cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

شعر سولار

شعرها و نوشته های من، جلیل قیصری

Show more
Iran376 151The language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
139
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

#مجله_ادبی_آن #سروده_پیشرو_در_برگردان68 #سروده_بازگشت #بخش_دوم_و_پایانی #نگاه_سوم ( #گریز_آنیموسی در پیوند با #شعر_و_کلام ) آیا این رفتن، گریزِ "منِ "مکمل راوی یا آنیموس درون اوست؟! این جدایی و رفتن ِ مردِ درون زخم های راوی را ژوف تر کرده است، هم او را که راوی - شاعر است. زبانش را به شعر و کلام (که برای شعر مهادین می تواند مثل نفس کشیدن باشد ) بریده است. این است که زخم های راوی عمیق تر شده اند و امید به زیستن از او روی گردانده است. بنا به یاس ناشی نومیدی درون؟ #نگاه_چهارم ( #مرگ_و_حلول دوباره روح در کالبدی دیگر ) این نگاه مرگ را به خاطر می آورد که پس از رفتن عاشق و ترس اندوه بسیار او، پسری در خیابان دستش را می گیرد: پسری در خیابان دستم را گرفت چشم هایش مثل چشم های من بودند روشن و اندوهناک صدایش کردم به زبان خودمان با او حرف زدم اما دست هایش شبیه دست های تو بودند بسا مهربان ادعای مرگبار خود را به زبان می آوردند. آیا روح آن عاشق آغازین و سپری شده با حلول یا وارد شدن در جسم دیگری در خیابان، دست معشوق را می گیرد و نوعی تناسخ روی داده است؟ چرا که چشم ها اندوهناکند و زبان ها، مشترک در عشق و تمایل اما باز دست ها مانند دست های رفته اند با آن "ادعای مرگبار"و قرار است رفتنِ دوباره آغاز شود که راوی می گوید: زخم بی اندازه عمیق بود می بینیم‌ که باز، دگرگونی ایجاد نشده است. پسری که دستش را در خیابان گرفته مانند همان پسر نخسین است. در اینجا روحِ وارد شده در جسمِ دیگر همان ادعای مرگبار خود را تکرار می کند. سطری در این شعر است که مخرج و فصل مشترک ِ همه نگاه های برخاسته ازشعر است و آن: بسیار مهربان ادعای مرگبار خود را به زبان می آورد. این" ادعای مرگ بار "نقطه مرکزی همه" نگاه ها "و رفتن هاست. باز در سطر دیگری، "دست ها "سخن می گویند. یعنی اینکه عاشقِ رفته، با دست هایش سخن می گوید. دست ها که پل پیوندند ادعای مرگبار یا گونه ای گسل را به زبان بی زبانی می گویند و با سخن دست ها شاید عشق آتش وار، زبان را الکن کرده است و آن رفته، با حرکات دست و یا زبان ِدست ها رفتنِ دوباره یا چند باره خود را واگویه می کند. این زبان دست هاست که ما را به قهر، جدایی، روح، مرگ، رویا و هتا آن قهر احتمالی آغازین می بَرَد. در این شعر #گلوک با زبان ساده و بدون پیچش های متصنع و ترجمه خوب مترجم‌ عزیز ما را به همه نگا ه های گفته و ناگفته می بَرَد. #جلیل_قیصری ارتباط با ادمین ها: @mohamadreza_sh @jalilgheisari / @aryaporfaryad https://t.me/majalehan
Show all...
#مجله_ادبی_آن

#مجله_آن برای انتشار سروده_های پیشرو ساختار، روایت و زبان را مدنظر قرار می دهد و زیرنظر جلیل قیصری، محمدرضا شهبازی و آریا پورفریاد اداره می شود. ارتباط با ادمین ها: @mohamadreza_sh @jalilgheisari / @aryaporfaryad

