cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

🍁پاییزخوانی🍁

پاییز رحیمی و دیگر هیچ... @rahimi_paeiz

Show more
Advertising posts
1 626
Subscribers
-124 hours
+1 0207 days
+99330 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

نام آهنگ: مرا ببخش خواننده: علیرضا قربانی
Show all...
🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁 طوفانِ بی‌ملاحظه در راه است، فردا بلوط پیر چه خواهد کرد؟ بادِ زبان نفهمِ غضب‌آلود، با بیدِ سر به زیر چه خواهد کرد؟ آن روزها ردیفِ صنوبرها در گیج‌گاهِ جادّه امیدی بود فردا که ردِّ هیچ درختی نیست، گم کرده‌ی مسیر چه خواهد کرد؟ فانوس‌هایِ سرخِ ترک‌خورده در باغِ مه‌گرفته تماشایی است با این چراغ‌هایِ اناری رنگ، بادِ بهانه‌گیر چه خواهد کرد؟ این تکّه سنگِ از همه‌ جا مانده، بیهوده در مدار نمی‌چرخد گیرم هزار سال دگر... اما، با روزِ ناگزیر چه خواهد کرد؟ روزی که کوه‌ها بدود در باد، بارانی از ستاره فرو ریزد در رقص خاک و صاعقه و آتش، در بهتِ آن کویر چه خواهد کرد؟ با یالِ اسب‌هایِ رها در باد، بویِ جنونِ زلفِ تو می‌آید در التهابِ سرخِ نفس‌هایت این جاده، این مسیر چه خواهد کرد؟ شاعر به سمت جاده نگاهی کرد، غیر از صدای باد، صدایی نیست تو نیستی و شاعر درد‌آلود، با این غمِ خطیر چه خواهد کرد؟! #پاییز_رحیمی https://t.me/paeizrahimi 🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁🌿
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

پاییز رحیمی و دیگر هیچ... @rahimi_paeiz

نورالدّین عبد الرّحمن بن احمد بن محمد جامی (۲۴ آبان ۷۹۳ تربت جام – ۲۷ آبان ۸۷۱ هرات)، معروف به جامی و ملقب به خاتم الشعرا، شاعر، موسیقی‌دان، ادیب و صوفیِ نام‌دار فارسی‌زبانِ ایرانیِ سدهٔ ۹ قمری است. وی با الهام گرفتن از گلستان سعدی یکی از مهم‌ترین کتاب‌های خود یعنی بهارستان را به رشتهٔ تحریر درآورد. وی شاعر و نویسنده قرن نهم هجری است. او به مناسبت محل تولد خویش "جام" و نیز به سبب دوستداری شیخ الاسلام"احمد جام" جامی تخلص کرد. پدری با پسری گفت به قهر که تو آدم نشوی جان پدر حیف از آن عمر که ای بی سروپا در پی تربیتت کردم سر دل فرزند از این حرف شکست بی خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از آن زندگی گشت به کامش چو شکر عاقبت شوکت والایی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر چند روزی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر پدرش آمد از راه دراز نزد حاکم شد و بشناخت پسر پسر از غایت خودخواهی و کبر نظر افگند به سراپای پدر گفت گفتی که تو آدم نشوی تو کنون حشمت و جاهم بنگر پیر خندید و سرش داد تکان گفت این نکته برون شد از در «من نگفتم که تو حاکم نشوی گفتم آدم نشوی جان پدر» « مولانا عبدالرحمن جامی » https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

پاییز رحیمی و دیگر هیچ... @rahimi_paeiz

👏 3
💎 من از خزان به بهار از عطش به آب رسیدم  من از سیاه‌ترین شب به آفتاب رسیدم   هم از خمار رهیدم٬ هم از فریب گذشتم  که از سراب به دریایی از شراب رسیدم   به جانب تو زدم نقبی از درون سیاهی به جلوه‌ی تو٬ به خورشید بی‌نقاب رسیدم   اگر نشیب رها کردم و فراز گرفتم به یاری تو بدین حُسن انتخاب رسیدم   شبی که با تو همآغوش از انجماد گذشتم به تب٬ به تاب٬ به آتش٬ به التهاب رسیدم   چگونه‌است و کجا؟ دیگر از بهشت نپرسم  که در تو٬ در تو به زیباترین جواب رسیدم   کتاب عمر ورق خورد بار دیگر و در تو به عاشقانه‌ترین فصل این کتاب رسیدم   چرا به ناب‌ترین شعر خود سپاس نگویم  تو را؟ که در تو به معنای عشق ناب رسیدم   #حسین_منزوی https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

