cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ادبیات چیست؟

دنیای مرد آرامی که کتاب‌ها، بهترین دوستانش هستند و دوست دارد برای خودش یک کافه کتاب داشته باشد. عنوان اینجا کتابی‌ست از سارتر که نشر نیلوفر منتشر کرده. ارتباط با ادمین: t.me/hjafarian

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 906
المشتركون
-224 ساعات
-77 أيام
-1230 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

گاستون باشلار می‌گوید همه‌ی نویسندگان بزرگ می‌دانند که جهان از ادبیات می‌خواهر همه چیز باشد و چیزی دیگر: فلسفه، سیاست، علم، اخلاق. متفکر فرانسوی می‌پرسد دلیل این خواست چیست؟ زیرا ادبیات همواره با سرچشمه‌های هستی تکلم‌شده رابطه‌ای مستقیم دارد، در مغز مغزِ کلام که فلسفه و سیاست و اخلاق و علم خود در آن‌جا امکان وجود می‌یابند. اما علم و اخلاق و سیاست و فلسفه، آن‌گاه که محدودیت‌های خود را کشف می‌کنند، به نیک و بد ادبیات توسل می‌جویند تا از نابسندگی‌های خود فراتر روند. اما همراه با ادبیات، فقط به کشف جدایی همیشگی میان کلمات و چیزها می‌رسند، جدایی میان کاربردهای زبان در بازنمایی و تجربه‌های هستی زبان. ادبیات آن عمل آرمانی است که می‌خواهد از این جدایی بکاهد. آن‌گاه که این جدایی را جامه‌ی دیگر می‌پوشاند حماسه نام می‌گیرد و آن‌گاه که آن را آشکار می‌کند شعر و رمان نامیده می‌شود. خودم با دیگران نوشته‌ی کارلوس فوئنتس ترجمه‌ی عبدالله کوثری نشر ماهی صفحه‌ی 101 #یک_جرعه_کتاب @whatisliterature
إظهار الكل...
غزالی می‌گفت جان ما در این دنیا غریب است، رشید‌الدین فضل‌‌الله همدانی در جواب معارضان او که بر این سخن غزالی خرده گرفته ‌بودند، نوشته: «هر چیزی که از اصل و منشا خود به اختیار و یا به غیراختیار به اراده یا به قسر دور شد و به چیزی دیگر متصل گشت، او غریب است زیرا منشا آن جای دیگری باشد.» خرد چون به جان و تنم بنگریست از این هر دو بیچاره بر جان گریست مرا گفت کاینجا غریب است جانت بدو کن عنایت که تنت ایدری است #غریب @whatisliterature
إظهار الكل...
در اخبار داود خوانده‌ام: یا داود اسمع منی، و حقا اقول: من طلبنی وجدنی، و من طلب غیری لم یجدنی. طلبی باید. خلق جهان هنوز در جوال غروراند، می‌پندارند که دارند. باش تا موفقی را به شک راه دهند، و بداند که ندارد. به افلاس خود بینا گردد. ابن مسعود گوید: انتم فی زمان خیرکم فیه المسارع، و سیاتی زمان خیرکم فیه المتثبت. در آن روزکان خود مکشوف بود، مسارعت می‌بایست. در این روزگار علما قطاع‌الطریق‌اند. پس اهل شک عزیزند. یا داود لا تسال عنی عالما اسکره حب الدنیا، فیقطعک عن محبتی، اولئک قطاع‌الطریق علی عبادی. چون مرد را دیده دهند درنگرد، ببیند، داند که ندارد، شک اینجا پیدا گردد. شک اول مقام سالکان است، و تا به شک نرسد طلب نبود. پس در حق ایشان: الشک و الطلب توامان بود. چون که بداند که ندارد، طلب کند. نامه‌های عین‌القضات همدانی جلد اول انتشارات اساطیر به اهتمام دکتر علینقی منزوی و دکتر عفیف عُسیران صفحه‌ی ۳۰۹ #یک_جرعه_کتاب #شک @whatisliterature
إظهار الكل...
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
إظهار الكل...
