رمان🩶

🌀دخپل نوم اول توری دی انتخاب🌀 🌀کړه  خپـل  بـخت  دی  و ازمـویه 🌀

#رمان گرگ آشتی #نویسنده:خواجه زی. #پارت 43 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ🖤 《 بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ 》 حرفای آخری پارت گذاشته... دهاتی خواب شو؟! نان اموجه د آشپزخانه خوردم بیدون الحق ڪه مزه دار بود فڪر کردن به دهاتی.. #الان پارت جدید... شاید یک ساعت خود را اوطرف ایطرف کردم وباز طرف اطاق به این امید رفتم که دهاتی شاید خواب شده باشد؟ دروازه را آرام باز کردم و پتنوس چای در دستم داخل اطاق شدم، که دهاتی را در مثل اون شب در حال که یک دست خود را سری چشمای خود مانده بود خوابیده دیدم! آهسته دروازه را بسته کردم و داخل اطاق شدم او هیچ شور نخورد و سری دهن مه یک لبخند کلان امد خواب است ؟ ! به ای فڪر بیحد خوشحال بودم و به آرامی میخواستم پتنوس چای را پس آشپزخانه ببرم که صدای دهاتی در حالی که امو رقم دست خود را بالای چشمهای خود مانده بود شنیدم: جهان خان- آهسته آهسته از آمدنت نامید میشودم. با صدای ازو روی خود را دور دادم که او دست خود را از چشمهایش پس کرد و با اشاره چشمها به پهلوی خود اشاره کرد و گفت: بیا چای را ببینم ای چیرقم چای است که تو ده ساعت سریش تیر کردی! با قدم های لرزیده نزدیک شدم و پتنوس پیش رویش ماندم او از جای خود بلند شد و بالشت را پیشت سر خود ماند و بهش تکیه زد، و در حالی که دوتا چشم خود را طرف مه گرفته بود گفت: مه گفتم برت که نان خود را ایجه بیار و بخور. در حال پور کردن گیلاس چای گفتم: اگر شما گشنه شدین بری تان نان بیارم جهان خان - مه گفتم برت که گشنه شدیم؟ - نی خو پرسان نان کدی ازو خاطر گفتم. جهان خان- اممممم مه گشنه نیستم فقد میخواستم تو اینجا پیش روی من نان بخوری نه در آشپزخانه. ناگهانی از دهنم بر امد: تنها راحت استم. این گپ را گفتم و لبم را به داندن گرفتم به آرامی سر خود را بالا کردم که اون با دقت طرفم سیل داشت وقتی نظر مره دید گفت: جهان خان- ما پشتون ها یک ضربالمثل داریم میگیم" ژبه هم کلا ده هم بلا ده" (مطلب زبان ادم هم میتوانه ادم نجات بده و هم میتوانه بلای جان ادم بشه) پس فکرت را بگیر.. جوابش را ندام که اون گیلاس پوره شوده چای از دستم گرفت و گفت: چرا د اون چاینگ شیشه ای چای دم نکردی؟ با حیرت سویش نگاه کردم اون چاینک شیشه من کجا دیده بود؟ انگار فهید من از حرفش تعجب کردم که گفت: اون شب د آشپزخانه د پتونس دیدم. با این حرف دهاتی به این فکر کردم یعنی اینقدر حافظه داره؟ اون شب من بحدی گیچ و گنگس بودم که به خودم هم دقت نکردم، اون وقت این فکرش به چاینک شیشه ای من هم بوده؟! جهان خان- اممم نگفتی چرا د او چای نیاوردی؟ نگاهش کردم و با خودم گفتم اگر بهش بگم اون تنها چاینک من است و دوست ندارم برای تو د او چاینک چای بیارم! عصبی میشه و جنگ میکنه اونم با یادآوری که چند دقیقه پیش داد بخاطر همین آهسته گفتم: اون کثیف بود.. با این حرف من دهاتی یک ابروش را بالا داد و یک تبسم کوچک بالای لباهاش ظاهر شود و مثل من آهسته گفت: کثیف بود یا دوست نداشتی د چاینک خودت به من چای دم کنی؟ با عجله گفتم: نه...نه ... اون از راستی کثیف بود. جهان سرش را تکان داد و درحال که از گیلاس چایش یک شوپ چای مینوشید گفت: امممم صحیح است( باز ناگهان گفت: ولی فکرت بگی من ادم های دورغگو را به دو لفظ میشناسم میفهمی چرا؟ به ترس سرم را تکان دادم که اون با لحن آهسته گفت: بخاطر که من جهان خان استم( با ترس ووحشت سویش نگا داشتم که اون گفت: خو این حرفا را بان جای خواب را بنداز که شب تیر شود و منم بسیار خسته استم.. با این حرف دهاتی دست و پاهایم از ترس شروع به لرزیدن کرد و رمگ صورتم پرید که اون طرفم نگاه کرد و درحال که سرش را یکم کج میکرد گفت: امممم باز چی شود؟ جوابش ندادم و تنها سویش نگاه میکردم که اون با صدای آهسته گفت: دلت که نمیخواد تمام شب ایرقم بشینیم و مجلس کنیم؟ بخاطر خودت میگم کمرت درد میگره رخت خواب بنداز د جای گرم مجلس هم مزه میته( دهاتی این حرف زد و شروع به خندیدن کرد..) امهمممم من حرفی ندارم 😁🙈

