cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🌺کانال آناوطن آغمیون🌺

Advertising posts
1 770
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
+6430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
دوستان وهمراهان گل این پیام اخلاقی را لطف کنید به گروه هایی که حضور دارید بفرستین شاید شاید شاید کمکی به این زحمتکشان جامعه مان باشد تاحالا ندیدم ولی امسال ببینیم و تعریف کنیم
Show all...
👍 6
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر می‌آمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی می‌کرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمی‌تر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود ، باتری‌اش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر! از افتادن گوشی ناراحت نشد! خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخندبه‌لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت: «خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته !» . موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد : «اگر این یکی بود همان دفعه‌ی اول سقط شده بود ... این یکی اما سگ جان است !» . دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد . گفتم :«توی زندگی هم همین کار را می‌کنیم، همیشه مراقب آدم‌های حساس زندگی‌مان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است ! حرفمان، رفتارمان، حرکت‌مان چه خطی می‌اندازد روی دلش ...» چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار می‌دهد ... مریم سمیع‌زادگان
Show all...
👍 1
Photo unavailableShow in Telegram
سیصد گل سرخ ، یڪ گل نصرانی مارا زِ سر بریده میترسانی ؟ ما گر ز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمی رقصیدیم اما داستان این شعرِ ۱۰۰ ساله چیست ؟ صدر مشروطیت است تبریز شدیدا محاصره است جنگ سختی است  فقط یڪ ڪوچه مانده تا جنبش مشروطه شڪست بخورد ستار در ڪوچه امیرخیز ، اخرین جبهه در حال مقاومت است هُووارد باسڪرویل معلم ۲۴ ساله مدرسه آمریڪایی مموریال تبریز تحت تاثیر حق و مشروطه قرار میگیرید و به ستار میپیوندد ڪنسول آمریڪا در تبریز ، از او میخواهد از صف مشروطه‌خواهان جدا شود، باسڪرویل ضمن پس‌دادن پاسپورتش گفت: تنها فرق من با این مردم، زادگاهم است، و این فرق بزرگی نیست. هُوارد فرماندهی ۳۰۰ نفر را بعهده میگیرد و در ڪنار ستار در محله شنب غازان ( شام گازان ) تبریز با استبداد میجنگد و در نهایت در راه مشروطه برای ایران بر اثر اصابت چند گلوله در سینه شهید میشود سیصد گل سرخ ، یڪ گل نصرانی ... ( هُووارد مسیحی ) ستار از همان ڪوچه ( امیرخیز ) پیروز میشود تبریز و ستار مراسم تشییع باشڪوهی برای این شهید آمریڪایی در راه مشروطه برگزار میڪنند زنان تبریز فرشی با چهره هووارد میبافند و‌ به دستور ستار ، نام هووارد باسڪرویل بر روی اسلحه اش حڪ میشود و برای مادرش به آمریڪا فرستاده میشود آن شعر هم سروده میشود مزار هُووارد هم اڪنون در گورستان ارامنه تبریز است J0in ➣ @Enssanm_Arezust
Show all...
👏 3
01:20
Video unavailableShow in Telegram
IMG_0233.MP47.09 MB
4
با صرف ادعای بر حق بودن انسان بر حق نمیشود…
Show all...
