cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شهر من فریمان

فریمان؛ با "شکوه" و "جلال" بمان..."شکوهی" به بلندای همّت مردان و زنان غیورت https://instagram.com/farimanmhd?igshid=1h5aj3aw0wpxr تماس با ادمین‌ها: @mahdianpour @AhmadAghli @saber_tofigh @prtaminrazavi

Show more
Advertising posts
386
Subscribers
No data24 hours
-27 days
-630 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🟦 فريمان؛ شهري كه قرار بود نماد مدرنيسم رضاشاه در خراسان شود «يكی از آمال رضاشاه در خراسان تاسيس شهری نوين در حوالی مشهد بود تا مشهد به صورت مركز زيارتی بماند و مركز اداری و حكومتي خراسان در آن شهر نوين مستقر گردد. او برای اين منظور فريمان را در نظر گرفته بود. فريمان تا قبل از آن ده كوچك اما خرم و با استعدادی بود. به فرمان شاه نقشه شهر نوين با عمارت‌های چند طبقه، خيابان‌كشی مناسب، بيمارستان و امكانات شهری تهيه شد. اجراي نقشه شهر آرمانی پادشاه، به عهده پاكروان [استاندار وقت خراسان] گذاشته شد . او گروهی را از متخصصان و مهندسان گرفته تا كارگر و بنا را به كار گرفت. اجرای فرمان شاهانه اقتضا می‌كرد كه سرعت عملی نشان داده شود. اين بود كه به نوشته شاهداني از آن دوره، اجرای كار رنگ خشونت هم گرفت. فرمانداران و بخشداران وشهرداران مامور تامين نيروی انساني و ملزومات و نيازمندی‌های تاسيس شهر حکومتی و اداری فريمان شدند . از بعضی شهرهای مجاور كارگراني را می‌گرفتند و برای كار به فريمان می‌فرستادند. شاه دستور داده بود تا صاحبان حرف را از شهرهايی كه معروف به كانون صنعت و هنر بود همراه با خانواده‌هايشان راهی فريمان كنند تا شهر آرمانی او به بهترين و زيباترين صورت تاسيس شود. در فريمان جنب‌وجوشی برپا شده بود و جمعيت آن هم پيوسته زيادتر می‌شد. اما واقعه سوم شهريور ۱۳۲۰، يورش متفقين به ايران و خروج رضاشاه از كشور همه كارهای شهر فريمان را متوقف كرد. جمعيتی كه از شهرهای ديگر به فريمان آورده شده بودند راه خود را گرفتند و به زادبوم‌های خود رفتند. روستاييان اطراف به آن جا ريختند و عمارات زيبايی را كه برای ادارات و مراكز دولتی يا برای ديگر مقصودهای امروزی ساخته شده بود اصطبل و مرغدانی و انبار علوفه و كاه كردند.» 📌 از كتاب فرمانروایان خراسان. از آغاز قاجار تا پایان پهلوی.نوشته محمود فاضلي بيرجندي، چ ۲. ۱۳۹۹.  نشر پایان. (صص. 415 تا 418 ) 💠@malinebakharz #بامهای_کاهگلی 🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...

👍 6
⭕️ فرداي شب واقعه؛ ↙️داستان سيل سيدآباد ( قسمت سوم ) ✍️قاسم خرمي : فرداي آن شب هولناك، يعني صبح روز 29 ارديبهشت 1360 كه چشم باز كرديم، بلافاصله چشم ها را بستيم؛ چون فكر مي كرديم اشتباهي در جاي ديگري از خواب بيدار شده ايم كه بهتر است برگرديم و در همان جاي هميشگي بيدار شويم! ولي شوربختانه، آنچه مي ديديم و مي شنيديم عين واقعيت بود و ما در صبح واقعه سيل سيد آباد قرار داشتيم. آدم بزرگ ها كه كه يقينا تا صبح نخوابيده بودند و من و تعدادي از بچه ها هم دقيقا معلوم نبود كه كجا و چطور خوابمان برده بود. در دنياي نوجواني كه هرچيز دنيا براي ما مايه شوخي و خنده بود، وقتي از جايمان بلند شديم و به آدمهاي اطراف نگاه كرديم، از گل و لايي كه بواسطه سيل و يا تلاش براي كنترل سيل، بر سر وصورت آنها پاشيده و ماليده شده بود، خنده مان گرفت. بويژه پيرمردها و پيرزنان خيلي جدي و محترمي كه انگار آنها را براي انجام نمايشي خنده دار گريم كرده باشند اما از فرط غم و خشم، حتي يك لبخند كوچك هم نمي زدند! لبخند كودكانه ما هم موقتي بود، چند لحظه اي نگذشت كه متوجه شديم چه بلايي به سرمان آمده و چه آواري