cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ترنم اردیبهشت

مشاركات الإعلانات
484
المشتركون
-224 ساعات
+37 أيام
+2830 أيام
توزيع وقت النشر

جاري تحميل البيانات...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
تحليل النشر
المشاركاتالمشاهدات
الأسهم
ديناميات المشاهدات
01
نامت آن قدر زیباست که ساحل به ساحل موج به موج دریا ترت می کند اولین کسی که دریا صدایت کرد شاید اولین شاعر بود رقیه  کاویانی @taranom_ordibehesht
320Loading...
02
کابوس این خیابانِ مه آلود به کجا می کشاندم بروم.  نروم ، نمی دانم‌ شاید از خواب دیشب ام سر در بیاورم که از هوا نیزه می بارید که زمین از تپّه های جمجمه رشته کوه شده بود که نیزه بازان در شیشه های نوشابه خونِ خنک سر می کشیدند بهتر است برگردم تا کسی خوابم را تعبیر نکند بهتر است به پشت سرم هم نگاه نکنم    رقیه کاویانی @taranom_ordibehesht
1391Loading...
03
پوشیده شهر ، رختِ سیاهش را پائین کشیده ابر، کلاهش را سرداده است عابرِ تندر هم آن خنده هایِ گاه به گاهش را جُز ناودانِ پیر ، نمی فهمد کس هق هقِ تنیده به آهش را یک سارِ خیسِ غمزده می پُرسد از شاخه ی چنار ، پناهش را امشب به عشق پنجره می خواند باران ، قصیده هایِ پگاهش را جوبار ، از هجومِ پلیدی بود کج کرد اگر ادامه ی راهش را باران ! ببار  تاکه  بشوید  شهر از رویِ چهره ، گَردِ گُناهش را خورشیدِ بیدریغ ، نشان دادست از پُشتِ ابر ، صورتِ ماهش را    جعفردرویشیان«غروب» @taranom_ordibehesht
1202Loading...
04
‍ سقوط تا اعداد هیچ خسته است از جهان هیچ‌تری که از کول‌اش پا پایین نمی‌گذارد. نه آدمی‌زاد و نه شاید دیگر سهمِ کلمه و کلام نیست. سی، صد، یا سی‌صد، یا هزار و که همه در یک دقیقه کش برمی‌دارند تن به حجمِ ناتوانِ ماشین‌حساب نمی‌دهند. عدد هرگز حسِ از نفس‌افتادگان را در حال‌و‌هوای هیچ سطر و صفحه و یا هیچ کتابی تفسیر می‌کند/ نمی‌کند! برگ‌های بهارینه را که کاری نیست با ارقام که نه رگ دارند وُ نه پی! ببین بمب‌ها چگونه بر اعداد می‌بارند ببین چند رگ‌بار به سینه‌ی عددِ یک از مگسکِ کور شلیک می‌شود ببین طناب‌ها چگونه با غبارِ چهار نعل دنبالِ گردنِ اعداد می‌روند می‌بینی آبله در چاله و چاه مسیرِ ماه را چه بی‌محابا وجب‌به‌وجب می‌پاید. بر گرده‌ی این هیچ پاهایم دیری‌ست زده‌اند به آخرِ کابوس آیا هیچ هیچی پیدا می‌شود مرا تنها یک دم و باز دم از این هیچ پیاده کند!   نصرت‌الله مسعودی @taranom_ordibehesht
370Loading...
05
۱)                        "ماجرا" در خیابان بیهوده درنگ می کردم. خیرگی بودم بهتی که نیمه روشنای فلق بود در خیابان مثل علف‌های هرزه دست‌هام قد می‌کشید سینه نبود                     پر بود ز بوی شگفت خاک چنین که می‌چرخم بر خود و بر هیچ بر خاکم از پنجه‌هات درختی برویان!                              ‌‌۲) " دیدن"   میان گلبرگ‌های اتفاق می‌خواهم سپیده‌دمی بپیچانم که‌‌ از اندام تو تازه‌تر باشد. دلی از نسیم دیده‌ام آن‌سوی نیمه‌شب انگار در نگاه دیگری‌ست که حجِ حلّاج  تن دارد   بگذار! در بریده‌های من تب کند اقبال هرچه نسیم   امیر بهادری @taranom_ordibehesht
440Loading...
06
چشم‌های تو میشیِ مایل به معبدی متروک از آن‌ها که در مسیرِ نگاهشان چندبار دینِ آدم عوض می‌شود دست‌هایت ضمیرهای مستتر نوازش از آن‌ها که جلوی آدم را می‌گیرند و دیگر نمی‌شود به روزهای قبل برگشت و قلبت... کسی چه می‌داند خدا هنگام خلقتِ بعضی‌ چیزها به چه فکر می‌کرده!؟ از آن آهنگ‌ها بودی که هرکسی لااقل یک‌بار در عمرش با آن‌ها گریسته‌است و آدم را ناچار می‌کنند به هرکسی حسادت کند حسادت می‌کنم چون من سزاوارترینِ زنانم برای آن‌که اندوه را به ساعتِ چهارِ نیمه‌شب انتظار را به سال‌های ماندۀ عمر و زخم را به قلبم ضمیمه کنم.    لیلا کردبچه    درنا در بزرگ راه @taranom_ordibehesht
431Loading...
