cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

پروانگی

داستان نویس‌ام پروانه سراوانی کتابها: رقصیدن نهنگ‌ها در مینی‌بوس پرتقال‌خونی پشت کوچه‌های تردید خواب عمیق گلستان صبحانه‌ی دونفره پیج بوک‌مارک‌های پارچه‌ای و گلدوزی من https://instagram.com/kook.pari?igshid=

Show more
Advertising posts
657
Subscribers
-124 hours
+167 days
+1630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

در مورد جلد اول جستجو: عشق چقدر مهم ، پررنگ و اساسیه. چقدر زندگی کلی شخص رو تحت‌الشعاع قرار می‌ده. از یه طرف سوان و اودت. شک و تردیدها و دغدغه‌های بیمارگونه‌ی ذهنی سوان به اودت، خیالپردازی‌هاش در  مورد رفتار و سکنات اودت با دیگر مردان و زنان، خیلی خیلی عمیقه. از طرفی عشق راوی به ژیلبرت، دختر سوان. روایت چشم‌انتظاریها، ناکامی‌ها،  سرخوشی‌ها و دلخوشی‌های لحظه‌ای و‌ گذرا، آدم رو به درون احساسات کاراکتر می‌کشونه و حس می‌کنی همراه با او می‌ترسی، امیدوار می‌شی، امیدت ناامید میشه و ... جامعه ‌ی متفرعن و خودپسند و خودبرتربین اشراف پاریسی، دیگه دارن اعصاب منو خرد می‌کنن😵‍💫😵‍💫😵‍💫 من‌همزمان کنت مونت کریستو رو هم دارم به یک‌گروه دیگه همخوانی می‌کنم و این‌پاریسی‌های پر نخوت، اونجا هم روی اعصاب هستن🤣🤣🤣 در جستجوی زمان از دست رفته مارسل پروست #کتابی_که_این_روزها_می_خوانم
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
خانومه گفت من‌جلسه اولمه، کمکم کنین. راسته می‌گن یوگا هر دردی داشته باشی خوب می‌کنه؟ مثلا یکی از آشناهام‌گفت من سرطان داشتم، داشتم‌می‌مردم، با یوگا خوب شدم. آره؟ به دوستم‌نگاه کردم. گفتم: ماها هم‌مبتدی هستیم. اما راستش تا این حد بهش ایمان ندارم، ولی حال روحی‌ت رو بهتر می‌کنه. دلم‌همچین باوری می‌خواد که یکی بگه فلان کار فلان درد رو‌خوب می‌کنه، من از اعماق وجودم باورمند باشم و برم‌پی اون‌کار. اما از بخت بدم، هر چیزی بشنوم از اول تا آخر فقط دنبال سوراخ سمبه‌ها و درزها و باگ‌هاش می‌گردم تا نفی و ردش کنم. اخلاقه من دارم‌آخه؟
Show all...
خانومه ( صاحب، موسس، مالک باشگاه) آخرای جلسه میاد، ملافه میندازه. با روش و سبک خودش ورزش می‌کنه . کاری به یوگا نداره. حسااااابی تپلی و چاقه، گاهی به شکم دراز میکشه روی ملافه‌ش، دفتر حساب کتاب باشگاه رو‌چک می‌کنه و یادداشت می‌نویسه. گوشواره‌هاش سکه‌های احمدشاهیه. گفتمش چه گوشواره‌های قشنگی. خندید گفت یادگار مادرمه. خانومه مامان‌بزرگ یکی از شاگردهای هنرستانمه، زمانی که تدریس می‌کردم.
Show all...
یک هفته‌ست اینترنت من قطعه، قطعه، قطعه، قطعه، قطعه، یه کم وصله، دوباره: قطعه، قطعه، قطعه، قطعه، قطعه...😡😡😡😡😡 سگ تو مملکت‌داری‌تون
Show all...
