مه‌لقا خانوم

یه روزی با واقعیت تصادف میکنی، همون لحظه رویات میمیره... _ناشناس

گفت من بعد از تو خیلی تنها شدم، و تنهایی دختری بود بور و آرام.

بیا دوباره تو هوای سرد روی برف‌ها راه بریم، دکمه‌ی پیراهنت رو ببندم، منو کول کن برو و من بترسم که سر بخوریم ولی بهت اعتماد کنم و بخندم.

امشب یه مورچه کشتم، یعنی نمی‌خواستم بکشم، به خاطر ترس و موقعیت بدون فکر، طی یک ثانیه باعث شدم بمیره. وقتی عذاب وجدان گرفتم، برای دلداری دادن خودم گفتم خب مورچه‌ست دیگه، همه می‌کشن، چیزی نیست. بعد با خودم گفتم اگه یه سگ یا گربه بود هم همینو می‌گفتی؟ مگه زنده نبود؟ چون ضعیفه؟ چون کوچیکه؟ اگه داشت زندگیش رو می‌کرد چی؟ اگه می‌خواست برای بچه‌ش غذا ببره، اگه کسی منتظرش بود چی؟ خوشت می‌آد چون ضعیفی و کوچیکی بقیه بهت آسیب بزنن؟

نوشته بود: اگر خداوند در مورد اندوه من از تو سوال کرد چه؟

🖤

ولی من دلم برای پانتومیم بازی کردن‌هامون ‌و یار بودن باهات تنگ شده. چقدر کنار هم تیم قشنگی بودیم.

تا وقتی ازت سو استفاده کنن خوبی، وقتی دیگه سودی نداشته باشی، می‌گن از اول هم به درد نخور بودی.

نوشته بود: من از کویر می‌خواستم، مواظب گل باشه.

ولی حاضرم قسم بخورم پسرا هیچوقت عاشق دخترایی که با همه چی کنار می‌آن، عاشقشونن، به حرفاشون گوش می‌دن و .... نمی‌شن. همیشه عاشق دخترای دنبال پول، پرو و خودخواه می‌شن.