نیکی فیروزکوهی
Author📚✏️📚 📘پاییزصدساله شد 📘ضیافت📗هنرپیداکردن حقیقت درون 📘پرنده اى كه ازبام شماپريد 📔خداحافظ اگربازنگشتم 📙با من برقص 📓همه مادران به بهشت نميروند 📒راس ساعت هیچ 📕افرا در باد 📘انتخاب من زنده ماندن بود 📕کوشی را بردار/نشر شالگردن 📒هنرشنیدن صدای قلب
Show more9 738
Subscribers
-124 hours
-57 days
-5730 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
از میان ما دو نفر، من آن یک نفری بودم که از روز اول اعتقادی به عشق، به صورت رایج آن نداشت. برای کسی مثل من که دوست داشتنی صادقانه و راستین، حکم اول و آخر وجود و حضور دو نفر در کنار یکدیگر است، عشقی مجنونی، چه معنایی می توانست داشته باشد جز سینه چاک دادن هایی که یا ریشه در دروغ دارند یا در توهمات و یا در احساسات زود گذر؟
من عشق را محبوبم، در چیزهای زیادی می دیدم. برای من، در هر سلام ، در هرصبحت به شادمانی و در هر شبت به آرامشی که می گفتم عشقی نهفته بود. در هر دیدار، عاشقانه بسویت می شتافتم، عاشقانه شعر می سرودم، عاشقانه سازم را می نواختم، عاشقانه هر اتفاقی را در اطرافمان به فال نیک می گرفتم. آفتاب برایم نشانه بود، برف نشانه بود، گل دادن گلدان پشت پنجره ام نشانه بود، پرواز یک پرنده، صدای رودخانه نزدیک خانه مان، صدای قطار شب، صدای خنده های تو، صدای سکوت بین ما، صدای حرفهایی که به هم نمی زدیم، نشانه بود. شب های زیادی در رویای آغوشت بیدار ماندم و شب های بسیاری در آغوشت قشنگ ترین رویاها را خواب دیدم. هر بار دستم را گرفتی، عشق شانه هایم را لرزاند، هر بار صدایم زدی، عشق قلبم را به گرمی پذیرفت و با هر بوسه، اشک پشت پلکهایم دوید. آیا زندگی کردن در تمام این لحظه ها نامی جزعشق می توانست داشته باشد؟
از میان ما دو نفر، تو آن یک نفر بودی که به عشق اعتقاد راسخ داشت. از میان ما دو نفر، تو آن یک نفر بودی که با وجود من، روزگارت را تهی از عشق دیدی .... تو آن یک نفر بودی که آنهمه زیبایی را دیدی و عشق را در هیچکدامشان نیافتی ..... هنوز گرم آغوشت بودم که گفتی پای عشق در زندگی ات لنگ می زند ... هنوز گرم آغوشت بودم که فهمیدم درک ما از عشق چقدر تفاوت دارد ... هنوز گرم آغوشت بودم که تردیدی بی مرز دستانش را روی گلوگاهم فشرد... من کجای دنیای تو ایستاده بودم؟ و از آن لحظه به بعد تو کجای دنیای من؟
آه لحظه های تلخ! لحظه های بی انصاف زندگی .....