#مجله_ادبی_آن #سروده_پیشرو_در_برگردان68 #سروده_بازگشت #بخش_نخست اول بار که رفتی ترسیده بودم؛ بعد پسری در خیابان دستم را گرفت، چشم هایش مثل چشم های من بودند ؛ روشن و اندوهناک: صدایش کردم؛ به زبان خودمان با او حرف زدم اما دست هایش شبیه دست های تو بودند، بسا مهربان ادعای مرگبار خودرا به زبان می آوردند و بعد مهم نبود کدام تان را صدا زدم زخم بی اندازه عمیق بود. سروده: #لوئیز_گلوک برگردان: #محمدصادق_رئیسی #بازخوانی پیش سخن #گلوک، برنده جایزه نوبل ۲۰۲۰ شاعری است مهم. گرچه شعر او به ظاهر فراز و نشیب های زیادی را به ویر می نشاند وُ دیده می کشاند. گاه دم دستی و پیش پا افتاده می نماید. اما بیان دیگر گونه ای دارد که با سادگی، زیبایی و بی آلایشی تجربه شخصی را به اشتراک معنایی و جهانی می رساند. به گونه ای است که پیش داشت های ذهنی مخاطب را به چالش می کشد. وقتی شعر این شاعر را می خواند انگار به تجربه و نگاه تازه ای دست یافته است و... آنچه که پس از نخستین مجموعه شعر او "فرزند ارشد "۱۹۶۸در آفرینه های او رخ نمود صدای دیگر گونه بود که نگر آکادمی نوبل را به خود جلب کرد. آنچه که او را به این صدا و بیان دیگر گونه رساند حاصل نیم قرن تلاش و تجربه گلوک است که با عرق ریزی روح به دست آمد: - تمرکز بر ضایعه های روحی، درونمایه های مرگ، فقدان رنج، روابط شکست خورده، رابطه های نیروهای متضاد زندگی و مرگ‌، بیان آمال درونی نظیر میل به عشق، بصیرت، میل به قدرت درک حقیقت. البته میل به طبیعت، پربسامدترین میل در آثار گلوک است...( برشی از پیشگفتار مترجم:رئیسی.مدیر نشر #سولار ) با این پیش نوشت موجز به سراغ شعری بازگشت می رویم. این شعر از کتاب: #زندگی_در_لجن_زار - برگزیده ای از دوازده کتاب گلوک در سال ۱۳۹۹ گزینش و برگردان - انتخاب شده است. این شعر با تعلیقی ناب و گنجای سرشتی در زایش معنا و خوانش مخاطب، یک شعر پست مدرن است. در عین کوتاهی با سویه های و پهلوهای بسیار، نگاه های متفاوتی می طلبد. مانند الماسی است که از هر سویش رنگ و نوری می تراود. اول بار که رفتی ترسیده بودم؛ این رفتن چگونه رفتنی است آیا یک قهر عاشقانه است یا جدایی، گریز آنیموسی محبوب درون در خاموشی شعر و کلام ویا مرگ و حلول زندگی در جسمی دیگر؟ #نگاه_نخست ( #قهرعاشقانه ) راوی از کسی حرف می زند که او را از پیش می شناخت چرا که می گوید: اول بار که رفتی ترسیده بودم یعنی اینکه ممکن است بارهای دیگر هم آمده و رفته باشد که می گوید: بعد پسری در خیابان دستم را گرفت چشم هایش مثل چشم های من بودند، روشن و اندوهناک: صدایش کردم پسری در خیابان دست های او را می گیرد.چشم هایش مانند چشم های راوی اند،روشن و اندوهبار. چرا که هم گونه ای یگانگی بین او و روای شعر است. عشق، تمایل بسیار و نیز روشن و اندوهناکند. یعنی از دوری در رنج بودند و هم این دوری طاقت سوز و یگانگی در درمصرع بارزاست: صدایش کردم به زبان خودمان با او حرف زدم ‌ صدایش می کند چرا که باور نمی کند این خودِ اوست که رفته است و به زبان یگانه با او حرف می زند؛حرفی که بارها زده شد و آشناست و سپس تر می گوید: اما دست هایش شبیه دست های تو بودند بسا مهربان ادعای مرگبار خود را به زبان می آوردند دست های باز آمده مانند دست های آغازین هستند،مهربان اما مصمم به رفتن و ادعایی را به زبان می آورند که برای معشوق بسیار مرگبار است و در فرجام می گوید: و بعد مهم نبود کدام تان را صدا زدم‌ زخم بی اندازه عمیق بود. یعنی اینکه #ادعای رفته آغازین و باز آمده اکنون، همان است که بود. دوباره باید برود و برای معشوق تفاوتی نمی کند که "او"ی رفته را صدا زده یا "او"ی آمده را که عزیمت دوباره رخ خواهد داد. این است که زخم ها بی اندازه عمیق اند. از رفتن دوباره سر باز کرده اند و دلواپسی معشوق، اثربخش نیست. #نگاه_دوم‌ ( #جدایی ) در این نگاه انگار جدایی رخ داده است و شخص دوم یا همان رفته که با میل به جدا سری ،رفته است دوباره باز می گردد که می گوید: پسری در خیابان دستم را گرفت چشم هایش مثل چشم های من بودند روشن و اندوهناک‌ اما دست هایش شبیه دست های تو بودند بسا مهربان ادعای مرگبار خود را به زبان می آوردند چشم های راوی روشن و اندوه ناکند که نگران یک جدایی می توانند باشند و بعد می گوید: به زبان خودمان با تو حرف زدم. این نشانه از آن دارد که بارها دختر با او حرف زده و غمناک، با زبان آشنا و یگانه با او حرف زده است. اما گویا عاشق میل دوباره رفتن دارد چرا که ادعای مرگبار خود را به زبان می آورد و این آمدن پس از جدایی رفتنِ دگر باره ای را به همراه دارد. #جلیل_قیصری ارتباط با ادمین ها: @mohamadreza_sh @jalilgheisari / @aryaporfaryad https://t.me/majalehan
Show all...
#مجله_ادبی_آن

