ترنم اردیبهشت
472
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+157 أيام
+5830 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
کاری
که مرگ را
جرعه جرعه بالا می زند
قدم نهاده
در این باغ هزاران ساله
سخن راست را نمی گوید
به کدامین گل
از این بی شماران
نظر دارد
رضا عابد
فردای تو ای دردِ دل افروز گذشت
در سایهی یک داغ جگرسوز گذشت
فردای تو این لحظه ی جاری درباد
ناشاد دلی بود که امروز گذشت
رحمان کاظمی
آزادی شهر از حصارش پیداست
از کینهی چوبههای دارش پیداست
فردای من و تو باز هم تاریک است
سالی که نکوست از بهارش پیداست
مهدی موسوی
👏 3👍 1🙏 1
Photo unavailableShow in Telegram
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییَم در قصدِ جان بود
خیالش لطفهایِ بیکران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم؟
که با ما نرگسِ او سر گران کرد
که را گویم که با این دردِ جانسوز؟
طبیبم قصدِ جانِ ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صُراحی گریه و بَربَط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت، وقت است
که دردِ اشتیاقم قصدِ جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت؟
که یارِ ما چُنین گفت و چُنان کرد
عدو با جانِ حافظ آن نکردی
که تیرِ چشمِ آن ابروکمان کرد
حافظ
درود
صبحعشق و زندگی بر شما فرخنده باد
امید قسمت تان از روزی زندگی آن باشد ، که شایستگی اش را دارید
با تیر مژگان میزنی تیرم چند!
غم عشقت مرا از پای افکند…
با تیر مژگان میزنی تیرم چند
غم عشقت مرا از پای افکند…
چرا میزنی می زنی می زنی میزنی یار
چرا میکشی می کشی می کشی میکشی یار!
تو با تیر نگاهت همه خلق جهان را
همه پیر و جوان را…
چرا میزنی میزنی میزنی میزنی یار…
چرا میکشی میکشی میکشی میکشی یار!
تو با تیر نگاهت همه خلق جهان را
همه پیر و جوان را
علی اکبر شیدا
❤ 3
در سینه هامان
نه عشق مرده بود
نه آرزوى پرواز
نه طپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب
در سینه هامان
یك پرنده
در هوای جنون جان داده بود
یك پرنده
كه بی هیچ جراحتى
جان داده بود
نيكى فيروزكوهی
@taranom_ordibehesht
ای سوسن! راهِ سرو آزاد بگیر
درویشی محض را از او یاد بگیر
او را که تهیدست گرفتی صنما!
اول بشناس و بعد ایراد بگیر
محمد رمضانی فرخانی
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ه.خورشیدی | تهران
❤ 1
#خیام وجهان بیدادگر وبی شعور
ای چرخ فلک خرابی از کینه توست
بیدادگری پیشه دیرینه توست
وی خاک اگر سینه تو بشکافند
بس گوهر قیمتی که در سینه توست
ما لعبتگانیم وفلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی نیاز
یک چند دراین سراچه بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
در رباعی اول ، چرخ فلک را موردخطاب وعتاب قرار می دهد ودر رباعیات دیگر از اجرام وفلک می نالد که بد طراحی شده آندیا کینه دیرینه ای به آزادگان دارند تا به کامیابی نرسند .اعتراض به نظام ناعادلانه جهان در تقابل با نظام احسن آفرینشی است که در گفتمان مرکزی تصوف بود.چرا خیام به جای مبارزه با ستمکاران زمان به ستیز با زمانه پرداخت؟ ممکن است فضای سیاسی خشن عصر او چنان شرایطی را اقتضا می کرد ولی آن همه تاکید بر پدیده مرگ وبی هدف بودن زندگی وآفرینش به خاطر کوتاهی عمر وناپایداری جهان ،نشانه ای است بر ایده ی کوربودن هستی در اندیشه او.چنانکه پیش از او ابوالعلای معری وبرخی فیلسوفان یونانی تلخ اندیش بودند.
در رباعی دوم نیز هستی را صحنه شطرنج یا صحنه مهره بازی می داند البته از روی حقیقتی که بر همه پوشیده است .فلک لعبت باز ،فرصت وقلمرو محدود زیستی و بازی به انسانها می دهد ولی با زنگ پایان بازی کوتاه که مثل برق می گذرد همه انسانها به صندوق عدم فرستاده می شوند .اصطلاح عدم نیز در اندیشه خیام فناشوندگی غیرقابل برگشت است برخلاف گفتمان تصوف که عدم رامرحله جاودانگی روح می دانند. عالم وجودی که قبل از تعین و تعلق به جسم خاکی باشد.البته حافظ هم تحت تاثیر خیام به نظریه بازی فلک باورداردکه می گفت :
فغان که باهمه کس غایبانه باخت فلک
کسی نبود که دستی از این دغا ببرد
این بیت حافظ ، بسیار نومیدانه است . حافظ چرخشهای گفتمانی امیدوارکننده ای هم دارد که درغزل معروف :
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
به بیتی می رسد که فراوقعیتی را می جوید دوراز دسترس خیام ولی دست آموز تخیل حافظ :
هین مشو نومید چون آگه نه ای از سر غیب
هست اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور .
به نظر می آید حافظ امیدش به تحولات پی درپی سیاسی روزگار بود که با اکثریت شاهان آل مظفر ارتباط خوب وحسنه داشت که گاهی به تیرگی می گرایید .تلخی کام خیام از کارجهان بسیارعمیق تروتراژیک تر ازحافظ بود.
رحمان کاظمی
Photo unavailableShow in Telegram
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
خیام
۲۸ اردیبهشت روز بزرگداشت حکیم عمر خیام گرامی باد
تا اینکه صدایم زدی
و حتی دستخطِ کارمند ثبتاحوال در شناسنامهام زیبا شد
و حروف الفبا قسم خوردند
دنیا جای مهربانتری برای زندگی شده است
شنیده بودم بعضی مردها میتوانند
طوری به زنی نگاه کنند
که از شدّتِ زیبایی از پا دربیاید
و لبانش را طوری یادش بیاورند
که بعد از آن ناچار باشد
با بخش بیشتری از صورتش بخندد
نمیدانستم امّا
نمیدانستم
نگاه کردنِ رویارو به مردی چنین
جسارتی میخواهد
که تنها در روزهای ابری با من است
چرا نمیتوانم نگاهت کنم؟
منی که سالهاست میان ابرها سکونت دارم
و پوستم از رطوبتِ مرموزِ مرگ نمناک است،
چرا اینهمه از مواجهه با چشمهای تو میترسم؟
و نگاهم که میکنی، طوری نفس کم میآورم
که باید بر سینهام، پنجرهای کار بگذارم
چطور میتوانی بیآنکه ادعای معجزه داشته باشی
جنازهای را یکبارِ دیگر از مرگ بترسانی؟
و تنها با شکل ادای حروف نامش به او بفهمانی
که در تمام سالهای زندگیاش
آنطورها که فکر میکرده است
زندگی نکرده است.
لیلا کردبچه
جنگل
ردِ پای باران است
ویرانه
ردِ پای طوفان
من ردِ پای توام
همیشه پشت درِ خانه ات
تمام می شوم!
علیرضا راهب