بر سرمان فرورخته است. روستاي زيبا و خاطره انگيز سلطان آباد كه در آخر ارديبهشت بواسطه گل ها و باغها و مزارع و سبزه زارها مثل يك نقاشي رنگارنگ بود، اكنون يك دست و يكرنگ شده بود؛ همه جا را گل گرفته بود! سيل، كل مزارع گندم و يونجه زارها را خوابانده بود و يا در زير رسوبات دفن كرده بود. مَج ها و مرز مالكيت ميان زمين هاي كشاورزي را آب برده بود و معلوم نبود، كدام تكه زمين متعلق به كدام فرد است؟! از برخي نشانه هاي روي درختن بيد و سپيدار مي شد فهميدكه در برخي مناطق آب تا 2 يا 3 متر ارتفاع داشته و برخي درختهاي ميوه را هم از بيخ كنده بود. خانه هايي كه در معرض حمله مستقيم سيل قرار داشت، به كلي ويران شدند. برخي ها را درجا خراب كرده بود و برخي ها را باخود برده بود، خانه هاي خشتي و تودرتوي قديمي را تا نيمه و يا تا زير سقف آب گرفته بود و با نم كشيدن خشت ها، يكي، يكي، داشت فرور مي ريخت. گاوها و گوسفندان و حتي مرغ و خروسهايي كه از آغول بيرون آمده بودند، زنده بودند. اما بقيه تلف شده بودند. در روستاهاي آن زمان، ميز و صندلي و كمد وجود نداشت، بنابراين، رخت و رختخواب و چمدان ها و يخدانها و انبار آذوقه ها و خلاصه همه وسايل زندگي مردم كه روي زمين قرار داشت، اكنون زير آوار و يا غرق در آب بود. حتي اجناس مغازه ها هم مصون نمانده بود و خلاصه نه چيزي براي خورن مانده بود و نه چيزي براي پوشيدن و نه جايي براي خوابيدن! در باره آسيب جاني به ساكنين هم در ساعات اوليه اصلا خبري در كار نبود. چون سيستم آمارگيري و اطلاع يابي دقيقي وجود نداشت. مردم هم در آن تاريكي شب، آنقدر درگير نجات خود و خانوده شان بودند كه فرصت فكر كردن و كمك كردن به ديگران پيش نيامده بود. نزديك ظهر آنروز، با فروكش كردن حجم آب  رودخانه رِوِس، مردم قلعه نو و ساريان و روستاهاي ديگر موفق شدند از رودخانه عبور كنند و به كمك ما بيايند. هر جا كه احتمال مي دادند كسي زير آوار مانده است، شروع به كندن مي كردند، نوع آوار خانه هاي قطور با سقف خشتي و خاكي هم متاسفانه طوري نبود كه به افراد زير آوار مانده، فرصت نفس كشيدن بدهد. وانگهي، جايي كه بواسطه سيل خراب شده بود، ورود آب همه منافذ را مي بست و بعيد بود كسي زنده بيرون بيايد اخبار تعداد جان باختگان سيل براي روستائياني كه بصورت طبيعي، هر ماه، يك و يا دو نفر پير مرد و پيرزن سالخورده، از ميانشان مي رفت، شوكه كننده بود. در روستاي سلطان آباد يك خانواده 7 يا 8 نفره از سادات اكبري، يكجا زير آوار جان باخته بودند. دردناكترين صحنه جايي بود كه يك مادر دو فرزند خردسالش را در بغل گرفته بود و در همان حالت جان باخته بودند. اكبري ها از سادات بي آزار روستاي ما بودند كه مرگ دستجمعي جمعي آنها، دل همه را به درد آورد. فجيع ترين صحنه ها را سيل در روستاي سورناباد رقم زده بود. ميزان خرابي به حدي بود كه راههاي امداد رساني را مسدود كرده بود و نزديك به 20 نفر را زير آوار كشته بود. بوي مرگ و صداي شيون، در ويرانه ها پيچيده بود و همه ما به مرز عصيان و جنون رسيده بوديم! عصر همانروز، جنازه ها را كنار جوي آب سلطان آباد  چيده بودند تا غسل و كفن كنند. در آن سنين كه  ديدن جسدو ميت براي ما ترسناك بود، اكنون در ميان انبوهي از جنازه هايي غيرقابل شناسايي، پرسه مي زديم؛ بدون آنكه احساس ترس كنيم؛ ما خودمان از يك قدمي آن دنيا برگشته بوديم و ترس از مرگ در ما فرو ريخته بود. آن روز خونين، بالاخره غروب كرد بدون آنكه آب و غذايي خورده باشيم و يا اصلا اشتهايي براي خوردن چيزي داشته باشيم. خلاصه، خداوند از ما انتقام سختي گرفته بود؛ بدون آنكه جرم و گناه ما را اعلام  كرده باشد! 🔰بخش هاي قبلي را اينجا بخوانيد 🆔 @farimanMHD
Show all...
