رمانسرای ایرانی
آیدی ادمین : @Soniya_graphy 🔊نظر ،پیشنهاد،انتقاد،درخواست 👇 https://telegram.me/harfbemanbot?start=MTE1NDM0MDEx کانال لینک رمان های آنلاین @online_romans
Show more12 419
Subscribers
+2024 hours
+777 days
+11830 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
دنبال کتاب های چاپی وممنوعه ای؟
پولت نمیرسه کتاب چاپی رو بخری؟
میخوای یه منبع ارزون و پر از رمان های دلخواهت رویکجا داشته باشی؟
بیا اینجا😉👇🏻
https://t.me/+4Z71I7uG9fowZDA8
Repost from N/a
این لیست پر از رمان های عاشقانه و جذابی است که تنها امروز اعتبار دارد❤️🖤
منبع رمان های چاپی وممنوعه
https://t.me/+4Z71I7uG9fowZDA8❤️
جامانده
https://t.me/+EetWHACuYEA0YzA0
🎀
بی گناه
https://t.me/+ZJeOfBFX7rpmMWRk
🕊
بن بست واهیلا
https://t.me/+wOEbmzMd5INiYjRk
🧊
کافه دارچین
https://t.me/+v7ssTInLxvw3OTA0
☕️
قاب سوخته
https://t.me/+WCvtEOhqLIYZPqoi
🔮
منشورعشق
https://t.me/+2yp68a4xG0xlOTc0
🎼
فودوشین
https://t.me/+HVwbM-IoSWI2MTU0
🎾
کلبه رمان های عاشقانه
https://t.me/+4R6qpgXBinUxOTg0
📚
سونای
https://t.me/joinchat/AAAAAFbz0FL1DIxPtEdKxQ
🍷
آشوب
https://t.me/+JA_ztMH7bANkMWRk
💝
وصله ناجور دل
https://t.me/+nFRZT8EaFUgzMGZk
☕️
سایه ی سرخ
https://t.me/joinchat/5lHZcPHRA3wxODg0
🌰
پناهگاه طوفان
https://t.me/+g0SD3Ehg6eE0ZDVh
🍕
لوتی اماجذاب
https://t.me/joinchat/VT1nRkXbjMJlNTRk
🎷
منتهی به خیابان عشق
https://t.me/+R11OsZffKMoo-Uk4
🎲
سنجاقک آبی
https://t.me/+vepQpY2KCoJhOWM8
🧩
یک روز به شیدایی
https://t.me/+zifHrlN32FIyYTVk
💔
آناشه
https://t.me/+FttMneQYDEU0MmNk
🎭
روزهای سفید
https://t.me/+gnJ8IOwmdd45Yjdk
🦋
شب های پاریس ماه نداشت
https://t.me/+znZrAk1TDUZhNzk0
🌜
طنین تنهایی
https://t.me/+5DRQtVmZeQg2YTBk
💕
ماهرو
https://t.me/+wBeUk_vb119hNjc0
🍒
مودت نوشکفته
https://t.me/+4s9jFl58EpgyYzE0
✨
شاهزاده یخ زده
https://t.me/+KtcFzv-ZFeAxODQ0
🧀
ازطهرانتاتهران
https://t.me/+-ddAMSs9929iOGQ0
🍍
گود من
https://t.me/+6kO-xJZMHKpjODc8
🧛
عاشق بی گناه
https://t.me/+ZX0tzSCYlTQyNmZk
💄
جاری خواهم ماند
https://t.me/+iltXh72SRbs4NDI8
🐙
بیا عشق را معنا کنیم
https://t.me/+OCmbm9KmMnBkMTFk
🐠
جدال دو عین
https://t.me/+hyLm_LlT8dVhM2Vk
🤡
ترفنج
https://t.me/+3Azy9WBF1D83ZTU0
🐝
دخترتخس من
https://t.me/+dQRIjE_N8ZMzZWNk
🦠
مودت نوشکفته
https://t.me/+Vyde_aMYHJA0NWI0
✨
ماه عمارت
https://t.me/joinchat/AAAAAFaErq53HiQz5KGbPg
🍀
