cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

بیداری ایرانی

اگر ایرانی خدمتی به جامعه ی بشری کرده باشد در زمینه ی فرهنگ و ادب و معنویت بوده است. https://telegram.me/bidarieirani

Show more
Iran160 182Farsi153 132The category is not specified
Advertising posts
401
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
-530 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Repost from سمن بویان
#خواندنی ویکتور پلوین رمان نویس روس در رمان ۲۰۰۸ خود، مدرن بودن را چنین تعریف می‌کند: – قطارهای روسی سر موقع برسند و حرکت کنند – کارکنان رشوه نگیرند – قُضات به تلفن‌های سفارشی پاسخ ندهند و حق مردم ضعیف را نخورند – تاجران درآمد خود را به لندن نبرند – پلیس راهنمایی و رانندگی با حقوق خود راحت زندگی کنند؛ و.. ریشه فلسفی مدرن بودن در مدنیّت است. شخصِ مدرن به کسی که به او می‌گوید: من شما را دوست ندارم، می‌گوید حقِ شماست که مرا دوست نداشته باشید؛ مگر قرار است همه مرا دوست داشته باشند. شخصِ مدرن پرخاش نمی‌کند بلکه تلاش می‌کند ریشه‌های جهل و نادانی طرف مقابل را کشف کند. کشف کند که چرا طرف مقابل انقدر نادان است که همچین خرافاتی را باور دارد و برای باورهای غلطش اینگونه به تو پرخاش میکند. شخصِ مدرن نه اجازه می‌دهد دیگری وارد حریم خصوصی او شود و نه در حریم خصوصی دیگران دخالت می‌کند. اما یک ویژگی شخصِ مدرن بسیار تعیین کننده در جامعه مدنی و حکومت قانون است: به محض اینکه پای خود را از منزل بیرون گذاشت در سطح جامعه برای تمامی شهروندان، حقوق انسانی قائل است. تابحال دیده اید: سرنشینان یک اتومبیل گران قیمت یک میلیارد تومانی، چگونه پوست میوه، دستمال کاغذی و خاکستر سیگار به بیرون پرتاب می‌کنند؟ تابحال دیده اید چهار نفر آهسته با هم در عرض یک پیاده رو قدم می زنند و گپ می‌زنند و مانع عبور دیگر شهروندان می‌شوند؟ تابحال دیده اید پیاده روهای نزدیک به رستوران‌های فست‌فود ساعت دوازده شب چگونه مملو از آشغال است؟ آیا تابحال دیده اید راننده‌ای نه دوبله بلکه در ردیف سوم پارک کرده و رفته است و ترافیک خیابان را مختل نموده اینها همه نشانه ی جامعه ای است که هنوز به بلوغ مدنی نرسیده. قانون در ان درست اجرا نمیشود. و کشورهایی مثل انگلیس خرافات را تا بن و ریشه ی این جامعه دوانده اند. این جامعه باید آنقدر سطح سواد و مطالعه اش را بالا ببرد تا بتواند از دست ظلم خلاص شود. این تنها راه است. تغییر خودِ مردم.
Show all...
. 🟦میرمصطفی عالی‌نسب؛ کارآفرین و پایه‌گذار گروه صنعتی عالی‌نسب   برند «عالی‌نسب» که بر روی اولین سماورهای نفتی ایران حک شده و نسل‌های قبل آن را به خوبی به یاد می‌آورند، به این شکل وارد خط تولید شد. این سماورهای نفتی تنها یک کالای تولید داخلی نبود، بلکه تاثیر عجیب و ماندگاری در بقای صنعت ملی نفت داشت.    مردمی که آن روزها اغلب برای پخت و پز از منقل، اجاق‌های گلی و هیزمی و چراغ‌های نفتی والور انگلیسی استفاده می‌کردند، با تولید سماور و چراغ‌های عالی‌نسب شرایط جدیدی را تجربه کردند. در شرایط حساسی میرمصطفی عالی نسب تصمیم گرفت با سرمایه شخصی وارد میدان تولید سماور و اجاق خوراک‌پزی نفتی شود. ابتدا در کارگاه کوچک خود که حیاط خانه‌ای در خیابان بوذرجمهری بود، شروع به ساخت چراغ‌های خوراک‌پزی کرد و پس از با پیشرفت این برند و فروش بیشتر، کارگاه خود را گسترش و تبدیل به کارخانه کرد.  