نیکی فیروزکوهی
📚راس ساعت هیچ/ نشر ایجاز
@nikifiroozkoohi
اگر بدانید در سینه ی من یک مرد زندگی میکند، باز هم خواهید گفت احساساتِ پاک؟ یا زنانه؟
اگر بدانید در خیالِ دستهای من، هر روز، هزار تیغ، هزار بار رگ به رگ میشوند، باز هم آن جمله ی پیش پا افتاده ی " سرشار از زندگی " را نثارم خواهید کرد؟
و اگر بدانید، در شریانهای قلبم، چیزی به سادگی یک سکته دل دل میزند، باز دردِ یک خداحافظی را در روزگارم به یادگار میگذارید؟؟ و میروید ؟
می روید بی هیچ تاملی بر فروپاشی پر محنتِ روحی عاصی که در کالبدِ زخم خورده ی زنی پر آشوب بیقراری میکند؟
در دستهای من نطفه ی شب و شراب و شادمانی رو به زوال است ... و شما میروید؟
نیکی فیروزکوهی
همه مادران به بهشت نمیروند
آن گوشواره های یاقوتی رنگ که سالها پیش هدیه داده بودی را گم کرده ام. همان گوشواره هایی که یک روز پاییزی، ساعتهای طولانی از این جیب به آن جیب کُت یشمی ات سفر کردند تا عاقبت موقع خداحافظی با بوسه ای خجولانه در دستهای سرد من جا بگیرند. همان گوشواره هایی که با پیراهن های ارغوانی و سیاه می آویختم تا روزگارِ خوشِ گذشته را برای خودم زنده و زنده تر کنم. و یا عکسهایی که می گرفتم و در همه ی آنها طوری می نشستم تا اگر روزی عکس را در جایی دیدی و اگر هنوز آنقدر برایت آشنا بودم که بشناسی ام، گوشواره ها را ببینی و بفهمی بعدِ اینهمه سال چقدر برایم عزیزند، که چقدر هنوز برایم عزیزی.... حالا همان گوشواره ها را گم کرده ام
آیا حقیقت دارد که همانطور که روزی ما در خاطره هایمان حل شده ایم، روزی هم می رسد که خاطره هایمان، گذشته ، حتی گذشته های خوبِ خوب در روزمرگی ها و آشفتگی های ما محو می شوند؟ یک روزگوشواره ها را گم می کنیم، یک روز نامه ها و عکس ها را ، یک روز خاطره ی یک روز پاییزی و دستهای سرد و بوسه ای برای خداحافظی؟
آیا خواسته یا ناخواسته ازخودمان، از ریشه ها مان و از هر آنچه روزی بازتابی مبهم ولی شورآفرین و راستین ازرابطه هایمان بوده است، فاصله می گیریم؟ آیا آرام آرام فراموش می کنیم و فراموش می شویم؟
آیا حقیقت دارد که حتی قلب های عاشق، حافظه ای ضعیف دارند؟ که عشق، فرقی نمی کند در کدام سینه و برای که بتپد،همواره محکوم به مرگی دردناک و تدریجی است ؟
نیکی فیروزکوهی
📕راس ساعت هیچ/نشر ایجاز
@nikifiroozkoohi
رفته ام اما از سایه ام بپرس!
آیا شب و قطار
پیوند ناگسستنی میان ما نبود؟
میان ما و جاده ی بی انتها و خالی دنیا؟
آیا آشتی با آواز جغد حقیقت نداشت؟
آن خاطره ی خوش یمن شب را چشیدن
آن تشنه بودن
تا لب آب دویدن
در سراب سرد ماه غوطه خوردن؟
خواب بود کامروایی کوچه های خلوت از عطر خوش خاک باران خورده؟
خواب بود رویای شمال و دشت گالیکش و نوازش شقایق های وحشی؟
خواب بود باغ بابونه و پتوی چهارخانه و بقچه ای نان و پنیر؟
کلبه ی چوبی
جرق جرق هیزم
تن به رخوت هوای کوهستان سپردن
گوش به خرامیدن نرم پاییز دادن
آمدن سحر را از پشت پنجره ی شکسته دیدن
خواب بود؟
بودنت خواب بود؟
رفتنم خواب بود؟
رفته ام اما از سایه ام بپرس!
آرزوهامان چرا روی آب بود؟
نیکی فیروزکوهی
Photo unavailableShow in Telegram
در سینه هامان
نه عشق مرده بود
نه آرزوى پرواز
نه طپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب
در سینه هامان
یك پرنده
در هوای جنون جان داده بود
یك پرنده
كه بی هیچ جراحتى
جان داده بود
نيكى فيروزكوهي
@nikifiroozkoohi
Photo unavailableShow in Telegram
زمان!