دنیای تاریک
https://t.me/+NZJC-Zf4oIA2YjJk
🍓
لیرا
https://t.me/+FYXL5jrHy-hmZjE0
🦊
ویرانه های سکوت
https://t.me/joinchat/UxeH-D3sAnJO3mDX
🥝
باران عشق وغرور
https://t.me/+tzq53_IQjbZjNjRk
🪴
سبوی شکسته
https://t.me/+9YhXOZ1bfwg0NzI8
👀
شبیخوننیرنگ
https://t.me/+zON_gzksXTRhNDY8
☂
سرنوشت ما
https://t.me/+LUgE9CRE6MhkNDlk
🥃
مضطر
https://t.me/joinchat/Vp4khXQ1LcEhqe8f
☃️
ارباب هوسباز
https://t.me/+Z-asO2bh_NczMTQ0
🔻
قلبها هرگز نمیمیرند
https://t.me/+jHupb8WZil8yMzhk
🌊
لمس تنهایی ماه
https://t.me/+SF0c0RYHKVqt-OUs
🌙
تاب رخ او
https://t.me/+1IDAUcrDvvBhNGQ0
🌒
سی سالگی
https://t.me/+GkymMdrhpaAxNTE0
🎯
قرار نبود عاشق شیم
https://t.me/+m3ELnbYGyV8xMTlk
💝
خواب
https://t.me/+hG88MA7KVnY2ZWM0
💀
شیطان مظلوم من
https://t.me/+kEW8pz0DGhYyY2Vk
🐈
آن سوی چشمان رنگ شبت
https://t.me/+i-AULEBzIu9jMjNk
🎁
هایش
https://t.me/+xAk9TVbRn5Y3NzQ0
🦋
ازجنس طلا
https://t.me/+l7OIXTpNitY2M2E0
🦚
چشمآهو
https://t.me/+FscYk1fAp6llYzVk
🌺
جوخه یتقلا
https://t.me/+n342BLRGbCYwM2Fk
🧶
چشم های آهیل
https://t.me/+EQ36tGfAf380M2M0
👀
برزخ عشق
https://t.me/+Oe0BXmaR0L83NGU0
🐦🔥
شهربند گرگ سیاه
https://t.me/+Ijr5wTMZt0AzMDFk
☠
امیر سپهبد
https://t.me/+6yJS8TJ_aeA4Njhk
🐦🔥
اسپار
https://t.me/joinchat/WjuxpULPKVZhODQ0
🪐
رمانسرای ایرانی
https://t.me/+zZSgUDD1yHk0NjQ0
✨
رمان های آنلاین
https://t.me/+UUWMVgclpmc0YzA0
🧶
جال
https://t.me/+nrpuydJ_Z3xkNTlk
👓
طلا
https://t.me/+kC7FObK-LxphMWY0
💄
منفصل
https://t.me/+jBtyLurwbX9mODM0
🌈
اغوا وعشق
https://t.me/+d0Klnq7MLTgxNDZk
🌻
به جهنم خواهم رفت
https://t.me/+NQ_gl30fwgBkOTRk
🐾
وکیل تسخیری
https://t.me/+6mLM_NORp1Q0ZmU8
🌸
فگار
https://t.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
👽
کوارا
https://t.me/joinchat/rlqEz_ydcDJhNzlk
🪵
دیافراگم
https://t.me/+B2CA8Os4wWwwN2Y0
🌹
عروسک آرزو
https://t.me/+UC3MwVS_fsCnKscw
💝
شبی در پروجا
https://t.me/+ae03USXeFIo3M2Zk
🌵
گلاویژ
https://t.me/joinchat/AAAAAFi1bW3U-7ofzA0FbQ
🍂
دل بیجان
https://t.me/+YYRpeXha_xw0ZDM0
🐝
راز مبهم
https://t.me/+-47jRFH3qFJmYTVk
⭕️
اختران
https://t.me/+jnB5gd1qIkU0OTI0
✨
Repost from N/a
در بدترین روزهای زندگیم مثل یه ناجی اومد !روزگاری که از بهترین دوستانم رکب خوردم اعتماد سخت بود ..کمکم کرد عاشق شدیم ..زندگی عاشقانه ای داشتیم ..اما نمیدونم طوفان باز چطور زد به زندگی نو پای من به عشقم ..
