cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

「افشاگـ🔥ـࢪ」

مبارزه عشق و نفرت دو سر باخته:)🥂🔞 ❌نکته بسیار مهم❌ این رمان روانشناختی بوده و شخصیت های اصلی با اختلالات روانی مختلف خلق شدن! بعضا رمان دارای صحنه های خشن و دلخراشه، پس با آگاهی کامل این رمان جذاب رو شروع کنید!😈🫵🏻 نویسنده:مآه پنهان‹ هانیـــه ›

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
15 256
المشتركون
-10524 ساعات
+8207 أيام
+43430 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

🔺پشمممام دینی گذاشته از الان🔻
إظهار الكل...
🔴سوالات نهایی پخش شد ‼️ پاسخنامه رو میزاریم چنل زیر همراه کلید 👇🏻: https://t.me/+g5j37Y99u9UxNmE8 🔴رمز فایل نهایی: 263372888#کپی کنید!
إظهار الكل...
#هرزه_بیگناه #پارت_339 سری تکون داد. و با هم از پله ها بالا رفتیم. اینبار چون ذوق داشتم، زیادی پله ها به چشمم نیومد با کنجکاوی دنبالش میرفتم و هانا تمام اتاق ها رو با حوصله و تک به تک نشونم میداد هر سوالی داشتم جوابم رو با لبخند میداد و همه چی رو با جزئیات و کامل برام میگفت. بعد از اون برای استراحت رفتم اتاقم و خوابم برد... با حس لمس نوازش واری روی بدنم چشمام رو باز کردم. و‌ به پایین تنم نگاهی انداختم دستای سهراب روی سین*ه و شکمم می چرخید. هوس انگیز نگاهش کردم. وقتی نگاهم رو دید، بیتاب لب هاش رو با ولع روی لب هام گذاشت و مکید. دستم رو بین موهاش فرو بردم و چنگ زدم که جری تر شد. لباسم رو تو یه حرکت درآورد و شوت کرد به سمت پایین تخت سوت*ینم رو کناری انداخت و شروع کرد به بوییدن و بوسیدن بدنم. نفس های عمیق و آه می کشیدم. از خود بیخود شده بود. لباسای خودش رو درآورد و روم افتاد. دیگه خودم هم نمی تونستم در برابرش مقاومت کنم خودم رو دستش سپردم. کی*ر باد کرده اش رو به بهش*تم مالید و با یه حرکت فرو برد داخل که جیغی از لذت کشیدم. دیگه توجهی نداشتم به اینکه شاهین سفارش کرده بود، سهراب رو تشنه نگهش دارم. دلم می خواست کل وجودم به آرامش برسه. حرکتاش تند تر می شد و من بیشتر لذت می بردم. جیغام و ناله هاش فضای اتاق رو پر کرده بود. بعد چند دقیقه به ارگا*سم رسیدم ولی هنوز سهراب ارضا نشده بود. به شکم خوابوندم و دوباره واردم کرد. چندتا تل*مبه زد تا بالاخره به ارگا*سم رسید. -من برادرتم... لنگاتو واسه من باز کردی؟؟ انگشتمو به آب دهنم آغشته میکنم و آروم رو چو×چولم میکشم -شاهان وا بده... نمیبینی دارم برات له‌له‌ میزنم؟؟ ک××صم ک×یرتو میخواد داداش سمتم حمله میکنه و سینمو تو مشتش میگیره -خودت خواستی هر×زه‌ی احمق... جوری بگا×مت که جیغات به گوش بابا و مامانم برسه🔞🤤 https://t.me/+GhHk6N-L9j02MjFk برادر ناتنیش میک×نتش 🔞💦
إظهار الكل...
سر ماژیک رو توی دهنم بردم و با زبونم خوب خیسش کردم: _ شلوارتو یکم بکش پایین، پاهاتم باز کن... _ کیانا چی میگی؟ سر کلاسیم! مصمم لبه شلوارشو گرفتم و کشیدم پایین: _ معلم حواسش نیست. بکش پایین ارضات کنم شفق خیلی خیسی دلم داره میترکه بکنمت... کلافه به آرومی شلوار و شورتش رو پایین کشید و من چک کردم بقیه بچهای کلاس مارو نبینن. لبه های واژن صورتی و خیسش رو از هم باز کردم و ماژیک رو دم سوراخش گذاشتم: _ عشقم آه نکشیا... مانتوی مدرسه‌اش رو توی مشتش فشرد و سر تکون داد. به آرومی ماژیک رو بردم داخل واژنش که لبش رو گاز گرفت تا ناله نکنه. شروع کردم عقب و جلو کردنش که کم کم صدای لزجش بلند شد و سکوت کلاس رو شکست. بی توجه به صداش به کارم ادامه دادم که شفق به ارضا شدن نزدیک شد و ناگهان آه بلندی کشید.... صدای معلم ریاضی اومد که با عصبانیت گفت: - کیانا و شفق... ته کلاس چه‌خبره؟!!! https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx کیانا و شفق تو مدرسه سر بازی جرعت حقیقت مجبور میشن همدیگه رو ببوسن و این میشه شروع عشق پنهانی اونها. معاشقه های یواشکی و سکس های پنهانشون توی دستشویی مدرسه و سر کلاس های مختلف، درست وقتی که مدیر و ناظم مدرسه می‌فهمن دردسر براشون درست میکنه و.... ‼️هشدار این رمان شامل صحنه‌های رابطه جنسی دو زن باهم(لزبین) میباشد‼️
إظهار الكل...
گُـناهـِ بوسـه