پاییز رحیمی و دیگر هیچ... @rahimi_paeiz

4
💎 غزل ۶۱۷ سعدی نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی که به دوستان یک دل سر دست برفشانی دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی   #سعدی https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

پاییز رحیمی و دیگر هیچ... @rahimi_paeiz

1
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری درویشی اختیار کنی بر توانگری ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک با کس به سر همی نبرد عهد شوهری آهسته رو که بر سر بسیار مردمست این جرم خاک را که تو امروز بر سری آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟ این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب دل می‌برد به غالیه اندوده چادری هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف با نفس اگر برآیی دانم که شاطری با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری هشدار تا نیفکندت پیروی نفس در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز در کار آخرت کنی اندیشه سرسری دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری تا جان معرفت نکند زنده شخص را نزدیک عارفان حیوانی محقری بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست ور صورتش نماید زیباتر از پری گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر دریاب وقت خویش که دریای گوهری پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست بشناس قدر خویش که گوگرد احمری ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس کی بر هوای عالم روحانیان پری؟ باز سپید روضهٔ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب در اوج سدره کوش که فرخنده طایری آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود بیدار باش تا پی او راه نسپری در صحبت رفیق بدآموز همچنان کاندر کمند دشمن آهخته خنجری راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری دعوی مکن که برترم از دیگران به علم چون کبر کردی از همه دونان فروتری از من بگوی عالم تفسیرگوی را گر در عمل نکوشی نادان مفسری بار درخت علم ندانم مگر عمل با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری #سعدی - قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

کتابها: #طوفان_بی_ملاحظه #دریا_در_آبکش #این_همه_گنجشک #فیروزه #یاد_داشت_ها_ی_بی_سر_نوشت ۱ و در اینجا : گاهی از خودم و بیشتر، از علائقم. (❤ ازهمراهی اعضای واقعی کانال، متشکرم ❤) @rahimi_paeiz

👍 1
ای نفس اگر به دیدهٔ تحقیق بنگری درویشی اختیار کنی بر توانگری ای پادشاه شهر چو وقتت فرا رسد تو نیز با گدای محلت برابری گر پنج نوبتت به در قصر می‌زنند نوبت به دیگری بگذاری و بگذری دنیا زنیست عشوه‌ده و دلستان ولیک با کس به سر همی نبرد عهد شوهری آهسته رو که بر سر بسیار مردمست این جرم خاک را که تو امروز بر سری آبستنی که این همه فرزند زاد و کشت دیگر که چشم دارد ازو مهر مادری؟ این غول روی بستهٔ کوته نظر فریب دل می‌برد به غالیه اندوده چادری هاروت را که خلق جهان سحر ازو برند در چه فکند غمزهٔ خوبان به ساحری مردی گمان مبر که به پنجه است و زور کتف با نفس اگر برآیی دانم که شاطری با شیر مردیت سگ ابلیس صید کرد ای بی‌هنر بمیر که از گربه کمتری هشدار تا نیفکندت پیروی نفس در ورطه‌ای که سود ندارد شناوری سر در سر هوا و هوس کرده‌ای و ناز در کار آخرت کنی اندیشه سرسری دنیا به دین خریدنت از بی‌بصارتیست ای بدمعاملت به همه هیچ می‌خری تا جان معرفت نکند زنده شخص را نزدیک عارفان حیوانی محقری بس آدمی که دیو به زشتی غلام اوست ور صورتش نماید زیباتر از پری گر قدر خود بدانی قدرت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری چندت نیاز و آز دواند به بر و بحر دریاب وقت خویش که دریای گوهری پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد لیکن چو پرورش بودت دانهٔ دری گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست بشناس قدر خویش که گوگرد احمری ای مرغ پای‌بسته به دام هوای نفس کی بر هوای عالم روحانیان پری؟ باز سپید روضهٔ انسی چه فایده کاندر طلب چو بال بریده کبوتری چون بوم بدخبر مفکن سایه بر خراب در اوج سدره کوش که فرخنده طایری آن راه دوزخست که ابلیس می‌رود بیدار باش تا پی او راه نسپری در صحبت رفیق بدآموز همچنان کاندر کمند دشمن آهخته خنجری راهی به سوی عاقبت خیر می‌رود راهی به سؤ عاقبت اکنون مخیری گوشت حدیث می‌شنود، هوش بی‌خبر در حلقه‌ای به صورت و چون حلقه بر دری دعوی مکن که برترم از دیگران به علم چون کبر کردی از همه دونان فروتری از من بگوی عالم تفسیرگوی را گر در عمل نکوشی نادان مفسری بار درخت علم ندانم مگر عمل با علم اگر عمل نکنی شاخ بی‌بری #سعدی - قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در پند و اندرز https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