#مجله_آن برای انتشار سروده_های پیشرو ساختار، روایت و زبان را مدنظر قرار می دهد و زیرنظر جلیل قیصری، محمدرضا شهبازی و آریا پورفریاد اداره می شود. ارتباط با ادمین ها: @mohamadreza_sh @jalilgheisari / @aryaporfaryad

#برگه_شوندان #اسا_شعر دَس دِرِس دنیا جان دهکده بَویئَن تِه پِشکَش تِرِه یاد ووئِه اما جنّنِ دَرِه رِ آشوب نکنی اتِه پری عاشق هاجِه دَرِه که هر قراره جا می خِل خِلی رِ شعر کنّه. #برگردان دست دُرُست جهان جان دهکده شدنت ارزانی اما یادت باشد دره ی جن ها را نیاشوبی پری عاشقی آنجاست که در هر قرار دیوانگی هایم را شعر می کند . #جلیل_قیصری Https://t.me/shavandanpage
Show all...
برگه تخصصی ادبیات و فلسفه شوَندان

این برگه جویای دگرگونی در نگاه به خود است از مسیرهای نامعمول ادبیات، فلسفه و هنر. محملی برای ارائه ی ایده های نو و خلاقیت های تازه. به مدیریت : علی پیرنهاد،سولماز نصرآبادی،روح اله آبسالان