یه روز صبح عکسهایش که زنی برهنه را در بدترین حالتها در آغوش داشت دستم رسید..باور نکردم ..
اما وقتی شکستم که پرسیدم..
-آزار..آرام واقعی نیست نه تو خیانت نکردی نه!؟
سر ش را پایین انداخت ..انکار نکرد ..
-ببیخش فادیا نفهمیدم چه غلطی کردم ..
غلط را کرده بود اما من آدم بخشیدن آن غلط نبودم ..
یک سال است در مسیر دادگاهم اما او کفته طلاق نمیدهم من زنم را دوست دارم..
کدام عاشقی خیانت میکند !؟
https://t.me/+sNFuByWJG7AzODhk
Repost from N/a
همینطور غرق اطراف بودم که صداش دست انداخت و بیرونم کشید:
- اگر دید زدنت تموم شد، دهنت رو ببند زبونتو موش نخوره!
تو ثانیه جواب دادم:
- تو مواظب باش برق من نگیرتت!
چشمهاش رو ریز کرد:
- چی گفتی؟
- لعنت به این زبون بیاد که همش منو تو دردسر میندازه!
اب دهانم رو سخت قورت دادم و گفتم:
- ببخشید.
سرم رو پایین انداختم،ترس دربهدری دوباره من رو ناچار کرد جلوی این مرتیکه دکلِ زردنبو خفه خون بگیرم!
سنیگنی نگاهش کلافم کرد که لب باز کردم:
- ادم ندیدی،داری درسته منو قورت میدی؟!
چند بار سر تا پام رو رَصَد کرد و جواب داد:
- تحفهای هم نیستی که دلم برات بلرزه!...الان به کمکت نیاز دارم!...
ابرو در هم کشیدم:
- چه کمکی؟
- نیاز های #مردونست!
سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم، بلند شد و با چند قدم کوتاه خودش بهم رسوند.
همین که سرم رو بالا گرفتم، دستش رو پشت کمرم گذاشت.
- هم #نیاز من بر طرف میشه، هم زبون تو کوتاه!
گفت و بدون مکس لب هام رو به دندون کشید...🔞
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
https://t.me/+Ztk31OCxhQQ1NWY0
نیلی دختر یتیم و زبون دراز و البته شری که بعد از بیرون انداخته شدن از یتیمخونه در هجده سالگی برای کار وارد خونه امیر رادِش یکی از پولدار ترین مرد های خاورمیانه میشه؛ در یکی از همین زمان ها امیر شرطی میذاره که نیلی باید نقش نامزدش رو بازی کنه و....
خانم ریزه میزه من | آتناامانی
﷽ نویسنده: آتناامانی اثر ها: خانم ریزه میزه من غریبِ غُربت تاتوره ایوا "پارت گذاری منظم"
Repost from N/a
#رمان_بیگناه_ترین_بودم
خلاصه :
آوین دختری 17 ساله که برادرش، همسر باردار صاحبکار شو با چاقو به قتل میرسونه و بعدش خودکشی میکنه این وسط آوین میمونه و امیرسالار ِ داغدار که انتقامش و از آوین میگیره ولی وقتی از حقیقت مطلع میشه که دیگه خیلی دیره چون.........
#پارت_واقعی_رمان
https://t.me/+tMmqXhICzQdjODZk
#آوین :
صدای داد امیرسالار خطاب به اهالی عمارت به گوشم میرسید که با عصبانیت و خشم سراغ منو میگرفت!
بازم طبق معمول خواهرش پُرش کرده بود
گوشه اتاق ِ خدمتکارا از ضعف و درد افتاده بودم و قدرت جواب دادن بهش رو نداشتم
قلب ِ ضعیفم یکی در میون میزد و نفسم میرفت، اون میدونست این بارداری سند مرگ منو امضا میکنه ولی با بی رحمی تمام منو مجبور کرد بچه رو نگه دارم الانم
فکر میکرد که فرار کردم، ولی با خودش نگفت من ِ یتیم بی پناه با این شکم شش ماهه ام کجا رو دارم برم؟
درد ِ شکم و قلبم امونم رو بریده بود، نفس بریده و با گریه دستم و نوازش وار رو شکمم کشیدم و لب زدم :
تو رو خدا.... چیزیت.. نش.. هه...کوچو..لوم، من تو این دنیا... فقط.... تو.. تورو.... دارم.....
