𝗠𝗘𝗧𝗔𝗡𝗢𝗜𝗔`🥀
🧿••𝗠𝗘𝗟𝗔𝗡𝗖𝗛𝗢𝗟𝗬 نَغمِهمن.. هَمچوآواینَسیمپَرشِکَستِه عَطرِغَممیریختبَردِلهایِخَستِه 🥲✨/𝟭𝟰𝟬𝟮 𝟬𝟲 𝟮𝟳
إظهار المزيد582
المشتركون
+324 ساعات
+107 أيام
+4030 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
امیر سلطانی خانزاده ای جذاب و خوشتیپ...😮💨🤤
پسری که با کشته شدن برادرش توسط صمیمیترین رفیقش مجبور به جدا شدن از نامزدش میشه و باید با خونبسای که وارد عمارتشون میشد تن به ازدواج میداد❗️
خونبسای که پدرش برای گرفتن انتقام از قاتل پسر کوچیکش وارد عمارتش میکنه و امیر هم به دلیل گرفتن انتقام خون برادرش و سرد شدن دل سوختش قبول میکنه و از عشقش جدا میشه و با اون دختر ازدواج میکنه و شبش باید دستمال خونی که رسم خان و خانزادهاس رو تحویل مادرش بده و....🔞💔
https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8
https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8
صب بپاک
Repost from N/a
دشمنی امیرمقاره و رهام هادیان 😧🚫
رفاقتی که سر عشق اشتباه امیر مقاره بهم خورد و رهامی که کینه چشماش رو کور کرده...
_#رهام تو از هیچی #خبر نداری ...
داشتم له له میزدم برای بغل داداشم ، داداشی که خودم قلبش رو سنگ کردم ، داداشی که قبلاً کم می آوردم پناهم بود ولی الان ...
پوزخندی زد و نگاه پر نفرتی بهم انداخت یعنی اونم الان دلش بغل منو میخواست اونم مثل من دلش برای کلمه #داداش تنگ شده بود ...
چشمای اشکیم رو بهش دوختم که انگار برای یک لحظه حالت نگاهش تغییر کرد و با بلند شدن دستش ...
بیا ادامه شو بخون 👇
https://t.me/+UkMUrWrkbXMwZGRk
۲۴
Repost from N/a
-امشب میشی مال کسی که هیچ دونستیش، کسی که فکر کردی میتونی دورش بزنی و بری پی عشقو حالت.
بالا تنهام را چنگ زد و یقه حریر لباسم را درید. دنیا و آن اتاقک فلزی دور سرم میچرخید... لمسهایش را حس میکردم و میشنیدم قربان صدقههای زبان مادریش را...
-خینِم چّشیاته (چشمات باعث مرگم شد)
صدایش در سرم همچو بلندگویی خراب، خش خش میکرد و کش میآمد و به سر دردم بیشتر دامن میزد، هیچ درکی از اطراف و موقعیتم نداشتم و فقط تنها چیزی که میدانستم این بود که اختیاری روی خود ندارم. نای اینکه دست بلند کنم و جلوی حریصکاریهایش را بگیرم نداشتم.
کمرم را چنگ زدم و بیتوجه به جانی که لحظه به لحظه تحلیل میرفت گفت:
_باعث مرگ کسی هستی که همه عالم و آدم از زیر تیغ اخمش میگذشتن.
خوب که لباس را در تنم پاره کرد درست مثل گرگ گرسنه به جان تن مردهام افتاد و جای جایش را با دندان تکه پاره کرد.
اشکهایی که نمیدانستم علتش چیست؟ بغضی که گلویم را میدرید، تنی که با جنازه فرقی نداشت...
همه و همه دست به دست هم دادهاند و قلبم را تکه پاره میکردند...
مردی که ادعا داشت هرگز بیاذن من اجازه پیشروی بیشتر به خود نخواهد داد چگونه تن و بدن دست نخوردهام را زیر رگبار لمسهایش میکشید؟
فرهاد با من چی میخواست بکند؟!
https://t.me/+no0N_6STG2IyMDM8
۲۴
Repost from N/a
دشمنی امیرمقاره و رهام هادیان 😧🚫
رفاقتی که سر عشق اشتباه امیر مقاره بهم خورد و رهامی که کینه چشماش رو کور کرده...
_#رهام تو از هیچی #خبر نداری ...
داشتم له له میزدم برای بغل داداشم ، داداشی که خودم قلبش رو سنگ کردم ، داداشی که قبلاً کم می آوردم پناهم بود ولی الان ...
پوزخندی زد و نگاه پر نفرتی بهم انداخت یعنی اونم الان دلش بغل منو میخواست اونم مثل من دلش برای کلمه #داداش تنگ شده بود ...
چشمای اشکیم رو بهش دوختم که انگار برای یک لحظه حالت نگاهش تغییر کرد و با بلند شدن دستش ...