اقتصاددان و صنعتگر ایرانی میرمصطفی سید عالی ‌نسب در سال ۱۲۹۸ در خانواده‌ای اصالتاً تبریزی در شهر کاظمین به دنیا آمد. وی بعنوان تاثیرگذارترین عضو شورای اقتصاد در اولین سال‌های پس از انقلاب شناخته می‌شود.   میرمصطفی عالی نسب در دولت‌های محمدعلی رجایی، مهدوی کنی، باهنر و موسوی مشاور اقتصادی رئیس‌جمهور و نخست‌وزیر بود. همچنین در شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار عضویت داشت. وی اولین رئیس شورای عالی صادرات غیرنفتی، مسئول راه‌اندازی مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز و اولین مدیر عامل شرکت ایران ناسیونال (ایران خزرو کنونی) پس از انقلاب ۱۳۵۷ بوده است. گفتنی است او اولین تولیدکننده سماور، چراغ خوراک‌پزی و بخاری دستی در ایران می‌باشد. زندگی‌نامه میرمصطفی عالی نسب: عالی‌نسب اولین آموزش‌های علمی خود را در «مرکز وابسته بازرگانی آلمان» در زمینه اقتصاد، حسابداری و بازرگانی دیده بود. پس از شهریور ۱۳۲۰ وارد کار اقتصادی مستقل در تبریز و سپس تهران شد. او که ابتدا فروشنده چراغ والور ساخت انگلیس بود، در سال ۱۳۲۹ به درخواست محمد مصدق برای استفاده از فرآورده‌های نفتی در داخل کشور و کاهش وابستگی به صادرات نفت خام شرکت «صنایع نفت و گازسوز عالی‌نسب» را تأسیس کرد. اولین سماورها، چراغ‌های خوراک‌پزی و بخاری‌های نفتی از جمله بخاری معروف «علاءالدین» در این دوران ساخته شد. در همین دوران در مقام مشاور مصدق ایده انتشار «اوراق قرضه ملی» را مطرح کرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد عالی‌نسب به دلیل همکاری با دولت مصدق و عضویت در گروه مشاوران او مورد توجه حکومت قرار نداشت، اما گاه از نظرات او در محافل اقتصادی از جمله بانک مرکزی استفاده می‌شد. او همچنین رابطه‌ی نزدیکی با برخی مراجع تقلید شیعه همچون بروجردی و میلانی داشت و به‌ گفته فرشاد مؤمنی این دو هیچگاه در مسائل اقتصادی بدون مشورت با عالی‌نسب تصمیم‌گیری نمی‌کردند و حتی یک بار آیت‌الله میلانی فتوای خود در مورد سرقفلی و سفته را پس از مخالفت عالی‌نسب تغییر داده بود. با وقوع انقلاب وی مجدداً به ساختار قدرت نزدیک شد و پست‌های مهمی را برعهده گرفت. عضویت شورای طرح‌های انقلاب (در شورای انقلاب)، شورای اقتصاد، شورای پول و اعتبار، تأسیس و ریاست شورای صادرات غیرنفتی، عضویت در هیئت مؤسس سازمان صنایع ملی، مشاور اقتصادی نخست‌وزیر و رئیس‌جمهور، و راه‌اندازی مجدد مجتمع مس سرچشمه و مجتمع فولاد اهواز و مدیرعاملی کارخانه ایران ناسیونال (ایران خودرو) در سال‌های ۵۸–۵۹ از فعالیت‌های او در این دوران بود. عالی‌نسب در دولت میرحسین موسوی نقش اصلی را در تعیین سیاست‌های اقتصادی دولت داشت و مورد اعتماد بی‌اندازهٔ میرحسین موسوی قرار داشت. موسوی خود بارها گفته است که «اگر عالی‌نسب نبود، ایران در زمان جنگ از نظر اقتصادی شکست می‌خورد و سقوط می‌کرد.» عالی‌نسب پس از پایان کار دولت موسوی و آغاز ریاست‌جمهوری هاشمی و سیاست‌های تعدیل اقتصادی از قدرت کناره گرفت و دیگر مسئولیتی بر عهده نداشت. او یکی از خیرین بزرگ می‌باشد که چند بیمارستان تأمین اجتماعی به نام وی بنا شده است که یکی از آنها بیمارستان عالی‌نسب تبریز است. روایت شده است که مصدق یک نمونه از سماور عالی‌نسب را در دفتر کار خود قرار داده بود و برای مهمانانش از آن چای می‌ریخت. این مرد بزرگ‌ سرانجام در هفت تیر سال ۱۳۸۴ درگذشت./از صفحه کارخانه‌دار @tahlilvarasad
Show all...
attach 📎

Photo unavailableShow in Telegram
دکتر میر شمس الدین ادیب سلطانی درگذشت. @bidarieirani
Show all...