بعضی نوشته‌های اینجا برای من از نوع دیگری هستند، زنده‌اند و کلماتشان قسمت مهمی از زندگی‌ام را ثبت کرده‌اند، گاه‌گاهی که نوشته‌های قدیمی دیده می‌شوند و خوانده می‌شوند، آن حس و حال برایم تداعی می‌شود. مثل همین نوشته که مربوط می‌شود به حج دانشجویی اسفند ۸۸. سال عجیبی بود، شبی که قرار بود پرواز کنیم، کلی برف بارید و پرواز کنسل شد، بعدش تا صبح که پرواز کنیم و برویم، گریه کردم، چگونه گریه‌ای؟ گریه‌‌‌ی یک آدم مضطر که ترسیده باشد، تا برسیم به فرودگاه جده و باد گرم بهمان بخورد باورمان نمی‌شد رسیده‌ایم، و بعد اتوبوسی که در دل تاریکی راه می‌افتد به سمت مدینه. به خودم قول داده‌ام یک روز که پولدار شدم بروم مدینه و هتل جوهر‌العاصمه را پیدا کنم، یا توی مکه بگردم و هتل کریستالات‌الاصیل را پیدا کنم، شاید خود گمشده‌ام را پیدا کردم و بهش مسیر رستگاری را نشان دادم و بعد دوتایی نوشته‌ی بالا را بخوانیم و خودمان را با گریه‌ خالی کنیم. @whatisliterature
إظهار الكل...
◾دو تا اتوبوس را در نظر بگیرید، دوازده شب از فرودگاه جده راه افتاده باشند سمت مدینه، داخل یکی از اینها پسرکی خسته از اوهام و رویاها، نمی‌تواند بخوابد، اینور و آنورش را که نگاه می‌کند می‌بیند هیچ‌کس دیگری  هم نتوانسته بخوابد، توی این اتوبوس یکی گوشی‌اش را روشن کرده و صدایش را بالا برده، دارد دعای عهد می‌خواند و می‌رسد به همینجایش: «اللهم انی اجدد له فی صبیحة یومی هذا و ما عشت من ایامی عهدا و عقدا...»، پسرک زل می‌زند به بیابان‌های اطراف و آرام گریه می‌کند به «فی صبیحة یومی هذا»یش. دلم می‌خواهد یکی بیاید و برایم روضه بخواند، روضه‌ی اتوبوسی را که از جده می‌رود سمت مدینه با پسرکی که زل زده به بیابان‌هایش و زار می‌زند. ◾«گفتم ما بالی بک؟ (حال من به تو چیست؟). گفت من تو رایم به تو، نیست خدایی جز تو. گفتم مرا به من مفریب.» دفتر روشنایی از میراث عرفانی بایزید بسطامی ‌نوشته‌ی محمدرضا شفیعی کدکنی نشر سخن صفحه‌ی 297 #یاد_ایام @whatisliterature
إظهار الكل...