07
دوست دارم خون‌بازی را نه همیشه روی بوم، من که چون لکه‌های آخر زنانگی کمرنگم و بوی زیرسیگاریِ پُرم خفه می‌کند زهم ماهی را، از خماری ،دریا را عرق می‌کنم و ماهیِ کوچک دیگر فرمان نمی‌برد از من ، موجی حقیرم که آمده‌ام هم‌آغوشیِ ماسه‌ها را به هم بزنم کف کند دهانم تشنج را به تورِ ماهیگیر بیندازم ، و خون را که گم شده در آب ،پیدا کنم، کمرنگم چون قایقی کهنه که جای آب خاک را از دامنش می‌تکاند فاطمه صادقی @taranom_ordibehesht
420Loading...
08
  صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن کار صواب باده پرستیست حافظا برخیز و عزم جزم به کار صواب کن    حافظ درودی همراه با مهر  پیشکش شما مهربانان،  آزاد اندیشیان  و عاشقان زندگی صبح تون بخیر و شادی فصل بهار است ، موسم زایش و شکفتن گل ها  و خلق زیبایی ها  ، امید ایام به گونه ای بر شما بگذرد،  که سبزی زندگی همواره در دسترس،  وگل لبخند تان بسان بهار همواره شکوفا باشد
2253Loading...
09
از اتفاق کدام جهانی از جهان کدام اتفاق از کدام فاصله‌ی نمی‌دانم‌ها که سخن گیج می‌رود در پیچاپیچِ هیچ ای وصله ی مدام پذیرش ای زایشِ زنده‌ی هر نبود چنگی از زندگی برنتافتیم و ندانستیم مرگ آن‌قدر خسته است که به انتظارِ مرگِ خود دست از زندگی شسته     فرناز جعفرزادگان @taranom_ordibehesht
2661Loading...
10
بیهوده بود خاموش کردن چراغ و در تاریکی پنهان شدن بیهوده بود خواباندن ساعت بیهوده بود خیره شدن به عکس‌های قدیمی..‌. بیهوده بود و موهایم همچنان سپید میشد حمیدرضا شکارسری @taranom_ordibehesht
2761Loading...
11
#طنز آیرونیک وتراژیک در غزل حافظ اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُل‌بیز است به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است صُراحی‌ای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌ انگیز است در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن که همچو چشمِ صُراحی زمانه خونریز است به آبِ دیده بشوییم خِرقه‌ها از می که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سِپِهر که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است سپهرِ بر شده پرویزنی‌ست خون افشان که ریزه‌اش سر کَسری و تاجِ پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است   آیرونی در فرهنگ زبان فارسی معادل ندارد به طنز وتمسخر و کنایه ای گفته می شود که در عین خنده آور بودن ،نیش تندی به یک شخص یا موقعیت ناخوشایند جامعه می زند. حافظ درنخسین بیت غزل ،با حرف اگرچه  به موقعیت دردناک خود اشاره می کند که در هوای بهاری ، مجبور است شراب راکه  شادی بخش است پنهان کند  و باد را هم به دلیل انتشار عطر گل‌ها دوست دارد بدون موسیقی ،از آنها لذت ببرد چون محتسب ،تیز است یعنی گوش تیزکرده که فضولانه ،شادی حافظ را در هم بشکند .طنز ماجرا اینجاست که محتسب تیز و باهوش نیست چون با صدای چنگ ،شراب نوشیدن ،همه را باخبر می کند.درحقیقت بی اعتمادی بسیار اضطراب آوری را توصیف می کند که اگر با دوستی خلوت کردی وپیاله شرابی هم داشتی به عقل نوش یعنی بسیار احتیاط آمیز که روزگار ،فتنه انگیز است  شر به پا می کند.در بیت سوم با طعنه به صوفیه می گوید پیاله را در آستین مرقع پنهان کن  روزگار مثل تنگ شراب ،از چشمش خون می ریزد که دو معنی زیبا دارد یکی قرمزی رنگ شراب ودیگری انسان‌وار دانستن روزگار که چشمهای خون آلود وخشمگین دارد. در بیت چهارم طنز آیرونیک حافظ با غلظت بیشتر و معنی ساختار شکنانه تری بیان می شود که تناقض های انسان در جامعه عصر حافظ است ،با چشمهای گریان ،خرقه صوفیانه را با شراب شستن ،هم نشانه ی پرهیزگاری زاهدانه را هدف طنز خود می گیرد وهم ریاکاری صوفیانه را .تصویر آدمی که اشک می ریزد ، در حال عبادت ودر همان حال ،لباسش را با شراب که نجس قلمداد می شود شستشو می دهدخنده داراست .درچشم زاهد ،ناپاک را با پاک می شویند ولی حافظ ،ناپاک زاهد را پاک کننده غبار وجود خود می داند که با شراب شستن  لباس ،تابوشکنی هنری می کند،.در بیت پنجم به آیرونی تراژیک می رسد که هستی شناسانه است .ناخرسندی حافظ از ظلم و ستم جهان است که اندیشه خیامی است . سقف آسمان را دارای سوراخ‌هایی تجسم می کند که خرده ریزه های ریخته از آن ،تراشه های سر قدرتمندان و تاجدارانی مثل کسری و خسرو پرویز است.درپایان غزل ،به جهانگشایی غزل خود اشاره می کند که دل همه پارسی گویان  آن روز دنیا را تسخیر کرده است .غزل حافظ نیز پیوستگی ارگانیکی دارد که درونمایه طنز و آیرونی در سراسر آن تنیده شده است .تحقیر وتمسخر دنیای قدرتمندان در برابر شادی و طرب حافظ و شعر جهانگیر او هیچ است اما اضطراب حافظ از مزاحمت شادی کش روزگار که خلوت شاعر را می آشوبد ، همچنان باقی است که نمی تواند به صدای بلند ،شادی اش را پرواز دهد موسیقی بشنودبا یاران در خلوت خوش باشد چون هر لحظه اضطراب حضور محتسب و حوادث جهان ناپایدار بر زندگی و حیات تو سیطره دارد.فرم ارگانیک این غزل حافظ نیز سیر درختی دارد یعنی از پایین که شراب وبهار با حضور شری به نام محتسب شروع می شود و به سمت بالا یعنی آسمان می رود که خونریزتر از محتسب است رحمان کاظمی @taranom_ordibehesht
20Loading...