معرفی یک ایرانی موفق🍃 (دکتر میرشمس الدین ادیب سلطانی) ادیب‌سلطانی (زادهٔ ۱۳۱۰)، پزشک، فیلسوف، زبان‌شناس، نقاش، نویسنده و مترجم متون مهم ادبی و فلسفی است. او مترجم منطق ارسطو، سنجش خرد ناب کانت و همچنین رسالهٔ منطقی-فلسفی ویتگنشتاین به زبان فارسی است. وی به‌زبان‌های انگلیسی، آلمانی، فرانسه، یونانی، عربی، ایتالیایی، روسی، عبری، ارمنی، لاتین، فارسی میانه، پارتی، اوستایی و زبان‌های پارسی باستان مسلط است. وی دکترای پزشکی خود را از دانشکدهٔ پزشکی دانشگاه تهران دریافت کرد. برای ادامهٔ تحصیل در زمینهٔ روان‌پزشکی بالینی و تحقیقات بیوشیمی به وین رفت. اطلاعات اندکی از زندگی‌نامهٔ ادیب موجود است.[ویکی پدیا) ادیب سلطانی از نگاه مصطفی ملکیان: من یک مورد غلط در تمام۹۰۰ صفحه ترجمه کتاب "سنجش خرد ناب" آقای ادیب سلطانی پیدا کردم.به این می گویند ترجمه و این فرد شب که می خوابد با وجدان راحت می خوابد.اما من که شتابزده ام کار را درست انجام نمی دهم وجدانم نیز معذّب است.می دانید چرا؟چون به نظر من انسان باید در زندگی اش یا از خدا بترسد یا وجدان اخلاقی خیلی قوی داشته باشد یا از رسوایی پیش مردم بترسد؛یکی از این سه تا باید باشد.من و امثال من به خدایی که قائل نیستیم – البته به لحاظ اخلاقی به خدا قائل نیستیم و گرنه،اصول اعتقاداتمان را که بشماریم،اول در رأسش می گوییم«خدا هست»اما به لحاظ اخلاقی جوری مشی می کنیم که کانّ اصلا به خدا قائل نیستیم- وجدان اخلاقی هم که در ما واقعا مرده است.فقط یک چیز مانده است؛از رسوایی پیش خلق بترسیم.امروزه در جامعه ما از رسوایی پیش خلق هم در امانیم.چرا؟چون بازار نقد ترجمه و نقد تالیف،در کشور ما پررونق نیست.کسی نمی آید اثر من را نقد بکند تا من لااقل از ترس آبروریزی پیش مردم،این جوری رفتار نکنم. شما باور می کنید که این پیرمرد، آقای ادیب سلطانی، هنوز که خدمتشان می رسم،تلفن ندارد؟! من گاهی که با ایشان کاری دارم،تلفن می کنم به آپارتمان زیری ایشان،آن وقت خبر می دهند که بیاید پایین.خب چنین شخصی هم در همین جامعه زندگی می کند.آن وقت چه کار علمی ای انجام داده است؟ اثر راسل را ترجمه کرده،آثار مهمی از کانت،ارسطو و ویتگنشتاین را ترجمه کرده است.زندگی کسی که مدرک دکترای پزشکی دارد، چندین دکترای دیگر هم دارد وبه از ۸ زبان دنیا مطالعه می کند،الان این گونه است.ولی می دانید فرق او با من چیست؟ فرقش این است که شب می خوابد وجدان آسوده دارد. (استاد ملکیان،روش تحقیق در فلسفه،صفحات۳۸ تا ۴۱) @bidarieirani
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
میرشمس‌الدین ادیب سلطانی درگذشت. استاد ادیب سلطانی زبان‌شناس، ریاضی‌دان، فلسفه‌ورز، و مترجم کتابهای "سنجش خرد ناب" امانوئل کانت، "منطق ارسطو"، "جستارهای فلسفی" برتراند راسل، "سوگنمایش هملت" اثر ویلیام شکسپیر و همچنین "رساله منطقی- فلسفی" ویتگنشتاین بود.
Show all...