➖در خبرها بود که امروز در نماز جمعۀ شهر مشهد، دیار فردوسی، برای موضوع حجاب به شاهنامه استناد کرده و از قول منیژه «به عنوان نماد یک زن فرهیخته و ایرانی» شاهد آورده‌اند (+). 📗 بیت مورد اشاره چنین است: «منیژه منم دختِ افراسیاب/ برهنه ندیدی مرا آفتاب» (تصحیح خالقی مطلق، ج ۳، ص ۳۷۳، بیت ۹۴۰) که در تصحیح دیگری، حتی یک مرحله از این هم محجبه‌تر شده و به این شکل نقل شده است: ««منیژه منم دختِ افراسیاب/ برهنه ندیدی رُخَم آفتاب» (تصحیح دانشمندان روسی معروف به چاپ مسکو، ج ۵، ص ۶۵، بیت ۹۷۴). این را منیژه وقتی شکایت به پیش رستم برده گفته است. ولی چی شد که کار به گریه و زاری پیش رستم رسید؟ 📖 داستان می‌گوید وقتی بیژن برای دفع آفت گرازهای وحشی از مزارع کشاورزان به حدود مرز ایران و توران رفته بود، سر از جشنگاه منیژه، دختر افراسیاب و شاهزادۀ سرزمین توران درآورد. بهار بود و جوانی، دختر و پسر به دیدار هم دل از دست دادند و سه روز و سه شب با هم گذراندند. منیژه که دیگر راضی به جدایی از بیژن نبود، داروی هوشبَر در جام بیژن ریخت و او را مخفیانه با خود به کاخش برد. بیژن در کاخ منیژه به هوش آمد و چاره‌ای جز عشرت با منیژه به ذهنش نرسید. سر و صدای جشن‌های این دو بزرگوار به حدی بود که عموی منیژه حساس شد و مامورها ریختند به خانۀ دختر و بیژن را برهنه دستگیر کردند. افراسیاب اول می‌خواست بیژن را بکشد، ولی از ترس راه افتادن جنگ، در نهایت بیژن را در قعر چاهی به بند کشیدند. منیژه هم از خاندانش طرد شد و روزها با گدایی لقمه نانی تهیه می‌کرد سر چاه می‌برد. اینجاست که رستم وارد قصه می‌شود. پهلوان برای پیدا کردن بیژن، با جامۀ مبدل به توران می‌رود و منیژه که شنیده بازرگانی ایرانی آمده سراغش می‌رود. رستم از او نام و نشان می‌پرسد و منیژه می‌گوید حاج‌آقا! من را که به این وضع می‌بینید، زمانی برای خودم کسی بودم و آفتاب مهتاب‌ندیده بودم! ... خلاصه این‌طوری. @ehsanname ⬅️ لینک داستان بیژن و منیژه در گنجور که مطابق چاپ مسکو است.
إظهار الكل...
■در قسمتی از ویکی‌پدیا در مورد کولی‌ها آمده: «گفته می‌شود نزدیک به هزار سال پیش، این قوم از شمال هندوستان سرزمین خود را ترک گفته در سراسر جهان پراکنده شدند.» ■توی خیالم تصور می‌کنم که من هم کولی هستم ، کولی سرگردانی که بهش می‌گویند «آقای جیم کولی»، کلمه‌ی «و» و «ی» را کشیده‌تر می گویند، اینطوری بیشتر به دل بچه‌ها می‌نشیند و تلفظش هم برایشان راحت‌تر هست. ■کولی‌ها سرزمینی برای خودشان ندارند ، یک جورهایی خانه‌به‌دوش هستند، آنها فقط خانواده دارند، اما بی‌جا و مکانند، بی‌هیچ دلبستگی به خاک یا زمینی، کولی‌ها مثل سرخپوست‌ها هستند، برای خودشان اسم دوم هم دارند، بین خودشان که هستند همدیگر را با اسم دومشان صدا می‌زنند، اسم کولی‌وار خودم را می‌گذارم «همیشه خسته». ■خستگی‌های همیشه خسته کجا تمام می‌شوند؟ این را هیچ‌کسی نمی‌داند، حتی بزرگتر کولی‌ها، اما بین کولی‌ها شایعه شده که همیشه خسته از هزاران سال پیش که پراکنده شده‌اند خستگی اش شروع شده است. ■کولی‌ها هیچ دلبستگی به خاک یا سرزمینی ندارند‌، آنها از رقص دور آتش لذت می‌برند، اما «همیشه خسته» کولی تنهایی است که دلش برای خاک هم تنگ می شود، و برای رقصیدن دور آتشی گرم در خاک سرزمین های دوردست برای آرام کردن دل و روح سرگردانش. @whatisliterature
إظهار الكل...
اگر حرفی و سخنی هست، خوشحال خواهم شد به صورت ناشناس یا شناس ازتون بشنوم: https://telegram.me/BiChatBot?start=sc-700199-s4LOgwU
إظهار الكل...
برنامه ناشناس

بزرگترین ، قدیمی‌ترین و مطمئن‌ترین بات پیام ناشناس 📢 کانال رسمی و پشتیبانی 👨‍💻 @ChatgramSupport