Repost from ویراستار
قدیم‌ها گنده‌لات‌ها نوچه داشتند و این نوچه‌ها هرازگاهی که می‌خواستند یوغ نوچگی را درآورند و خودشان دم‌ودستگاه راه بیندازند و نوچه‌پروری کنند یکی، دو تا دعوای اساسی راه می‌انداختند و زهر چشم می‌گرفتند و نطق می‌کشیدند! این دعواها مسیر رسمی ابراز وجود بود. در مثل مناقشه نیست، اما آن دعوای عرض اندام در حوزه‌ی ویرایش و نشر تبدیل شده به اظهارنظر در حوزه‌ی رسم‌الخط! هر کس که سه، چهار تا کتاب مربوط به خط و زبان را ورق زده، یا در نشری، نشریه‌ای مسئولیتی گرفته، یا صفحه‌ای راه انداخته، و می‌خواهد اعلام کند «من هم هستم»، اولین چیزی که به ذهنش می‌رسد این است که «مثلاً» را «مثلن» بنویسد و «زندگی» را «زنده‌گی» و هر جا کلمه‌ی مرکبی دید که اجزایش را می‌شناخت آن‌ها را با نیم‌فاصله از هم جدا کند! غالب این عزیزان حتی فرق «خط» و «زبان» و «خط» و «رسم‌الخط» را به‌روشنی نمی‌دانند و نه تاریخچه‌ی زبان‌ها و خط‌های ایرانی را بررسیده‌اند، نه چیزی درباره‌ی «املای تاریخی» به گوششان خورده، نه سیر تطور خط فارسی را می‌شناسند. البته، خیلی هم لازم نیست خودشان را اذیت کنند! «امروز» را «ام‌روز»، «پیشنهاد» را «پیش‌نهاد» و «دشوار» را «دش‌وار» می‌نویسند و اجزای فعل‌ها را به هم نزدیک و اجزای قیدها را از هم دور می‌کنند؛ بله، رسم‌الخط جدید و «چشم‌کورکن»، مطابق با آخرین دستاوردهای علم زبان‌شناسی، آماده‌ی عرضه به مخاطب است! شده یکی از این‌ها بگوید من شیوه‌نامه‌ی جدیدی با تمرکز بر مسائل «نشانه‌گذاری» در زبان فارسی ارائه می‌دهم؟ یا جزوه‌ای راجع به «گفتاری‌نویسی» بر اساس نظریه‌های خودم تدوین کرده‌ام؟ یا نگاهی بدیع به «نحو» و «ویرایش زبانی» دارم؟ یا به «آواشناسی» زبان فارسی از دریچه‌ای نو نگریسته‌ام؟ یا شیوه‌نامه‌ی «ویرایش محتوایی» جدیدی را آماده کرده‌ام؟ نه! چرا؟ چون این کارها «سواد» و «تجربه» می‌خواهند و صرف زمان! حسین جاوید @Virastaar
Show all...
جوری پاهام رو به نوبت در آغوش کشیدم و مثل نوزاد، آروم تکون تکونش دادم که در تمام عمر هرگز اینطوری مورد مهر و نوازش و توجهم نبوده. حسم این بود: چقدر با بدن خودم نامهربانم. چقدر بلدش نیستم. چقدر نوازشش نکردم. چقدر فقط ایرادهاش رو دیدم. از طرف پاهام از خودم تشکر کردم. 🧘‍♀
Show all...