🍂 تقدیم به #شهریار #دایی و #رونالدو آقای گل‌هایی که یک بو می‌دهند ح‌ق: در همان تابستان‌هایی که #کریس_رونالدو مجبور بود کودکی خود را با کار بگذراند و کف زمین رستوران‌ها را تی بکشد، این‌جا در ایران خودمان هم #علی_دایی سه ماه تمام دست‌فروشی می‌کرد تا برای هزینه‌های تحصیل در ماه‌های دیگر سال کم نیاورد. جفت‌شان خیلی زود #پدر از دست داده بودند و هر دو به شکل غریبی دل در گرو #مادر داشتند. آخ که چقدر شباهت دارد به هم زندگی آقای گل دیروز و امروز جهان‌؛ هر دو با حسرت از پدر یاد می‌کنند و هر دو علی‌رغم همه‌ی تحفظی که دارند، خیلی زود احساساتی می‌شوند و حتی در ورای #بغض دیگر قادر نیستند جلوی اشک چشم‌شان را بگیرند. هم قشنگ خجالت می‌کشند، هم قشنگ مغرورند و هم قشنگ از خجالت بدخواه‌شان درمی‌آیند. دیر از کوره درمی‌روند ولی اگر دربروند، کم‌تر کسی می‌تواند حریف زبان سرخ‌شان بشود‌. این تشابه عجبا که علاوه بر #زندگی در #فوتبال هر دو اسطوره هم صادق است. هم رونالدو و هم دایی موفقیت خود را مدیون مربی‌هایی می‌دانند که در روزهای مهجوری، پای‌شان ایستادند و با صبر و حوصله از کنار زخم‌زبان خبرنگاران عبور کردند. اگر کریس هنوز هم با احترام از #الکس_فرگوسن یاد می‌کند، دایی هم در قبال #ناصر_حجازی همیشه‌ی خدا مظهر تام و تمام ادب بوده. دایی روزهایی را به یاد می‌آورد که #حجازی در #بانک_تجارت مدام پای او می‌ایستاد که اگر در تمرین کم نگذاری و اگر متن برایت مهم‌تر از حاشیه باشد و اگر نگذاری طعنه‌ها خسته‌ات بکنند و اگر چشم به افق‌های دور و دراز داشته باشی، پرسپولیس که سهل است؛ تو می‌توانی در به‌ترین باشگاه‌های دنیا آن‌چنان بدرخشی که همه‌ی جهانیان #ایران را در وهله‌ی اول به علی دایی بشناسند. پس نگو قدم زیادی بلند است و این قد به درد فوتبال نمی‌خورد؛ نگو زیادی لاغرم و این تن نزار هیچ تناسبی با عضلات فوتبالیست‌ها ندارد؛ نگو این‌جا #تهران است و رسیدن به قله‌ها برای یک جوان اردبیلی که حتی هنگام تکلم هم دچار تیک می‌شود، آرزویی است که هرگز به خاطره تبدیل نمی‌شود. باری این‌جا #ناصرخان هوای #علی را داشت و آن‌جا هم #سر_الکس مطمئن بود که قمار روی پسرک نحیف پرتغالی، درجه‌آخر به بزرگ‌ترین برد #منچستر_یونایتد منتهی می‌شود. ملیح آن‌که به‌ترین گل‌های رونالدو و دایی اغلب با سر بوده است؛ آن‌هم هدهایی شبیه معجزه. تو گویی، هم دایی و هم رونالدو وقتی به هوا می‌پریدند، هر دو آن بالا در اوج برای لحظاتی توقف می‌کردند تا هم‌زمان به ریش قانون جاذبه‌ی زمین بخندند. کارتون فوتبالیست‌ها می‌دیدیم انگار. بزن آهنگش را... #حق #حسین_قدیانی @ghete26
Show all...
Repost from نور سیاه
با یاد خواجه ذکاء‌الملک فروغی محمودخان فروغی پسر حکیم سیاست‌مدار و عدیل خواجه نظام‌الملک، محمدعلی فروغی است. نوشتم عدیل نظام‌الملک. ایرج افشار یاد باد که سیاست‌نامهٔ ذکا‌ءالملک را تدوین کرد تا یادآور سیاست‌نامهٔ خواجهٔ بزرگ نظام‌الملک باشد.   محمود فروغی مردی دیپلمات‌پیشه بود. باتجربه و امین. مؤدب و آداب‌دان. مصاحبه‌اش با تاریخ شفاهی دانشگاه هاروارد شنیدنی است. من چندبار شنیده‌ام. بخصوص آن بخش‌هایی که محمودخان از پدرش گفته است. امروز باز شنیدم.  شهریور برای من به یک اعتبار ماه فروغی است. ماهی که خواه‌ناخواه دربارهٔ او می‌خوانم و به او می‌اندیشم. ماهی که اوج زندگی سیاسی فروغی در آن است. ماهی که خواجه ذکاء‌الملک در بازی آخر، بازی تاریخ، به میدان سخت آمد و کوشید کشور اشغال‌شده را نجات بدهد. از شاه رنجیده بود اما همه مطمئن بودند که ذکاء ملک کسی نیست که در روز بی‌کسی ایران، به تعبیر محمودخان فروغی، «گروکشی» کند. می‌دانستند با اینکه سیاست‌مدارِ درخانه‌نشسته، دل‌شکسته و بیمار است، خواهد آمد و از اعتبار و آبرویش برای ایران مایه‌ها خواهد گذاشت.  