پاکدینی ـ احمد کسروی
kasravi-ahmad.blogspot.com کتابخانه پاکدینی @Kasravi_Ahmad تاریخ مشروطه ایران @Tarikhe_Mashruteye_Iran اینستاگرام instagram.com/pakdini.info کتاب سودمند @KetabSudmand یوتیوب youtube.com/@pakdini پیام بما @PakdiniHambastegibot [email protected]
Show more7 258
Subscribers
+1224 hours
+877 days
+35630 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
پانوشتها :
1ـ زادهی قحافه = ابوبکر ، زادهی خطّاب = عمر.
2ـ این داستان را از زبان پیشوایانشان در یکی از پایگاههای اینترنتی آوردهاند که ما در اینجا بگواهی میآوریم :
«نقل میكنند كه یكی از علمای بزرگ در یكی از شهرستانها تا اندازهای درد دین داشت و همیشه به این دروغهایی كه روی منبر گفته میشد اعتراض میكرد ... واعظی به او گفت اگر اینها را نگوییم اصلاً باید در دکان را تخته كنیم. آن آقا جواب داد اینها دروغ است و نباید گفته شود. از قضا چندی بعد خود این آقا بانی شد و مجلسی در مسجد خودش تشكیل داد و همان واعظ را دعوت كرد. ولی قبل از شروع منبر به واعظ گفت من میخواهم به عنوان نمونه یك مجلسی ترتیب بدهم كه در آن ، روضهی دروغ نباشد و تو هم مقید باشی كه جز از كتابهای معتبر ، هیچ روضهای نخوانی و یا به تعبیر خودش گفت كه از آن زهرماریها نباید چیزی بگویی. واعظ هم گفت چون مجلس مال شماست ، اطاعت میشود. شب اول ... آقای واعظ صحبتهایش را گفت و موقع خواندن روضه شد. شروع كرد به خواندن روضه و خود را مقید كرده بود كه جز روضهی راست چیزی نگوید اما هرچه گفت مجلس تكان نخورد و مجلس همین طور یخ كرده بود. آقا دید عجب ، این مجلس مال خودش هست بعد مردم چه میگویند ، تصور میکنند که لابد آقا نیتش پاك نیست كه مجلسش نمیگیرد. اگر آقا خودش نیتش درست باشد ، اخلاص نیت داشته باشد ، حالا كربلا شده بود. دید كه آبرویش میرود به فکر رفت که چه بكند؟ یواشكی و زیر چشمی به واعظ گفت یك كمی از آن زهرماریها قاطی كن. حماسهی حسینی (شهید مطهری)».
🌸
📖 کتاب در پاسخ حقیقتگو
🖌 احمد کسروی
🔸 11ـ چهارمین آسیب کیشها مردمان را سرگرم گذشته داشتنست (یک از یک)
چهارمین آسیب کیشهاست که هوش و بیداری مردمان را بزمانهای بس دوری کشانیده و از پرداختن بزمان خود بازداشته. کسانی را از پایگاه خود بالاتر بردن و در دین جایگاهی برای آنان باز کردن و دین و رستگاری را دوستاری آنان دانستن گذشته از آنکه خود گمراهیست و با خداپرستی نسازد ، و گذشته از آنکه راستی و درستی و جانبازی و غیرتمندی را که خواست دینست در چشمها بیارج مینماید ، این زیان را هم با خود میدارد که هوشها را بزمانهای بسیار دور کشانیده از زمان خود ناآگاه میگزارد ، و این یک آسیب بس بیمناکسیت و چنین کسانی هرگز نتوانند با دیگران همگام باشند و بیگمان پس مانند. چندی پیش از این ما چون نوشتیم : «گذشته دیگران را بوده و اکنون و آینده ما راست» و نوشتیم : «باید از گذشته چشم پوشید» کسانی ایراد گرفتند که ما اگر از گذشته چشم پوشیم چیزی نخواهیم داشت. میگویم : اگر از گذشته چشم پوشید خدای جاویدان یگانه را خواهید داشت ، راستی و درستی و غیرتمندی و جانفشانی را خواهید داشت ، اگر مردانه کوشید آزادی و سرفرازی را خواهید داشت. آری این بتپرستیها که دلهای خود را با آن خوش ساختهاید نخواهید داشت ، این کیشهای پراکنده را نخواهید داشت. آن را نخواهید داشت که مشت از دست روس خورید و از ستم یزید نالید. آن را نخواهید داشت که صد گزند از آزمندان اروپا بینید و کینهی زادهی قحافه و زادهی خطاب [1] را در دل جا دهید. آن نخواهید داشت که یک نیم بیشتر آسیا را از دست دهید و غم باغ فدک را خورید.