بیا ادامه شو بخون 👇
https://t.me/+UkMUrWrkbXMwZGRk
۲۴
_زنمی! حلالمی! تازه عروسی! خوشگلی!
گونی سیبزمینی که نیستم !
_این لباسا چیه میپوشی دختر حاجی!
_من و نگاه کن!
_آخه...
_از شوهرت خجالت میکشی؟؟
_من....
- توچی تو حلال خدا رو حروم میدونی چادرشو با حرص کشیدم و....🤭😐👇🏿
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
🚫هشدار
پارتهای عاشقانه و هیجانی❌☝️🏿
9 پاک
Repost from N/a
من رویام دختری که زیر دست پدر خواندم بزرگ شدم و اون مَرد زندگیمو نابود کرد.
بخاطر یک هوس حاضر بود به منی که دختر خوانده اش بودم تجاوز کنه....
درست تو یه شب که از دست اردشیر پدر خوندم خواستم فرار کنم تا اون عوضی بهم تجاوز نکنه!
افتاد دنبالم و میخواست بهم تجاوز کنه. مردی از راه رسید و شد فرشته نجاتم.
مردی که رئیس پدر خواندم بود و با اردشیر قرار داشت اما با دیدن کارش اونو کشت..
مردی که با مرور زمان با تموم خشونت و سرد بودنش عاشقش شدم.
ولی اون هیچ علاقهای به من نداشت و..🔞🔥
https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk
https://t.me/+TWZo9FzF6sNiMjRk
9پاک
Repost from N/a
پسر #مذهبی عاشق دختر #بیبندوباری شده و آبروش رفته....😂😂😁❤️🔥
_تو که #نمیخوردی!
بارمان شانهای بالا میاندازد.
_دلم خواست #همراهیت کنم.
والنسیا لبخندی میزند و مانتوی سفیدش را در میآورد. بارمان با دیدن #بازوان #برهنه او، دستپاچه میشود و #نگاهش را به فنجان قهوهاش میدوزد.
والنسیا از حرکات واضح بارمان تعجب میکند و میگوید:
_ناراحتت کردم؟
بارمان سری به علامت منفی تکان میدهد و میگوید:
_نه! #راحت باش... من فقط... زیاد عادت به این #چیزا ندارم!
_ولی تو چهل سالته!
_ما پیرو بعضی #عقاید هستیم!
والنسیا ابرویی بالا میاندازد و مانتو را از کنارش برمیدارد که دوباره #بپوشد اما بارمان بدون #نگاه کردن به او، میگوید:
_لطفا راحت باش! این مربوط به منه نه تو! هرطور راحتی #رفتار کن.
والنسیا لبخندی میزند و مانتو را تنش میکند. در همان حال میگوید:
_یکم #سردمم شد!
https://t.me/+b7zt-IHRLSI5NTM0
داستان جنجالی بالرین معروفی که در تولد ۲۰ سالگیش زندگی قبلیش رو یادش میاد و میفهمه اون رو وقتی فقط ۱۶ سالش بوده با تجاوز و وحشیانه به قتل میرسونن💔
پس تصمیم میگیره برای فهمیدن #حقیقت به ایران بیاد و تو راه با پسرمذهبی آشنا میشه که....
۲۰
_زنمی! حلالمی! تازه عروسی! خوشگلی!
گونی سیبزمینی که نیستم !
_این لباسا چیه میپوشی دختر حاجی!
_من و نگاه کن!
_آخه...
_از شوهرت خجالت میکشی؟؟
_من....
- توچی تو حلال خدا رو حروم میدونی چادرشو با حرص کشیدم و....🤭😐👇🏿
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
🚫هشدار
پارتهای عاشقانه و هیجانی❌☝️🏿
7 پاک
Repost from N/a
آرزو دختر زیبا و آرومیه که از نوجوونی عاشق هم محلهایش ارسلانه که حالا یه سرگرد جذاب نیروی انتظامی شده، وقتی ارسلان بهش پیشنهاد رابطه میده آرزو که انگار دنیا رو بهش داده باشن سریع قبول میکنه اما خیلی نگذشته که متوجه میشه ارسلان فقط به خاطر دستگیری برادر آرزو که سرکردهی یه باند مافیاییه بهش نزدیک شده اما ورق جایی برمیگرده که ……….🥺🔥
https://t.me/+abfIsQ-KuspiYTBk
۱۹
00:21
Video unavailableShow in Telegram
- بترس از روزی که پیدات کنم، پشت خطی پناه؟ چیزی نگفتم که گفت: - اره صدای نفسای ترسیدهت روحمو نوازش میکنه،بترس تا گیرت بندازم و بهت یاد بدم اگه ازم فرار کنی چی میشه...😱🚷💀
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
https://t.me/+ydmjGyXf00xiODI0
1.87 MB
اختر خطة مختلفة
تسمح خطتك الحالية بتحليلات لما لا يزيد عن 5 قنوات. للحصول على المزيد، يُرجى اختيار خطة مختلفة.