در پاسخ به شش سال تلخی شاه یک عتاب لطیف کرد و گذشت. گفتند شاه احضار فرموده است. فرمود: حالا دیروقت است و من هم مریضم. باشد برای وقت مناسب. به دست و پای بمردند. آخرالامر گفتند راننده آمده است. فرمود: خب حالا که راننده زحمت کشیده و آمده به دیدار شاه می‌روم. همین و تمام.   فروغی در روزهای پرخطر شهریور بیست نالان شد. شاه به بیمارپرسی آمد. به خانه‌ای که در روزگاری که هنوز شاه نبود و سردار سپه بود و در تدارک شاهی بود، فراوان به آنجا آمدورفت داشت. وقتی وارد سرای فروغی شد، دید که سامان زندگی او به همان قرار پیشین است. تعجب کرد که: «اِه این اثاثیه مبل و اینها که همان مبل‌های قدیمی است. آن موقع، یعنی زمانی که من سردارسپه بودم و دائم می‌آمدم این خانه، همین‌ها بود حالا هم همین‌ها»!  حق هم داشت. زندگی شاه‌نشان ایران، رئیس‌الوزرای ایران، وزیر چند کابینه، سفیر کبیر، رئیس جامعهٔ ملل، رئیس فرهنگستان و یکی از معتبرترین رجال عصر، در غروب سلطنت او، مثل شروع دوران زمام‌داری او بود. بی که مرد لاف زهد و پرهیز بزند. بی که مرد دکان تزویر و بازار خودفروشی بگشاید.  فرمود: با همین رفع حاجت می‌شود. نیازی به زیادت نبود و نیست.  آنکه سیر حکمت در اروپا را نوشته بود، آنکه مترجم کتب افلاطون و ابن‌سینا و دکارت بود، آنکه با آثار فردوسی و سعدی و خیام زیسته بود، از حکمت و روشنی آن روشنان روزگاران، در سیرهٔ عملی‌اش نشانه‌ها بود. در عقل و اعتدال و حکمت و پختگی و به‌کارآمدگی میراث‌دار آنان بود. دستور دانا اگر خود چنین می‌زیست وقتی که رئیس‌الوزرا بود، از شاه نیز نصیحت باز نمی‌گرفت. از محمودخان فروغی نقل می‌کنم: «در حاشیه برایتان بگویم. سالش را نمی‌توانم درست برایتان بگویم که ۱۳۱۲ بود[یا سال دیگر]؛ در آن‌موقع بود که مرحوم فروغی یک روز به رضاشاه می‌گویند که این املاک مردم دارد به‌زور گرفته می‌شود. مردم بی‌پا می‌شوند. این راه صحیح نیست. البته خیلی رضاشاه برآشفته می‌شود و می‌گوید: آقا شما همه‌اش صحبت از مردم می‌کنید. فروغی می‌گوید: آخر علت دارد اعلیحضرت. چون من بسیاری از مردم را می‌بینم در دنیا که پادشاه ندارند ولی هیچ پادشاهی را من نمی‌شناسم که مردم نداشته باشد. بنابراین اصول سلطنت شما روی مردم است». نه فقط در نهان چنین می‌گفت که در همان ایام، به‌آشکارا نیز چون از شاهنامه می‌گفت و می‌نوشت، از میان آن‌همه ابیات حکمت و پند، چنین بیت‌هایی را برمی‌گزید: -چو خسرو به بیداد کارد درخت بگردد ازو پادشاهی و بخت نگر تا نیازی به بیداد دست نگردانی ایوان آباد پست و این بیت‌های شگفت: چنین گفت نوشیروان قباد که چون شاه را سر بپیچد ز داد، کند چرخ منشور او را سیاه ستاره نخواند ورا نیز شاه ستم نامهٔ عزل شاهان بود چو درد دل بی‌گناهان بود (۱). و همین بیت‌های تلخ تند تیز را در زمان معزولی و غربت و خانه‌نشینی نیز به گوش شاه و زمانهٔ شاه می‌خواند (۲). نشنید و عاقبتش شنیدی. پانوشت ۱. خلاصهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به انتخاب حضرت اشرف آقا میرزا محمدعلی‌خان فروغی (ذکاء‌الملک)، مطبعهٔ مجلس، ۱۳۱۳، ص ۲۰؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، به اهتمام جبیب یغمایی، انجمن آثار ملی، ۱۳۵۱، ص۴۹. ۲. منتخب شاهنامه برای دبیرستانها، به اهتمام جناب آقای محمدعلی فروغی و آقای حبیب یغمایی، چاپخانهٔ بانک ملی،  ۱۳۲۱، ص سی‌وهشت. تاریخ مقدمهٔ فروغی اردیبهشت ۱۳۲۰ است. همان، ص چهل‌وپنج؛ مقالات فروغی دربارهٔ شاهنامه فردوسی، ص ۱۰۵. https://t.me/n00re30yah
Show all...