یک شب آخرالزمانی: داستان سيل سيد آباد ( بخش دوم ) - کارخانه دار - رسانه ویژه صنعت و صاحبان صنایع

يكي از هولناكترين حوادثي كه در ايام كودكي و نوجواني، به چشم خودم ديدم و شاهد بودم، سيل سيد آباد باخرز در بهار 1360 بود.اين سيل غافلگير كننده و غيرقابل پيش بيني، خانه هاي زيادي را خراب كرد، تعدادي را كشت، مزارع را نابود كرد و سه روستاي سيدآباد، سلطان آباد و سرناباد را ويران و براي هميشه، غيرقابل سكونت كرد. اسم اين روستاها از جغرافياي تاريخي باخرز پاك شد و از تركيب اين سه روستا، سكونت گاه جديدي به نام شهرك شهيد بهشتي احداث شد. باخرز یکی از شهرهای خراسان رضوی است

👍 1
هر گاه احساس کردید که "دیگر نمی‌شود"، میرزا حسن رشدیه را به یاد بیاورید که در تبریز مدرسه می‌ساخت و واپسگرایان ویران می‌کردند، او باز می‌ساخت و واپسگرایان باز ویران می‌کردند. در این رشته‌ی ساخت و ویرانی، آن اندازه پافشاری کرد و ساخت که ساختن بر ویرانی چیره شد. به اندازه‌ای آزارش دادند که از تبریز به مشهد گریخت، در مشهد هم مدرسه ساخت. از این پیشانی مهر بسته‌ها باز هم مدرسه‌اش را ویران کردند. کار رشدیه ساختن بود و کار واپسگرایان ویرانی. تاریخ این مملکت همین بوده! / نشریه کارخانه دار 📌متن کامل را اینجا بخوانید 🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
👍 1
🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
عارفان علم عاشق میشوند بهترین مردم معلم میشوند عشق بادانش متمم میشود هرکه عاشق شد معلم میشود روز معلم مبارک باد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
🔻 زبوسيدني هاي اين روزگار 🔻 يكي هم بُوَد دست آموزگار ↙️ 12 ارديبهشت، روز معلم فرخنده باد! 🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔@farimanMHD
Show all...
1
💠 گرامی باد ۱۱ اردیبهشت‌ ماه روز جهانی کارگر 🔸 #شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
👍 1
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 باز از دعای مادر نام آشنای ما امشب بساط روضه به پا شد برای ما خون گریه می کنند تمام ستاره ها همراه چشم های زمین ، پا به پای ما از بوی دود و آتش کوچه مشخّص است بوی مدینه می دهد این گریه های ما 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔹کمک به موکب عزای شهادت امام صادق (ع) 💳 5029-0870-0158-4278 (جهت کپی روی شماره کارت کلیک کنید) 📃 به نام : کانون فرهنگی تبلیغی آل یاسین ⏱️ زمان : جمعه 14 اردیبهشت ماه 📌 اگر مایل به پخش اطعام و نذورات هستید میتوانید با شماره زیر تماس حاصل فرمایید. 0915 325 5910 «کانون فرهنگی تبلیغی آل یاسین شهرستان فریمان»
Show all...
