cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

🍃شـــاپـــرڪ🌻

مشاركات الإعلانات
25 627
المشتركون
-17124 ساعات
+1 4467 أيام
-15230 أيام
توزيع وقت النشر

جاري تحميل البيانات...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تحليل النشر
المشاركاتالمشاهدات
الأسهم
ديناميات المشاهدات
01
🔞داستان زن، هرزه بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید بودا به کدخدا گفت :...... ادامه ی داستان ➡️
3800Loading...
02
🔞داستان زن، هرزه بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید بودا به کدخدا گفت :...... ادامه ی داستان ➡️
9010Loading...
03
به مناسبت تولد ادمین  ورود 0️⃣0️⃣1️⃣نفر به کانال 🔠🔠🔠(کسب درامد از ارز دیجیتال) رایگانه 👇 🔵 @VIP_Channel 🤑
1 2220Loading...
04
🎸#رمان جذاب یکی بخر دو تا ببر به هر حال من نباید عکس العمل شدیدی نشون می دادم و منتظر می شدم تا زمان همه چیز رو روشن کنه . هنوز من و مادر توی آشپزخونه بودیم که امین اومد در یک لحظه خشکم زد ؛ حمام رفته بود واصلاح کرده بود تی شرت سفید رنگی پوشیده بود با یک دست کت و شلوار دودی رنگ ؛ اونقدر شیک و برازنده به نظرم اومد که اصلا با پلیسی که همیشه ته ریش داشت و با اخم دستور می داد فرق می کرد ؛ نتونستم جلوی خودمو بگیرررم و...... 🔥ادامه رو اینجا بخون➡️
3620Loading...
05
Media files
1 1939Loading...
06
عواقب ترسناک خودارضایی که شاید نمیدونستی ... 😱  
1 3930Loading...
07
🔹عوارض بسیار شدید و خطرناک《 خودارضایی》که شاید نمیدونستی : مشاهده فیلم ➡️
1 3881Loading...
08
واویلا بیا ببین چه خبره اینجا😱 نبینی نصف عمرت بر فناست😮‍💨😛 بزن رو این لعنتی ها👇😝 😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎 🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌 🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌 فقط بی جنبه بازی در نیار 😋😏
1 3200Loading...
09
💕آنروز كه بدانی بی شكل هستی، ‌روز بزرگی است. روز كنار رفتن پردهٔ اسرار است. بعد از آن ديگر همان آدم گذشته نخواهی بود. بعد از آن تو جزيی از خدا ميشوی، و خدا جزيی از تو ...💕 #اشو ✨#شبتون_خوش✨🙏❤️🌸 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 3875Loading...
10
با این ترفند. از شر سوسک چندش راحت شین🪳 😱منکه خیلی از سوسک میترسم شما چطور؟؟؟😊 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 33237Loading...
11
دیگه این قسمت های بدنتون درد گرفت بدونید منشا اصلی درد از کجاس..👍🌸 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 24619Loading...
12
آقا اعتماد نکنید بعضی از مشاورا کیکَن!واگِعی نیستن!😂 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 34917Loading...
13
#ماه‌پیشونی_پارت139 از گوشه چشم نگاهش کردم : دلم برات تنگ شده بود. دستم و میون دستش گرفت فشار خفیفی داد : راستی تبریک میگم . بالاخره به آرزوت رسیدی و سمن جون شوهر دادی. با شنیدن اسم مادرم لبخند زدم : همایون خان خیلی وقت پیش از مادرم خاستگاری کرده بود. ولی سمن خانم پنهون کاری می کرد. جاوید باعث شد همایون خان موضوع خاستگاریش با من مطرح کنه. هومن با لحن خاص گفت : جاوید !! گوشه لبم گاز گرفتم برای اینکه حرف عوض کنم با خنده گفتم :وای هومن نیستی ببینی مامانم این روز ها چه خجالتی میکشه. هومن به نوک بینیم ضربه زد: بلدم نیستی حرف و عوض کنی. آلاله جابه جا شد میام یه سر به مادرت میزنم. - راجب ماشینتم ببخشید... میون حرفم اومد : مهم این خودت چیزیت نشد گور بابای ماشین.. چرا بردی صاف کاری خودم برمی گشتم درستش می کردم. راه نما زدم و از لاین سرعت خارج شدم : خودم نبردم جاوید...یعنی آقای دکتر زحمت کشیدن . هومن : عجیبه ؟! شونه بالا انداختم : چی عجیبه ؟ هومن : این روز ها اسم این آقای دکتر رو زیاد از دهنت میشنوم . خبریه ؟ اخم کردم : هیچم خبری نیست . هومن خندید : خوب بابا ترش نکن. فقط می دونی که دوست دارم اگه کسی قرار وارد زندگیت بشه من اولین نفر خبر دار بشم. حسرت و می تونستم تو لحن هومن به راحتی حس کنم : هیچی نیست یعنی اون گفت می خواد مثل یه دوست کنارم باشه این یعنی هیچ حسی به من نداره لب و گاز گرفتم هومن معمولا راجب من با کسی حرف نمیزد. با چهره متفکر نگاهش کردم : قرار چند وقت اینجا بمونی ؟ آلاله : تا دنیا اومدن بچه ام میمونم. پوزخند زدم: جالبه زنی که پسر خودش مثل یه تیکه آشغال دور انداخت دوباره می خواد مادر بشه نمی تونم درکت کنم الاله؟! آلاله اخم کرد : این موضوع به تو مربوط نمیشه. جدی زل زدم : آره مربوط نمیشه برام اصلا مهم نیست چرا دوباره هوس کردی مادر بشی. یعنی اصلا کار هات برام مهم نیست. فقط هومن برام مهمه. آلاله جدی میگم حق نداری هومن و اذیت کنی. آلاله سرش پایین انداخت : من فقط می خوام بچه ام سالم به دنیا بیاد قصدی ندارم. - چرا نمی تونم حرفت و باور کنم؟! آلاله : تو از اول هم منو دوست نداشتی ؟! - برای اینکه همیشه هومن و با کارات اذیت کردی. هومن برای من خیلی مهمه بودن تو اینجا هومن و فقط غمگین می کنه . رک میگم امیدوارم هر چه زودتر از اینجا بری آلاله. چرخیدم و فنجونم و داخل سینک گذاشتم : شاید اگه تو کمک کنی زودتر از اینجا برم. حدسم درست بود این زن بی برنامه اینجا نبود : چی می خوای؟ آلاله : چیز زیادی نمی خوام از هومن بخواه از هتل سهامی به بچه من هم بده. دستم و مشت کردم : باز قضیه پول پس! این حاملگی روش جدیدی که بیشتر بتونی هومن و بتیغی . آلاله اخم کرد : من فقط نمی خوام بچه ام مثل من تو فقر زندگی کنه . - جدا هومنم پسرت بود ولی گذاشتی تو فقر بزرگ بشه. آلاله حنات پیش من رنگ نداره. آلاله صورتش سوالی جمع کرد: چی ؟... #ادامه‌دارد.... ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
1 32110Loading...
14
#ماه‌پیشونی_پارت138 هومن مچ گیرانه جواب داد : ولی تو می خوای داشته باشه ؟ دستم و از میون دست هومن بیرون کشیدم : نمی دونم ؟ واقعا نمی دونم؟ خوب اولش رفتارش منو به شک انداخت. خوب من فکر کردم از من خوشش میاد ولی بعدش گفتم منو به چشم یه دوست می بینه . این یعنی منو به چشم یه زن نمی بینه دیگه؟ هومن با بی قیدی گفت : مردا تنها به خواهر و مادر خودشون به چشم یه زن نگاه نمی کنند. من به خوابیدن به تموم دوست دخترام فکر کردم. اصلا دوستی معمولی بین زن و مرد معنی نداره ما مردا این و میگیم تا یه دلیل برای نزدیکی به دختری که می خوایم کنارش باشیم داشته باشیم. اخم کردم یاد عسل افتادم : یعنی تو می تونی هم زمان عاشق دو نفر باشی ؟ بدون ذره ی فکر جواب داد: معلوم که میشه . - این دیگه عشق نیست . هومن : شاید بهش بگیم دوست داشتن بهتره باشه. مردها هم زمان می تونند چند نفر دوست داشته باشند فقط میزان علاقه شون متفاوت پرنسس . یعنی جاوید خیلی عسل و دوست داشت و کمی کمتر از عسل منو دوست داشت؟! کلافه دستم و روی بوق گذاشتم تا ماشین جلوی کنار بکشه. آلاله از خواب پرید . دوباره چشم بست. هومن خندید : حالا این آقای دکتر عاشق چند نفره؟! شکلکی در آوردم : مسخره! *** پالتو و شالم و روی کاناپه گذاشتم : هومن چایی داری ؟ هومن چمدون های آلاله کنار در ورودی کنار جالباسی گذاشت: اره فکر کنم . ایران یکی از اتاق ها رو برای آلاله آماده می کنی من برم برای خونه خرید کنم . آستین های پلیور طوسیم و بالا زدم : خوب زنگ بزن هایپر هر چی می خوای سفارش بده هومن نفسش و به بیرون فوت کرد به آلاله اشاره کرد : می خوام سیگار هم بکشم. این و گفت و در به هم کوبید. چشم غره ی به آلاله که با دقت داشت خونه رو دید میزد رفتم. هومن با اینکه هیچ مهر مادری از این زن ندیده بود باز ملاحظه اش و می کرد. چجوری کسی مثل هومن که قلب مهربونی داشت می تونست مادری بی احساسی مثل آلاله داشته باشه. وارد آشپزخونه شدم چای ساز و به برق زد : آلاله چای می خوری ؟ آلاله کنار اپن ایستاد : می خورم. اتاق من کجاس؟ - در اولی سمت راست. وسایلت اونجا بذار. دو فنجون سفید و گل داری و از کانتر بالا بیرون کشیدم . منتظر شدم تا آب جوش بیاد با صدای آلاله چرخیدم سمتش: هومن کجا رفت ؟ - خرید کنه. چایت و با شکر می خوری یا شکلات؟ آلاله : با شیر. هومن خونه بزرگی داره. - شیر نداریم. فنجون چایش و جلوش گذاشتم تنها آرایش آلاله کرم پودرش بود و برق لبش این زیادی زیبا بود چشم های سبزش منو یاد چشم های چمنی مهربون هومن می انداخت. آلاله : هنوز هم با هومن همخونه ای ؟ از بالا فنجونم نگاهش کردم : نه من با خانواده ام زندگی می کنم. ابروهای آلاله از تعجب بالا پرید: تو این سن ؟! تعجبش برام عجیب نبود. برای زنی که تو پونزده سالگی خانواده اش رو ترک کرده باید عجیب بود دختری تو سن و سال من هنوز با خانوادش زندگی می کرد. آلاله: هومن گفته بازیگر شدی؟ یه بازیگر معروف تو کشورت؟.... #ادامه‌دارد.... ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
1 3178Loading...