نور سیاه

یادداشت‌های ایرانشناسی میلاد عظیمی @MilaadAzimi

فرهنگ‌سازان ایران هم چشمی بر دست آنها داشتند و حتی اگر خودشان مارکسیست و کمونیست نبودند، گرایش آنارشیستی و رمانتیستی داشتند. یا هم فهمیده بودند که این‌ مخالفت و انتقاد است که حسن شهرت می‌آورد و فرد را اخلاقی و دلسوز و فهمیده جلوه می‌دهد. @mardihamorteza
Show all...
صدیق قطبی جان: 🖌 سینماگران، داستان‌نویسان و شاعران هم جماعتی بودند که بسیاریشان در تحقق فکر پنجاه‌وهفتی کارسازی کردند. و آنها البته، به‌تقریب هیچ کدامشان آیین‌مدار نبودند. چنان که مشهور است سینمای دهه‌های ۴۰ و ۵۰ در ایران، در دو خط متفاوت پیش می‌رفت: سینمای موسوم به «فیلمفارسی» و سینمای مشهور به «موج نو». یک سو «گنج قارون»، «چرخ فلک»، «در امتداد شب» ...؛ سوی دیگر، «رگبار»، «سازدهنی»، «سفر سنگ» ... . این دو رگه فیلم تفاوت‌های بنیادینی با هم داشتند، اما یک اشتراک مهم هم داشتند: اینکه فقیرها خوب‌اند، پولدارها بد؛ پایین‌دست خوب، بالادست بد؛ رعیت خوب، ارباب بد؛ تبهکار بیگناه، پلیس گناهکار. هرچند فیلم‌های دسته اول، از این حیث، صرفاً، بازنمایی ارزش‌های محبوبِ عامه به قصد فتح گیشه بود، ولی فیلم‌های دسته دوم، در مقام القا و تبلیغ ایدئولوژیک و تثبیت جایگاه روشنفکری کارگردان. از بیضایی تا کیمیایی و مهرجویی، که علیرغم تفاوت‌ها، معلوم‌ نبود گرایش اندیشه‌ای خاصی داشته باشند، ولی همه فیلمسازان ماهری بودند، حاصل کارشان گاه القای شبهه و انکار پیشرفت یا دست‌کم بی‌اعتنایی به آن بود. عموم فیلم‌های موج نو (که اغلب از فیلمسازان کمونیست ایتالیایی و فرانسوی الهام می‌گرفت) سیاه و بدبین بود. فیلم «مغول‌ها»، ورود رادیو‌تلویزیون به ایران را با حملۀ مغول مقایسه می‌کرد؛ فیلم «دایره مینا» در زمان رونق توسعۀ اقتصادی و صنعتی کشور، مساله‌اش تجارت خون فقرا بود. فیلم «گوزن‌ها» رسماً به دفاع از چریک‌ها پرداخت و سیاه‌روزگاری مفلوکان و معتادان را هم معلول حکومت وانمود. فیلم «سفر سنگ» ترکیب گرایش دینی و قیام ضداربابی را سینمایی کرد. حتی فیلم‌هایی مانند «قیصر» کیمیایی، «گاو» مهرجویی، «طبیعت بی‌جان» شهید ثالث، «آرامش در حضور دیگران» تقوایی و نظایر این‌ها هم که بیشتر تم فلسفی یا تیپ‌شناسی اجتماعی داشت، یک‌جورهایی تفسیر سیاسی می‌شد و محکومیت حکومت از آن بیرون می‌آمد. چند مورد مهم از این فیلم‌ها فیلمنامه‌اش از داستان‌های غلامحسین ساعدی بود که هوادار چریک‌های فدایی خلق دانسته می‌شد. شریعتی شخصیت «قیصر» را یک فرد انقلابی تفسیر می‌کرد که به دستگاه‌های حکومتی و تظلم پیش آن اعتقادی ندارد و شخصاً به اقامۀ عدالت می‌پردازد. شخص بنیانگذار از فیلم گاو تمجید کرد، درحالی‌که شخصیت «مش‌حسن» بیشتر نماد ازخود‌بیگانگی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی بود. حتی کسی مثل گلستان که دربار می‌رفت و آریستوکرات بود فیلم «اسرار گنج دره جنی» می‌نوشت و می‌ساخت (که هنوز هم برخی ساده‌لوحانه آن را پیش‌بینی انقلاب می‌دانند!) توسعه و پیشرفت را به تمسخر می‌گرفت و می‌گفت کشتی‌های نفتکش برای غربی‌ها نفت می‌برند ولی برای ما فقط کفِ ناشی از چرخش موتورهایشان را روانه ساحل می‌کنند! (ادامه👇🏻) @mardihamorteza (ادامه👆🏻) داستان‌نویسان و شاعران هم برخی کارشان شده بود تبلیغ رسمی