cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

آرامش (چهلسالگي)...

🌿بفرمایید چن جرعه آرامش ! کانالی برای رسیدن به خودمون جایی برای شنیدن حرف دل، عاشقانه هایی که بر دل آویزونن کپی با ذکر منبع، نوش جان @ghasemhalajian @safar_chehelsalegi : کانال سفرنامه های من https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA

Show more
Advertising posts
25 876
Subscribers
+424 hours
-47 days
-31930 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

14👏 4
مشاعره شاه بیت https://t.me/setareh50 @setareh50
Show all...
⚡️شاه بیت⚡️

آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند #حضرت_مولانا

👍 1
🪻نامه ای نوشتم برای نوجوانِ چهل‌ودوساله‌ی عزیز! نوجوان که بودیم پیشِ سارا، یکی از دخترعموها، مشقِ عشوه‌گری می‌کردم! سارا می‌گفت: "ببین! اول به چشم‌های طرف نگاه می‌کنی، بعد چشم‌هات رو آروم می‌بندی؛ وقتی چشم‌هات رو باز می‌کنی باید در حال نگاه کردن به یه طرف دیگه باشی." من: "باشه، باشه، فهمیدم." وانمود می‌کردم به طرف نگاه میکنم، بعد چشم‌هام پرپر می‌زد، و تا بخواهم ببندم و خیره به جای دیگری بازشان کنم، چیزی می‌شدم شبیه کسی که ثانیه‌ای پیش از غش یا حمله‌ی صرع است! چندوقت پیش سارا می‌گفت: "تو بی‌استعدادترین شاگردِ درس عشوه‌گری من بودی!" از من لوند درنمی‌آمد. دیروز نامه‌ای برای خودم نوشتم؛ نامه‌ای از من به من. نوشتم: عزیزم! ببخشید که گمان کردم پیر شده‌ای؛ ببخشید که خیال کردم دیر شده، برو برای راند دومِ نوجوانی، برای لبخند توی آینه، با این خیال که تو رُزی هستی که داری برای جک، پیش از غرق شدن تایتانیک دلبری می‌کنی. نوشتم: عزیزم! اگر هیچ‌چیز از نوجوانی‌ات نمانده باشد، چشم‌هایت همان است، برو برای دوختن روشنی‌اش به قشنگی‌های دنیا، برو برای تجربه‌ی همه‌ی نوجوانی‌ای که از خودت دریغ کرده‌ای. با صدای بلند بزن زیر آواز... درست مثل آن‌موقع‌ها که نوار تمام می‌شد و آهنگ نه‌. خواننده می‌خواند "دشت ‌پونه‌های..." و ضبط می‌گفت تق، و شاسی‌اش می‌پرید بالا. آن‌وقت‌ها دلت می‌خواست ادامه‌ی آهنگ را بخوانی، بلند بخوانی، نمی‌خواندی، شرم داشتی. حالا بخوان: "پونه‌های وحشی، رنگ التماس و خواهش..." نوشتم: سرخ‌تر از ماتیکی که همیشه در نوجوانی دلت می‌خواست بزنی تا ببینی صورت رنگ‌پریده‌ات چه رنگی می‌گیرد، مدت‌هاست توی کیفت خاک می‌خورد. بزن، جلوی آینه لب پایینت را به دندان بگیر، لوندی کن. گیرم بیست‌وچند سال دیر باشد، به تجربه کردنش می‌ارزد. نوشتم: عزیزم! دل‌مشغولی‌ها، دغدغه‌‌‌ها، غم‌ها، خلاءها، خاطره‌ها، نشدن‌ها، نبودن‌ها، حفره‌ها، و سردرگمی‌هایت به هیچ‌جای دنیا و هرکه در دنیاست، نیست. آدم‌ها در چنبره‌ی خودشان گرفتارند، خودت دست خودت را بگیر. نوشتم: نوجوانِ چهل‌ودوساله‌ی عزیز! بعضی از خالی‌های زندگی را بپذیر؛ آن تکه‌های ندوخته‌ی کوبلنِ به‌جامانده از مامان، خالیِ قشنگی‌ست... همیشه که نباید همه‌چیز کامل باشد. سودابه فرضی پور💎 کانالی برای عاشقان سفر 👇 @safar_chehelsalegi
Show all...
41👍 15💔 5👏 4
🪻مسافر کوچک باغ بهشت       ( بهار و خزان یک روزه) دیروز به دعوت خاندانی ارجمند به مسجد میانده چابکسر دعوت شدم برای سخنرانی. از فرصت قبل از شروع مراسم برای خواندن فاتحه به روح بعضی از دوستان آرميده در آرامستان زیبای میانده مشغول بودم که سنگ قبر کوچکی با نوشته‌ای کوتاه و بسیار آموزنده توجه مرا به خود جلب کرد، مهگل نازنین،  " مسافر کوچک باغ بهشت " که بهار و خزان او فقط یک روز بوده است!!! فاعتبروا یا اولی الابصار ... ✅️شیخ صفر قاسمی. اردیبهشت ۱۴۰۳
Show all...
💔 35 8👍 4
آیا به شنیدن پادکست علاقه مندید...؟
Show all...
2👌 1
خیر 🤷‍♀
بله 😊
♡♡♡♡♡♡ 🔴همراهان گرامی   با افتخار یکی از زیباترین و جذاب ترین کانال های تلگرامی را به شما معرفی می کنم. ➖ رقص ➖موسیقی ➖ شعر و ادبیات زنان ➖پادکست و حال ِ خوب ➖منتخبے از بهترین فیلم‌ها ➖دلنوشته های زیبا و احساسی ➖کلیپ های جذاب و کمتر دیده شده 🔻🔻🔻🔻 https://t.me/joinchat/AAAAAERMwD0pQDbVHVxZEQ ⚪️تا فرصت هست عضو شوید...!!!