ژانر رمان: عاشقانه‌ی لزبین🏳️‍🌈، اروتیک🔞، تابوشکنی هر بار توبه‌ای کنم؛ تجدید بوسه‌ای کنم؛ گناه بوسه از لبت از عرش هَبوطم می‌کند! نویسنده: شاین✨ پایان خوش🔞 بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی ک.صت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون ک.ص تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به ک.صم زد‌. - ک.ص تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد ک.صم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه ک.ص تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به ک.ونم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، ک.یرش هنوز داخل ک.صم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
إظهار الكل...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

#part1 فاحشه ی کاباره🔞💯 _تپل*ت از روی شورت هم داره بهم چشمک می زنه شورتتو بکن ببینم چی قایم کردی زیرش! پاهامو باز می کنم و دستمو لای پام می ذارم و شروع به مالوندنش از روی شورت توری سفیدم می کنم _اوف.... نگفته بودی خواهرت انقدر ح*شریه کامران، آبشار راه انداخته رو تخت شورتمو کنار می زنم و انگشتمو وارد می کنم و از لذت زیاد ناله ی بلندی می کنم _اومممم آه سامی روم خم می شه و زبونی به نوک سینم میزنه _اوممم چه هلوهای ۸۵ خوشمزه ای دستمو دور مردونگیش حلقه می کنم و تنشو به خودم فشار می دم خنده شهوت امیزی می کنه و دستشو روی واژنم می ذاره _هیش فعلا عجله نکن خانوم کوچولو، من با ممه هات بازی می کنم داداشت ترتیبتو می ده نگاهم به کامران میفته که جلوی در وایساده بود عضوش سیخ کرده بود و میخ لای پای صورتیم شده بود _اوم داداش... دارم می میرم عضو تو رو می خوام با اب دهن راه افتاده به سمتم میاد و لای پامو از هم باز می کنه دماغشو نزدیک میاره و بو می کشه _بوی هلو میده بهشتت خواهر کوچولوم _آه آرومم کن با دهنت داداشی جوونی می گه و زبون خیس و داغش لای پام حرکت می کنه به موهاش چنگ می زنم و همین که می خوام ارضا بشم سرشو از لای پام فاصله می ده و سالار سیخ شده و بزرگش رو از شلوارش در میاره از کلفتیش وحشت می کنم اما به قدری دراز و تمیزه که لای پام براش نبض می زنه _سامی بیا این هلو رو دوتایی جر بدیم، تکی نمی چسبه سامی سرخوش می گه چشم و من مثل هرزه ها لنگامو براشون باز می کنم کامران مردونگیش رو توی واژنم فرو می کنه، آه پر لذتی می کشم که همون لحظه مردونگی کلفت سامی هم تا ته توم فرو می ره که نفسم از درد و پارگی بند میاد _آخ آیییی داداشی دارم پاره می شم شروع می کنن به ضربه زدن وسط پام سینه هامو چنگ می زنم و کامران با فریادی که می زنه خودشو توی رحمم خالی می کنه و..... https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk داداش ناتنیش و دوست داداش ناتنیش ش هلوشو جر می دن و آبشونو توی رحم دختره خالی می کنن...💦🔞🍑
إظهار الكل...
💦𝙃𝙤𝙩 𝙠𝙞𝙨𝙨💯