با باز شدن یهویی در و نمایان شدن قامت امیرسالار ِ خشمگین، فاتحه خودمو خوندم!
با حس جنون لب زد :
_پیدات کردم موش کوچولوی فراری
تو تاریکی نشسته بودم و نمیتونست صورتم و ببینه
قدمی به جلو برداشت تو همون تاریکی تو صورتم خم شد
نمیدونم چی تو صورتم دید که با ترس یا خدایی زمزمه کرد و به سرعت بغلم گرفت ولی انگاری طبق معمول شانش باهام یار نبود که تو اون تاریکی پاش به لبه در گیر کرد و جفتمون با هم زمین خوردیم
صدای جیغ گوش خراشم با فریاد امیرسالار یکی شد و دیگه چیزی نفهمیدم............
https://t.me/+tMmqXhICzQdjODZk
✼ ҉ معجزـہ من ҉ ✼*ܢ̣ܨ ܭَܝ̇ߺߊܘ ࡅ߳ܝیܔ ܢ̣وܥܩܢ*
❤️🔥یه رمان طنز عاشقانه پرستاری❤️🔥 📜پارت گذاری منظم و روزانه 📜 🪷به قلم نیلوفِری🪷
Repost from N/a
پسرک از زیرِ دست و پایشان به فرزی فرار میکند و آن یکی مردک به دنبالش میدود...
قبل از دور شدنش صدایِ زمختش را میشنوم :
_ دختره رو بکشش!
چشمانم گرد تر از این نمیشدند! دهانم را آنقدر محکم گرفته بود که نمیتوانستم بازش کرده و دستش را دندان بگیرم!
به دستش چنگ میزنم... فایده ای ندارد...
پایم را بالا برده و به شکمش ضربه ای میزنم...
شل میشود اما رهایم نمیکند... با اینکه میدانم صدایم نمیرسد اما فریاد میکشم:
_ آرس!
مرد با شنیدن صدایم مکثی میکند... و زیر لب زمزمه میکند: آرس؟
و بعد صدایِ نیشخندش:
_ خوب چیزی گیر آوردیم!
دستش را برداشته و بلافاصله دستمالی را جلویِ دهانم می گیرد...
دستمالی که میدانم به اِتر آغشته است...
سعی میکنم نفس نکشم و آژمان چرا نمی آمد؟
نمیشود... با اولین دم چشم هایم خمار میشوند و من چشم به راهش میمانم...
چشم به راهِ آژمانی که امشب فهمیده بودم چرا همیشه زخمی است...
مردی که من بعد ها فهمیدم او اسمِ خود را آرس نگذاشته بود... در واقع این لقبی بود که به او داده بودند...
به او میگفتند آرس...
خدایِ ظالمی که حتی پدر و مادرش هم او را دوست نداشتند و کسی پرستشش نمیکرد...
و او معمولا نیزهای آغشته به خون حمل میکرد...
هیچ وقت گفته بودم چقدر دوستش دارم؟
https://t.me/+qqIghUWTU4ozNDRk
https://t.me/+qqIghUWTU4ozNDRk
"ضلعِ شرقیِ نگاهت"
گفتم شعر نجاتم میدهد ، غرقم کرد. ارتباط با نویسنده:
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1336809- آیدی نویسنده: @Argon_e
Repost from N/a
- هناس؟ هناس خانوم کجایی؟
با یه دستم دسته گل بزرگی که خریده بودمو گرفتم و با اون دستم کلیدو از روی در درآوردم.
خونه سوتوکور بود.
- هناس؟ خوشگلم ببین کی اومده؟
بازم صدایی نیومد. درسته که دو هفتهی تموم مأموریت بودم ولی بهش سپرده بودم حتی واسهی خرید از خونه بیرون نره و حالا این سکوت خونه اعصابمو خورد میکرد!
- هناس با توام؟! معلومه کجا خودتو قایم کردی؟!
رفتم سمت آشپزخونه؛ گلها پژمرده شده بودن و یه چاقو وسط اپن ولو بود! از هناس بعید بود یادش بره به گلها آب بده!