🌕 #هسا_پس اسا شعر دَس دِرِس دنیا جان دهکده بَویئَن تِه پِشکَش تِرِه یاد ووئِه اما جنّنِ دَرِه رِ آشوب نکنی اتِه پری عاشق هاجِه دَرِه که هر قراره جا می خِل خِلی رِ شعر کنّه. دست دُرُست جهان جان دهکده شدنت ارزانی اما یادت باشد دره ی جن ها را نیاشوبی پری عاشقی آنجاست که در هر قرار دیوانگی هایم را شعر می کند . جلیل قیصری #هسا_پس #پسا_نو_در_شعر_گیلکی_مازنی_ترکی_تاتی_لری_بلوچ_تالشی_بختیاری #جریان_شعر_پیشرو_اقوام_ایران @hasa_pas
Show all...
#مجله_روزآمد پاسخ جناب جلیل قیصری به دو پرسش 👇 ۱-هنر برای هنر است یا برای مردم ؟ ۲-آیا هنر نوعی خویشکاری انتزاعی است و کارکردی شخصی دارد ؟ در پاسخ به پرسش نخست باید گفت که هنر جهان آرمانی خود را می سازد یعنی اینکه هنرمند جهان بیرونی را مانند کوهی که ازدل دریا بر می خیزد با تجربه و نگاه جهان بیرونی در ناخودآگاه حود رسوب می دهد و در وقت زایش هنری این رسوب بر آمده از جهان بیرونی ناگهان مانند آتشفشانی از دل دریا فوران می کند و با گدازه های خود جزیره ای زیبا پدید می آورد وهنر به واقعیت محض تن در نمی دهد و جهان بیرونی را به ساز و کار خود در می آورد و دگرگون می کند تا جهان آرمانی خود رابسازد و این است که هنر از جایی آغاز می شود که انسان آنچه که ی بیند نمی خواهد و آنچه را که می خواهد نمی بیند پس هنر در ساختن جهان هنری و آرمانی خویش در خدمت هنر است واما هنر بر عادت ها و تابو و کنش های تثبیت شده می شورد و ذهنیت های سنگ شده و شیوه های تلقین شده را به سخره می گیرد به قول حافظ: از خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم و یا نیما می گوید : هر کس کار تازه می کند سرنوشت تازه دارد من به کاری که ملت به آن محتاج است اقدام می کنم در هر حال نوک خاری هستم که طبیعت مرا برای چشم های علیل و نابینا تهیه کرده است . پس هنر مناسبات مالوف را نمی پذیرد که با جهان آرمانی او ناهمنوا ست و...اما در بلند مدت وقتی به اشتراک معنایی می رسد و می نمایاند که در سنگر دفاع از حیثیت انسانی است، مورد پذیرش مردم قرار می گیرد که نیما نمونه ی بارز آن است .اما در برابر پسش دوم باید بگویم که هنرمند میل به جاودانگی دارد از هزاران سال پیش انسان از نگر روحی چند ویژگی مشترک و بارز دارد : ۱-میل به جاودانگی ۲-فرا رفتن از خود ۳-احساس تنهایی ۴-دفاع از مظلومیت پس هنر میل به جاودانگی دارد و هنر مند که آفریننده ی هنر است و در همین راستاست که بنده وارونه ی گفته ی پست مدرن ها گمان می کنم که هنرمند در هنرش حضور دارد اما به هنرش ظرفیتی می دهد که هرکس خود را در این آینه می بیند واز سوی دیگر هنر میل به زیبایی دارد چرا که جاودانگی در زیبایی می تواند خوشتر متجلی شود چرا که این زیبایی است که می تواند جاودانگی را جلوه دهد و از جانبی جاودانگی و جلوه گری وقتی پدیدار می شود که با ناخوداگاه در آمیزد و اشتراک معنایی پیدا کند وباز از سویه ی دیگر هنر با هارمونی و موسیقی در پیوند است چرا که هنر به نوعی می تواند صورت مادی عاطفه درسویه های عاطفی باشد و عاطفهنیز با موسیقی در پیوند است و این است که انسان به وقت عاطفی شدن، واژگان را بگونه ی موسیقایی بیان می کند وزبان را می شود بنا به کاربردش به چند نوع بهره کرد : ۱-زبان ارتباطی ۲-زبان علمی ۳-زبان فلسفی ۴زبان حدیث نفس ۵ زبان ادبی پس شعر زبان حدیث نفس نیست و زبان و بیان ادبی است و اگر کسی قرار است برای خودش بگوید پس از گفتن آن را نشر نمی دهد و داخل چمدانش می گذارد !!و باز اینکه هنرمندان تصعید شده ای هستند که شهوت دیده شدن ندارند و رنج هستی و نگاه هستی شناسانه و انسانی آنها را به گفتن وامی دارد که در این صورت هم با نگاه هستی شناسانه انسان را مدنگر دارند چرا که هستی بدون انسان معنایی ندارد .امیدوارم که در این آنی نوشت (بداهه)توانسته باشم بسیار موجز به پرسش پاسخ بدهم . جلیل قیصری http://t.me/NeveshtayRozamad
Show all...
روزآمد

نوشتای نوین #شعر_و_هنر_امروز مدیر و سردبیر: مهدی رضازاده شورای دبیران: مهدی رضا زاده، جلیل قیصری، آریا پورفریاد آدرس ارسال آثار: @Rozamadeditor