از مجموعه خاطرات شفاهی سراب، شماره (۲۴)
داستان ساواد معجزه‌ی الهی
آقای محمدحسن متولی از اشخاص نادری بود که دم‌اش برای هر فضایی طراوت مسیحایی می‌داد. از آن افرادی که یک تنه فرهنگ و کلاس شهری را می‌توانست ده‌ها سال در طول تاریخ پیش ببرد. یک بار در چهار راه ساعت، عهد جوانی که لم داده بودیم جلوی مغازه مرحوم بیژن کاشف و وسط شهر آفتاب می‌گرفتیم، علی گفت: من پیرمردی خوش‌تیپ‌تر از آقای متولی در عمرم ندیدم. کلا در خاطرات پدربزرگ هم، ایشان جایگاه ویژه‌ای داشتند و مردم‌داری‌شان زبان‌زد بود. یک فرهنگی تمام عیار و صاحب سبک. آقای متولی به سبب پیوندهای مادری‌اش با روستای میرکوه حاجی، گهگاهی اوقات فراغت را آنجا می‌گذراند. در همین اوقات هم کار فرهنگی‌اش را تعطیل نمی‌کرد. با تشویق کردن جوانان روستا به درس خواندن باعث شده بود در سال‌های قبل از انقلاب روستایی در مختصات میرکوه حاجی چندین دیپلم و ششم قدیم داشته باشد. یکی از این افراد که محصول کمپانی با سوادسازی آقای متولی بود، جبرائیل نامی بود که مادرش لقب ساواد به او داده بود. ساواد که جوانی به غایت بلند بالا بود آن اندازه قامت بلندی داشت که اهالی میرکی که به تهران هم مهاجرت کرده بودند هنوز هم وقتی فرد بلند بالایی را می‌بینند می‌گویند: فلانی ساواد کیمیندی (فلانی به مانند ساواد است) از جمله مشخصات ساواد این بود که بسیار سیاسی بود و تحت تاثیر جنبش چپ کلاسیک رادیکال سراب بود. هرجا هم که می‌رفت بحث سیاسی راه می‌انداخت و دعوا و مرافعه.... اولین حربه‌ی تهاجمی و ترفند ساواد هم این بود که می‌گفت: دئنن گوروم اصلا سنون ایدئولوژون ندی؟ [بگو ببینم اصلا ایدئولوژ‌ی‌ات چیست؟] در سال‌های آخر منتهی به دیپلم در یکی از کلاس‌های درس، ساواد با معلم بدجوری درهم می‌پیچد و دعوای ماتریالیسم تاریخی ساواد با جهان‌بینی اسلامی معلم ماجرا را به جاهای باریکی می‌رساند. ساواد در فاز نهایی مجادله خطاب به معلم می‌گوید: تو برای من وجود خدا را اثبات کن ببینم! دبیر مربوطه در برابر این سوال فلسفی ساواد ابتدا یکه می‌خورد و چند دور در برابر تخته سیاه "قدم رو" می‌رود؛ سپس بر روی صندلی نشسته و پس از مدتی گزیدن سبیل‌ها دفعتا از جای برمی‌خیزد و فریاد می‌زند: هووی ساواد، الله ایستیسن سنه اثبات ئلیم؟! [آهای ساواد، می‌خواهی وجود خدا را برایت اثبات نمایم؟] همه کلاس غرق در سکوت می‌شود؛ ساواد به دبیر مربوطه خیره می‌شود و با چشمانی خیره که پشت عینک ته استکانی‌اش پنهان شده بود با تعجب این رفتار معلم را می‌نگرد... معلم می‌گوید: همین امروز شروع کن به گشت و گذار در محال سراب، بستان آباد و هشترود و شبستر... تا مرز ترکیه برو بعد برگرد برو به سمت زنجان و قزوین و اردبیل تا تهران... اگر توانستی یک عتیقه‌ای به مانند خودت پیدا کنی آنگاه بیا و اینجا در باب وجود خدا اظهار نظر کن! چون مانند خودت را پیدا نخواهی کرد! آنگاه خواهی فهمید که تو با این جلد و با این مشخصات همان عتیقه‌ای هستی که تنها و تنها خداوندگار قادر به آفریدنت بوده است! و لاغیر... ساواد با نگاهی عاقل اندر سفیه به معلم نگاه می‌کند و سراغ حربه‌ی قدیمی خود رفته و در انتها می‌گوید:
دئنن گوروم اصلا سن‌نون ایدئولوژون ندی؟!
✍ فریبرز نعمتی کانال خاطرات شفاهی سراب @Sarab_shafahi
Show all...
👍 1
02:21
Video unavailableShow in Telegram
IMG_0226.MP412.55 MB
👍 4
Photo unavailableShow in Telegram
👍 8👏 1
تنهاتقلبی که جریمه ندارد،تقلب‌کردن‌در آزمون‌مهربانی است. هر کاری کردند، تو هم همان کار را انجام بده. هر حرف زیبایی که زدند، همانرا تکرار کن..هیچ ثروتی‌چون عقل و هیچ فقری چون نادانی نیست! هیچ ارثی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست! پس اگر سوال بپرسی تنها سه دقیقه نادانی و اگر نپرسی باقی عمرت را.. برای رسیدن به خدا، نه کتابی نیاز است نه راهنمایی فقط کافیست: شعاع مهربانیت را روز به روز بیشترکنی،آنقدر که روزی بتوانی همه‌را درآن جای‌ دهی آن وقت تا خدا هیچ فاصله ایی نیست.. درود بر شما وقت شما بخیر ان شاالله در ادامه روز خوبی داشته باشید
Show all...
👏 1
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.