در یخچالو باز کردم که با دیدن یه کیک جفت ابروهام بالا پرید!
روش نوشته بود:
«سلام بابایی! من دارم میام.»
بلند زدم زیر خنده و ناباور ذوقزده گفتم:
- وزه خانوم پس این موش و گربه بازیا واسه اینه؟ حاملهای دورت بگردم؟
حتی اگر به شوخی اما تموم خستگی مأموریت رو از تنم در کرد.
با خوشحالی رفتم سمت اتاق که با دیدن چند قطره خون کف سرامیکها پاهام سست شد و احساس کردم قلبم نزد...
ضعیف بزور تونستم لب بزنم.
- هناس مسخرهبازی درنیار، کجایی دارم میگم؟
در اتاق مشترکمونو با عصبانیت باز کردم و برای یه لحظه دهنم باز موند.
کل اتاق بهم ریخته بود و خون ملافه رو قرمز کرده بود.
در حالی که ترس و وحشت جونم رو پر کرده بود روی عکس عروسیمون درست بالای تخت پیامِ با خون نوشته شده رو دیدم:
«علیسان امانتدار خوبی نبودی... با یه بچه تو شکم پسش گرفتم... تا ابد از دست دادیش»
زانوهام سست شد و همونجا فرود اومدم.
- هنااااااااسسس!!!!
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
https://t.me/+wRYphs0IaxFlYTM0
علیسان سرگردی که تو ماموریتش عاشقِ معشوقهی یه مافیای کلهگنده میشه، میدزدتش و حاملش میکنه ولی وای از اون روزی که اون مافیا برگرده!❌🔞
#پلیسی
#مافیایی
#عاشقانه
Repost from N/a
سلام😍
این شما واین بهترین رمان های آنلاین🔻
➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶➴➵➶
برام پاپوش دوختند و منو انداختن زندان! فکرش رو بکن..یه دختر جوون تو زندون! چه اتفاقی هولناک تراز این میتونه بیفته
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
وقتی متوجه خیانت شوهرم شدم خواستم ببخشمش اما گفت بخاطر معشوقش طلاق بگیرم!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مونس دختری که برای ثابت کردن عشقش بکارتش رو تقدیم میکنه، اما پسره روز عروسی قالش میذاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
حنا سالها قبل به صورت قاچاقی از کشور دزدیده و فروخته شده ومحکوم به تن فروشیه امایک شب بادیدن سیدالیاس طباطبایی ورق برمیگرده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
به جرم عاشقی از خانودام طرد شدم اما اون خیلی زود عشقش بعدبه دنیا دخترم سردشد وزن دوم گرفت!
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
درست وقتی که داشتیم نامزدمیکردم، عکسهای برهنهام به دست عشقم رسید
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری باگذشته تاریک ومبتلا به بیماری مردهراسی مجبوربه ازدواج با مردی سرد و خشن میشه که ۱۵سال ازش کوچکتره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عاشق برادرشوهرم شدم،فکر میکردم خائن منم؛اما همش بازی بود
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رمان کامل و رایگان،با هر ژانری که دوست داری بخون
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آفاق دختر هفده ساله ای از ایل قشقایی که عروس خون بس می شودآن هم به طور غیابی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
پسرخلافکاری که گاوصندوق باز میکنه مقابل دختر جسوری قرار میگیره که بهش گیر میده اون وتویکی ازماموریتهاش ببره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
صدف زنی مریض که شوهرش اورا ترک کرده وبا معشوقهاش درترکیه زندگی میکند
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
سرمه بعد از ده سال زندگی مشترک بخاطر خیانت شوهرش واجبار شوهرش به طلاق،طلاق میگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که بعدازورشکستگی پدرش به دام یک گروه جنایتکار میافتد
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
فایل رمان های ایرانی وخارجی
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری به اجبار خانوادهاش به عقدمردان مرفه در میآد.برای اینکه بتونه بعد از طلاق از اونها مهریه بگیره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
لینک دونی رمان های آنلاین
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