Show all...
👍 2 1👏 1
🪻تراز زن ! این فیلم ۴۵ ثانیه ای رو چندین عزیز در تلگرام و اینستاگرام برام فرستادن .... شاید تعدادی از آقایون ؛ براشون مهم نباشه یا قبولش نداشته باشن ... @chehel_salegi اما اینکه بعضی از خانمها هم ( فارغ از مسایل جغرافیایی و سیاسی) این مطلب رو رد میکنن ؛ برام جالب و جای تأسف داشت 😔 حلاجیان 💎
Show all...
👍 38🤔 7👎 4👏 4
🪻زبان مادری و .... دیگه هیچ! این قشنگ ترین چیزی بود که امروز روی شیشه یک کافی نت توی رشت دیدم....خیلی حس خوبی داشت !💎 چند لینک شنیدنی در مورد زبان مادری 👇🏻 https://t.me/safar_chehelsalegi/20237 https://t.me/safar_chehelsalegi/20197 https://t.me/safar_chehelsalegi/20298 https://t.me/safar_chehelsalegi/5166 https://t.me/safar_chehelsalegi/4207 https://t.me/safar_chehelsalegi/14100 https://t.me/safar_chehelsalegi/20194
Show all...
23👍 11🤔 1
🪻حوالی چهل سالگی بر من چه گذشت؟ چند سالی است چهل سالگی را رد کرده ام... دیگه در آستانه اش نیستم...دخترم نورا، هم بزرگ شده، برای خودش برنامه های مورد علاقه اش پلن مبکند، دوستان متعددی دارد، دور همی، کافه، بوک لند و پیاده روی، ورزش های خودش... اوایلی که نزدیک این سن بودم، فکر کردن به این سن، مرا دچار احساسات و تفکرات متناقضی میکرد..در قسمتی زنانگی ام دچار احساس ترس از چین چروکههی صورت میشد، موهای سفیدم، اینکه اندامم دستخوش تغییراتی میشود که دیگه در سایز سی و چهار شلوار نمیپوشم ویک سایز و دوسایز بالاتر شلوار میپوشم، دیسک گردنم فعالیتهای مورد علاقه ی ورزشی ام را محدود کرده بود، پیاده روی را شروع کردم، تنهایی راه رفتن، این را مدیونی دوستی هستم که روزی مرا به مردیسان برد، بعد از آن دیگر در نزدیک خانه دویدن تنهایی را امتحان کردم،سلفی گرفتن را دیگه دوست نداشتم، موهایم را تیره کردم، بعد در یک انقلاب از ته پسرونه کوتاهشان کردم.. یک روز به نورا نگاه کردم، شاهد جدال من با خودم و سنم بود، من آیا همان همیشه مادر قوی بودم؟ نه لزومی نداشت، من میترسیدم؟ بله چرا که نه! تنهایی باعث وحشتی عجیب در اطرافم بود؟ بله.. آیا تغییرات اوضاع اقتصادی جهان، مرا آشفته کرده بود؟ بله، اما در واقع در یک بازه ی یکساله من با تلاش مذبوحانه تغییرات درونی خودم‌را شروع کردم.. سفر، تنهایی کافه رفتن، با غریبه ها در کافه و سفر آشنا شدن، کارم را محدود به بیزنس آدمهای قوی و سالم کردم، دایره کارم را خصوصی تر و جمعش را حرفه ای تر کردم ،به نورا فضای خالی بیشتری دارم، تجربه کند، اشتباه کند، معاشرت های بیشتری با دوستانش آغاز کند، خریدهای انلاین انجام بدهد.. من میترسیدم، از اینکه نورا، روزی دنبال آرزوهایش برود.. بعد دیدم باید در درونم‌این سفر و تغییر را آغاز کنم، لباسهایم رنگهای متفاوتی را در کمد اشغال کرد، راحتتر میپوشیدم،آرایشم ساده تر بود، اکسسوری های متفاوتی را جایگزین قبلی ها کردم. روابطم‌با ادمها هم تغییر کرد، خیلی ها را در بک جریان ۴ ساله کنار گذاشتم، تعدا خیلی کمتری را به دایره اطرافم آوردم، از دایره امنم خارج شدم. به قرار ملاقات میرفتم،اما چه قدر سختگیر تر شده بودم! مرد روبرویم را چه قدر سبک سنگین میکردم، کمی بعد دیدم‌سختگیر نشدم اتفاقا، گویی عاقلتر شده ام، من قوی تر شده بودم طبیعی بود که به راحتی نظرم جلب طرف روبرویم‌نمیشد، فیس و افاده طبیعی بود که به راحتی نظرم جلب طرف روبرویم‌نمیشد، فیس و افاده ای نشده بودم، بلکه خودم را بیشتر میشناختم، من بزرگ. شده بودم.. بیخود نبود میگفتن شکوفایی چهل سالگی خیلی متفاوت است.. حالا نزدیک چند ماه دیگر، شمع چهل و سه سالگی را فوت میکنم.. طلوع💎
Show all...
62👏 26👍 18👌 8💔 6🔥 1
🪻گاهی برای رسیدن باید رها کنیم !
Show all...
👍 17💔 10👏 2🕊 2