cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

جلوه ی یار

دل نوشته های داستان گونه آمیخته با شعر در وصف کوچه پس کوچه های هفت شهر عشق امید است شمع روشنی به سوی حقیقت باشد ... 〰〰〰〰〰〰 🔶جلوه ی یار🔷 👉 @jelveyeyaar

Show more
Advertising posts
807
Subscribers
-224 hours
-127 days
-8830 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
ای وجه رب العالمین                      هو یا امیر المؤمنین ای قبله ی اهل یقین                     هو یا امیر المؤمنین راه طلب پویم تورا                   در هر کجا جویم تو را در هر نفس گویم چنین هو یا امیر المؤمنین 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
sticker.webp0.22 KB
sticker.webp0.22 KB
Photo unavailableShow in Telegram
‍ تابستان و دنیایی خاطره... باز هم تابستان رسید و «داغ» دل مرا تازه کرد! روزگاری، یک تابستان بود و هجوم گرما و یک دنیا راه برای خنک شدن و حظ بردن در این هوای گرم؛ فالوده شیرازی که تکه ای یخ هم داخلش می انداختند و آبلیموی تازه به آن می افزودند، تا عطش آدمهای ساده و بی افاده آن دوران را بگیرد. عطشی که اگر با همین فالوده برطرف نمیشد، شربت «بهار نارنج» و تکه های خرد شده یخ داخل آن بود تا کار را تمام کند. هنوز راضی نشدی؟! مادربزرگ یا پدربزرگ، هندوانه غوطه ور در آب حوض حیاط خانه شان را زیر بغل می زدند و می آوردند و روی ایوان خانه می نشستند و قاچش می زدند تا تو به دندان بکشی و شاید افاقه کند! ناز ما از همان زمان ها آغاز شده بود و ما «نازکش» های فراوانی داشتیم خب... سرمان را روی پای آنها می گذاشتیم و آنها جهت باد «بادبزن حصیری» خود را به سمت ما می کردند تا دامنه حرکت و «باد» این یاور کهن و ارزان تابستانی، ما را هم شامل شود... چه خنکایی داشت این بادبزن! با صدای ظریف ناشی از حرکت الیاف حصیریش بر روی یکدیگر، و شاید نجوای رادیو ترانزیستوری کوچکی که تازه جایگزین رادیوهای مبله و لامپی شده بود و با صدای کوتاه و ضعیف، «رادیو دریا» پخش می کرد... آرامشی حضور داشت که به ما می گفت مردم در داخل خانه هایشان استراحت می کنند، تو هم بخواب. گاهگاهی صدای زنگ دوچرخه ای از کوچه می آمد و البته صدای آواز جیرجیرک ها که پای ثابت فصل گرما بودند؛ آوازی که هر گاه با کابوس درس و مدرسه از خواب می پریدی، به تو آرامش میداد و می گفت دوباره بخواب، که مدارس تعطیل است... * نمی دانم چطور شد... چرا آنهمه «بیکاری» و آرامش جای خود را داد به «مشغله» و تنش! بساط حوض جمع شد و جای خود را به استخرهای لاکچری خصوصی داد، که دیگر کسی در آن «هندوانه» خنک نمی کند. آخر، ردیف یخچال و فریزر داخل آشپزخانه های نمایشی، بخوبی و بسیار بهتر، آن کار را انجام می دهند!!! دیگر بادبزنی وجود ندارد... اگر هست، یک بادبزن بی اصالت پلاستیکی که در کنار «باربیکیو» افتاده و شاید هر از چند گاهی به اهتزاز در آید! بجایش انواع کولرهای گازی پر سر و صدا، که گرما را از داخل خانه های می مکند و به کوچه ها استفراغ می کنند تا «شرجی» پر سر و صدای بیگانه ای را به فصل نجیب خداوند بیفزایند! دوچرخه ها کمی زودتر و اندک اندک، جای خود را به «ماشین» داده بود. خودروهایی که نهایتا گرمای داخلش را با پایین کشیدن شیشه ها و جریان هوای پاک و طبیعی بیرون، تعدیل می کردیم و با چشمانی نیمه بسته سرمان را جوری در مقابل «باد» قرار می دادیم، که موهای بلندمان با دست های مهربانش شانه شود و لبخند بر لبان ما بنشاند. اما امروز اولین دکمه ای که بعد از استارت خودرو روشن می شود، «ایر کاندیشنر» است... آخر تحمل فرزندان ما کم شده و بهانه شان هم این است که «نیم درجه» به گرمای متوسط کره زمین افزوده شده... چه کنیم... این بهای «نازکشی» های اگزاجره خودمان است!!! شربت بهار را هم که در قوطی کرده اند و بدان «گاز» افزوده اند تا امروزی شود. تازه اگر نسل امروز منت بگذارد و آن را به انواع کولا و نوشیدنی های دیگر ترجیح دهد! دنیا خیلی تغییر کرده... خیلی...  * شما را نمی دانم. اما خودم حاضرم یک سال از عمرم را بدهم و تنها یک روز به آن زمان برگردم: عصر تفتیده یک روز تابستانی که بعد از نوشیدن یک لیوان شربت بهار و شاید هم فالوده شیرازی، سر روی پای مادربزرگم بگذارم و در تلاطم ملایم هوای بادبزنش، بیاسایم. صدای جیرجیرک ها مرا سراسیمه از خواب بیدار کند، و من مطمئن شوم که تابستان است و مدرسه ای در کار نیست. بعد یک قاچ هندوانه بخورم و شاید با همه خانواده بنشینیم و برنامه ریزی کنیم تا با «ژیان» دایی جان، بکوبیم و برویم جنوب، برای دیدار آن دایی دیگر، آنهم در این هوای گرم... با شیشه های گشاده ای که حکم کولر را داشت، و حنجره طلایی راننده ای که «سیستم» صوتی مطلق این خودروی «باحال» بود... من جان می دهم برای آن سادگی و بی ریایی و کم توقعی... 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
منتظر هیچ دستی... درهیچ جای دنیا نباش امّا ای دوست خدا با ماست 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
همچو نقش پا ندارد                     بام                               و در ویرانه ام روزگار          از بس ،که کوته ساخت                                     دیوار مرا #کلیم_کاشانی 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
"ای ز غم مرده که دست ازنان تهی است چون غفوراست ورحیم این ترس چیست #مولانا 📘ای آنکه از تنگی معیشت غرق غم و   نگرانی هستی...   با وجود خداوند مهربان و   آسان گذر, هراس تو بی معنی است... 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
💚صبح هدیه ای زیباست 🌸از سوی خدا 💚سوای همه هدیه هایش. 🌸پاک پاک پاک👌 💚چشم آلوده ای در آن باز نشده. 🌸هنوز زبانی فرصت دروغ و غیبت نیافته است. 💚سکوت و تقدسش 🌸دست نخورده است 🌸صبح  همچون قطره ای زلال است که هر روز شادمانه... 🌸آن را می نوشم، 💚تا از شهدش جانی دوباره بگیریم 💚دل‌تون به پاکی صبح 🌸خوشه های افکار بلندتون سبز 💚و ریشه پاکتون پایدار باد 〰➰〰➰〰 #جلوه_ی_یار @jelveyeyaar
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.