cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

Talesh | تالش

Show more
Advertising posts
5 158
Subscribers
-724 hours
+467 days
-12330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

🤫پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید مزاحم شدم یه کاناله قبلن گذاشته بودی که قبل از گرون یا ارزون شدن هر چیزے تو ایران خبرشو میداد خیلی عالی بود میشه یبار دیگه بزارین گمش کردم 😩‌💪‌‌ بفرما عزیزم : BAZARonline
Show all...
💰 هر وقت طلا میفروختم از شانس من فرداش کلی قیمتا بالا میرفت و میلیونی ضرر میکردم تا اینکه با این چنل آشنا شدم و یاد گرفتم کی طلاهامو بفروشم و دوباره کی بخرم 🫠👇 💰 @gheimat_dolar_tala ⬅️
Show all...
#معما نکته ترسناک این عکس چیست ؟ چرا شوهر این خانم ده سال بعد دیدن این عکس زنش را طلاق داد؟ مشاهده جواب
Show all...
🟣 فوری / بیشتر مناطق مشهد سیل وحشتناکی درحال وقوعه. 🌱 @talesh_kharjegil
Show all...
اوایل عقدمون من ی سوتی دادم اولین شبی که کنارهمسرم خوابیدم چون مادرم تاکیدداشت نبایدبزاری تاشب عروسی بهت دست بزنه..... ادامه
Show all...
سلام سوالی در مورد رمان دارید بپرسید
Show all...
5👏 1🐳 1
‌‌                    ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ #جان_و_شوکران_24 _دلم هوس موسیقی کرده. _ساراي رو راضی کن، من حرفی ندارم. دلم هوس زمانهایی را کرده بود که او سالم بود و در کنار هم می نشستیم و با او و سهند، چاي دم می کردیم و تا صبح او تار می زد و آهنگ هاي شهرام ناظري را می خواند و من و سهند هم لذت می بردیم. آن زمان ها او قهرمان ما بود. کسی که صداي خوبی داشت.صداي سازش آرامش بخش بود و ترانه هاي شاملو را با احساسی بی نظیر می خواند. شب با هزار مکافات ساراي را راضی کردم که شب هاي بعد را در خانه او خواهم ماند. به آن شب نیاز داشتم. به آن آرامشی که از آن خاطره داشتم. آن صداي تار و خواندن او. وقتی که آخر شب با هم به خانه او رفتیم. تارش را بیرون آورد و پرسید که دوست دارم چه آهنگی را برایم بزند؟ گفتم چیزي بزند که مناسب با ترانه دخترهاي ننه دریاي شاملو باشد. شیفته این ترانه بودم. یادم می آید که همیشه با التماس از او می خواستم که این ترانه را دکلمه کند. تارش را برداشت و همان طور که می زد آرام شروع به خواندن کرد. صدایش دیگر آن صفا و زنگ سابق را نداشت. گرفته بود و خش دار. ولی مهم نبود. مهم این بود که من به این آهنگ و ترانه و این فضا، نیاز داشتم. نیاز داشتم تا سهند را در هم کنار خودمان تجسم کنم. زمانی که او هم مثل من روي مبل لم می داد و با هم به این آهنگ گوش می دادیم. _اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه ! دختراي ننه دریا ! دلمون سرد و سیاس چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس. ازتون پوست پیازي نمی خوایم خودتون بسه مونین، بقچه جاهازي نمیخوایم . چادریزي و پاچین نداریم زیر پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم . بذارین برکت جادوي شما ده ویرونه رو آباد کنه شبنم موي شما جیگر تشنمونو شاد شادي از بوي شما مس شه همینجا بمونه غم بره ، گریه کنون ، خونه ي غم جا بمونه ... متوجه نشدم که بی اراده اشک می ریختم. گریه ای خاموش و بی صدا. حس بی نظیري داشتم. حس سبکباري. حسی که شاید سهند هم با ما باشد. یادش و خاطراتش. *** نزدیک غروب بود که به هتل رسیدم. مثل یک مسافر معمولی. آراز و آیدین اصرار داشتند که با من بیایند. ولی من خودم نخواستم. آن جا کسی مرا نمی شناخت. حتی آقاي