بهینه را دارد. اولاً که بدترین موجود این دنیا از منظر رسانهها یعنی امریکا پشت آن است؛ دوم اینکه، این همه میگویند که غاصب و نامشروع است؛ سوم (این را یواشکی میگوییم) حکومت هم که با آن دشمن است، پس هم خطری نیست و برای حفظ سلامتی نافع است، هم حتی نوعی رشوه است که در بعضی مواجهات (مثلاً اصلاحطلبانه) میتواند داد و ستد شود.
اما یک مشکل هست: مگر تو میدانی که آنجا چه خبر است؟ مگر طرف مقابل آنها کمتر اهل خشونت و رادیکالیسم است؟ و از این چیزها. گویا کار گیر کرده. ولی معجزهای نازل میشود. چیزی که مثل سیل خروشان هر مانعی را از سر راهش میشورد و میبرد. کودکان! دیگر هیچ چیز مهم نیست. همینکه کودککشی شده، تمام است. همه چیز برای اشد اعتراض فراهم است. کسی جرأت دارد بگوید نه!؟ مثل ماهیچه میاندازندش توی چرخ گوشت. حالا ممکن است این وسط کسانی بگویند حضرات! آخه اینجا که خیلی بدتر بوده. ولی مشکلی نیست. فریاد بزن ای بر خرمگس معرکه لعنت! ما خودپرست و ملیگرا نیستیم! ستم هر جا که باشد محکوم است. کودکان! کودکان!
این دلیلی است که مطرح میشود. علت ولی به گمانمن چیز دیگری است: حاجی ارزونیه: با قیمت کم، بگو مجانی، مفتکی، بدون خرج، بدون اخراج، بدون زندان، کلی فعالیت سیاسی میکنی؛ بدون هزینه میشوی یک انسان شریف اخلاقی که دلسوز کودکان و مظلومان است. به قدری هم نظربلند که اینجا و آنجا برایش فرقی نمیکند. اگر هم در اینجا، در حوادث سالهای اخیر کاری نکردهای و در مظان اتهامی، این جبران میکند: منم آنکه در سطح جهان ستم را محکوم میکنم. مثل شما دربند قوم و قبیله و بچهمحلهای خود نیستم. به قول صمدآقا، هیشگی نمیتونه مث مو محکوم کنه!
انکار نمیکنم که بخشی از پیوستگان به این کارزار، انسانهایی شریف و اخلاقیاند، باری، فقط با کمی نگاه سطحیِ یکمعادله-یک مجهولی. شماها بدانید که هیچ مشکل مهمی در دنیای ما یکمعادله-یکمجهول نیست.
بخشی از این اردوگاه هم هست که اعضا و اجزای شبکۀ طراحی و اجرای برنامههای اتحادیه تمدنستیز و لیبرالستیز به سرکردگی چپ رادیکال است. با شماها حرفی ندارم، ولی اللهوکیلی ما را جزو کسانی که گول شانتاژهای شما را خوردهاند طبقهبندی نکنید.
میماند سواد اعظمی که جزء هیچ یک از این دو دسته نیستند. دوستان! انگیزه و علت پیوستن شما و بازنشرها، رفتن به نشانی حجرۀ حاجی ارزونی است.
@mardihamorteza
🖌با ادب باش تا بزرگ شوی
از میان نامهای فامیل دوتایش برای من جالب بوده: کوچکیان، و بزرگیان. نهایت اینکه به مصداق ضربالمثل «برعکس نهند نام زنگی کافور»، بزرگیانها بعضیهاشان به طور رقتانگیزی کوچک بودهاند. از آن جمله یکی که از شدت امپریالیسمستیزی، به بهانههای سیاسی، به غرب گریخت تا در سایۀ شیطان بزرگ به فن شریف مفتخواری روزگار بگذراند.
یعنی از مالیات سرمایهداران و هم زحمتکشان آن کشورها، پولهایی تحت عناوین مختلف بگیرد و انرژی برآمده از آن را صرف اثبات این کند که نظام سرمایهداری نظام مزخرفی است؛ و البته تا حدی هم راست میگوید؛ چرا که یک نظام زالوپرور است. خودش در انبار غَلّۀ خودش موش میپرورد. علت پیشرفتِ کُندِ آن در دهههای اخیر هم گویا همین بوده است. به قول شاعر:
گر نه موشِ دزد در انبان ماست
گندمِ اعمالِ چل ساله کجاست!؟
باری نقل است که یکی از این جماعت، به مراکز اداری ذیربط مراجعه کرده و پروندۀ پناهندگی یا مهاجرت یا چیزی در این مایهها گذاشته بوده. کارمند مربوطه پرسشهایی میکرده و فرمها را پر مینموده. از جمله پرسشها یکی این بوده که شما به این کشور تشریف بیاورید چه فایدهای برای این سرزمین یا برای بشریت در کلیت آن خواهید داشت.
طرفِ ذیربط مطالبِ بیربطِ فراوانی گفته از جمله در سوک عدالت و ستایش حقوق بینوایان (بدون قائل شدن به هرگونه تبعیض میان تنگدستان و گشادپایان) و اندازهگیری دقیق فواصل طبقاتی (بهویژه طبقۀ یک و همکف) و دفاع از حکومتهای بومی با تأکید بر حق آدمخواری آنان (به مثابۀ غنای فرهنگی) و اعتراض به داغایش جهانی (علیالخصوص در اعضای تحتانی) و حق همهجورجنسگرایی (که با تنوعطلبی کاملاً یکی نیست) و کارسازی برای پناهندگی یا مهاجرت (که تعابیر نژادپرستانهای است و مِنبعد باید گفت تشریففرمایی) تمامِ شوربختانِ عالم به غرب (با خانۀ مجانی و مقرری مکفی بدون کسر مالیات) به مثابۀ یک حق مسلم، حرفهای اضافی در مورد ارزش اضافی و ظلم مضاعف و انسان طراز مکتب و مواردی از این دست خطابههای غرّایی ایراد میکند.
کارمند مربوطه تمام این سخنان را، که البته بهعنوان یک پرولتاریای کارمندی از درک همۀ ظرافتهای آن عاجز بوده، با توجه به قراین ظاهری و باطنی (و معنای نام فامیل) جمع و جور میکند و در زیر این قسمتِ پرسشنامه که از «آوردۀ محتملِ متقاضی» پرسیده بود، به طور مختصر و مفید مینویسد:
2 big eggs and 1 wide hole
امضا و مهر
@mardihamorteza
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.