12
#طنز آیرونیک وتراژیک در غزل حافظ اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُل‌بیز است به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است صُراحی‌ای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌ انگیز است در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن که همچو چشمِ صُراحی زمانه خونریز است به آبِ دیده بشوییم خِرقه‌ها از می که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سِپِهر که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است سپهرِ بر شده پرویزنی‌ست خون افشان که ریزه‌اش سر کَسری و تاجِ پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است   آیرونی در فرهنگ زبان فارسی معادل ندارد به طنز وتمسخر و کنایه ای گفته می شود که در عین خنده آور بودن ،نیش تندی به یک شخص یا موقعیت ناخوشایند جامعه می زند. حافظ درنخسین بیت غزل ،با حرف اگرچه  به موقعیت دردناک خود اشاره می کند که در هوای بهاری ، مجبور است شراب راکه  شادی بخش است پنهان کند  و باد را هم به دلیل انتشار عطر گل‌ها دوست دارد بدون موسیقی ،از آنها لذت ببرد چون محتسب ،تیز است یعنی گوش تیزکرده که فضولانه ،شادی حافظ را در هم بشکند .طنز ماجرا اینجاست که محتسب تیز و باهوش نیست چون با صدای چنگ ،شراب نوشیدن ،همه را باخبر می کند.درحقیقت بی اعتمادی بسیار اضطراب آوری را توصیف می کند که اگر با دوستی خلوت کردی وپیاله شرابی هم داشتی به عقل نوش یعنی بسیار احتیاط آمیز که روزگار ،فتنه انگیز است  شر به پا می کند.در بیت سوم با طعنه به صوفیه می گوید پیاله را در آستین مرقع پنهان کن  روزگار مثل تنگ شراب ،از چشمش خون می ریزد که دو معنی زیبا دارد یکی قرمزی رنگ شراب ودیگری انسان‌وار دانستن روزگار که چشمهای خون آلود وخشمگین دارد. در بیت چهارم طنز آیرونیک حافظ با غلظت بیشتر و معنی ساختار شکنانه تری بیان می شود که تناقض های انسان در جامعه عصر حافظ است ،با چشمهای گریان ،خرقه صوفیانه را با شراب شستن ،هم نشانه ی پرهیزگاری زاهدانه را هدف طنز خود می گیرد وهم ریاکاری صوفیانه را .تصویر آدمی که اشک می ریزد ، در حال عبادت ودر همان حال ،لباسش را با شراب که نجس قلمداد می شود شستشو می دهدخنده داراست .درچشم زاهد ،ناپاک را با پاک می شویند ولی حافظ ،ناپاک زاهد را پاک کننده غبار وجود خود می داند که با شراب شستن  لباس ،تابوشکنی هنری می کند،.در بیت پنجم به آیرونی تراژیک می رسد که هستی شناسانه است .ناخرسندی حافظ از ظلم و ستم جهان است که اندیشه خیامی است . سقف آسمان را دارای سوراخ‌هایی تجسم می کند که خرده ریزه های ریخته از آن ،تراشه های سر قدرتمندان و تاجدارانی مثل کسری و خسرو پرویز است.درپایان غزل ،به جهانگشایی غزل خود اشاره می کند که دل همه پارسی گویان  آن روز دنیا را تسخیر کرده است .غزل حافظ نیز پیوستگی ارگانیکی دارد که درونمایه طنز و آیرونی در سراسر آن تنیده شده است .تحقیر وتمسخر دنیای قدرتمندان در برابر شادی و طرب حافظ و شعر جهانگیر او هیچ است اما اضطراب حافظ از مزاحمت شادی کش روزگار که خلوت شاعر را می آشوبد ، همچنان باقی است که نمی تواند به صدای بلند ،شادی اش را پرواز دهد موسیقی بشنودبا یاران در خلوت خوش باشد چون هر لحظه اضطراب حضور محتسب و حوادث جهان ناپایدار بر زندگی و حیات تو سیطره دارد.فرم ارگانیک این غزل حافظ نیز سیر درختی دارد یعنی از پایین که شراب وبهار با حضور شری به نام محتسب شروع می شود و به سمت بالا یعنی آسمان می رود که خونریزتر از محتسب است رحمان کاظمی
3252Loading...