15
#ماه‌پیشونی_پارت137 کوشا : منو با خوت ببر پشت صحنه فیلم برداریتون. - همین؟! فکر کردم چی می خوای باشه قبوله. کوشا نیم نگاهی به جاوید انداخت: فقط به جاوید هیچی نگو. چشمک زدم : باشه قبول. جاوید در ماشین و باز کرد و نون های داغ و روی داشبورد گذاشت دست هاش و بهم زد تا خاک نون و از روی دستش تمیز کنه. - ممنون زحمت کشیدین. جاوید در ماشین بست : من هر روز نون میخرم برات میارم. لطفا دیگه صبح زود با لباس خونه راه نیفت تو کوچه و خیابون . روی لباس خونه تاکید کرد. با بدجنسی گفتم : این یه در خواست دوستانه اس . جاوید خیلی جدی گفت : من چی باید بهت بدم دست از تیکه انداختن برداری ؟ شونه بالا انداختم : روش فکر می کنم. من دیگه برم. جاوید دست انداخت دور بازوم و نگه م داشت : میدونی که به خاطر سردی هوا سوارت نکردم پس بشین . سر تکون دادم و بی حرکت موندم جاوید ماشین و جلو خونه نگه داشت. نون ها رو برداشتم. قبل اینکه در ماشین و ببندم خم شدم تا چهره جاوید و ببینم : فکر هام و کردم . جاوید:خوب؟ - با یه دست کله پاچه شاید حرفتون فراموش کردم. لبخند زد : هر وقت وقت خالی داشتی بگو تا بریم.باشه دوست عزیز.. در ماشین و بستم صدای خنده بلند جاوید و همچنان می شنیدم. *** از داخل آینه نگاهی به صندلی عقب انداختم . آلاله چشم هاش و بسته بود سرش و به پنجره ماشین تکه داده بود. نفسم و به بیرون دادم ولی هنوز نگاه غمگین هومن سر دلم سنگینی می کرد. دستم و از فرومن جدا کردم و روی بازوی هومن گذاشتم و صدام و پایین اوردم : چرا با خودت اوردیش ؟! هومن گردن کج کرد و لبخند زد: حالا چرا آروم حرف میزنی فارسی متوجه نمیشه ؟ - خوابه! هومن چرخید به پشت سرش و از الی دو صندلی نگاهی به آلاله انداخت. - نگفتی ؟ هومن : خودش خواست. گفت اونجا تنهاس چه می دونم میگه میترسه. تا بچه دنیا بیاد می خواد پیش من بمونه. هومن با غرولند گفت : زن ها تو چند سالگی یائسه میشند؟ سرخ شدم با تعجب پرسیدم : چطور ؟ هومن شونه بالا انداخت : آلاله چرا یائسه نشده؟! دوباره از داخل آینه به صورت آلاله نگاهی انداختم. آلاله وقتی هومن و به دنیا اورده بود سن سال کمی داشت. با اون موهای بلوند و اندام فوق العاده اش خیلی سخت می شد سن واقعیش و تشخیص داد. هومن : تا اینجا با بچه اش که حتی نمی دونه دختر یا پسر صحبت می کرد. واقعا خنده داره. آهی کشیدم این زن اصلا عاطفه نداشت. چجوری دلش می امد هومن منو با رفتارش آزار بده . زیر لب فحشی دادم. هومن خندید: با کی گشتی بی ادب شدی پرنسس؟... #ادامه‌دارد.... ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
1 4278Loading...
16
📖داستان زیبای “دعای مادر”❤️ پزشک و جراح مشهور روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت . بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری هستند. ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک دید که.... ادامه ی داستان. ➡️
1 8052Loading...
17
پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید مزاحم شدم یه کاناله قبلن گذاشته بودی که قبل از گرون یا ارزون شدن هر چیزے تو ایران خبرشو میداد خیلی عالی بود برای تحلیل میشه یبار دیگه بزارین گمش کردم 😩‌💪‌‌ بفرما عزیزم : 👇👇 @SuperStarta.