عشق ممنوعه ای بین دختر مسلمان نامزددارو پسرارمنی شکل میگیره،عشقی که کلی مخالف داره ورسوایی به بار میاره
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
آریانا اتفاقی به کسی دل میبنده که همه میگفتن معشوقهی پنهانی مادرش بوده
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف،بیخبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختر شیطون وتکواندوکاری که خیلی اتفاقی با پروندهای روبهرو میشه که اونو وارد دنیای بیرحم مافیا میکنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
راحیل به خاطر زندانی بودن برادرش تو یه کشور دیگه مجبور میشه صیغه دوست صمیمی داداشش بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
گلناز ومحمد عاشق هم هستند ولی مادر محمد به دلایل خاصی مخالفت می کند و این دو تا چاره ای ندارندبه جز جدایی اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که به خاطردزدیده شدن برادرش مجبورمیشه زیرآب عشقش رو بزنه واز ایران فرار کنه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
ساراازروی اجبار پرستار مردی که می شه بویی از احساس نبرده ودر پی اونه اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
میگفت عاشقمه اما من نمیخواستمش،نمیدونستم با نه گفتن به اون حکم مرگ خودم و امضا کردم.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
شاداب طی یه اتفاق وحشتناک وعجیب وبا مردی آشنا میشه که بهنظر میرسه دیگه قرار نیست ببینتش اما
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
رستا به خاطر پیدا کردن امین مجبور میشه با رفیعی خاستگار قدیمیش همراه بشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دکتر جذاب واسه این که زنش طلاق نگیره تو خونه زندونیش میکنه وهر شب
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که تنها وارث شرکت بزرگ پدرشه توسط استادش فریب میخوره و دل میبازه بهش.خبر نداره که
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
دختری که باید برای نجات قبلیهاش یاد بگیره بجنگه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
در جنگ بین انتقام و بخشش، قربانی عشقه.
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
مهرناز از دست بداخلاقیهای باباش با انوش دوست میشه که همسن پدرش
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
یک شب طلای چاقو خورده رو می برن درمانگاهی که شیفت شبش با داریوشه اما آدماش میخوان طلارو اذیت کنن که داریوش متوجه موضوع میشه
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
بهارعاشق پسری شده که ازطرف پدرش اومده توزندگیش که توکودکی رهاش کرده وحالا اون پرازکینهس از اون پدر و پسر
✿⃟🍂 𝐽𝑜𝑖𝑛 ✾⃟🥀
▬▭▬ ▬▭▬ ✦✧✦ ▬▭▬ ▬▭▬
Repost from N/a
🚫وای وای یعنی شجاعت بینظیرررر این دختر همه رو میخکوب کرده!🫢
🚫آخه یه دختر چقدر میتونه
خفن و مغرورر باشه؟😳
🚫اصلا کی گفته غرور
فقط به پسرا میاد؟🫡
📌داستان از این قراره که باران تمجید، همین دختری که دل همه رو برده هیچ بنی بشری غیر از خدا رو قبول نداره، از مرد جماعت هم به شدت متنفره که یه داستانی پشتش هست.
حالا فکر کن یه پسر خوشتیپ بیاد جلوش و از عشق و عاشقی حرف بزنه.
باران با اون غرور خاصش پسر رو میشوره میذاره کنار، اما امان از وقتی که میفهمه این پسر پر مدعا رهبر یه باند بزرگ قاچاق انسانه و خواسته باران رو به شیخ عجم برسونه!
اما باران کنار میکشه؟؟😱
ابدا!😏
تصمیم میگیره به هوای اینکه حسش دو طرفهست نقش معشوقش رو بازی کنه تا به وقتش زندگی پسر رو به آتیش بکشه
ولی تو این مسیر، جنجالی به پا میشه که از به آتیش کشوندن زندگی اون قاچاقچی بدتره.🔥🌪
به قول مخاطباش:
«دیگه مثل این دختر پیدا نمیشه!»
اگه باور نداری فکر میکنی الکی گندش کردن، برو یه سر اینجا، همون پارت اول حساب کارو میاره دستت!😉
❌بیش از 1000 پارت طوفانی و مهیج
بدون هیچ حق عضویت❌
https://t.me/+Tk9t3EsjFrs0MDM0
دیگه چی میخوای؟؟!!😍
https://t.me/+Tk9t3EsjFrs0MDM0
https://t.me/+Tk9t3EsjFrs0MDM0
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.