13
احساس ویژه می خواهد عشق به زنی در دوردست که هیچ کار ویژه ای نمی کند اما هست و این ویژگی اوست ...   م . روان‌شید @taranom_ordibehesht
2942Loading...
14
. ۱ نشانِ گورِ من نعلی ست که هر شب با ماه می آمیزد و هر صبح بر پای مادیانی می نشیند تا کلیدِ گور مرا آن سوی رود ها                         بیفکند. ۲ غروب اَبرها که بیایند خواهم مُرد در اُردیبهشتِ گُل ها با چشمانی باز... قاسم آهنین جان
3564Loading...
15
. 🔻۱ نشانِ گورِ من نعلی ست که هر شب با ماه می آمیزد و هر صبح بر پای مادیانی می نشیند تا کلیدِ گور مرا آن سوی رود ها                         بیفکند 🔻۲ غروب اَبرها که بیایند خواهم مُرد در اُردیبهشتِ گُل ها با چشمانی باز... قاسم آهنین جان
10Loading...
16
اگر چه باده فَرَح بخش و باد گُل‌بیز است به بانگِ چَنگ مخور مِی که مُحتَسِب تیز است صُراحی‌ای و حریفی گَرَت به چَنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌ انگیز است در آستینِ مُرَقَع پیاله پنهان کن که همچو چشمِ صُراحی زمانه خونریز است به آبِ دیده بشوییم خِرقه‌ها از می که موسمِ وَرَع و روزگارِ پرهیز است مجوی عیشِ خوش از دورِ باژگونِ سِپِهر که صاف این سر خُم جمله دُردی آمیز است سپهرِ بر شده پرویزنی‌ست خون افشان که ریزه‌اش سر کَسری و تاجِ پرویز است عراق و فارس گرفتی به شعرِ خوش حافظ بیا که نوبتِ بغداد و وقتِ تبریز است    حافظ درودی پر مهر پیشکش شما زیبا دلان صبح عشق و زندگی در این طلوع با شکوه و هستی مهر بر شما فرخنده و خجسته باد تن سلامت را حال و دلی خوش طلب می کند امید ایام به گونه ای بر شما بگذرد،  که حال  دلتان همواره خوش باشد
3472Loading...
17
چرا به یاد نمی آوریم ؟ روبروی هم نشستن و گریستن ، روبروی هم نشستن و دریا را دیدن ، دیگر از جهان چیزی به یادمان نخواهد آمد . سید علی صالحی @taranom_ordibehesht
1082Loading...
18
آنکه می گوید دوستت می دارم دل اندُه گینِ شبی ست که مهتابش را می جوید    احمد شاملو
3434Loading...
19
هنگامی که نفس های با کره ات در مدار روح گلوله مخدوش می شود به یاد آر که قلب سنگی من در اقصای فریاد تو می تپد   بهرام اردبیلی @taranom_ordibehesht
3502Loading...
20
مظنونِ اصلی چه‌گونه است که ردی از من به جا مانده است بر تمامیِ ماشه‌ها حال‌آن‌که حتا گلوله‌یی شلیک نکرده‌ام؟ چه‌گونه است که پزشکیِ قانونی هویت‌ام را بر تمامیِ چاقوهای خونی دیده است بی‌آن‌که حتا زخمی زده باشم؟ چرا تمامِ کبودی‌های روی گردنِ خفه‌شده‌گان به من ختم ‌می‌شود؟ چرا نام‌ام بر تمامِ طناب‌های اعدام حک شده است؟ چه‌گونه‌ است که مظنونِ اصلیِ تمامِ قتل‌ها هست‌ام؟ به آینه نگاه می‌کنم کسی در آینه به من می‌گوید تو سال‌هاست که اثرِانگشت‌ات را کرایه داده‌یی سال‌هاست که انگشت‌ات را در جوهر می‌زنند سال‌هاست که انگشت‌ات را در سرب می‌زنند سال‌هاست که انگشت‌ات را در خون می‌زنند و بر صورتِ تمامیِ مُرده‌گان طرحی از لب‌خند ترسیم می‌کنند... بابک زمانی به نقل از جلد شانزدهم کتاب داروگ، زمستان ۱۴۰۲
2153Loading...