کتابها: #طوفان_بی_ملاحظه #دریا_در_آبکش #این_همه_گنجشک #فیروزه #یاد_داشت_ها_ی_بی_سر_نوشت ۱ و در اینجا : گاهی از خودم و بیشتر، از علائقم. (❤ ازهمراهی اعضای واقعی کانال، متشکرم ❤) @rahimi_paeiz

. "هر کجا عشق آید و ساکن شود هر چه نا ممکن بود ممکن شود" #مولانا https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

کتابها: #طوفان_بی_ملاحظه #دریا_در_آبکش #این_همه_گنجشک #فیروزه #یاد_داشت_ها_ی_بی_سر_نوشت ۱ و در اینجا : گاهی از خودم و بیشتر، از علائقم. (❤ ازهمراهی اعضای واقعی کانال، متشکرم ❤) @rahimi_paeiz

هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید فقیر حضرت اویم غنیمم از غنای او #شاه_نعمت_الله_ولی - غزلیات - غزل شمارهٔ ۱۳۴۶ https://t.me/paeizrahimi
Show all...
🍁پاییزخوانی🍁

کتابها: #طوفان_بی_ملاحظه #دریا_در_آبکش #این_همه_گنجشک #فیروزه #یاد_داشت_ها_ی_بی_سر_نوشت ۱ و در اینجا : گاهی از خودم و بیشتر، از علائقم. (❤ ازهمراهی اعضای واقعی کانال، متشکرم ❤) @rahimi_paeiz

3
: #زیبایی_ها_را_ببینیم شماره (7)_ از صدای سخن عشق... جشنواره در حال انجام بود،  مجری ها برنامه را به ترتیب پیش می بردند و حاضران محو مولوی خوانی بچه ها بودند..  قلب من از شوق و شادی داشت از قفسه ی سینه ام ، بیرون می پرید  و من در وسط سالن دختر بچه ی پنج ساله ی زیبایی را می دیدم که با خودکار چیزهایی بر کاغذ می کشد و محو دنیای ماوراست.. چندین ساعت تحمل سالن و برنامه برای بچه ها خیلی سخت است اما فرهیختگی کردند و تا دقیقه ی آخر پا به پای ما و مولانا آمدند..  روز زیبایی بود؛  وقتی نفس ها آکنده بود از عشق و شعر و عرفان.. وقتی بچه ها می خندیدند از فتح حفظ غزلیات سخت  و زیبای شمس و نی نامه ی مولوی... وقتی فضا آکنده شد از حماسه و فردوسی به روایت نقالان کوچک. و ما چقدر احساس غرور کردیم و چقدر فربه شدیم در سایه ی مهرورزی کودکان و نوجوانانمان به فرهنگ و ادب فارسی. برنامه که تمام شد همان دختر پنج ساله ی زیبا، مشتی کاغذ پیچیده شده در یک دستمال کاغذی را به من داد و با لبخند و بوسه رفت.. وقتی به منزل آمدم و این کادوی سفید را گشودم و نقاشی های سوین را دیدم،  اشک هایم از شکر و شعف فرو ریخت..  خدایا!  من طاقت این همه محبت را ندارم... سوین عزیزم دست های کوچکت را می بوسم، بهترین هدیه ی اردیبهشت امسال، همین نقاشی ها بود و همین شعرخوانی های بچه های عزیزی که در جشنواره سخن عشق با ما همراه و هم نفس بودند. دم همگی گررررم 🙏🏻 دوستتون دارم ❣️ #پاییز_رحیمی #سوین_محمدی #جشنواره_سخن_عشق #انجمن_باحافظ_دلیجان .
Show all...
3