صنعتی مدیر جدید هتل. آخرین مدیر هتل که مرا میشناخت خیلی وقت قبل به رحمت خدا رفته بود و این آقاي صنعتی مدیر جدید مرا نمی شناخت. می خواستم به عنوان یک مسافر معمولی به هتل بروم و عملکرد کارکنان را از نزدیک ببینم. این اهمیت زیادي داشت. این که کارکنان چه رفتاري با مسافران داشتند. آن هم به دور از چشم مدیر هتل. چمدان و جعبه سنتورم را راننده بیرون گذاشت و بار دیگر پیشنهاد کرد که در بابلسر هتل بهتر از این هتل هم هست هتلی جدیدتر و با امکانات رفاهی بهتر. اگر مایل باشم مرا به آن هتل ببرد. خنده ام گرفته بود. می دانستم که این روش هتل هاست. درصد سودي که به رانندگان فرودگاه ها یا رانندگان ترمینال هاي مسافري بري می پردازند، براي این که مسافر را به هتل آنها ببرند. ما هم باید از این روش استفاده می کردیم. عاقبت توانستم قانع اش کنم که این هتل را ترجیح می دهم. نگاهی به ساختمان قدیمی هتل کردم. این هتل متعلق به پدر بزرگم بود.هتلی قدیمی که در زمان شاه ساخته و بهره برداري شده بود. ولی متاسفانه در چند سال اخیر به روز نشده بود. به همین خاطر به جاي سود، ضرر می داد. چند تا از سفال هاي پشت بام شکسته بود و ظاهر و نماي بدي به هتل داده بود. صنعتی چه می کرد؟ کاري که خود آدم بالاي سر آن نباشد که به حالش دل بسوزاند، بهتر از این نمی شود. نگاهی به مقابل در کردم. نه نگهبانی وجود داشت و نه پادوي هتل. این هتل مدتها زمان می برد تا به دوران شکوفایی قبلی اش برگردد. ولی خب شدنی بود. کار نشد نداشت. هن هن کنان چمدان را به داخل هتل کشیدم. رزپشن شیفت شب احتمالا کارش را شروع کرده بود. یک مرد جوان بود که تمام حواسش را به تلوزیون داده بود و اصلا متوجه حضور من نشد. سلام کردم. با تاخیر نگاهش را از صفحه تلوزیون برگرفت و نیم نگاهی به من کرد و سلام نصف و نیمه تحویلم داد و دوباره نگاهش را به مسابقه فوتبال داد. پوفی کردم و دفترچه یادداشتی از کیفم بیرون آوردم و مشکل سفال سقف و پورسانت راننده ها و رزپشن خوش اخلاق را یادداشت کردم. مشکلات زیاد بود، اگر یادداشت نمی کردم امکان داشت که فراموش کنم. _می بخشید من یه اتاق می خوام. بدون آنکه به من نگاه کند، گفت: _به زن تنها اتاق نمیدیم. _من اینجا دانشجو هستم و از طرف دانشگاه هم نامه دارم. ‌‌            ܣܩܝ‌ߊ‌ܣܩوܔ ܢ‌ߊ‌ܢܚ݅یܥ‌‌ ...         ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ @talesh_kharjegil
Show all...
👍 8 2
‌‌                    ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ #جان_و_شوکران_24 _دلم هوس موسیقی کرده. _ساراي رو راضی کن، من حرفی ندارم. دلم هوس زمانهایی را کرده بود که او سالم بود و در کنار هم می نشستیم و با او و سهند، چاي دم می کردیم و تا صبح او تار می زد و آهنگ هاي شهرام ناظري را می خواند و من و سهند هم لذت می بردیم. آن زمان ها او قهرمان ما بود. کسی که صداي خوبی داشت.صداي سازش آرامش بخش بود و ترانه هاي شاملو را با احساسی بی نظیر می خواند. شب با هزار مکافات ساراي را راضی کردم که شب هاي بعد را در خانه او خواهم ماند. به آن شب نیاز داشتم. به آن آرامشی که از آن خاطره داشتم. آن صداي تار و خواندن او. وقتی که آخر شب با هم به خانه او رفتیم. تارش را بیرون آورد و پرسید که دوست دارم چه آهنگی را برایم بزند؟ گفتم چیزي بزند که مناسب با ترانه دخترهاي ننه دریاي شاملو باشد. شیفته این ترانه بودم. یادم می آید که همیشه با التماس از او می خواستم که این ترانه را دکلمه کند. تارش را برداشت و همان طور که می زد آرام شروع به خواندن کرد. صدایش دیگر آن صفا و زنگ سابق را نداشت. گرفته بود و خش دار. ولی مهم نبود. مهم این بود که من به این آهنگ و ترانه و این فضا، نیاز داشتم. نیاز داشتم تا سهند را در هم کنار خودمان تجسم کنم. زمانی که او هم مثل من روي مبل لم می داد و با هم به این آهنگ گوش می دادیم. _اگه بارون بزنه آخ اگه بارون بزنه ! دختراي ننه دریا ! دلمون سرد و سیاس چش امیدمون اول به خدا بعد به شماس. ازتون پوست پیازي نمی خوایم خودتون بسه مونین، بقچه جاهازي نمیخوایم . چادریزي و پاچین نداریم زیر پامون حصیره، قالیچه و قارچین نداریم . بذارین برکت جادوي شما ده ویرونه رو آباد کنه شبنم موي شما جیگر تشنمونو شاد شادي از بوي شما مس شه همینجا بمونه غم بره ، گریه کنون ، خونه ي غم جا بمونه ... متوجه نشدم که بی اراده اشک می ریختم. گریه ای خاموش و بی صدا. حس بی نظیري داشتم. حس سبکباري. حسی که شاید سهند هم با ما باشد. یادش و خاطراتش. *** نزدیک غروب بود که به هتل رسیدم. مثل یک مسافر معمولی. آراز و آیدین اصرار داشتند که با من بیایند. ولی من خودم نخواستم. آن جا کسی مرا نمی شناخت. حتی آقاي صنعتی مدیر جدید هتل. آخرین مدیر هتل که مرا میشناخت خیلی وقت قبل به رحمت خدا رفته بود و این آقاي صنعتی مدیر جدید مرا نمی شناخت. می خواستم به عنوان یک مسافر معمولی به هتل بروم و عملکرد کارکنان را از نزدیک ببینم. این اهمیت زیادي داشت. این که کارکنان چه رفتاري با مسافران داشتند. آن هم به دور از چشم مدیر هتل. چمدان و جعبه سنتورم را راننده بیرون گذاشت و بار دیگر پیشنهاد کرد که در بابلسر هتل بهتر از این هتل هم هست هتلی جدیدتر و با امکانات رفاهی بهتر. اگر مایل باشم مرا به آن هتل ببرد. خنده ام گرفته بود. می دانستم که این روش هتل هاست. درصد سودي که به رانندگان فرودگاه ها یا رانندگان ترمینال هاي مسافري بري می پردازند، براي این که مسافر را به هتل آنها ببرند. ما هم باید از این روش استفاده می کردیم. عاقبت توانستم قانع اش کنم که این هتل را ترجیح می دهم. نگاهی به ساختمان قدیمی هتل کردم. این هتل متعلق به پدر بزرگم بود.هتلی قدیمی که در زمان شاه ساخته و بهره برداري شده بود. ولی متاسفانه در چند سال اخیر به روز نشده بود. به همین خاطر به جاي سود، ضرر می داد. چند تا از سفال هاي پشت بام شکسته بود و ظاهر و نماي بدي به هتل داده بود. صنعتی چه می کرد؟ کاري که خود آدم بالاي سر آن نباشد که به حالش دل بسوزاند، بهتر از این نمی شود. نگاهی به مقابل در کردم. نه نگهبانی وجود داشت و نه پادوي هتل. این هتل مدتها زمان می برد تا به دوران شکوفایی قبلی اش برگردد. ولی خب شدنی بود. کار نشد نداشت. هن هن کنان چمدان را به داخل هتل کشیدم. رزپشن شیفت شب احتمالا کارش را شروع کرده بود. یک مرد جوان بود که تمام حواسش را به تلوزیون داده بود و اصلا متوجه حضور من نشد. سلام کردم. با تاخیر نگاهش را از صفحه تلوزیون برگرفت و نیم نگاهی به من کرد و سلام نصف و نیمه تحویلم داد و دوباره نگاهش را به مسابقه فوتبال داد. پوفی کردم و دفترچه یادداشتی از کیفم بیرون آوردم و مشکل سفال سقف و پورسانت راننده ها و رزپشن خوش اخلاق را یادداشت کردم. مشکلات زیاد بود، اگر یادداشت نمی کردم امکان داشت که فراموش کنم. _می بخشید من یه اتاق می خوام. بدون آنکه به من نگاه کند، گفت: _به زن تنها اتاق نمیدیم. _من اینجا دانشجو هستم و از طرف دانشگاه هم نامه دارم. ‌‌            ܣܩܝ‌ߊ‌ܣܩوܔ ܢ‌ߊ‌ܢܚ݅یܥ‌‌ ...         ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ @talesh_kharjegil
Show all...