1 7370Loading...
18
💢کدام میوه‌ها بیشترین و کم‌ترین مقدار قند را دارا هستند🍉🍋🍐🥑 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 70918Loading...
19
پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید مزاحم شدم یه کاناله قبلن گذاشته بودی که قبل از گرون یا ارزون شدن هر چیزے تو ایران خبرشو میداد خیلی عالی بود برای تحلیل میشه یبار دیگه بزارین گمش کردم 😩‌💪‌‌ بفرما عزیزم : 👇👇 @SuperStarta.
110Loading...
20
😱اوفف بیا تو کانال خنده کنون😂انقد بخندی که لوله شی😁 😜فقط بیماری قلبی نداری بیا تو😢چیزی که تو آسمونا دنبالش بودی😳 ❌بپر رو لینک🔗🔗🔗
1 6440Loading...
21
💢کدام میوه‌ها بیشترین و کم‌ترین مقدار قند را دارا هستند🍉🍋🍐🥑 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
10Loading...
22
ساندویچ تن ماهی😋😍 مواد لازم:کنسرو ماهی تن ،چیپس خلالی،کاهو،خیارشور،زیتون،لیمو ترش،سس مایونز یا هزار جزیره،فلفل سیاه یا پول بیبر🌸 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 64613Loading...
23
#داستان_واقعی🌹 ثروتمندترین مرد روی تایتانیک اون شبی که تایتانیک غرق شد، یکی از مسافرانش «جان جیکوب آستور» بود. پولدارترین مرد روی تایتانیک و یکی از ثروتمندترین آدمهای تاریخ بود که از قضا شوق زیادی برای سوار شدن بر مجلل‌ترین کشتی تاریخ رو داشت و از اولینایی بود که بلیت‌هاش رو تهیه کرد. آستور در کل با هوش تجاری بالایی که داشت، در طول دوران زندگیش تونسته بود روز به روز به ثروت خود و خانواده‌ش (Astor's family) اضافه کنه و به نسبت دوران خودش، صاحب یک ثروت نجومی شده بود و از ثروتمندترین آدمای تاریخه که جزئيات کاریش مفصله. اما برسیم به ماجرای تایتانیک. خیلی‌ها آرزوی سوار شدن بر کشتی تایتانیک رو داشتن و آستور ماجراجو هم طبیعتا از اولین نفراتی بود که میخواست این تجربه‌ی ناب رو مال خودش کنه. اون موقع مدلین، همسر آستور، که در این سفر همراهیش میکرد باردار بود و قصد داشتن بچه‌شون تو آمریکا به دنیا بیاد. اینطور شد که آستور بلیت بهترین جایگاه در کشتی تایتانیک رو برای این سفر مهیج تهیه کرد. خودش و همسرش همراه با دو خدمتکار و یک پرستار شخصی و البته سگشون سوار بر تایتانیک از ساوت‌همپتون انگلیس راهی نیویورک شدن. اما هرچند ثروتمندترین مسافران اون کشتی بودن، تو اون شب وحشتناکی که کشتی با کوه یخ برخورد کرد، سرنوشتشون با بقیه‌ی مسافرها گره خورد. تو گزارش یکی از نجات‌یافته‌های تایتانیک به نام آیزاک فرائنتال که وکیلی نیویورکی بود اومده که مدت کوتاهی بعد از برخورد کشتی با کوه یخ، کاپیتان کشتی رو دیده که به آستور گفته همسرش رو بیدار کنه چون ممکنه لازم بشه سوار قایق نجات بشن. آستور هم همسرش رو تو جریان حادثه قرار میده ولی بهش میگه به نظر نمیاد خیلی جدی باشه.  حتی وقتی همه داشتن قایق‌های نجات رو آماده میکردن، آستور اصلا نگران به نظر نمی‌رسیده، تا حدی که همراه مدلین مشغول بازی تو سالن‌ ورزشی بودن. حتی وقتی وحشت و پنیک دسته‌جمعی رو دیده بودن، یه جلیقه‌ی نجات رو جلو چشم همسرش با چاقو پاره کرده تا بهش نشون بده که «اینا اصلا به درد نمیخورن و تو کشتی جامون امن‌تره». اما هرچند در ابتدا با رفتن به داخل اون قایق‌ها مقاومت میکرد و نمیخواست این سرنوشت رو قبول کنه اما با گذشت زمان،‌ وقتی سر و کله افسر عرشه برای پر کردن قایق‌های نجات پیدا میشه، آستور به همسرش و خدمتکارا و پرستارشون کمک میکنه که سوار قایق نجات بشن. از افسر عرشه میپرسه که میتونه بخاطر وضعیت خاص مدلین همراهش سوار قایق بشه یا نه که افسر بهش جواب میده تا زمانی که همه‌ی زن‌ها و بچه‌ها سوار قایق‌ها نشدن، هیچ مردی حق سوار شدن نداره. تنها کاری که از دستش بر میومد این بود که شماره قایق مدلین رو بپرسه که بهش گفتن: قایق شماره ۴. اونایی که از سانحه نجات پیدا