شاخه نبات
# کافه شعر ادبیات ایران وجهان #شاخه نبات ♥️ ناگاه بِرویید یکی شاخِ نَبات ناگاه بِجوشید چُنین آبِ حیات 🍂 ناگاه رَوان شُد ز شَهَنشَه صَدَقات شادیِّ رَوانِ مُصطَفی را، صَلَوات #حضرت_مولانــــا https://t.me/mahsheida https://t.me/Parsapourz
Show more380Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days
- Subscribers
- Post coverage
- ER - engagement ratio
Data loading in progress...
Subscriber growth rate
Data loading in progress...
.
دوستت داشتم
با وجود اینکه تو را به آغوش نکشیدم
و تو را همیشه نمیبینم
دوستت داشتم
چون برایت نوشتم و برایت خواندم
و بهخاطرت خندیدم و بهخاطر تو تغییر کردم
تو را دوست داشتم
در حالیکه دور بودی
#محمود_درويش
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است
گلی که آمده بر خاک من نمی داند
هزار غنچه ی خشکیده در کنار من است
گل محمدی من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برکه ای که می خشکد
خود این خلاصه ی غم های روزگار من است
بگیر دست مرا تا ز خاک برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
#فاضل_نظری
ای منتهایِ خواستنِ پر خواهش
عشق از تو معیار به اعتبار می جوید،
به انزوایِ درون می روم بی تاب
که سرودِ تو از سینه
مرا به سویِ خویش می خواند،
تو بسترِ ظریفِ رود
خنک به زلالی چشمه،
که یادت کندم عریان، برهنه همچون آب
می جویمت از کوه به پژواکِ صد فریاد
می پویمت از آستانِ ترانه
تا انتها یِ هر نغمه،
می بویمت از بهارِ خاطره ها
تا کویرِ دورِ فاصله ها،
می بوسمت به لطافتِ شبنم از غنچه
با من بخوان بمان ای امیدِ هر واژه
که بی تو من هیچ، شعر نیز می میرد
#عارف_اخوان
✨
امشب
هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد
جرات حرف در هرم دیدار حل شد
ای سرآغازهای ملون !
چشمهای مرا در وزشهای جادو حمایت کنید
من هنوز
موهبتهای مجهول شب را
خواب میبینم ...
✍#سهراب_سپهری
🌺
واعظ نه ترا پایه گفتار بلندست
آواز تو از گنبد دستار بلندست
در کعبه ز اسرار حقیقت خبری نیست
این زمزمه از خانه خمار بلندست
مژگان تو از خواب گران است نظربند
ورنه همه جا شعله دیدار بلندست
یک شعله شوخ است که در سیر مقامات
گاه از شجر طور و گَه از دار بلندست
از بی هنران شعله ادارک مجویید
این طایفه را طُره دستار بلندست
تن چیست که با خاک برابر نتوان کرد؟
از کوتهی ماست که دیوار بلندست
کوته بود از دامن عریانی مجنون
هر چند که دست ستم خار بلندست
غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار بلندست
تا پرده نشینِ حرمِ یار نگردی
در دیده تو پرده اسرار بلند است
هر چند زمین گیر بود دانه امید
دست کرم ابر گهربار بلندست
صائب ز بلنداختری همت والاست
گر زان که ترا پایه گفتار بلندست
صائب تبریزی
دهان که باز میکنی
قناری غمگینی میخواند
نگاهام که میکنی
نگاهِ بچه آهوی گُمکردهمادری را داری
از کنارم که میروی
مثل یک بازِ قهار
سرکش میشوی و مغرور.
شاعر: #عبدالله_پشیو [ کردستان عراق، ۱۹۴۶ ]
برگردان: #آرش_سنجابی
رنج گرانم را به صحرا میدهم، صحرا نمیگیرد
اشک روانم را به دریا میدهم، دریا نمیگیرد
تا در کجا بتکانم از دامان دل این سنگ سنگین را
دلتنگیم ای دوست! بی تو در جهانی جا نمیگیرد
با سنگ ها میگویم آن رازی که باید با تو میگفتم
سنگین دلا، دستت چرا دستی از این تنها نمیگیرد؟
ای تو پرستار شبان تلخ بیماریم، بیمارم
عشقت چرا نبض پریشان حیاتم را نمیگیرد؟
***
بی هر که و هر چیز آری! بی تو امّا، نه! که این مطرود،
دل از بهشت خلد میگیرد، دل از حوّا نمیگیرد
میآیم و جانم به کف وین پرسشم بر لب که آیا؟ دوست
میگیرد ازمن تحفهٔ ناقابلم را یا نمیگیرد ؟
***
آیا گذشتند آن شبان بوسه و بیداری و بستر؟
دیگر سراغی خواهش جسمت، از آن شبها نمیگیرد؟
دیگر غزل از عشق من بر آسمانها سر نمیساید؟
یعنی که دیگر کار عشق از حسن تو، بالا نمیگیرد؟
***
هر سو که میبینم همه یأس است و سوی تو همه امیّد
وین نخل پژمرده مگر در آفتابت پا نمیگیرد.
#حسین_منزوی
#ناطقه_از_شوکران_و_شکر
#غزل_شماره_۱۲
🦋
ای کاش
هزار تیغ برهنه
بر اندوه تو مینشست
تا بتوانم
بشارت روشنی فردا را بر فراز پلکهایت
نگاه کنم
#خسرو_گلسرخی