cookie

We use cookies to improve your browsing experience. By clicking «Accept all», you agree to the use of cookies.

avatar

حرفهای ناب

حرفهاي ناب جملات و متنهای زیبا @harfenabme . . . . . . . . . . . . . . . .

Show more
The country is not specifiedThe language is not specifiedThe category is not specified
Advertising posts
5 207
Subscribers
No data24 hours
No data7 days
No data30 days

Data loading in progress...

Subscriber growth rate

Data loading in progress...

خوشبختی از بودن میاد نه از داشتن؛ از تقدیر و قدردانی بابت هرآنچه که الان داری، نه عجله برای به دست آوردن چیزایی که نداری. گاهی اوقات نداشتن بعضی از چیزها می‌تونه ریشه خوشبختی ما باشه، چون همین چیزها هستن که باعث میشن دیگران تکمیل‌ کننده‌ای برای ما باشن. اگه ما کامل بودیم و همه‌چیز داشتیم چطور می‌تونستیم باهم ارتباط برقرار کنیم؟! #آلخاندرو_گیلرمو_روئمرز برش کتاب : بازگشت شازده پسر @harfenabme
Show all...
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت رفت و از گریه ی طوفانی ام اندیشه نکرد چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت" #هوشنگ_ابتهاج @harfenabme
Show all...
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی است هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آن چه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می ماند کورسویی ز چراغی رنجور قصه پرداز شب ظلمانی است نفسم می گیرد که هوا هم این جا زندانی ست هر چه با من این جاست رنگ رخ باخته است آفتابی هرگز گوشه چشمی هم بر فراموشی این دخمه نینداخته است اندر این گوشه خاموش فراموش شده کز دم سردش هر شمعی خاموش شده یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد ارغوانم آن جاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید چون دل من که چنین خون ‌آلود هر دم از دیده فرو می ریزد ارغوان این چه رازی است که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟ که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می افزاید؟ ارغوان پنجه خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس کی بر این درد غم می گذرند ؟ ارغوان خوشه خون بامدادان که کبوترها بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند جان گل رنگ مرا بر سر دست بگیر به تماشاگه پرواز ببر آه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو برافراشته باش شعر خونبار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه ناخوانده ی من ارغوان شاخه همخون جدا مانده من #هوشنگ_ابتهاج #سایه @harfenabme
Show all...
چه فکر می کنی؟ که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته ایست زندگی؟ درین خراب ریخته که رنگ عافیت ازو گریخته به بن رسیده راه بسته‌ای‌ست زندگی؟ چه سهمناک بود سیل حادثه که همچو اژدها دهان گشود زمین و آسمان زهم گسیخت ستاره خوشه خوشه ریخت و آفتاب در کبود دره‌های آب غرق شد. هوا بد است تو با کدام باد میروی؟ چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را که با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی‌شود. تو از هزاره‌های دور آمدی در این درازنای خون فشان به هر قدم نشان نقش پای توست، برین درشتناک دیولاخ زهر طرف طنین گام‌های رهگشای توست، بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام به خون نوشته نامه‌ی وفای توست، به گوش بیستون هنوز صدای تیشه‌های توست. چه تازیانه ها که با تو تاب عشق آزمود چه دارها که با تو گشت سر بلند زهی شکوه قامت بلند عشق که استوار ماند در هجوم هر گزند. نگاه کن هنوز آن بلند دور، آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور کهربای آرزوست، سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست، به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز رو نهی بدان فراز چه فکر می‌کنی؟ جهان چه آبگینه شکسته‌ای‌ست که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت. چنان نشسته کوه در کمین دره‌های این غروب تنگ که راه بسته می‌نمایدت. زمان بی‌کرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج به پای او دمی‌ست این درنگ درد و رنج. به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند رونده باش امید هیچ معجزه‌ای ز مرده نیست، زنده باش... «هوشنگ ابتهاج» @harfenabme