کردن میگن بعد از اینکه قایق نجات شماره ۴ رو ساعت ۱:۵۵ نصف شب پایین بردن، آستور تنها ایستاده بوده و بقیه رو نگاه میکرده. آخرین بار آستور رو روی بال غربی کشتی با نویسنده و روزنامه‌نگاری به اسم ژاک فوترل و یه سیگار تو دستش دیدن. تنها نیم ساعت بعد از این قضیه کشتی کامل زیر آب غرق میشه. اینطور بود که مدلین، پرستار و خدمتکار شخصیش که همگی زن بودن نجات پیدا کردن. ولی خود جیکوب آستور به همراه خدمتکار شخصی و سگش زنده نموندن و همراه با کشتی رفتن زیر آب. از ۱۵۱۷ مسافر و خدمه که تو آب غرق شدن، فقط ۳۳۳ تا جنازه پیدا شد و جنازه آستور رو هم روز ۲۲ آوریل پیدا کردن.در حقیقت اون رو از روی حروف اول اسمش که روی برچسب کت‌اش دوخته شده بود شناسایی کردن. تو وسایلی که همراهش بود، یه ساعت جیبی طلا هم پیدا شد که بعدها به پسر اول‌اش وینسنت رسید. یکی از بازمانده‌ها گفته که آستور رو آخرین لحظات توی آب دیده که همراه ویلیام توماس استید مشهور، به یه قایق نجات چسبیده بودن اما کمی بعد بخاطر یخ زدگی پا و کمرشون، مجبور شدن رهاش کنن و هر دو غرق شدن. جیکوب آستور تو قبرستان ترینیتی تو منهتن نیویورک دفن شده. آقای آستور موقع مرگ حدود ۸۵ میلیون دلار ثروت داشت. چیزی معادل دو میلیارد و ششصد و هشتاد میلیون دلار در سال ۲۰۲۴. کل این ثروت برای پسر بزرگش وینست به ارث رسید. چهار ماه بعد از این حادثه، مدلین دومین پسرشون رو به دنیا آورد. اسم این نوزاد رو به یاد پدرش گذاشتن جان جیکوب آستور ششم🌸 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 64812Loading...
24
درمان هر کدام از مشکلات مربوط به مو 👌🌈🌸 ‌ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 52823Loading...
25
۵ رنگی که تیپت رو لوکس میکنه😊🌈 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 60118Loading...
26
شوهرم رانند مینی بوسه که هر روز پونزده تا خانوم رو می‌بره تولیدی لباس و بر می‌گردونه.اوایل برام مهم نبود که کجا می‌ره و مسافراش کیان،اما کم کم یه حسی بهم می‌گفت نکنه خدای نکرده با یکی از مسافراش خوب بشه و زندگیم به هم بریزه.تا اینکه یه جمعه شوهرم گفت:امروز تولیدی اضافه کاری گذاشته و باید یه سرویس ببرم،اصلا سابقه نداشت تولیدی جمعه‌ها کار کنه،همینکه راه افتاد سریع اسنپ گرفتم و پشت سرش رفتم.بین راه شوهرم دوتا خانومو سوار کرد و رفتن خارج شهر و مینی بوسو یه گوشه پارک کرد،یه نیم ساعتی که گذشت رفتم سمت مینی بوس که دیدم..🥺😱👇 ادامه داستان کلیک کنید
1 8260Loading...
27
⭕️ دلار داره آرامش قبل طوفان رو تجربه میکنه و ممکنه بزودی حرکت بزرگش رو آغاز کنه! ⭕️ رفقایی که نمیدونن دلار میریزه یا رشد میکنه عضو کانال تحلیلمون بشن بهتون میگیم: @TahlileDollar ◀️ @TahlileDollar ◀️
1 9051Loading...
28
خانمهایی که بلد نیستن کی طلا بخرن و کی بفروشن حتما تو این کانال عضو بشن👇        🤦🏻‍♀خرید فروش طلا➡️
4510Loading...
29
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷طلا از صبح امروز با کاهش شدید مواجه شده 👇👇 سایت رسمی اتحادیه طلا و جواهرات تهران mazenehtaalaa@ داره لحظه ای قیمت میزنه
4820Loading...
30
شوهرم رانند مینی بوسه که هر روز پونزده تا خانوم رو می‌بره تولیدی لباس و بر می‌گردونه.اوایل برام مهم نبود که کجا می‌ره و مسافراش کیان،اما کم کم یه حسی بهم می‌گفت نکنه خدای نکرده با یکی از مسافراش خوب بشه و زندگیم به هم بریزه.تا اینکه یه جمعه شوهرم گفت:امروز تولیدی اضافه کاری گذاشته و باید یه سرویس ببرم،اصلا سابقه نداشت تولیدی جمعه‌ها کار کنه،همینکه راه افتاد سریع اسنپ گرفتم و پشت سرش رفتم.بین راه شوهرم دوتا خانومو سوار کرد و رفتن خارج شهر و مینی بوسو یه گوشه پارک کرد،یه نیم ساعتی که گذشت رفتم سمت مینی بوس که دیدم..🥺😱👇 ادامه داستان کلیک کنید
8340Loading...