پاهاشو از هم باز کنی زبونتُ بکشی رو به.شتِ خیسش🩸👅💦 #بزرگسال❗❌ نویسنده: صدف🐚

روی تخت بودم و خونریزی و درد امونم رو بریده بود. صدای جیغ و داد از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید. سرگیجه داشتم و نمی‌تونستم پاشم. همون لحظه در اتاق باز شد، قامت مردونه ای رو دیدم و با این فکر که حامده، نالیدم: - حامد... درد دارم! چرا این کار رو کردی؟! دارم می میرم! صدایی نیومد که دوباره پرسیدم: - چرا صدای جیغ میاد؟ از شدت سرگیجه چشم هام رو بستم، اما با استشمام بوی عطر غریبه ای که مال حامد نبود، چشمام باز شد و نه... این که نیما بود! استاد دانشگاهی که چندین بار بهم نزدیک شده بود و من هر سری به خاطر حامد ردش کرده بودم! ناباور به تن برهنه م خیره بود. خودم رو جمع و جور کردم که سریع کتش رو درآورد و انداخت دور بدنم. لب زد: - چیکار کردی لعنتی! چیکار کردی با خودت؟! خواست بلندم کنه، اما از درد زیر دلم جیغ زدم و به هق هق افتادم. حامد باهام چیکار کرده بود و حالا کجا رفته بود؟ نالیدم:حامد... ؟! کو؟ همه چی رو تار می‌دیدم. با دستش چشم هام و باز کرد و لب زد:‌ - چی به خوردت داده دختره ی احمق؟! ببین چه بلایی به سرت آورده! و تو اون همه تاری چشم های به خون نشسته ی نیما رو می‌دیدم. خواستم خودم رو ازش جدا کنم که داد زد: - وایسا پلیس ها ریختن اینجا... دوست پسرت فرار کرده، حالا من با توی نیمه جون چیکار کنم؟ و همون موقع در اتاق باز شد و صدای مردی تو اتاق پیچید: -چه غلطی دارید می‌کنید؟! پلیس بود! همون موقع نیما منو محکم تو آغوشش کشید تا تنم تو‌ معرض دید نباشه و غرید: - بگید پلیس خانوم بیاد! برید بیرون! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بدنم لرز گرفته بود و صندلی سرد آگاهی حالم رو داشت بد می کرد. لیوان شربتی روی لبم فشرده شد و نیما بود! - بخور فشارت افتاده! هق هقم شکست. - می‌خوان زنگ بزنن بابام... من نمی‌خواستم این شکلی شه! اخم هاش درهم شد. چشم هاش رو بست و سخت ترین تصمیم زندگیش رو گرفت: - آدما اشتباه می‌کنن، پس فدای سرت! تو چشم هاش خیره شدم که ادامه داد: - فدای سرت! من همه چیز رو جای اون دوست‌پسر بی وجودت گردن می‌گیرم! به عقدم در میای، اما تا آخر عمرت مدیون من می مونی! چون تو نمی‌دونی چه حالی داره دختری رو که دوست داری تو این وضع ببینی... بدون دیگه مثل قبل دوست ندارم! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 دوست پسرش بعد از اینکه تو پارتی بکارتش رو می گیره ولش می کنه.🥺 پلیس ها دختره رو با استاد دانشگاهش دستگیر می کنن و...😱 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بنر واقعی و مرتبط با موضوع رمانه. هرگونه کپی برداری ممنوع❌
إظهار الكل...
👍 1
‼️سوالات نهایی لو رفتتت‼️
إظهار الكل...
❌‼️ریدمممم سوالات دینی نهاییخرداد قبل از جلسه لو رفت ‼️❌ اکانت مشکوک ریکوست نده قبول نمیکنم‼️ https://t.me/+g5j37Y99u9UxNmE8 رمز فایل نهایی: 2636468#کپی کنید!
إظهار الكل...