21
سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم عبوس زهد به وجه خمار ننشیند مرید خرقه دردی کشان خوش خویم شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست کشید در خم چوگان خویش چون گویم گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید کدام در بزنم چاره از کجا جویم مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم تو خانقاه و خرابات در میانه مبین خدا گواه که هر جا که هست با اویم غبار راه طلب کیمیای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرین بویم ز شوق نرگس مست بلندبالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک غبار زرق به فیض قدح فروشویم    حافظ با درود صبح آدینه روز بهاری تون فرخنده و خجسته باد تن سلامت ، حال خوش می خواهد حال خوش زمانی در دسترس است ، که دستان پر مهر والدین نزد فرزندان شان خالی نباشد اگر روزی همه صاحبان اندیشه ، زر و قدرت عاشقانه قوانین را مشق ، و آنرا بدست  مجریان عاشق  بسپارند ، آیا دیگر  از ظلمت و نکبتی خبری در جامعه باز نشر پیدا می کرد ؟ امید روزی را شاهد باشیم که بوی باروت در هیچ نقطه ای به مشام نرسد تن تان رویین و آفتاب نگاه تان همواره تابنده باد
2965Loading...
22
کافی است زنگ خانه را بزنی تا هزار پرنده در حیاط خانه به پرواز درآیند و من سراسیمه صورتم را در آینه وارسی کنم به موهایم دست بکشم و پس از سالها نگران زیبایی ام باشم در کمد را باز کنم آن پیراهن سفید تترون دوباره پیدایم کند و من زیر این چهره اندوهگین دنبال جوانی ام بگردم.    جوادگنجعلی موهبت غریب وال بودن @taranom_ordibehesht
1144Loading...
23
کنم مدح خم ابروت یا روت نهم نام لبت یاقوت یاقوت یقینم هست فایز زنده گردد رسد بر تخته ی تابوت تابوت بتا عشقت به جانم آتش افروخت که تا صبح قیامت بایدم سوخت گر از آبم برون آری بمیرم وفا داری ز ماهی باید آموخت فایز دشتستانی @taranom_ordibehesht
3655Loading...
24
برای تو می‌خندم اقاقیا فرشته فقرا شربت عصرانه خنکش را برایمان مهیا می‌سازد. بر تو خم می‌شوم: رفتار نسیم و جانوران آب  در پوست توست. و هوا جام جان شاپرکی‌ست که در میان هزار خورشید و هزار سایه‌ی تو می‌سوزد و شاهد است. تو خوشه‌های سپید خردسالی‌ی منی که دوباره می‌چینم. تو انگشتان نخستین منی. کنار جالیزهای سبز خیار فقرا می‌خندند: می‌بینی چگونه برهنه‌ام؛ حتا ناف مرا هنوز نبریده‌اند: عشقم چون تولدی تازه هنوز لزج و خونی‌ست. برای تو می‌خندم. در خانه‌های نزدیک چراغ‌ها را زودتر افروخته‌اند.  هوا میان هزاران چراغ و هزاران سایه‌ی تو از دوردست تا نزدیک خاکستر است. مرا کاشته بودند کاشته بودندم تا با خورشیدهای عجول احاطه‌ام کنند. تو آمدی و چنان نرم مرا چیدی که رفتار نسیم را در دست تو حس کردم. تو شاهد خورشید و هوا شدی نسیم در گیسوان سرخ سوزانت. جانوران آرام به خواب شدند و رفتار خون صافی‌ی تو در خواب یکایکشان حس شد. تو مانند چهره‌یی شدی که من بر او نگریستم و  می‌نگرم. عشقم چون تولدی تازه هنوز لزج و خونی‌ست. بیا حیاط‌های کوچک را  حشرات و نور می‌پوشانند. برای تو می‌خندم. برای تو می‌خندم. اقاقیا امروز برایمان شربت خنک عصرانه می‌آرد. بیژن الهی
1171Loading...
25
۱ یک باغ،  گل ستاره در من رویید تا روشنی تورا به رویم پاشید تصویر تورا گرفته ام در آغوش هفت پشت زمین دردل من می رقصید ۲ من عاشق آن نگاه طوفانی تو از کوه و کمر زدم به مهمانی تو پاشید سلام تو به بی برگی من سرسبز شد از لهجه بارانی تو رحمان کاظمی
1170Loading...
26
ما یک خورشید قراضه آن بالا داریم که همه چیز را مهربانانه زخمی می کند دل هایمان را جمع کرده ایم تا به او قرض بهیم که به دل قدیمی خود بچسباند و همه با هم بتوانیم با چیز های کهنه کنار بیاییم برای دوست داشتن بیشتر برای زخمی شدن بیشتر   شهرام شیدایی @taranom_ordibehesht
1180Loading...
27
گاهی با خودم فکر می کنم  درختی که تنها بالای کوه زندگی می کند چرا باید از جنگل فرار کرده باشد...!   صابر ساده @taranom_ordibehesht
1932Loading...
28
آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف آفتابیست که در پیش سَحابی دارد چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد     حافظ درود صبح عشق و زندگی بر شما عاشقان زندگی فرخنده و خجسته باد این همه شتاب برای چیست ؟ مقصد من تو شاید امروز محقق گردد امان از آن روزی که نادم از گذر عمر گران خود باشیم اینک لحظات را دریاب ، و با شتاب از سیاهی ها گذر ،و با مهر دل  عشق را در دل ها نهادینه کن ، که زیبایی زندگی در عشق خلاصه می گردد روز خوش و ایام بکام
3784Loading...