31
🌸تونر آبرسان قوی آب برنج😍💫 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
2 01744Loading...
32
🔴درکدام کشور زنها میتوانند چندشوهر داشته باشند.‼️ لیبی   چین     تب   بوسنی    نیجریه                  دیدن جواب ✅
1 0790Loading...
33
❔معما سه نفر با هم میرن تفریح: یک کور _ يك لال _ يك کر کر میمیره ، این لال چطور به کور بفهمونه که کر مرده؟ مشاهده جواب ➡️
1 0440Loading...
34
سعیدشایسته👏👏 تو که خوشگل شاخه عالمی.....❤️🌈 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 83210Loading...
35
🔞# شوهر خطاکار شوهرم راننده یه مینی بوسه که صبح و شب پونزده تا خانوم رو می‌بره به تولیدی لباس و بر می‌گردونه.اوایل خیلی برام مهم نبود که کجا می‌ره ،اما کم کم یه حسی بهم می‌گفت نکنه خدای نکرده با یکی از مسافراش خوب بشه و زندگیم به هم بریزه.تا اینکه یه روز جمعه شوهرم گفت:امروز تولیدی اضافه کاری گذاشته و باید یه سرویس صبح مسافر ببرم،اصلا سابقه نداشت تولیدی جمعه‌ها کار کنه،همینکه مینی بوس راه افتاد سریع یه اسنپ گرفتم و پشت سرش حرکت کردم.بین راه شوهرم دوتا خانومو سوار کرد و رفتن خارج شهر و مینی بوسو یه گوشه زیر درخت پارک کرد،یه نیم ساعتی که گذشت رفتم سمت مینی بوس و دیدم که شوهرم ...👇👇 ادامه ی داستان ➡️
3101Loading...
36
3 تا بازی گروهی برای دورهمیاتون👍🌈🌸 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 76717Loading...
37
ترفند برای شستن جوراب🧦👍🌸 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 69537Loading...
38
برای هر لباس چند متر پارچه بخریم؟ 🕊👍🌈 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
1 66329Loading...
39
#ماه‌پیشونی_پارت136 نوچی کرد و سرش و عقب کشید : نکن موهام خراب میشه. خندیدم : دروغ نگو. تو اصلا موهات و شونه زدی ؟ کوشا پنجه لای موهاش کشید : مدلشه. باید دورش و تیغ میزدم که جاوید نذاشت . خوشش نمیاد . زیر لب غر زد : انگار موهای اون که باید خوشش بیاد. از هدفونش که دور گردنش انداخته بود صدای وز وز شنیدم هدفون از دور گردنش کشیدم : چی گوش میدی اول صبحی ؟ بی اعتراض اجازه داد هدفونش روی گوشم بذارم بلند گفتم : من این آهنگ و دوست دارم . کوشا دوباره غر زد : چرا داد میزنی ؟ خندیدم و هدفون و از روی گوشم برداشتم : آهنگهات و برام میفرستی می خوام برم پیاده روی می خوام گوش بدم؟ گوشیش و از جیبش بیرون آورد سمتم گرفت : شماره ات و بده ؟ شماره ام و وارد کردم و سرم و بالا اوردم. که دیدم جاوید دست به سینه زل زده به من و کوشا یا بهتر بگم به من زل زده بود. نگاهش و نگرفت منکر اینکه بهم خیره شده بود هم نشد. نگاهم به کوشا دادم : خوب من برم. جاوید : سوار شو میرسونمت. - ممنون می خوام پیاده روی کنم. جاوید دوباره به مچ پام نگاه کرد : هوا مناسب پیاده روی نیست . رو حرفم پافشاری کردم : تا نونوایی میرم و میام . راهی نیست. جاوید : ماشین هست هوا هم سرده منم دارم همین راه و میرم پس سوار شو. با طعنه گفتم : چون دوستیم نگران این هستید سرما نخورم نه؟!جاوید از سر شانه اش نگاهم کرد : بهت نمیاد انقدر کینه ی باشی ؟! کوشا روی صندلی های پشتی ماشین نشست شونه بالا انداختم : من که چیزی نگفتم دوست عزیز. خندید قری به گردنم دادم و روی صندلی جلوی نشستم جاوید ماشین و جلو نانوایی نگه داشت : چند تا نون می خوای ؟ - دوتا. یعنی خودم می خرم. به حرفم توجه نکرد و پیاده شده دندونم و زیر لب گرفتم چرخیدم به پشت سرم : مدرسه جدیدت و دوست داری یا قبلی رو ؟ کوشا بی خیال شونه بالا انداخت : اون ور بهتر بود بچه های کلاسمون همشون خنگند. خنده ام گرفت : لابد اون وقت تو باهوشی ؟ کوشا حرفم و تایید کرد : معلوم من به سه تا زبان مسلطم معلوم از بچه های خنگی که تازه دارند الفبای زبان انگلیسی و یاد میگیرن باهوش ترم. دهنم باز مونده بود پسرک خود شیفتگی و قشنگ از پدرش به ارث برده بود : موسیقی رو دوست داری ؟ سر تکون داد : چند سال که دارم پیانو میزنم . - جدا. منم خیلی دوست دارم یاد بگیرم بهم یاد میدی ؟ کوشا اخم کرد : دختر ها خنگن حوصله ام نمیگیره. چشم غره ی بهش رفتم : چجوری به این نتیجه رسیدی دختر ها خنگن؟! کوشا : نورا خنگ هر چی بهش میگم نمیفهمه. غر زدم : الان من و با نورا مقایسه کردی ؟ کوشا کمی فکر کرد :پس به یه شرط یادت میدم؟ - چه شرطی ؟ #ادامه‌دارد.... ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
1 6829Loading...