Show all...
01:33
Video unavailableShow in Telegram
▪️بانگِ نی سینه می‌جوشد ز درد بی‌زبان ای نوای بی‌نوا نی را بخوان نی حدیث حسرت و حرمان ماست نی دوای درد بی‌درمان ماست نی خبر دارد از آن باران که ریخت آشیان لک‌لکی از هم گسیخت نی خبر دارد از آن گم‌کرده جفت آهوی کوهی که جز در خون نخفت نی خبر دارد ز اشک پهلوان دشنه در پهلوی سهراب جوان نی خبر دارد از آن مردان مرد خون‌شان گلگونه، رخسار زرد نی خبر دارد ز درد اشتیاق سینه‌های شرحه شرحه از فراق بشنو از نی چون حکایت می‌کند از جدایی‌ها شکایت می‌کند ▪️شعر و صدای هوشنگ ابتهاج 🖤 هوشنگ ابتهاج (سایه) درگذشت. @harfenabme
Show all...
چه می توان گفت در بارۀ آن آهوی لنگی که آهوان رامشگر و رقصان را به نظر نفرت مینگرد. چه می توان گفت در بارۀ آن گاوی که یوغ خود را دوست دارد، گوزن و آهوی جنگل را آواره و گمراه می داند. چه می توان گفت دربارۀ آن مار پیری که نمی تواند پوست خود را بیفگند و همه را برهنه و بی حیا می خواند. و آن کو در محفل عروسی پیش از وقت می آید، می خورد و می ماند تا خسته می شود و آنگاه می رود و می گوید بزمها همه تخلف و بزمیان همگان شکنندۀ قوانین اند؟ من دربارۀ اینها چه بگویم جز اینکه بگویم این گروه نیز در پرتو خورشید ایستاده اما به آفتاب پشت کرده اند. تنها سایه های خود را می نگرند. سایۀ شان قانون شان است. آفتاب در نزد ایشان سایه افگنی بیش نیست. پیروی قانون در نزد ایشان دنبال کردن سایه است. پیامبر- جبران خلیل جبران @harfenabme
Show all...
رنج نباید تو را غمگین کند. این همان‌ جایی است که اکثر مردم اشتباه می‌کنند. رنج قرار است تو را هوشیارتر کند ؛ آگاه به اینکه زندگی‌ات نیاز به تغییر دارد. چرا که انسان‌ها زمانی هشیار می‌شوند که زخمی شوند! رنج نباید بیچارگی را بیشتر کند. رنجت را تحمل نکن! رنجت را درک کن! این فرصتی است برای بیداری! آن زمان که آگاه شوی، بیچارگی‌ات به پایان خواهدرسید. #کارل_گوستاو_یونگ فیلسوف و روانشناس شهیر سوئیسی @harfenabme
Show all...
00:59
Video unavailableShow in Telegram
✔️رضا #براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد سرشناس درگذشت. اکتای براهنی، کارگردان سینما و فرزند رضا براهنی، در صفحه اینستاگرام خود نوشت: به تاریخ ۵ فروردین ۱۴۰۱ پدرم رضا براهنی جهان را ترک و به دیدار آفتاب شتاب کرد. رضا براهنی ۸۶ ساله هنگام مرگ در تورنتوی کانادا به‌سرمی‌برد، جایی که او از نیمه دهه ۱۳۷۰ به آن مهاجرت کرده بود. ویدیو: نیک یوسفی @harfenabme
Show all...
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز جهان بی ما بسی بودست و باشد برادر جز نکونامی میندوز نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز منه دل بر سرای عمر سعدی که بر گنبد نخواهد ماند این گوز دریغا عیش اگر مرگش نبودی دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز #سعدی @harfenabme
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
حکایت «دزدی درویش» درویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمى از خانه یاری بدزدید. حاکم فرمود تا دستش بدر کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را بحل کردم. گفتا : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم. گفت: آنچه فرمودی راست گفتی ولیکن هر که از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید والفقیر لایملک هر چه درویشان‌راست وقف محتاجان است. حاکم دست ازو بداشت و ملامت کردن گرفت که جهان برتو تنگ آمده بود که دزدی نکردی الا از خانه چنین یاری. گفت: اى خداوند نشنیده‌اى که گویند: خانه دوستان بروب و در دشمنان مکوب. #حکایت @harfenabme
Show all...