آن نخواهید داشت که پس از هزار و سیصد و چهل و اند سال که از مرگ پیغمبر اسلام گذشته و بر بنیاد و پایهی دین او رخنهها افتاده شما هنوز کشاکش و دوسخنی را دربارهی نخستین جانشین او از دست ندهید ، و بر سر بوبکر و عمر و علی که هر سه مردان پاکی بودند و باهم خوش زیستند دستهبندی و دشمنی باهم نمایید.
این گمراهیها کمتر از پرستش لات و هُبَل نیست و زیانش بسیار بیشتر و ننگش بسیار فزونتر از آنست. آنان این را نیز درنمییابند. کسانی که بخود و زمان خود ارجی نمیگزارند ، آنان که خود را جز دنبالهی کاروان زندگی نمیشناسند ، آنان که میپندارند ستم آنست که یزید کرده ، و گمراهی آنست که بتپرستان قریش داشتهاند ، و جانبازی آنست که یاران پیغمبر اسلام نمودهاند و بایستی نمایند ـ از چنین کسانی چه شگفت که اندازهی زیان و بدی این گمراهی خود را هم درنیابند و پروای آن نکنند؟!.. چه شگفت که بروی ما ایستند و گویند : «ما اگر از گذشته چشم پوشیم هیچی نخواهیم داشت»؟!. [2] من گاهی چیزهایی از اینها میشنوم که درمیمانم و نمیدانم چه پاسخی دهم. دو سال پیش از این که به تبریز رفتم کسانی در آنجا گرد مرا گرفتند و گله نمودند که چرا ارجی بکیش شیعی نمیگزارم و آن را بیهوده میشمارم و یکی از ایشان دلیلهای بسیاری میسرود دربارهی آنکه خلافت ، امام علیبنابیطالب را بوده و دیگران را نبوده. گفتم : بهتر بودی روزی که پیغمبر اسلام درگذشته بود تو در مدینه بودی و در سقیفه بنزد یاران او رفتی و این سخنان را سرودی که یا پاسخت دادندی و یا سخنت را پذیرفتندی ، امروز اینها بسیار بیهوده است.
پس از هزار و سیصد سال که خلافت چندین رنگ بخود گرفته و از خاندانی بخاندانی افتاده و سرانجام هیچ شده و از میان رفته و جز نام نشانی از آن بازنمانده اینان هنوز سخن از نخستین خلیفه میرانند و با سوز دل دلیلها بهر آن یاد میکنند و بیخردانه آن را از دین (یا بگفتهی خود از ایمان) میشمارند. در اینجاست که میگویم من نمیدانم چه پاسخی باینها دهم. در اینجاست که میگویم اینان از معنی دین بیکبار ناآگاهند.
دیگری از یک شهری نامه فرستاده و بگمان خود بر نگارشهای من خرده گرفته و یکی از سخنانش اینست که چگونه من نام امام علیبنابیطالب را با دو خلیفهی دیگر (صدّیق و فاروق) در یک جا میبرم در جایی که این دو بیشتر زندگانی خود را با بتپرستی بسر برده بودند. این را کسی مینویسد که خود در بتپرستی فرورفته است و نشیمنگاه او در یک شهر سومَناتیست. ولی خود و همشهریان خود را فراموش کرده و در اندیشهی داستانهای سیزده صدهی پیش میباشد.
اگر شما در کتاب «هزار و یک شب» و یا در جای دیگر چنین داستانی میخواندی که در زمانهای باستان افسون یا دارویی بوده که چون بر کسی میدمیدهاند یا میخورانیدهاند بیکبار بیخویشتن میشده که زیر پای خود را نمیدیده و از هیاهویی که در پیرامونش برمیخاسته آگاه نمیگردیده و تکانی بخود نمیداده. لیکن در همان حال در دو فرسخی دیهی را میدیده و جوش و جنب مردم آنجا را درمییافته و از آنها بتکان میآمده ، بیگمان چنین افسانهای را باور نکردی و خود بایستی باور نکنی ولی چه باید گفت که ما اکنون مردم را بچنان حالی ـ چنان حال شگفت و باور نکردنی تماشا میکنیم.