🌕 #هسا_پس تقدیم به :جلیل قیصری شب أن تومامه شبه رز أن تومامه رز نی یه حلا تانی ولکانا بیدینی حلا پنجره پوشت شا زرده لیشانا دیان کی سنگ بلوکانا بوجور شن حلا أدمانا سایه اوشینه ماشینانه جا دکفه شب أن تومامه رزه رز أن تومامه شب نی یه کی لیشان زرد بزاین ولکان زرد فوبن سایان زردا بون شب أن تومامه شبه رزان أما ماندانی کی زرد ولکانا بو کشن زرد سایانا والسن #واگردان (واتاو) شب این تمام شب است روز این تمام روز نیست هنوز می توانی برگ ها را ببینی هنور از پشت پنجره می توان به گاوهای جوان زرد خیره شد که از سنگ بلوک ها بالا می روند هنوز سایه آدم ها روی ماشین هایشان می افتد شب این تمام روز است روز این تمام شب نیست که گاو های جوان زرد بزایند برگ ها زرد بریزند سایه ها زرد شوند شب این تمام شب است روز ها اما گوساله هایی که برگ های زرد را بو می کشند سایه های زرد را می لیسند. Translated by: Shokat Night this is the entire night Day this is not the whole day Yet You can see the whole leaves However From the window you can gaze at the young yellow cows that climbing up the stone blocks As yet The shadow of the people having a reflection on their cars Night this is the whole day Day this is not the whole night That The young cows could give birth to yellow one The leaves fall down yellow Shadows become yellow Night this is the whole night Days but Those calves smell the yellow leaves Licking the yellow shadows. #Morad_Golipour #Channels_has_first_Post_no_header_girl_mazny_torky_kordi #مراد_قلی_پور #ترجمه_3: #شوکت(امستردام_هلند) #کانال_هسا_پس #پسا_نو_در_شعر_گیلکی_مازنی_ترکی_کردی_تاتی @hasa_pas
Show all...
#نویسه_ادبی_کنتا آفتاب سینه ریزی به او هدیه داد و النگویی باران خلخالی از ناب ترین مرجان های دریایی ماه با ریسه ها ی کهکشان تنهایی اش را چراغان کرد درختان انزوای او را به رقص نشاندند بامداد انگشتان ظریف مِه از افق بدر آمد میخکی بر موهایش نشاند لبخندی محزون بر لبش روز شکوفایی راز بود روز بی تقویم مونالیزای کوچک کار . #جلیل_قیصری https://t.me/kontamagz
Show all...
نویسه ادبی کنتا

کنتا مستقل است گروه یا دسته‌بندی شعری را نمایندگی نمی‌کند راه ارتباطی و ارسال آثار: @Journaleditor

آفتاب سینه ریزی به او هدیه داد و النگویی باران خلخالی از ناب ترین مرجان های دریایی ماه با ریسه ها ی کهکشان تنهایی اش را چراغان کرد درختان انزوای او را به رقص نشاندند بامداد انگشتان ظریف مِه از افق بدر آمد میخکی بر موهایش نشاند لبخندی محزون بر لبش روز شکوفایی راز بود روز بی تقویم مونالیزای کوچک کار . جلیل قیصری https://T.me/soolarpoem
Show all...
شعر سولار

شعرها و نوشته های من، جلیل قیصری

🌕 #هسا_پس اسا شعر چشمه ئِنِه تبعید هاکِردِنِه َ اَبرِنِه کوه رِه بوتِنِه نظم نظمِه جَهونیِه اما کلاج پَره بازی جا راضی بَویمِه تا نَتِرسَک سنگ ِامپراطوری ئه هنیشِه . چشمه ها را تبعید کردند ابرهارا کوه را گفتند نظم نظم جهانی است ما به بازی کلاغ پر راضی شدیم تا مترسک به امپراطوری سنگ بنشیند . جلیل قیصری #هسا_پس #پسا_نو_در_شعر_گیلکی_مازنی_ترکی_تاتی_لری_بلوچ_تالشی_بختیاری #جریان_شعر_پیشرو_اقوام_ایران @hasa_pas
Show all...
معلم گفت حالا هرکس پرسشی دارد بپرسد از انتهای کلاس انگشتی بر آمد اجازه آقا ؟! همسالان گورستانی ما گُل های شان را از کجای خاک بیاورند آنها روز معلم می خندند یا می گریند . جلیل قیصری https://T.me/soolarpoem
Show all...
شعر سولار

شعرها و نوشته های من، جلیل قیصری