cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

گروس عبدالملكيان

Show more
Iran33 409Farsi31 965The category is not specified
Advertising posts
7 844
Subscribers
+224 hours
+47 days
+1430 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
دوستان عزیز! کارگاه شعر دوره‌ی تابستان به دو صورت مجازی و حضوری برگزار خواهد شد. برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید با شماره‌ی روی پوستر از طریق تلفن یا واتس‌اپ تماس بگیرید.
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
دوستان عزیز! کارگاه شعر دوره‌ی تابستان به دو صورت مجازی و حضوری برگزار خواهد شد. برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید با شماره‌ی روی پوستر از طریق تلفن یا واتس‌آپ تماس بگیرید.
Show all...
04:29
Video unavailableShow in Telegram
دیگر نه اصراری به زندگی دارم نه اصراری به مرگ یعنی من مرده‌ام اما اگر قرار باشد زیاد غمگین شوی بلند می‌شوم... «گروس عبدالملکیان »
Show all...
81.50 MB
غذا به شکل احمقانه‌ای انسان را سیر می‌کند. لیوان از دست‌هایم افتاد و هزار لحظه شد... همیشه چیزی کسی باید بمیرد که این فیلم طرفدارانش را از دست ندهد! گفتند«چیزی نیست،چیزی نیست!» من اما طوری تنها بودم که ماندنم همه را تنها می‌کرد در خیابان استخوان‌ها راه می‌روند گوشت‌ها راه می روند کت‌شلوارها راه می‌روند در تاریکی کسی دارد استخوانی را با ساطور نصف می‌کند! خیابان زوزه می کشد سگی روحش را به دندان گرفته، می‌دود در پاییز درختان را هَرَس می‌کنند انگشت‌های اضافه را هرس می‌کنند پاییز، در اتاق‌های سیمانی دربسته قرمزتر است *** شهر در حاشیه سرد است متن از خط زدن خونی است از شهر، از حاشیه، از کاغذ بیرون افتاده‌ام و ماهیِ مرده‌ای دارد رودخانه را با خود می‌برد! «گروس عبدالملکیان» https://t.me/garousabdolmalekian
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
«شعر گروس عبدالملکیان در خطوط مترو لندن» شهرداری لندن در پروژه‌ای به نام "شعرهای مترو" شعر ۶ شاعر از جهان را به مدت یک‌سال در سراسر خطوط ریلی لندن به نمایش درآورده است. یکی از این شعرها، اثری از گروس عبدالملکیان است که از کتاب «تکیه دادن به دیروقت» انتخاب شده است. تکیه دادن به دیروقت، گزیده‌ای از اشعار عبدالملکیان است که در نشر پنگوئن منتشر شده! متن شعر: آخرین پرنده را هم رها کرده‌ام اما هنوز غمگینم چیزی در این قفسِ خالی هست که آزاد نمی‌شود!
Show all...
دوستان نازنینم! امید که این سال برایتان، نه تنها سالی تازه که سالی سرشارِ تازگی باشد! ضمن تبریک سال نو، از صبوری تک‌تک شما عزیزان سپاسگزارم که در هفته‌های اخیر همراهم بودید تا برخی از مطالب مجله‌ی کلمات را (که با سردبیری اینجانب منتشر می‌شود) برای حمایت بیشتر از این نشریه‌ی تازه متولد شده با شما دوستان به اشتراک بگذارم. اما به اطلاع می‌رسانم از این دقیقه به بعد، این صفحه به فعالیت اصلی و سابق خود باز خواهد گشت! جان و جهانتان روشن باد!
Show all...
دوستان نازنینم جان و جهانتان روشن!امید که این سال برایتان، نه تنها سالی تازه که سالی سرشار تازگی باشد! ضمن تبریک سال نو از صبوری تک‌تک شما عزیزان سپاسگزارم که در هفته‌های اخیر همراهم بودید تا برخی از مطالب مجله‌ی کلمات را برای حمایت بیش