👇
📖 انکیزیسیون در ایران
🖌 نویساد (هیئت تحریریه)
🔸پیشگفتار : 5ـ دشمنی ارتجاع با آزادگان (تکهی شش از هفت)
ملایان بیاد داشتند که در دورهی رضاشاه چگونه دکانِ ملایی یکباره بیرونق و کساد شده بود ولی پس از شهریور1320 میدیدند هرچه سختی کشیده بودند در کارِ پایان یافتنست. میدیدند با بدگوییهای روزنامهها و یکمشت فرومایه از رضاشاه برونق بازارشان که بدشمنی با او زبانزد بودند افزوده میگردد. ولی خردهگیریهای علنی پرچم و آن پردهدری که از بیدینی و تباهکاریهای ملایان و از زیانهای شیعیگری میکرد و درماندگی ملایان در پاسخنویسی ، سخت آزار دهنده بود. در گذشته دولت با گزاردن مقرراتی نمایشهای ملایان را محدود کرده از شکوهشان کاسته بود لیکن آنچه ملایان هرگز ندیده بودند وضعیتی را که بیهیچ غدغنی یا جلوگیرِ قانونی ، تنها با پرسیدن چند پرسش ، بدینسان درمانده گردند. دریافتند که با این زبانبریدگی که دچار گردیدهاند ، این بار نه رونق بازارشان بلکه بن و دیوار و سقف آن در کارِ برافتادنست.
آنها پرسشهایی نبود که بگوشهاشان آشنا باشد. ملایان را روز آزمایش فرارسیده بود. میبایست مشت خود را باز کنند و بهمه نشان دهند. دهها ایرادِ بنیاد برافکن به کیششان گرفته شده بود که به یکی پاسخ دادن نمیتوانستند. بجای پاسخ منطقی ، از ملایان رفتاری جز نوشتن دشنامنامههای بیناموسانه و مغالطه و هوچیگری دیده نشد.
ملایان آشفته و گیجسر جستجوی چاره میکردند. چون هرچه بعنوان پاسخ نوشتند جز مغالطه نمیبود و مردم را قانع نکرده از گرایش ایشان بسوی اندیشههای کسروی نمیکاست ، خواستند با دروغهای بیشرمانه گوشها را از شنیدن سخنانش انداخته و با هوچیگری دلهای سادهدلان را از او برَمانند. پس بر سر منبرها هرچه باندیشهی ناپاکشان آمد بر زبان روان ساخته و بروی کاغذ آوردند. کسروی در این باره بدولت خرده گرفته در کتاب «دادگاه» چنین مینویسد : «آن دشنامنامههای بیناموسانه که چاپ میشد جلوش نگرفتید ولی کتاب شیعیگری را جلو گرفتید».
چون از این بیفرهنگیها هم نتیجهی دلخواه بدست نیامد و از سوی دیگر بیداری مردم را برتافتن نتوانستند ، زمینهی آشوبهایی را درچیده بتحریکهایی دست یازیدند که پیشامدهای دیگری پیش آید و آن پرسشها را از یادها بَرَد.
در بهمن سال 1322 در تبریز ، مراغه و میاندوآب با همدستی سران ادارههای دولتی ، بوحشیگریهای پستی دست باز کرده بآزادگان گزندها رساندند. دولت با سکوت خود و دنبال نکردن مجرمان بملایان فهماند که آزادی عمل کافی دارند.
چون آگاهی داشتیم که حاجیها برای تحریک غائله صدهزار ریال پول خرج کردهاند ، پنداشته میشد این شرکت مأمورینِ شهربانی و عدلیه با اشرار بخاطر پولهاییست که گرفتهاند. ولی چون حادثه بمرکز انعکاس یافت و من ناچار بودم برای گفتگو بوزارتخانهها یا بادارهی کل شهربانی بروم و چند بار هم با ساعد نخستوزیر آنروز ملاقات کردم دانسته شد خیانت عمق بیشتر داشته است. زیرا دیده شد این وزیران نه تنها از آن پیشامد تأسف ندارند ، خشنود از آن میباشند ، و از بس مردان کممایهاند خودداری نتوانسته خشنودی خود را بآشکار میاندازند. (1)
در آغاز 1323 کسروی پرچم هفتگی را بیرون میدهد و آشوبهای آذربایجان را با آشکار کردن نامهای محرکین و همبستگیهای ایشان پی گرفته و از راه قانونی خواهان شناخته شدن و کیفر دیدن مجرمان میشود. لیکن دولت با زبان سکوت و سستی در پیگیری مجرمان ، میفهمانَد که بزهکاران بس ایمناند و دست قانون بایشان نخواهد رسید. بیگمان همین آشکار کردن نام محرکین و بیپرده شدن پشتیبانی دولت از ایشان علت اصلی بازداشت آن هفتهنامه بود.