سد فریمان امروز ۱۴۰۳/۲/۷ 📷 هادی مشعوف 🔸#شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
👍 2🔥 1
کدکن،باغشهر تاریخی اُدبا و عُرفا ✔️ بخش دوم در این محل در ابتدا آقای مدیرکل در اقدامی تحسین برانگیز از شخصیت فرهنگی و میراث دوست و موزه دار  کدکنی آقای «محمد محمودی» که با تعشق مهرافزایی سال هاست با جان و دل حافظ داشته های فرهنگی و تاریخی شهر است قدرشناسی و تجلیل کرد. جوری که من ِ حقیرِ پریشان روزگار متوجه شدم آقای محمودی که «خداش در همه حال از بلا نگه دارد» از آن دست آدم هایی است که به قول سهراب« آب را می فهمد» و «راز سر به مُهر» آثار تاریخی برایش فاش شده  و  آتش درونش شعله ور است و  در دیر مُغان محترم از آن به دیر مغانم عزیز می دارند؛ که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست بعد از تجلیل حضرت ایشان، از فضای موزه باستانشناسی کدکن که در اتاقی که بنظر خانقاه و فضای چله نشینی مجموعه بود بازدید کردیم.فضایی که آقای محمودی آب زده بود و تر و تمیز و معطر کرده بود. موزه شامل سنگ قبور قدیمی با خطوطی زیبا که به مَثَل « گویی خط روی دلسِتان است»، و نیز سفالینه ها و کاشی های نیلگونی بود  که «حُزنی در همهمه آنها» که از بدنه جدا شده بودند دیده می شد. این اشیای کهن تاریخ پربار و ژرف و شکوفای کدکن را به رخ می کشیدند. کاشی های لاجوردی موزه «صبحِ نشابور و هَری »را برایم یادآور شده و تفکر و تخیلم را بردند تا جاییکه «چشم از دیدن و لب نیز ز گفتار فرو می ماند». بعد از دیدن مجموعه معماری زیبای شیخ حیدر که در نهایت دلربایی از ساخت و سازهای پریشان  امروزی پیرامونش مشخص و متمایز بود و این بیت مولانای بلخی را یادآور می شد: گام ِ پای مردم ِ شوریده خوَد هم ز گام ِ دیگران پیدا بُوَد قدمان زنان در حالیکه «در دلِ شاخ و مغزِ گلِ»  کوچه باغ های شهر «بوی بهار می کشید» و صدای چهچهه پرندگان گوش فلک را کَر کرده بود و از باغات شهر چنان بوی علفی می آمد که «گلستانه سهراب» را برایم تداعی می کرد، در قسمت بافت قدیمی شهر چرخیدیم و من اندک خانه های زیبای باقی مانده آن را تماشا کرده و به انگشت نشان می دادم و به همرهان از اهمیت حفظ و نگهداری آنها سخن می راندم. با راهنمایی اعضا شورای شهر از محلی که در قدیم منزل پدری استاد شفیعی کدکنی بوده و اکنون متاسفانه از بین رفته و جز تلی از خاک  نمانده نیز دیدن کردیم و نرسیده به آن بر دیواری سیمانی اینچنین نوشته شده « به کجا چنین شتابان...»،که برای  رهگذرانِ اهل معنی و  شعر و ادب همین یک سخن شعرگونه( در آن محل) اشاره ای است بر اصالت کدکنی دکتر شفیعی. در حالیکه ادامه شعر مذکور را در ذهن مرور می کردم و هنوز به «دلم من گرفته زین جا هوس سفر نداری»، نرسیده بودم، از دری چوبی آبی رنگ وارد بوم گردی احدی از اهالی خوش ذوق کدکن شدیم که از خوب حادثه اهل فرهنگ و ادب بود.فضای بغایت زیبا و با چشم اندازی افسون کننده و با درختانی که شکوفه های آن قیام کرده بودند و در پس زمینه خود دره ای سرسبز و کوهساری خرم داشتند. در اینجا اعضا شورای شهر بی آنکه « از ایمانمان بپرسند» از ما پذیرایی کردند. بام شهر کدکن از دیگر اماکنی بود که با راهنمایی همرهان بومی در آن حضور پیدا کردیم.بلندایی که تمام شهر زیر پایت است و تا چشم کار می کند باغ می بینی و باغ و درختانی که شکوفه های سفید و صورتی آن «همچو چشم پروین چشمک پرانی می کنند» و برکه ها و استخرهای آب کشاورزی که درمیان باغات از دور درخشش خاصی دارند.چشم اندازی  زیبا و سحرآمیز و جان پرور از بام شهر پیش چشمانمان بود و هوایی پاک که آن را عمیقا به مشام جان رسانیدیم. مسجد جامع تاریخی و زیبای «حاج  حسن کدکنی» که بر بلندای میدانگاهی قدیم شهر بنیان گذاشته شده  و جویی روان در پیشش دوان بود و مردمی که عصرگاهان برای گپ و گفت های دوستانه دور هم حلقه زده بودند،آخرین نقطه ای بود که به تماشای هویت و تاریخ و فرهنگ باغشهر تاریخی عرفان و ادب( کدکن) نشستیم.بنای گنبددار و ستونی که در دوره قاجار با ذوق سلیم و طبع حکیم تماما با سنگ ساخته شده و حجم قشنگی را مقابل دیدگان گردشگران و بازدیدکنندگان قرار می دهد. چیزی به غروب آفتاب نمانده بود که با مردم نیک اندیش و همرهان شورای اسلامی شهر که مهربانانه ما را مورد لطف و تفقد خویش قرار داده بودند و نیز فضا تَر و تمیز و مصفای شهر کدکن که مورد توجه آقای مدیرکل نیز قرار گرفته و تحسین کرد، خداحافظی کردیم و من به آنها گفتم:« به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را»... ✍️ دکتر حسن گیاهی(مدیر برنامه ریزی و توسعه گردشگری روستایی اداره کل میراث فرهنگی،گردشگری و صنایع دستی خراسان رضوی) 🔸#شهر‌من_فریمان 🆔 @farimanMHD
Show all...
👍 2