29
آن که از سُنبُلِ او، غالیه تابی دارد باز با دلشدگان ناز و عِتابی دارد از سَرِ کُشتهٔ خود می‌گذری همچون باد چه توان کرد؟ که عمر است و شتابی دارد ماهِ خورشید نُمایَش ز پسِ پردهٔ زلف آفتابیست که در پیش سَحابی دارد چشمِ من کرد به هر گوشه روان سیلِ سرشک تا سَهی سَروِ تو را تازه‌تر آبی دارد غمزهٔ شوخِ تو خونم به خطا می‌ریزد فرصتش باد که خوش فکر صوابی دارد آب حَیوان اگر این است که دارد لبِ دوست روشن است این که خِضِر بهره سرابی دارد چشمِ مخمورِ تو دارد ز دلم قصدِ جگر تُرک مست است مگر میلِ کبابی دارد جانِ بیمارِ مرا نیست ز تو روی سؤال ای خوش آن خسته که از دوست جوابی دارد کِی کُنَد سویِ دلِ خستهٔ حافظ نظری چشمِ مستش که به هر گوشه خرابی دارد     حافظ درود صبح عشق و زندگی بر شما عاشقان زندگی فرخنده و خجسته باد این همه شتاب برای چیست ؟ مقصد من تو شاید امروز محقق گردد امان از آن روزی که نادم از گذر عمر گران خود باشیم اینک لحظات را دریاب ، و با شتاب از سیاهی ها گذر ،و با مهر دل  عشق را در دل ها نهادینه کن ، که زیبایی زندگی در عشق خلاصه می گردد روز خوش و ایام بکام
10Loading...
30
رفتنت یعنی دوباره ابتدای بی کسی ذره ذره انجمادم در دمای بی کسی بی تو باید در قفس آهسته مرد و دم نزد در فضای میله دار و نخ نمای بی کسی لاشه ام را می کشم تا روبروی آیِنه میروم آهسته سمتش با عصای بی کسی آیِنه دارد مرا بی تو تمسخر می کند  وه چه می آید به تو رخت و ردای بی کسی! انسجام هر غزل بعد از تو قطعا مشکلست شعر گفتن با همین سه تا هجای"بی کَ سی" فاتحه خواندم نثار روح خواجه، بعد از آن ‌ نیتی کردم برای ماجرای بی کسی "یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور" وعده ی تکراری حافظ برای بی کسی! گیرم اصلا آمدی ، سودی ندارد دیدنم له شدم دیگر بقرآن زیر پای بی کسی  علی قهرمانی @taranom_ordibehesht
3556Loading...
31
من از دوستت دارم از تو سخن از به آرامی از تو سخن از به تو گفتن از تو سخن از به آزادی وقتی سخن از تو می‌گويم از عاشق از عارفانه می‌گويم از دوستت دارم از خواهم داشت از فكر عبور در به تنهایی من با گذر از دل تو می‌كردم من با سفر سياه چشم تو زيباست خواهم زيست من با به تمنای تو خواهم ماند من با سخن از تو خواهم خواند ما خاطره از شبانه می‌گيريم ما خاطره از گريختن در ياد از لذت ارمغان در پنهان ما خاطره‌ايم از به نجواها من دوست دارم از تو بگويم را ای جلوه از به آرامی من دوست دارم از تو شنيدن را تو لذت نادر شنيدن باش تو از به شباهت از به زيبایی بر ديده تشنه‌ام تو ديدن باش... یدالله رویایی @taranom_ordibehesht
1280Loading...
32
1 سکوت، دسته گلی بود میان حنجره ی من ترانه ی ساحل، نسیم بوسه ی من بود و پلک باز تو بود. بر آب ها پرنده ی باد، میان لانه ی صدها صدا پریشان بود. بر آب ها، پرنده، بی طاقت بود. صدای تندر خیس، و نور، نورتر آذرخش، در آب آینه ای ساخت که قاب روشنی از شعله های دریا داشت. نسیم بوسه و پلک تو و پرنده ی باد، شدند آتش و دود میان حنجره ی من، سکوت دسته گلی بود.   یداله رویایی @taranom_ordibehesht
3542Loading...
33
دل  بی چیزم پر و بالم را می فروشد تو خریدارش باش دریاچه ی بی صدف بی ماهی رودخانه های مرا می فروشد تو چشمه و رود من باش سنگ های خانه ام از هم باز می شوند و به کوهستان ها می گریزند تو ماءمن من باش ابر های پاییزی پیراهن پاره اند تکه تکه و خونین پیراهن پاره اند  به درختانم مپوشان کاج های صلیب شده دنبالم می دوند و من کبوتر ترس خورده ی که به ناجا ها می گریزم تو منزل آخرم باش !    محمد شمس لنگرودی @taranom_ordibehesht
4097Loading...
34
زنبور ها را مجبور کرده ایم از گل های سمی عسل بیاورند !!!! و گنجشکی که سال ها بر سیم برق نشسته از شاخه های درخت می ترسد !!! با من بگو چگونه بخندم ؟ هنگامی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند !! ما کاشفان کوچه های بن بستیم حرف های خسته ای داریم ، این بار پیامبری بفرست که تنها گوش کند ...! گروس عبدالملکیان @taranom_ordibehesht
3595Loading...
