سلطان غزل
telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
Show more206
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-130 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
Photo unavailableShow in Telegram
آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت
در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده
#حسین_منزوی
@cofsher
Repost from N/a
آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت
در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده
از بام و در ، دوباره سراغ « حَسن » گرفت
خاکستر حریق افق بر دلم نشست
آیینهی شکسته ، غبار مِحَن گرفت
مرگ آن قدر به زندگیام عرصه تنگ کرد
تا جای و جامه، حالت گور و کفن گرفت
در راه بود موکب گلها که ناگهان
پاییز بی امان به شبیخون، چمن گرفت
آن آبشار همهمه افتاد از خروش
و آن جوی بار زمزمه، لای و لجن گرفت
ای آسمان چه جای عقابان تیزپر ؟
کز تنگ عرصهات ، دل زاغ و زغن گرفت
فریادها به گریه بدل گشت در گلو
زین بغض دردناک که راه سخن گرفت
#حسین_منزوی
https://telegram.me/soltanghazal
سلطان غزل
telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
Repost from N/a
رندی که عشق را، هنر جاودانه گفت
درّی یگانه سُفت و درودی یگانه گفت
ای عشق چیستی؟ که از آغاز تا کنون
هر کس زبان گشود، تو را در فسانه گفت
تا سرو و گل به رقص و سماع آورد، نسیم
در گوششان حدیث تو را، با ترانه گفت
نام تو بود بر لب انسان که میگذشت
کهت در به در صدا زد و خانه به خانه گفت
یک شمّه از تو در من و در آتش اوفتاد
من با زبان سرودم و او با زبانه گفت
ساقی تو را ز کوزه گرفت و به کاسه ریخت
مطرب تو را به نغمه ی چنگ و چغانه گفت
ای تو خزان و ای تو بهار ! ای که توأمان
هم برگ زرد خواند تو را ، هم جوانه گفت
آن کس که هفت بحر به چشمش چو شبنمی است ،
دریای پر خروش تو را ، بی کرانه گفت *
#حسین_منزوی
https://telegram.me/soltanghazal
سلطان غزل
telegram.me/soltanghazal @nahidashoori
Repost from سلطان غزل
به خاک تو گلی از لختههای خون دل آرم
که پرپرش کنم و بر مزار ، بگذارم
به بوی نافهی خونینی از تو و کفن تو
سری به سینهی سنگ شکستهات بفشارم
چه غم که نام تو با سنگ پارهها متلاشی است
به روی خاک تو از خون ، ستارهای بنگارم
چو لالههای به خون شسته جامههای عزا را
منم کنون و صف داغ دیدگان به کنارم
چقدر در دل کابوسها ــ نه خواب و نه بیدار ــ
تن تو با کفن خون چکان به خاک سپارم ؟
به زندگانی و مرگ تو غبطه میخورم اما
دلی به حوصلهی عشق ، چون دل تو ندارم
الا روان رها ! ای جان آگهی ، اکنون
به من بگوی که کی میرسد ز راه سوارم ؟
سوار من نه ــ سوار همه ــ که چشم به راهش
نشستهاند ز هر سوی از یمین و یسارم
همان سوار که اسب سپید و پیرهن سرخ
نشان اوست و در افسانههای ایل و تبارم
برای دیدن آن خوب ــ آن خجستهی مطلوب ــ
چقدر باید از این روزهای بد، بشمارم؟
#حسین_منزوی
https://telegram.me/soltanghazalsoltanghazal
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.