ᯓ♡ _بگذاࢪید و بگذࢪید، ببینید و دݪ مبندید، چشم بیندازید و دݪ مبازید، ڪه دیࢪ یا زود باید گذاشت و گذشت!!

*زیبا ترین‌ عبادت‌ نزدِ خداوند عبادت‌ در🫀* *جوانی‌ ست، عُمرِ جوانی‌ کوتاه‌ است🩷* *نگذار بدون‌ِ عبادت‌ خدا بگذرد...🥺🤍🫴🏻* ‏ •┈┈•◈◉⚪️◉◈•┈┈•                   ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎

✿رمان: اجبار دوست داشتنی ✿نویسنده‌گان: فریحه مسعودی و صفا اعظمی ✿ژانر: عاشقانه و غمگین                 ✿ داستانی کاملاً واقعی ✿ ✿پیشگفتار طنین سادات دختری که خانوادهٔ خود را در کودکی از دست می دهد و مجبور به زندگی کردن با پدر بزرگ خود می شود.... چه اتفاقی می افتد... دختری که هزاران آرزو و هزار و یک هدف دارد چرا مجبور به ازدواج اجباری می شود؟ چرا باید کسی را به اجبار دوست داشته باشه؟ نشر این رمان جذاب برای اولین بار در کانال            🥰نــــ̢̓ف͡ـ̅ـ̧̗͛س🥰 | ❤𝑯𝒆𝒂𝒓𝒕❤ روی لینک زده درخواست بدید تا این رمان جذاب را از اولین پارت بخوانید😳🥰❤️ منتظر شما هستیم🙈😘😍

• آهنگایی که تو کوچه و خیابون میشونی ولی پیدا نمیکنی🤤♥️ 🔥ریمیکس مشروب خوری : Mashroob 🥃 ریمیکس مازندرانی : Mazani 🇮🇷 🔇 ریمیکس سیستمی : System 🔇 🇧🇬 ریمیکس کُـردی : Kordi 🥃 -------------------<•>------------------- ♔ مدیریت ♔ @mr_draghon 🖤 -------------------<•>-------------------

👀 دنیــای موازی موزیکآی #قفلی🔒 اگه شبا با هندزفری می‌خوابی این چنل لازمت میشه🎧 𖤍 𝗥𝗮𝗣𝗠𝗶𝗫 𖤍 𖤍 𝗥𝗮𝗣𝗠𝗶𝗫 𖤍 وقتشه‌یه‌دستی‌به‌پلی‌لیستت‌بکشی👆🎵