Show all...
06:20
Video unavailableShow in Telegram
🔹️آفتابکاران جنگل (سر اومد زمستون) 🔹️متن ترانه: سعید سلطان‌پور 🔹️ساخت و تنظیم: مهرداد برآن (با الهام از ملودی قطعه‌ای ارمنی) 🔹️اجرای ارکستر فیلارمونیک پاریس شرقی 🔹️رهبر ارکستر: آرش فولادوند کلمات
Show all...
90.53 MB
🔹گزیده‌ای از شعرهای هوشنگ بادیه‌نشین🔹 🔹آتش تلخ من و تصویر خزان ما دو تن کولیِ آشفته‌سریم دل من سخت گرفته‌ست ز باران غروب جادّه پوشیده ز برگ و مرطوب باد در کار گریز می‌روم با پاییز می‌روم قصّه‌ی من قصّه‌ی سردارِ اسیر پیش رویم گودال پشت سر یاد تو، ای چشمه‌ی صحرای خیال سایه‌ی کولیِ پیر گِرد آتشکده‌های اشجار رقصِ خورشید کنون رقصِ غم است این همه شعله و خاکستر چیست باز در روحِ من و قصر خزان؟ با تو، ای دخترِ غم دخترِ آتش تلخِ پاییز می‌روم از رهِ این دهکده‌ی سردِ غریب باد در کارِ گریز... 🔹در قطار..‌. در پس مرموز کوهی کاو دیرگاهی با قطار ماست پیکر خورشید، با موجی مکدّر در دهان لکّه‌های شب فرود آمد در اتاقک‌ها دود سیگار و سکوت و فکر کودکان را این سفر حالی‌ست می‌گریزد دشت باد با ما و قطار ماست لحظه‌هایی پیش خلوتی بود از "سفر بدرود" عدّه‌ای را چشم‌ها و گونه‌ها مرطوب عدّه‌ای را نیز- کانان را نه مادر بود و نه معشوق- چشم‌ها خونسرد و مغموم و تماشاگر گوش‌ها در انتظار آخرین سوت قطار کوپه‌ها را دود سیگار و سکوت و فکر سرعت ما بازگوی روزگار ماست می‌گریزد دشت باد با ما و قطار ماست! 🔹عطر روح در زندان بی‌شکل زمان محبوس میوه‌های لحظه‌ها بر شاخسار زرد عریان عبوس زندگی بی‌طعم در پی دیوارهای آهنین روز و شب‌ها، از عدم‌آور جادّه‌ها را چیست پایان‌ها و راه‌آهن‌ دانش به سوی مرزها و نقطه‌ی مجهول آهن و زنجیرها بر گرده‌ی احساس و اندیشه فضای سرنوشت آلوده با خاکستر و آتش نبض انسان و گیاهان صفر و دنیا را نفس‌های پراکنده در تونل‌ها زیر سرپوشی زدود و شعله: آینده! 🔹او با غروب رفت یک لحظه زیستم در زیر آسمان بلورین دست او باران لطف‌ها سرشار کرد پهنه‌ی خشک کویر را آن لحظه زیستم در لحظه‌ای که طعم دگر داشت زندگی گلدانِ هر نفس پر بود از ترانه‌ی زرّین یاس‌ها این زندگی و قصّه‌ی تلخِ نبود و بود یک لحظه کاش بود یک لحظه زیستم آن لحظه سرکشید ز من قصرهای یاد بر ساحل طلایی تن تایید موج آتش و رقصید موج باد آن لحظه جان گرفت هر مرده‌ای که بود به گودال روحِ من بود از کدام مرز؟ آن آفتاب کز رگ من شعله می‌کشید در قطب‌های منجمد فکر آن جا که جسم شعر چون جسم پاک سرد خدا اوفتاده بود موّاج بر کرانه‌ی الماس‌های نور گویی که روح پاک مسیح ایستاده بود یک لحظه زیستم آن لحظه زیستم در تنگنای معبد تاریکِ سردِ تن او بر فراز نیلی معبد سیّاره‌ی سپید پس سویِ جاودانه‌ی این لحظه‌ی وسیع می‌خواستم چو بال گشایم از معبد وجود دیدم که با غروب او نیز رفته بود! 🔹بازگشت نیست زنگ ساعت کوبید یاد آینده به دل شور افکند: اژدهایی‌ست که آینده و ره بسته به کس! من چو آن عقربه در خویش فرو که ندارم ره پس! کلمات
Show all...
Choose a Different Plan

Your current plan allows analytics for only 5 channels. To get more, please choose a different plan.