cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

A Beautiful Mind

● دنیای واقعی را، ذهن های زیبا می سازند ..

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
1 424
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

Photo unavailableShow in Telegram
. . . ▫️یک فیلم کوتاه به یاد ماندنی انیمیشن کوتاه «پسرک، موش کور، روباه و اسب» برداشت تازه ای است از «شازده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری. فیلمی ۳۴ دقیقه ای ساخته «پیتر باینتون» و «چارلی مکزی»، که سفری است کوتاه و عمیق، از همراهی روباه و موش کور و اسب، با شازده کوچولویی که در میان دشت ها و جنگل های پوشیده از برف گم شده است. طراحی و گرافیک فیلم، بی نظیر است و تجربه بصری دل انگیزی است برای آن دسته از علاقمندان هنرهای تجسمی، به ویژه نقاشان و گرافیست ها. دیدن این شاهکار دل انگیز که همه چیزهای خوب را یک جا در خود دارد را از دست ندهید! ▫️The Boy, the Mole, the Fox and the Horse (2022) ▫️Directors: Peter Baynton, Charlie Mackesy ▫️TV Movie | 2022 | TV-G | 32m ▫️برای دانلود فیلم، بعد از خاموش کردن فیلترشکن خود، بر روی آیکون دوربین کلیک کنید: 🎥 ▫️لینک کوتاه شده برای دانلود مستقیم فیلم: http://yun.ir/xrbvad ▫️برای حفظ ظرافت های بصری فیلم، نسخه با کیفیت 1080 آن با حجم تقریبی 700 مگابایت و با زیرنویس فارسی(ساب سافت/ نسخه چسبیده) آماده دانلود است. . . . t.me/ABeautifulMind
Show all...
Le Silence de la [email protected] Mofid.mp354.09 MB
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
. . . ● بریده ای از یک کتاب با غریبه ها نامهربان نباشید، مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل! ● کتاب: شکسپیر و شرکا ● نویسنده: جرمی مرسر ● مترجم: پوپه میثاقی . . . @ABeautifulMind
Show all...
Ólafur [email protected] To The Sky.mp38.65 MB
Photo unavailableShow in Telegram
. . . ● و یک روایت، به قلم آدمی که رفت ... گفته بودی از حال خودم بنویسم. حالا دیگر هجده ماه است که از نان، عدس پلو با نیمروی پر از پنیر، سالاد سی‍زِر، پسته، و خوردنی‌های دیگر فقط یک خاطره در ذهنم مانده. هجده ماه است که به قول پُل سلان «صبح می‌نوشم و عصر می‌نوشم» یک سوپ آبکی که توش دو تا قارچ معلق می‌زند، یا شیرموزی که از بیمارستان برام می‌فرستند. فقط می‌نوشم و می‌نوشم. و کدام‌شان نگفته بود: «لذتی در خوردن هست که در نوشیدن نیست؟!». سرطان ویرانگرست، و بدتر از آن جراحی‌هاش که بخش‌هایی از بدنت را بردارند دور بریزند؛ یک تکه از استخوان ساقم را گذاشته‌اند جای فک، نصف زبانم را از انتها برداشته و تکه‌ای از ماهیچه ر‌انم را پیوند زده‌اند به آن، هفت سانت شاهرگم را کوتاه کرده‌اند، دندان‌هام، و بعد هم متاستازی که تومور مغزی شد و از جمجمه‌ام بیرون کشیدند. (ماجراهایی دارد که می‌نویسم). اگر بزرگواری و مهر و مراقبت رفیق‌های نازنینم (پروفسور رحیم رحمان‌زاده، و پزشک معالجم دکتر بهمن مصلحی) نبود، نمی‌دانم کارم به کجا می‌کشید. وجود چنین فرشتگانی به من می‌گوید «تو خوش‌اقبال‌ترین آدم این شهری». بله. زندگی سرشار از امید و زیبایی ست. می‌خواهم زنده بمانم، شهرزاد درونم را به‌هوش نگه دارم، داستان بنویسم، و بلا از فرزندان مردم بگردانم، و کدام‌شان نگفته بود: «لذتی در مرگ هست که در زندگی نیست؟!». دیروز سورملینا بال‌هاش را گشود. بغلش کردم. دست‌های کوچولوش را دور صورتم کاسه کرد:«عباس! تو کی خوب میشی؟». گفتم «خیلی زود». گفت:«یعنی چند تای دیگه بخوابم؟». انگشت‌هاش را روی صورتم شمردم. خندید و بوسم کرد. پس راهی ندارم جز این که خوب شوم، کتاب‌های نیم‌کاره‌ام را تمام کنم. یک رمان جدید هم افتاده به کله‌ام که می‌خواهد از آن هفت تا سبقت بگیرد، و خیلی چیزهای قشنگ هست. زندگی پر از جلوه‌های امید و زیبایی ست. می‌خواهم زنده بمانم، گرچه کم‌کار شده‌ام و دیگر نمی‌توانم شبی چهار ساعت یک نفس بنویسم. با این حال به کارهای خودم می‌رسم، ورزش می‌کنم، به خانه هدایت می‌روم، کتاب چاپ می‌کنم، می‌خوانم، می‌نویسم، راه می‌روم، و کار می‌کنم، و کدام‌شان نگفته بود:«لذتی در بیکاری هست که در کار نیست؟!». این روزها درد ندارم، نومید و خسته نیستم، فقط کند شده‌ام. بینایی‌ام دچار اخلال شده. شب‌ها یک چشمم باز می‌ماند و ازش اشک می‌ریزد. لابد پروانه می‌گیرد، اما هنوز می‌توانم بخوانم، و کدام‌شان نگفته بود:«لذتی در خواب هست که در بیداری نیست؟!». دیشب باز روباه اگزوپری آمده بود پشت در خانه هدایت. در تاریکی از پشت ویترین دیدمش. براش نان بردم، بعد به آسمان نگاه کردم و برای پسرک دست تکان دادم. خندید. خندید. گفت: «آب!». گفتم همه‌ی اشک‌هام مال تو. ● عباس معروفی . . . @ABeautifulMind
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
Photo unavailableShow in Telegram
. . . ● وقت سوگ عباس معروفی رمان نویس و روزنامه نگار ایرانی و خالق آثاری چون «سمفونی مردگان» و «سال بلوا»، امروز، دهم شهریور ماه، به دلیل ابتلا به سرطان در ۶۵ سالگی در آلمان درگذشت. او که نویسندگی را با شاگردی هوشنگ گلشیری و محمدعلی سپانلو آغاز کرده بود، با رمان «سمفونی مردگان» به شهرت رسید و هرچند مجموعه داستان‌هایی چون «آخرین نسل برتر» از او به جا مانده اما او را بیشتر به عنوان رمان‌نویس در ادبیات ایران می‌شناسند. معروفی که از سال‌ها پیش به آلمان مهاجرت کرده بود، در آن‌جا هم نویسندگی را ادامه داد، اما هیچ گاه نتوانست با وجود افتخارات بزرگی که در ادبیات ایران به دست آورده بود، جایگاهی درخور شخصیت خود پیدا کند، آنچنان که مجبور شده بود در پذیرش هتلی در یکی از شهرهای آلمان مشغول به کار شود. یادش گرامی. 🌿 . . . @ABeautifulMind
Show all...
Show all...
A Beautiful Mind