پانوشت :
1ـ گفتار کسروی در نشست سوم شهریور ـ (نشست روزنامهنویسها) ، ماهنامهی شهریورماه 1324 ص1.
🌸
Repost from پاکدینی ـ احمد کسروی
0.21 KB
📣 پاکدینی (احمد کسروی)
📣 کتابخانهی پاکدینی
📣 کتابخانهی کتاب سودمند
📣 تاریخ محمد
📣 تاریخ مشروطهی ایران
🔅 پاکدینی در اینستاگرام
⚜ تاریخ مشروطه در اینستاگرام
کانال یوتیوب پاکدینی
📚 فهرست کتابها و نوشتههای کسروی
📬 پیام بما
ما از یکسو ناگزیریم اینها را بنگاریم ـ بنگاریم تا پندارهای بیهودهای که در دلها جا گرفته تکان خورد ، تا میدان براستیهایی باز شود ، تا دوسخنیها که بر سر این چیزها میان مردمست برداشته شود. از آنسو هم نمیخواهیم خود اینها مایهی سرگرمی برای مردم باشد. نمیخواهیم کسانی بر سر اینها باهم بکشاکش برخیزند. ما نتیجهی این سخنان را در پایان این رشته گفتار خود خواهیم بازنمود. این نگارشها از بهر یک نتیجهی بسیار بزرگیست که خواهیم نگاشت و به هر حال خرسندی نمیدهیم کسانی اینها را دستاویز کشاکش و گفتگو گیرند. اگرهم کسانی را سخنی هست تا پایان گفتارها نگاه دارند.
پانوشتها :
1ـ این گفته یك غلط هم دربر میدارد و پیداست كه سازندهی آن عربی را درست نمیدانسته. زیرا اگر درست دانستی بایستی بگوید : «لولا انت ...» «لولاك» گاهی شنیده شده ولی نتوان آن را درست شمرد. (پیمان)
[معنی : اگر تو نبودی اگر تو نبودی این چرخها را نیافریدمی.]
2ـ معنی : و اگر علی نبودی ترا هم نیافریدمی.
3ـ معنی : و اگر فاطمه نبودی علی را هم نیافریدمی.
4ـ وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ. (پیمان) [سورهی آلعمران (3) ، آیهی 144]
🌸
📖 کتاب در پاسخ حقیقتگو
🖌 احمد کسروی
🔸 10ـ گمراهیها تنها سست گردیده ، ولی زیانشان همچنان بازمیماند (سه از سه)
من نمیخواهم همه چیز را بنگارم : امروز کاریترین افزار در دست دشمنان شرق همینست که شماها را با چیزهایی سرگرم دارند و نگزارند در اندیشهی کار و زندگانی خود باشید و بیاد گرفتاریها و بدبختیهای خود افتید. یک دسته را که میخواهند فریب دهند و افسون کنند آشکاره نگویند که ما میخواهیم شما را فریب دهیم و افسونتان کنیم. ناگزیر از راههای دیگری پیش آیند و ترانههای خوشایند سرایند و نامهایی را که نزد آنان ارجمند است پیاپی بر زبان رانند و از گذشتگان و پیشینیان ستایشهای گزافهآمیز سرایند و چون بدینسان رامشان ساختند بدوششان سوار شوند. یک دسته را با «سیاست حسینیه» ، یک دسته را با خیام و یک دسته را با زردشت و یک دسته را با مولوی. اینها همه از یکجاست و همه برای افسون کردن و سرگرم داشتن شرقیان است. آخر شما نمیگویید مسیو ماربین آلمانی کجا و آنهمه شیعیگری بسیار تند کجا؟!.. گوستاو لوبون کجا و آنهمه ستایشهای گزافهآمیز از عرب کجا؟!.. نمیگویید پس از سههزار سال اینهمه پرداختن به زردشت بهر چیست؟!.. نمیگویید اینهمه هواداری از خراباتیگری و صوفیگری برای چیست؟!..
