شعر و ادب پارس
به يزدان كه گرما خرد داشتيم كجا اين سرانجام بد داشتيم @mani079 ادمين
Show moreData loading in progress...
Find out who reads your channel
This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.Posts | Views | Shares | Views dynamics |
01 و آدم از روی بهت سر میجنباند و در دل میگوید که عصر چه زود میگذرد!
آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟
بهترین سالهای عمرت را کجا در خاک کردی؟
زندگی کردی یا نه؟
با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود.
سالها همچنان میگذرد و بعد از آنها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت میدهد و بعد حسرت است و نومیدی.
#شب_های_روشن
#فئودور_داستایوفسکی
@sheroadabi | 75 | 3 | Loading... |
02 و آدم از روی بهت سر میجنباند و در دل میگوید که عصر چه زود میگذرد!
آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟
بهترین سالهای عمرت را کجا در خاک کردی؟
زندگی کردی یا نه؟
با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود.
سالها همچنان میگذرد و بعد از آنها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت میدهد و بعد حسرت است و نومیدی.
#شب_های_روشن
#فئودور_داستایوفسکی
@sheroadabi | 1 | 0 | Loading... |
03 و آدم از روی بهت سر میجنباند و در دل میگوید که عصر چه زود میگذرد!
آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟
بهترین سالهای عمرت را کجا در خاک کردی؟
زندگی کردی یا نه؟
با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود.
سالها همچنان میگذرد و بعد از آنها تنهایی غمبار است و عصای نااستوار پیری به دستت میدهد و بعد حسرت است و نومیدی.
#شب_های_روشن
#فئودور_داستایوفسکی
@sheroadabi | 1 | 0 | Loading... |
04 بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم
بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم
بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم
هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است
بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم
چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم
یکی جانب خمخانه خمار بگردیم
در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم
چو ما بیسر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم
چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان
چو اندیشه بیشکوت و گفتار بگردیم
#حضرت_مولانا
@sheroadabi | 122 | 2 | Loading... |
05 شعر و غزل:
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم
بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم
بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم
هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است
بر آن یار نکوروی وفادار بگردیم
چو از خویش برنجیم زبون شش و پنجیم
یکی جانب خمخانه خمار بگردیم
در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم
چو ما بیسر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم
چو دولاب چه گردیم پر از ناله و افغان
چو اندیشه بیشکوت و گفتار بگردیم
#حضرت_مولانا
@sherroghazal🌸🍃
من ندانم به نگاه تو چه رازی است نهان
که من آن راز توان دیدن و گفتن نتوان
که شنیده است نهانی که در آید در چشم
یا که دیده است پدیدی که نیاید به زبان؟
یک جهان راز درآمیخته داری به نگاه
در دو چشم تو فرو خفته مگر راز جهان؟
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران..
بس که در راز جهان خیره فرو ماندستم
شوم از دیدن همراز جهان سرگردان
#غلامعلی_رعدی_آذرخشی
@sheroadabi
| 98 | 2 | Loading... |
06 @sheroadabi | 174 | 0 | Loading... |
07 ای دیدنِ تو دینِ من
ای رویِ تو ایمان من
ای هستِ تو پنهان شده
در هستیِ پنهان من 💙
@sheroadabi | 181 | 2 | Loading... |
08 محبوبم!
جهانم آشفته است؛ جهانم میزان نیست.
جهانم پر از اضطراب است.
لحظات چموش اند.
تنها هنگامی که به شما میرسم،
رو به روی تو ام و به تو سلام میکنم،
آن زمان جهان به تعادل میرسد.
جواب بدهی یا نه،
تو جهان مرا متعادل میکنی.
👤 #محمد_صالح_علاء
@sheroadabi | 177 | 3 | Loading... |
09 دوستی هر که ترا روشن است
چون دلت انکار کند دشمن است
تن چه شناسد که ترا یار کیست
دل بود آگه که وفادار کیست
#نظامی
@sheroadabi | 174 | 1 | Loading... |
10 کاش من و تو
دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم
تنگ در آغوش هم خوابیده در قفسه های کتابخانه ای روستایی!
گاهی تو را، گاهی مرا، تنها به سبب تشدید دلتنگی هایمان به امانت می بردند.
@sheroadabi | 234 | 3 | Loading... |
11 روباه گفت:
کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.
اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی من از ساعت سه تو دلم قند آب می شود و هر چه ساعت جلوتر برود بیش تر احساس شادی و خوش بختی می کنم.
ساعت چهار که شد دلم بنا می کند شور زدن و نگران شدن.
آن وقت است که قدر خوشبختی را می فهمم!
امّا اگر تو وقت و بی وقت بیایی من از کجا بدانم چه ساعتی باید دلم را برای دیدارت آماده کنم؟!
هر چیزی برای خودش رسم و رسومی دارد.
📕 شازده کوچولو
👤 #آنتوان_دوسنت_اگزوپری
@sheroadabi | 215 | 6 | Loading... |
12 بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت؟ که نمیدهی مَجالی
نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی
چه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالی؟
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی
چه خوش است در فراقی همه عمر صبر کردن
به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی
به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن
که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی
غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی
سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی
چه نشینی ای قیامت؟ بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی
که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچهای و بربط برهد به گوشمالی
دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بِشِکست چون هلالی
خَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلمِ غبار میرفت و فرو چکید خالی
تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی
سعدی بزرگ | 218 | 3 | Loading... |
13 .
این دنیای کوچک و هفت میلیارد آدم!
یعنی تو باور می کنی؟
شمرده ای؟
کی شمرده است؟
جز سیاستمدارها
دیده ای کسی آدم بشمرد؟
باور نکن
نارنجی!
باور نکن
سبز آبی کبود من!
باور کن
همه ی دنیا فقط تویی
و برخی دوستان
بقیه هم تکراری اند.
🎙 #عباس_معروفی
@sheroadabi | 220 | 8 | Loading... |
کمی دورتر، زنی که به میلههای نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدمهایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت میزد از کنارش رد شدم حرکتی نکرد. فکر کردم ‹‹ عجیب است، باید عمیقا در فکر باشد.›› و ناگهان از بیحرکتی او بر جای خود خشک شدم. گویا صدای گریه آرامی شنیدم. بله، درست بود. دختر گریه میکرد و همچنان اشک میریخت. خدای بزرگ!
کمی دورتر، زنی که به میلههای نرده تکیه داشت به آب تیره کانال خیره مانده بود. کلاه زرد رنگ زیبایی بر سر و شنل کوتاه و سیاه رنگی بر شانه داشت. با خود فکر کردم:‹‹ دختر جوانی است که مطمئنا موهای سیاهی دارد.›› ظاهرا صدای قدمهایم را نشنید. وقتی با نفس حبس شده و قلبی که به شدت میزد از کنارش رد شدم حرکتی نکرد. فکر کردم ‹‹ عجیب است، باید عمیقا در فکر باشد.›› و ناگهان از بیحرکتی او بر جای خود خشک شدم. گویا صدای گریه آرامی شنیدم. بله، درست بود. دختر گریه میکرد و همچنان اشک میریخت. خدای بزرگ!