40
#ماه‌پیشونی_پارت135 من هم از خجالت خاله جان در اومدم و گفتم بخواد می تونم زیر پای سوپری محل که به قول زیبا اراده ات خاصی به خاله جان داره بشینم و راضی به ازدواجش کنم. که جواب خاله سوسن به من شد چشم غره تند و تیزش. آفرین اصرار داشت صبر کنیم تا برای عقد حضور داشته باشه ولی همایون خان زیادی عجله داشت . میز صبحونه رو چیدم. می خواستم قبل اینکه به دنبال هومن تا فرودگاه برم میز صبحونه رو برای عروس و دوماد چیده باشم. دیشب متوجه معذب بودم مادرم شده بودم. هر چی همایون خان عادی رفتار می کرد مادرم سرخ سفید می شد دیشب خود همایون خان برای مادرم غذا کشید چیزی که هیچ وقت ندیده بودم پدرم برای مادرم انجام بده به اصرار من توی یه ظرف غذا خوردن. همایون خان مادرم و سمن جان خطاب می کرد. با هر سمن جانی که نثار مادرم می کرد. نیش من شل تر می شد. مادرم مثل دختر های دم بخت قدیمی هزار رنگ می شد. همایون خان هم مثل همیشه جدی و بد اخلاق نبود. تموم روز لبخند به لب داشت بعد شام به پیشنهاد من شطرنج بازی کردیم. من باز حسرت خوردم چرا پدری شبیه همایون خان نداشتم. بعد بازی خستگی رو بهونه کردم. به اتاقم رفتم تا مادرم و همایون خان و با هم تنها بذارم .از خوشحالی مادرم خوشحال بودم. این زندگی حق مادرم بود. حقی که سال ها به خاطر بچه هاش نادیده اش گرفته بود. نمی خواستم مدت زیادی پیش مادرم زندگی کنم قبول کرده بودم چند وقتی باهاشون زندگی کنم تا مادرم رضایت بده به این ازدواج حالا که وقت بیشتری داشتم از هومن می خواستم سر فرصت برام دنبال خونه بگرده. از داخل پنجره به بیرون سرک کشیدم. چشم به ماشین جاوید خورد. که وسط حیاط پارک بود. هر چی سعی می کردم از این مرد فاصله بگیرم شدنی نبودن انگار آهن ربایی بین ما قرار داشت و هر چه ما سعی می کردیم از هم فاصله بگیریم ما رو بهم بیشتر نزدیک می کرد . این بار فاصله بینمون یه دیوار بود. روبه روی واحد همایون خان واحد جاوید قرار داشت. قرار بود بیشتر از اون چیزی که فکرش و می کردم با جاوید روبه رو بشم. دیشب بارون اومده بود حالا هوا گرفته و کدر بود. دلم پیاده روی خواست بی خیال نون های فریزر شده شدم دیروز اومدنی چشم به نانوایی خورده بود فاصله چندانی با خونه نداشت. هم می تونستم نون تازه بخرم هم کمی از هوای صبحگاهی لذت ببرم.بافتم و روی لباس هام پوشیدم و شالم و آزادانه روی سرم انداختم. کتونی هام به پام کردم خودم از تیپی که برای خودم ساخته بودم خنده ام گرفت کتونی با دامن ؟! کمی از مچ پام مشخص بود که نادیده اش گرفتم. در و باز کردم قبل اینکه پام و داخل پاگرد بذارم متوجه باز بودن در واحد جاوید شدم. ولی از کسی خبری نبود شونه بالا انداختم و پایین رفتم به جای در جلو سمت در حیاط رفتم . هوای سرد به صورتم برخورد کرد "ها" که می کردم بخاری جلو صورتم تشکیل می شد. من همیشه عاشق فصل زمستون بودم کم کم داشتیم وارد فصل زمستون می شدیم امیدوار بودم امسال برف زیادی بباره . خواستم قدم بردارم که متوجه جاوید شدم که به ماشینش تکه داد بود و با گوشی موبایلش مشغول بود. روی پیراهنش پلیور طوسی به تن کرده بود اور کتش و روی ساعد دستش انداخته بود دست به جیب ایستاده بود. به این فکر کردم جاوید قدیم ها هم انقدر خوشتیپ به نظر می اومد ولی چیز خاصی به یاد نیوردم. اون روز ها من جز سهراب کسی رو نمی دیدم. جاوید متوجه حضورم شد و سرش و بالا اورد : کوشا زود باش دیرم... با دیدن من حرفش نصف موند. دست هام و تو جیب بافتم فرو کردم و جلو رفتم . - سلام در جوابم طبق معمول سر تکون داد لبخند بی جونی زدم: روز خوش این و گفتم و خواستم از کنارش بگذرم که با دست جلوم و گرفت : کاری داشتید؟ نگاهی به سر تاپام انداخت نگاهش روی مچ پام موند: جایی میری؟! - دارم میرم نون بخرم. یه تای ابروش بالا رفت : با این سر و شکل ؟ اخم کردم : سر شکلم چه مشکلی داره ؟ با انگشت شست گوشه لبش و خاروند : نه منظورم هوا سرده سرما می خوری. شونه بالا انداختم با دیدن کوشا خواب آلود لبخند زدم دستم و جلو بردم و مو هاشو بهم ریختم ... #ادامه‌دارد.... ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
1 8048Loading...