35
چشمت شراب بود و نگاهت شراب‌تر چشمت خراب کرد و نگاهت خراب‌تر     جواد زهتاب @taranom_ordibehesht
1242Loading...
36
                                                         شب از بیشه هم گذشت ! آرامش کوچه باغ ها به وحشت پیچید مردمان زیر طاق بی مهری آسمان شولای تدبیر بر سر کشیدند و من به یاسی دل بسته ام کز دلگیری قراردادها در جانم ریشه دارد عرفان کدام کعب تو را از این همه حادثه به خاموشی نشانده است فروغ رمضانی    @taranom_ordibehesht
1221Loading...
37
این آواز را چگونه به شهر برسانیم؟ که آواز            در پشتِ دروازه‌های گمان                                             خواهد مرد... تو با خواب به شهر در آ تا آواز در چشمان‌ات مخفی باشد. ما که از دیروزِ گرمِ اتاق‌های اِستوایی آمده‌ایم قرارمان           در پای‌تخت آوازهای صبح است    احمدرضا احمدی @taranom_ordibehesht
1182Loading...
38
از آن همه رنج سفر ازاین همه زخم که زندگی را سر می برد بر بالهای تو چه با خودت به خانه می بری پرنده ی غمگین! که شادی می فروشی ازپشت میله ها به دختران دم بخت وپسران رم کرده از زندگی دربازار دستفروشان شادی را زندگی کن پرندگان مغموم شادی آنچه می فروشند گیرشان نمی آید رحمان کاظمی @taranom_ordibehesht
1292Loading...
39
هستم تا بدان هنگام که کولیان از پوست چُروکیده‌ام نی انبان بسازند و لبان تَرک خورده ی رامشگری مطرود در سیاه چادر اجدادی‌اش مرا به بوسه بگیرد... عباس باقری
1214Loading...
40
دلِ من در هوایِ روی فَرُّخ بُوَد آشفته همچون مویِ فَرُّخ بجز هندویِ زلفش هیچ کس نیست که برخوردار شد از روی فَرُّخ سیاهی نیکبخت است آن که دایم بُوَد همراز و هم زانوی فَرُّخ شَوَد چون بید لرزان سروِ آزاد اگر بیند قدِ دلجویِ فَرُّخ بده ساقی شرابِ ارغوانی به یادِ نرگسِ جادوی فَرُّخ دوتا شد قامتم همچون کمانی ز غم پیوسته چون ابروی فَرُّخ نسیم مُشک تاتاری خِجِل کرد شمیم زلف عَنبربوی فَرُّخ اگر میلِ دلِ هر کس به جایست بُوَد میلِ دلِ من سوی فَرُّخ غلامِ همتِ آنم که باشد چو حافظ بنده و هندوی فَرُّخ   حافظ درود صبح عشق و زندگی بر شما فرخنده باد جانا اگر  از عشق  سخن میگویی ، ابتدا  مرید حافظ شو ، و با حال و زبان او سخن بر زبان ران  ، تا ناگفته ای در دل باقی نماند جاودانگی زندگی زیبا را باید در طلوع، پایداری و پایبندی به عشق جستجو کرد پیوسته تن تان سلامت ، و همه لحظه ها دلت همواره همراه با شور عاشقی و عشق به زندگی باد
3674Loading...
نامت آن قدر زیباست که ساحل به ساحل موج به موج دریا ترت می کند اولین کسی که دریا صدایت کرد شاید اولین شاعر بود رقیه  کاویانی @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
کابوس این خیابانِ مه آلود به کجا می کشاندم بروم.  نروم ، نمی دانم‌ شاید از خواب دیشب ام سر در بیاورم که از هوا نیزه می بارید که زمین از تپّه های جمجمه رشته کوه شده بود که نیزه بازان در شیشه های نوشابه خونِ خنک سر می کشیدند بهتر است برگردم تا کسی خوابم را تعبیر نکند بهتر است به پشت سرم هم نگاه نکنم    رقیه کاویانی @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
پوشیده شهر ، رختِ سیاهش را پائین کشیده ابر، کلاهش را سرداده است عابرِ تندر هم آن خنده هایِ گاه به گاهش را جُز ناودانِ پیر ، نمی فهمد کس هق هقِ تنیده به آهش را یک سارِ خیسِ غمزده می پُرسد از شاخه ی چنار ، پناهش را امشب به عشق پنجره می خواند باران ، قصیده هایِ پگاهش را جوبار ، از هجومِ پلیدی بود کج کرد اگر ادامه ی راهش را باران ! ببار  تاکه  بشوید  شهر از رویِ چهره ، گَردِ گُناهش را خورشیدِ بیدریغ ، نشان دادست از پُشتِ ابر ، صورتِ ماهش را    جعفردرویشیان«غروب» @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