اگر به عقب بر میگشت
تنها پشیمانی ام
خالی نکردنِ گلوله ی آخر بود
در مغزِ پوچِ زندگی !
نيكى فيروزكوهى
@nikifiroozkoohi
Photo unavailableShow in Telegram
بگذار بخوابم مادر!
هر بار بيدار مى شوم
هزاران پرنده از سينه ام كوچ مى كنند
هزاران ماهى در درياي ذهنم جان مى دهند
هزار ارزو در دلم ته نشين مى شود
هزار حرف بر كويري لبانم ترك مى خورد
هزار مار سياه بر گلوگاهم چنبره مى زنند
هزار كفتار گرسنه در هوس دندان گرفتن زنى ميان آتش كمين مى كنند
و مردي كه انگار دوستم دارد
در دور دست
زنى ميان آتش را نظاره مى كند
و دست تكان مى دهد....
....كه برگرد بيا؟؟؟
كه خداحافظ ؟؟؟
يا مادرش بگذار بخوابد؟؟؟
نيكى فيروزكوهي
از مجموعه خداحافظ اگر ديگر باز نگشتم
Repost from نیکی فیروزکوهی
ما در میان جنگ های خونین هزار ساله
بوسه های صلح تقسیم کردیم
دستهای هم را گرفتیم
آشتی تقسیم کردیم
برای قربانیان زن
برای قربانیان مرد
برای چشمهایشان
گریستیم
شعری از قلب سوخته ی مادران خواندیم
و بر جای خالی شان سبزه کاشتیم
ما داغدار بودیم
اما گذاشتیم چشم هامان
زیبایی های تازه را لمس کنند
شقایق های وحشی را دیدیم
سفر ابرهای بی باران را دیدیم
بازگشت پرستو ها را دیدیم
باران را دیدیم
رنگین کمان را دیدیم
دانه خوردن کبوتران سپید را دیدیم
دستهای هم را گرفتیم
عاشقانه خندیدیم
و بوسه های صلح و آشتی تقسیم کردیم
نیکی فیروزکوهی
@nikifiroozkoohi
00:15
Video unavailableShow in Telegram
بقول شاملو
بگذار آفتاب من
پیراهنم باشد و آسمان من
آن کهنه کرباس بیرنگ
IMG_7038.MOV5.47 MB
زمستانی را میمانم
که دروغش بهار است
در سرزمینِ کوههای یخی
بی ریشه گی
چنان کرده با من
که قانونِ کوچ
با پرنده ی مهاجر
آه مادر مرا دریاب
صدا بزن
خدایی را که هنوز در قلبت جاری ست
باخته است فرزندت
ایمانش را به فردا
به نرگسهای باغچه
به یاسِ روی دیوارِ همسایه
به ظهرهای پر آفتاب
به ایوانِ پر از عطرِ تو
به این خانه
بگیر از من
این تردیدِ آمیخته به دلهرههای مکرر را
رهایم کن
از حجمِ تصویرهای مبهم و سردی
که امید را میربایند
از قلبی که هنوز زندگی را میطلبد
و عشق را
و دستانی مهربان را
و خانه ای با ایوانی پر از عطر و خاطرِ مادر
در این برودتِ بی انتها
چه کسی خواهد شنید
که من خودم را در آینه گریسته ام
که من با کبوتر ها
از معصومیتِ پرواز گفته ام
که من دنبال جای پای گناه
فاصله ی خودم از خودم را به چشم دیده ام
آه مادر
مرا به آغوشت بخوان
مرا به تاراجِ شبهای تاریکِ بی کسی مسپار
مرا به خانه
به دیوارِ پر از یاسِ همسایه
به ظهرهایِ تابستان
به ایوانی پر از عطر و خاطره بخوان
مرا خواب کن
به رویای پر از بهار و نرگسِ سرزمینم
مرا خواب کن
به رویای .... سرزمینم
نیکی فیروزکوهی
@nikifiroozkoohi
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.