🔞داستان زن، هرزه بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید بودا به کدخدا گفت :...... ادامه ی داستان ➡️
إظهار الكل...
"⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع

🔥 1
🔞داستان زن، هرزه بودا به دهی سفر کرد . زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد . کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید بودا به کدخدا گفت :...... ادامه ی داستان ➡️
إظهار الكل...
"⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع

👍 2🔥 1
به مناسبت تولد ادمین  ورود 0️⃣0️⃣1️⃣نفر به کانال 🔠🔠🔠(کسب درامد از ارز دیجیتال) رایگانه 👇 🔵 @VIP_Channel 🤑
إظهار الكل...
گرگ فارکستریت • شاهان افشار

درآمد دلاری رایگان با فارکس، اینجا قراره همه باهم پول دربیاریم.

👍 1
🎸#رمان جذاب یکی بخر دو تا ببر به هر حال من نباید عکس العمل شدیدی نشون می دادم و منتظر می شدم تا زمان همه چیز رو روشن کنه . هنوز من و مادر توی آشپزخونه بودیم که امین اومد در یک لحظه خشکم زد ؛ حمام رفته بود واصلاح کرده بود تی شرت سفید رنگی پوشیده بود با یک دست کت و شلوار دودی رنگ ؛ اونقدر شیک و برازنده به نظرم اومد که اصلا با پلیسی که همیشه ته ریش داشت و با اخم دستور می داد فرق می کرد ؛ نتونستم جلوی خودمو بگیرررم و...... 🔥ادامه رو اینجا بخون➡
إظهار الكل...
"⁦♥️⁩🌸 حـس خوب 🌸♥️"

♥رمــانهای جـذاب بـدون ســـانسـوررر❤ 🎀پستای متنوع و زیبـا🎀 کپی و فوروارد رمان بدون نام کانال ممنوع

👍 1🔥 1
إظهار الكل...
اطـلــاعــات زنــاشـــویـــی

اگه میخوای رابطه جنسی خوبی با پارتنرت داشته باشی جوین شو 😍 زیر ۱۸ سال ممنوع 🔞

🔥 1
Photo unavailable
🔹عوارض بسیار شدید و خطرناک《 خودارضایی》که شاید نمیدونستی : مشاهده فیلم ➡️
إظهار الكل...
🔥 1
واویلا بیا ببین چه خبره اینجا😱 نبینی نصف عمرت بر فناست😮‍💨😛 بزن رو این لعنتی ها👇😝 😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎😎 🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌 🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌 فقط بی جنبه بازی در نیار 😋😏
إظهار الكل...
😍کانال شادی😋

﷽ لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم پیج اینستاگرام شادی👇 www.instagram.com/chaneleshadi لحظاتي خوش در کانال شادی 🌷🌷🌷 شادي شما آرزوي ماست 😜

👍 3
00:04
Video unavailable
💕آنروز كه بدانی بی شكل هستی، ‌روز بزرگی است. روز كنار رفتن پردهٔ اسرار است. بعد از آن ديگر همان آدم گذشته نخواهی بود. بعد از آن تو جزيی از خدا ميشوی، و خدا جزيی از تو ...💕 #اشو ✨#شبتون_خوش✨🙏❤️🌸 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
إظهار الكل...
👍 4 2🙏 1
00:23
Video unavailable
با این ترفند. از شر سوسک چندش راحت شین🪳 😱منکه خیلی از سوسک میترسم شما چطور؟؟؟😊 ایرانسل جدید ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | ایرانسل | همراه اول   ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐    @shaparaakiiii
إظهار الكل...
👍 8