این زمینه بسیار ارجدار است و من میدانم کسانی نخواهند توانست بآسانی دست از این دلبستگیهای خود بردارند و اینست آن را از راه دیگری پیش میآیم تا روشنترش گردانم :
یک بار شما میاندیشید که خدا چند کسی را آفریده و آنان را دوست داشته و بس گرامی گرفته و این از بهر ایشان ـ از بهر شکوه و آذین ایشان ـ بوده که جهان را پدید آورده و جهانیان را آفریده و اینست مردمان باید آنان را بشناسند (بدانسان که خدا را میشناسند) و سررشتهدار کارهای جهانشان دانند و همیشه آنان را دوست دارند و رستگاری و خشنودی خدا را در دوستاری آنان شمارند و همیشه بیاد آنان پردازند و پس از هزار و دوهزار سال هم باشد نامهای آنان را از زبان نیندازند و خود و زندگانی خود را فراموش کرده جز بآنان نپردازند و اگرهم ستم دیدند و بدست بیگانگان افتادند دربند آن نباشند و تنها کاری کنند که دستگاه و شکوه آن گرامیان بهم نخورد و تنها بستمدیدگی آنان گریه کنند ، جهان نیز چندان بزرگ نیست زیرا آنان که گوهر آفرینش بودند زمان خود را بسر دادهاند و خدا آنچه دربارهی جهان بایستی کردن کرده و دیگر او را هیچ کاری با جهان نیست و بگفتهی شاعر : در پس پرده آنچه بوده آمده و دیگر چیزی بازنمانده.
یک بار هم میاندیشیم که خدا هیچ کسی را از بهر هیچ کس نیافریده و همه در نزد او یکسانند ، جهان را از بهر همه آفریده و همه را در آسایش و خرسندی میخواهد و پیغمبران که برخاستهاند از بهر رستگاری مردم برخاستهاند ، از بهر آن برخاستهاند که مردمان را از گمراهی و پراکندگی رهانند و از افتادن بلجنزار پندارهای بیهوده بازدارند و اینان برگزیدگیشان همینست که برستگاری مردمان کوشیدهاند. اینان آیند و روند ، و آنچه بازماند و جاویدانست جز خدای آفریدگار نمیباشد که همیشه بجهان پردازد و همیشه آن را راه برد. جهانی که صدهزارها سال و ملیونها سال برپا خواهد بود ، جهانی که آیندهی آن بسیار پرشکوهتر از گذشتهاش میباشد.
یک بار چنان اندیشید و یک بار چنین. روشنتر گویم : یک بار مردمان را از بهر دین شمارید و یک بار دین را از بهر مردمان. آن چیزیست که کیشها میگوید و این چیزیست که خرد و دانش میگوید. شما بگویید که کدام یک را میپذیرید؟!.. آیا میتوانید با خرد جنگید و با دانش جنگید؟!.. گرفتم که شما کردید ، آیا جهانیان شما را نادان و بیخرد نخواهند شمرد؟!..
آخر خرد چگونه پذیرد که خدا جهان را از بهر چند تن آفریده؟!.. چگونه پذیرد که خدا با آفریدگان خود مهر ورزیده؟!.. مگر خدا آدمیست که مهر ورزد و بلهوسی نماید؟!.. گیرم که خرد نمیدارید شرمتان کجاست؟! میدانم کسانی گفتهی «لَو لاَک لَو لاَک ...» را به رخ ما خواهند کشید ـ آری بود روزی که فریبکاران بدنهادی خدا و فرستادگان او را بازیچهی پنداربافیها و فریبکاریهای خود میگرفتند. یکی میساخت : «لَو لاَک لَو لاَک لَمَا خَلَقتُ الأَفْلاَک» (1) دیگری میافزود : «ولو لاَ عَلِی لَمَا خَلَقْتُک» [2] ، سومی میسرود ، «وَ لَوْلا فاطِمَةُ لَما خلقت علیا» [3] ولی نزد ما اینها جز برای آتش نیست.
ببینید : مردی که قرآن دربارهی او میگوید : «محمد جز فرستادهای نیست که فرستادگان دیگر پیش ازو آمده و رفتهاند» (4) اینان دربارهاش چه گزافهها بافتهاند! روی بیشرمی سیاه باد!
👇
Choose a Different Plan
Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.