‍ سقوط تا اعداد هیچ خسته است از جهان هیچ‌تری که از کول‌اش پا پایین نمی‌گذارد. نه آدمی‌زاد و نه شاید دیگر سهمِ کلمه و کلام نیست. سی، صد، یا سی‌صد، یا هزار و که همه در یک دقیقه کش برمی‌دارند تن به حجمِ ناتوانِ ماشین‌حساب نمی‌دهند. عدد هرگز حسِ از نفس‌افتادگان را در حال‌و‌هوای هیچ سطر و صفحه و یا هیچ کتابی تفسیر می‌کند/ نمی‌کند! برگ‌های بهارینه را که کاری نیست با ارقام که نه رگ دارند وُ نه پی! ببین بمب‌ها چگونه بر اعداد می‌بارند ببین چند رگ‌بار به سینه‌ی عددِ یک از مگسکِ کور شلیک می‌شود ببین طناب‌ها چگونه با غبارِ چهار نعل دنبالِ گردنِ اعداد می‌روند می‌بینی آبله در چاله و چاه مسیرِ ماه را چه بی‌محابا وجب‌به‌وجب می‌پاید. بر گرده‌ی این هیچ پاهایم دیری‌ست زده‌اند به آخرِ کابوس آیا هیچ هیچی پیدا می‌شود مرا تنها یک دم و باز دم از این هیچ پیاده کند!   نصرت‌الله مسعودی @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
۱)                        "ماجرا" در خیابان بیهوده درنگ می کردم. خیرگی بودم بهتی که نیمه روشنای فلق بود در خیابان مثل علف‌های هرزه دست‌هام قد می‌کشید سینه نبود                     پر بود ز بوی شگفت خاک چنین که می‌چرخم بر خود و بر هیچ بر خاکم از پنجه‌هات درختی برویان!                              ‌‌۲) " دیدن"   میان گلبرگ‌های اتفاق می‌خواهم سپیده‌دمی بپیچانم که‌‌ از اندام تو تازه‌تر باشد. دلی از نسیم دیده‌ام آن‌سوی نیمه‌شب انگار در نگاه دیگری‌ست که حجِ حلّاج  تن دارد   بگذار! در بریده‌های من تب کند اقبال هرچه نسیم   امیر بهادری @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
چشم‌های تو میشیِ مایل به معبدی متروک از آن‌ها که در مسیرِ نگاهشان چندبار دینِ آدم عوض می‌شود دست‌هایت ضمیرهای مستتر نوازش از آن‌ها که جلوی آدم را می‌گیرند و دیگر نمی‌شود به روزهای قبل برگشت و قلبت... کسی چه می‌داند خدا هنگام خلقتِ بعضی‌ چیزها به چه فکر می‌کرده!؟ از آن آهنگ‌ها بودی که هرکسی لااقل یک‌بار در عمرش با آن‌ها گریسته‌است و آدم را ناچار می‌کنند به هرکسی حسادت کند حسادت می‌کنم چون من سزاوارترینِ زنانم برای آن‌که اندوه را به ساعتِ چهارِ نیمه‌شب انتظار را به سال‌های ماندۀ عمر و زخم را به قلبم ضمیمه کنم.    لیلا کردبچه    درنا در بزرگ راه @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
دوست دارم خون‌بازی را نه همیشه روی بوم، من که چون لکه‌های آخر زنانگی کمرنگم و بوی زیرسیگاریِ پُرم خفه می‌کند زهم ماهی را، از خماری ،دریا را عرق می‌کنم و ماهیِ کوچک دیگر فرمان نمی‌برد از من ، موجی حقیرم که آمده‌ام هم‌آغوشیِ ماسه‌ها را به هم بزنم کف کند دهانم تشنج را به تورِ ماهیگیر بیندازم ، و خون را که گم شده در آب ،پیدا کنم، کمرنگم چون قایقی کهنه که جای آب خاک را از دامنش می‌تکاند فاطمه صادقی @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
1
Photo unavailableShow in Telegram
  صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گل ما کوزه‌ها کند زنهار کاسه سر ما پرشراب کن ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم با ما به جام باده صافی خطاب کن کار صواب باده پرستیست حافظا برخیز و عزم جزم به کار صواب کن    حافظ درودی همراه با مهر  پیشکش شما مهربانان،  آزاد اندیشیان  و عاشقان زندگی صبح تون بخیر و شادی فصل بهار است ، موسم زایش و شکفتن گل ها  و خلق زیبایی ها  ، امید ایام به گونه ای بر شما بگذرد،  که سبزی زندگی همواره در دسترس،  وگل لبخند تان بسان بهار همواره شکوفا باشد
إظهار الكل...
👍 1 1
از اتفاق کدام جهانی از جهان کدام اتفاق از کدام فاصله‌ی نمی‌دانم‌ها که سخن گیج می‌رود در پیچاپیچِ هیچ ای وصله ی مدام پذیرش ای زایشِ زنده‌ی هر نبود چنگی از زندگی برنتافتیم و ندانستیم مرگ آن‌قدر خسته است که به انتظارِ مرگِ خود دست از زندگی شسته     فرناز جعفرزادگان @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...
بیهوده بود خاموش کردن چراغ و در تاریکی پنهان شدن بیهوده بود خواباندن ساعت بیهوده بود خیره شدن به عکس‌های قدیمی..‌. بیهوده بود و موهایم همچنان سپید میشد حمیدرضا شکارسری @taranom_ordibehesht
إظهار الكل...