کمونیسم؛ همچون آل‌احمد، در داستان «شوهر امریکایی»، برآهنی، در داستان «سروان امریکایی». برخی، اندکی غیر مستقیم‌تر، ولی راه همان راه بود. صمد بهرنگی در «ماهی سیاه کوچولو» و «یه‌هلو هزارهلو» برای بچه‌ها و نوجوانان تبلیغ مبارزۀ طبقاتی و جنگ و شهادت می‌کرد. احمد محمود در رمان‌های «داستان یک شهر» و «همسایه‌ها»، تعلیم مبارزه و انقلاب داشت. هوشنگ گلشیری در «شازده‌احتجاب» یک شخصیت تیپیک بی‌نهایت ظالم و متوهم از شاهزادگان عرضه کرد. نیما شعر نو را با «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندۀ خود را» آغاز کرد. یکی از رهبران چپ او را یک «مارکسیست واقعی» نامید. شاملو، ۱۸ سالگی به زندان رفت، برای چریک‌ها شعر گفت و اشعار و داستان‌های چپ‌ها و جهان‌سومیست‌ها را ترجمه کرد. شعر «پریا»ی او قرار بود ترجمان جیرینگ‌جرینگ زنجیر زندانیان باشد. آتشی نگران کولی‌ها و گرگ‌هایی بود که با آمدنِ دکل‌های نفت از سواحل جنوب رفته‌اند؛ حتی اخوان‌ثالث شعر «زمستان» را دربارۀ پسا۲۸‌مرداد سرود؛ که از سوی مصدقی‌ها و توده‌ای‌ها نه دوران نجات ایران از آنارشیسم ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، و آغاز امنیت و نظم و پیشرفت، که دوران سردی و سیاهی و زمستان بود. جالب این‌که برخی از این فیلم‌ها (مثلاً دایره مینا اثر مهرجویی) با امکانات و حتی بودجه دولتی ساخته می‌شد و بعضی از مراکز فرهنگی چون رادیو در دست امثال هوشنگ ابتهاج (سایه)، و همفکران نوازنده و سُراینده‌اش بود، که در ویکی‌پدیای فارسی در معرفی‌اش نوشته شاعر سوسیالیست ایرانی. یک نفر از این‌ها فیلمی، داستانی، شعری، راجع به اینکه وضعیت سواد، رفاه، بهداشت، امنیت و ... سی چهل سال پیش چطور بود و اینک چطور، نساخت و ننوشت و نسرود. چون روشنفکران چپ و «پیشرو» در غرب، امریکا و نظم اقتصاد صنعتی و تجاری را جنایتکار می‌شمردند و شوروی و چین را دوستدار خلق‌ها و امید آینده.
Show all...
💥این نابغه اهریمنی؛ معلم و استادِ محمدعلی شاه بود...! ✍️ علی مرادی مراغه ای @Ali_Moradi_maragheie ✅هیچکس به اندازه شاپشال بر محمدعلی شاه نفوذ نداشت، تمام اعمال زشتی که از شاه سر زد با تشویق او بوده، حتی به توپ بستن مجلس مشروطه... در منابع فارسی اطلاعات دقیقی از این مردِ پلید؛ بقول یحیی دولت آبادی دارای«روح اهريمنى» نیست، اما به زبان روسی، پرونده ای و صندوقی بنام «مأموریت در تهران» در آرشیو سیاست خارجی امپراتوری روسیه زیر نظر وزارت امور خارجه نگهداری میشود که پر از اسناد و اطلاعات در باره او و اوضاع ایران است. اینجا سعی کرده ام در حد مقدور اطلاعاتی از این صندوق بیاورم، به این آدرس: “Миссия в Тегеране” AВПРИ, фонд 144, опись 488, дела 503 и 604… ♦️سرگئی مارکوویچ شاپشال از یهودیان اهل کریمه، زاده۱۸۷۳م، فارغ‌التحصیل دانشکده شرق‌شناسی پطرزبورگ که تسلط کامل به زبانهایی چون ترکی، فارسی، عربی، تاتاری، فرانسوی و روسی داشت. وقتی در ژانویه 1901، بعنوان معلم ولیعهد محمدعلی میرزا وارد تبریز شد ولیعهد ایرانی را در این زمان چنین معرفی می کند: «مردی 28 ساله، قد کوتاه و چاق و دارای دو پسر(احمد دو ساله و محمد یک ساله) فردی بخیل، قدرت طلب که در میان تبریزیان محبوبیتی ندارد، قبل از این، مشغول آموزش فرانسه بوده اما هیچ موفقیتی نداشته...» (منبع