‌‌                    ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ #جان_و_شوکران_23 چند لحظه سکوت کردم.حالا براي گفتن حقیقت به او دو دل شده بودم. نمی دانستم که گفتن این موضوع به کسی که خودش معتاد است کار درستی است یا نه؟ کسی که خودش پتانسیل زیادي براي خود کشی دارد. کسی که در خیلی چیزها با سهند مشترك است ،بالاخره دل را به دریا زدم و گفتم: _ سهند مواد می زده. شیشه و یه سري داروهاي توهم زا. احتمالا اون روز هم به همین علت افتاده یا خودش رو پرت کرده. چرخید و آن چنان با حیرت به من نگاه کرد، مثل اینکه من با یک زبان دیگر با او صحبت کرده ام. فقط نگاهم می کرد. دهانش باز مانده بود. _چی میگی سونا؟ فقط سرم را به نشانه تایید دوباره تکان دادم. دوباره چند لحظه سکوت و بهت دیگر. _واي خدا.... واي خدا.... واي خدا.... چند بار این جمله را تکرار کرد. گیج شده بود. _آخه چرا؟ کمی شانه ام را بالا بردم. _نمی دونم تو بگو چرا؟ به همون دلیل که تو مواد می زنی لابد. _من شیشه نمی کشم. _می دونم. ولی مگه فرقی هم می کنه؟ چشمانش را به روي هم فشرد. ماجراي آن دختر مرموز را برایش تعریف کردم و اینکه آیدین و امیر به در خانه شان رفته اند، ولی مثل اینکه آن دختر هم از ترس اش به خارج رفته است. با اخم هاي درهم به حرف هایم گوش می داد. _پس یعنی هیچی؟ پوچ؟ سرم را تکان دادم. _آره پیدا کردنش غیر ممکنه. تازه پیدا هم که بشه ما از کجا می تونیم ثابت کنیم که کار اون بوده. اصلا شاید واقعا هم کار اون نبوده. نمی شه که همین طوري گناهی رو گردن کسی انداخت. اون هم گناه به این بزرگی. _یا خدا! کاملا مشخص بود که تحت تاثیر قرار گرفته است. عصبی شده بود و با پاي راستش روي زمین ضرب گرفته بود. براي بیرون آوردن او از این حال و احوال گفتم: _میري براي ترك اعتیاد؟ چند لحظه نگاهم کرد. در ته چشمانش نا امیدیی دیدم که پشتم را لرزاند. اگر او هم ... زبانم را گاز گرفتم. حتی فکرش هم شومی می آورد. _نمی تونم سونا. بازویش را گرفتم. _چرا نمی تونی؟ این همه آدم ترك می کنن و به زندگیشون می رسن. لبخند کجی زد. _باشه بهش فکر می کنم. احساس می کردم که فقط به خاطر آرامش من این حرف را زده است. _مامان می گفت که اگر بخوام می تونه منو بفرسته که برم. که جواب من منفی بود. می خواي بگم به جاي من تو رو بفرسته بري؟ می تونی بري اون جا موسیقی رو به صورت آکادمی تکمیل کنی. هر چند که تو همین حالا هم تکمیلی. خندید. خنده اش کمی شاد شده بود و آن حزن چند لحظه قبل را از دست داده بود. _مامان چه مهربون شده؟ خبریه؟ _نمی دونم والا. میگه اومده که جبران کنه. میگه که کم کاري داشته. سرش را با تاسف تکان داد. _حتما باید یکی این وسط قربونی می شد تا حقیقت به این واضحی رو بفهمه که کم کاري کرده؟ ما آدم ها چی هستیم واقعا؟ _حالا باز خوبه که مامان فهمیده. بابا که هنوز متوجه کم کاري هاش نشده _در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم. چاره داریم؟ نه. اگر چاره داشتیم که اصلا به این دنیا نمی اومدیم. اومدیم تو این دنیا چه غلطی کردیم؟ خدا گاهی محاسباتش اشتباه می شه. ما رو نباید خلق می کرد. ما خانوادگی تو این دنیا زیادي بودیم. افکار تیره اش مرا به هراس انداخت. چند سال بود که با او هم صحبت نشده بودم و نمی دانستم که تا این حد افکارش تیره و تار شده است و ناامیدي بیمار گونه پیدا کرده است. _اون جورها هم که تو میگی نیست. _از این هم بدتره مطمئن باش. ساراي صدایمان کرد. میز شام را بالاخره به صورت سلف سرویس چیده بودند. بهترین کاري که می شد کرد. آهی کشید و بازویم را در دستش گرفت. _چقدر لاغر شدي دختر؟ بی توجه به سوالش با امیدواري پرسیدم: _میري براي ترك؟ چند لحظه در چهار چوب در آشپزخانه نگاهم کرد. _براتون مهمه؟ چیزي نمانده بود که به گریه بیفتم. _به خدا مهمه. لبخند بازي زد. _باشه. منم به طور جدي بهش فکر می کنم. خوبه؟ _فقط به طور جدي بهش فکر نکن جوابت هم مثبت باشه. حرفی نزد. فقط با آن صداي گرفته اش خندید. _حالا بیا بریم، شام یخ کرد. _امشب می مونی یا میري خونه خودت؟ _نه میرم خونه خودم. _میشه منم بیام پیشت؟ با تعجب نگاهم کرد. _ساراي اعدامم می کنه. می خواست شب ببرتت خونه خودشون. آهی کشیدم. ‌‌            ܣܩܝ‌ߊ‌ܣܩوܔ ܢ‌ߊ‌ܢܚ݅یܥ‌‌ ...         ♥     ♥  ●·٠•●  ♥    ♥              ♥        ♥        ‌ ♥️⁩ @talesh_kharjegil
Show all...
👍 4 1