اردیبهشت سال۹۸، دوماه بود مامان رفته بود. ما تصمیم‌گ فتیم پیاده‌روی رو از حالت تفننی، به جدی تغییر بدیم. شروع کرونا بود. قرنطینه‌ی دوهفته‌ای توی خونه، همنشینی اجباری تمام‌افراد خانواده در تمااااام ساعات شبانه‌روز ، ترس از مرگ‌های پی‌در‌پی ، ترس از دست دادن دوباره‌ و بیشتر افراد خانواده، خلاصه معجون چرکی بود از نگرانی و استرس و ناامنی. هر روز صبح می‌رفتیم. یکساعت و نیم. با ماسک. دقیقا با ماسک، یکساعت و نیم‌پیاده روی داشتیم. توی مسیر رفتن و برگشتن هم ماسک داشتیم. مثل همه. دقیقا مثل همه. اولین کتاب صوتی رو بطور جدی و پیگیر توی همین ایام شروع کردم. در جستجوی زمان از دست رفته! تمرکز نداشتم. یه ویس رو ده‌بار گوش می‌دادم و باز هم حواسم‌پرت می‌شد. از سر و ته کتاب یه سری تصاویر توی ذهنم‌مونده بود که ربطی به هم‌نداشت. اونقدر حواس‌پرتی و پرش فکر داشتم توی اون کتاب که به همون جلد اول بسنده کردم و هیچ وقت سراغ بعدی‌ها نرفتم. کم‌کم‌و‌ پی‌در‌پی کتاب صوتی شنیدم . لذت بردم و کشف کردم و مشتاق‌تر شدم. و دیگه شرطی شدم که وقت شنیدن، فقط بشنوم و فکر نکنم. آسون ‌نبود. خیلی هم سخت بود، اما شدنی بود. این دوهفته که با پی‌دی‌اف جلد اول در جستجوی زمان از دست رفته، سر و کله می‌زنم، صدای گوینده‌ی اون سال توی ذهنم پلی می‌شه. این‌کتابی که الان می‌خونم اصلا شبیه چیزی که شنیدمش نیست. اصلا معلوم‌نیست من چی‌ها رو شنیدم و کجاها هیچ چیزی نشنیدم و فکرم برای خودش به هر مسیری جولان می‌داده. رفتن مامان و بابا اونقدر سنگین بود که نه زمان از دست رفته مهم بود نه کرونا نه هیچ چیز دیگه‌ای. فقط غم من‌مهم بودکه باید لای قدمهای تندتند توی پارک، لای جمعیت ماسک‌زده، لای هزار تا فکر و خیال نامربوط، گم می‌شد تا بتونم زنده بمونم. همه‌اینها رو چرا تعریف کردم؟ اول که خودش پشت هم ردیف شد. بعد هم... دوستم تلفنی در مورد یکی از عزیزانش گفت که با شیمی و بدحالی بعد تزریق دست و پنجه نرم می‌کنه. یه عزیز دیگه‌ش با تومور مغزی و ... شاید همینها ذهنم رو برد به چندسال پیش‌های خودم.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
مینی سریال ریپلی، داستان سرراست و بدون‌پیچیدگی‌یی داره، اما قابها، جذابیتهای بصری، مجسمه‌ها، تابلوهای نقاشی، رنگ‌خاکستری‌ِ فیلم، بازیها با چهره‌های سرد و بی‌روح و سنگی ، بقدری تاثیرگذار و عمیقه که نمیشه ازش گذشت. الله‌الله از اسطوره‌ها، داستانهای خرافی، مجسمه‌ها‌ی شحصیتهای اسطوره‌ای در جای‌جای شهرهای ایتالیا که متناسب با فضای داستان بودن. Repley 📽 اولین بار دیدن فیلم روی دور تند رو با این سریال تجربه کردم. برای حوصله‌ی عجول این روزهای من زیادی کند و آهسته بود.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
مینی سریال( درد خواهد داشت)، زندگی یک مرد جوان که پزشک زنان و زایمانه رو طی روابطش با انسانهای اطرافش، شامل همکاران، پارتنرش( همجنسگرا هستن) ، پدر و‌ مادرش، دوستانش و ... روایت می‌کنه. گوشه چشمی به قوانین نهادهای دولتی و کاستی‌های خدمات درمانی داره، طنز سیاه بسیار قوی و گزنده‌ای داره که با بی‌پروایی در مورد هر مساله‌ی زشت و زیبایی، قصاوت می‌کنه. در تمام قسمتها افسردگی حاصل از ساعات طاقت‌فرسای شیفت و برخورد بیماران و همراهان، خیلی پررنگ و مهمه. یه چیزی داشت که اوقاتم رو‌تلخ می ‌کرد و نمی‌ذاشت داستان از زیر سایه‌ی اون‌ چیز بیرون بیاد و تمام و کمال لذت ببرم. This is going to hurt📽
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.