روسی...) ♦️شاپشال به محض ورود در خاطراتش مینویسد تبریزیان، با کنجکاوی زندگی شخصی او را پیگیری میکردند حتی اینکه: «در زمان رفتن به دستشوئی آیا با خودش کاغذ می برد یا کوزه آب ...!». شاپشال در تبریز به جمع آوری فولکلور آذربایجانی پرداخته که بعدها در 1935 در کراکوف(لهستان) منتشر شد. ذهن محمدعلی شاه را تسخیر کرده و چون دارای نبوغی سرشار، حیله گری، شجاع و ویژگیهای ذاتی بوده تأثیر هیپنوتیزمی در شاه داشت، بزودی لقب خان گرفته، شاپشال خان میگردد!. در 28 فوریه 1908 در ترور محمدعلی شاه، 2 بمب دستی بسوی شاه انداختند، تعدادی کشته و زخمی شدند اما شاه آسیبی ندید، چون شاپشال شجاعانه، شاه را از محل حمله تروریستی دور کرده جانش را نجات داد! و بلافاصله جزئیات حمله تروریستی را با تلگراف محرمانه به سن پترزبورگ اطلاع داده بخاطر شجاعتش در حفظ جانِ شاه ایران، نشان سنت آنا درجه 2 گرفته و خود محمدعلی شاه نیز بالاترین نشان ایرانی یعنی تیمثال درجه 1 با تزئینات الماس به او داد و حقوقش را هم دو برابر کرد. ♦️نفوذش در ولیعهد چنان بود که تمام اقدامات او را رهبری کرده و این شاپشال بود که بر آذربایجان حکومت میکرد! رشدیه نیز اشاره کرده «اسما معلم روسى محمدعليشاه بود اما فعال مايشاء و عامل مهم سياسى روسها در ايران و سفير روس تحت امر او بود. ( سوانح عمر...ص۱۰۶) مشروطه خواهان در اوج اختلافشان با محمدعلی شاه، تبعیدِ 6 نفر از جمله شاپشال را از شاه خواستند اما بیهوده نبوده که روسها گفته بودند: «ما حاضريم يك بريگارد سرباز از ايران ببريم اما شاپشال بماند»! پانوف خطاب به شاپشال مینویسد: آقای شاپشال! شما هشت سال معلم سرخانۀ شاه بوديد، سالانه ۱۶ هزار روبل دريافت نموده ايد وى دو كلمه روسى هم نمى‌داند، اما شما روز و شب تلاش داشتيد كه او مشروطيت را از ریشه براندازد... (براون، انقلاب مشروطیت...ص۳۵۱) در ظرف دو سال صاحب باغ، چندین خانه شد و دو ده در مرند خريد! (خاطرات و اسناد حسین قلی خان نظام السلطنه مافی...ج ۳، ص۷۳۴) سندی نشان میدهد که به دارو دسته شیخ فضل الله نوری در واقعه‌ى توپخانه برای براندازی مشروطیت پول و کمک می رسانده! هنگامیکه شاه با قزاقها عازم باغشاه بوده تا مجلس را به توپ بندد مردم، شاپشال خان را دیده بودند که شمشير بدست در كنار محمدعلی شاه حركت مى‌كرده. (بنگرید: براون...ص ۱۹۲) ♦️این «نابغۀ اهريمنى» حتی پس از فرار محمدعلی شاه، باز براحتی دست از سر ایران برنداشت! در زمان اخراج، بهانه آورده که باید حقوق سالهای بعد را هم بدهند چون بر طبق قرارداد، اگر ایران قراردادش را یکطرفه فسخ کند باید بپردازد. البته همه را گرفت و یک دنیا هم تصاویر، سکه های باستانی ، اشیای کمیاب را جمع آوری کرده، برد. که اینک این مجموعه‌، در موزه دولتی ارمیتاژ در لنینگراد نگهداری میشود. او در طول 7سالیکه در خدمت شاه ایران بود بزرگترین خیانتها را به ایران و بزرگترین خدمتها را به روسیه کرد و سرانجام با عنوانِ پرفسور زبانشناسی در 1961 در 89 سالگی ریغ رحمت را سر کشید! 10سال پس از آن، ژنرال آیرونساید با دیدن اوضاع آشفته ایران نوشته بود: «برای من هميشه راز بوده كه اين كشور چگونه توانسته استقلال خود را حفظ كند...!» (خاطرات...ص51) ❇️فیلم زیر:
Show all...
attach 📎

Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.