• گالری قلب •✨

قاب داریم .. چه قابی:)💔 کی رونمایی کنیم ؟

تحویل سال به وقت مُحَرّم است حَوّل قلُوبَنا بِبُکاءِ عَلَی الحُسَین‌ "ع" ..

دوست دارید هر روز مقداری تاریخ نقل شه؟!!

کاروان را جمع کرد، زنان را هم سوار کردند وجلوی کاروان قراردادند، اما حر مانع حرکت شد.. شمشیر کشید و جلو آمد.. ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مَا الَّذی تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ.. مادرت به عزات بشینه چکار میخوای بکنی؟ حر گفت والله اگر احدی جز تو اسم مادرم و می اورد جوابش و میدادم هرکس که میخواست باشه باشه اما نمیتونم نام مادر تورو بیارم.. حسین من رهات نمیکنم حتی اگه منو. بکشی آقا فرمود پس بامن بجنگ اگر پیروز شدی سر مرا برای امیرت ببر حر عرض کرد خدا نکند که به جنگ با تومبتلا شوم.. من فقط مامورم که از تو جدا نشوم.. حسین من به امید شفاعت جدت محمدمصطفی صلی الله علیه و آله هستم اما چه کنم که با این جماعت بیعت کرده ام.. پیشنهاد میکنم به راه دیگری بری تا من به ابن زیاد نامه بنویسم وکسب تکلیف کنم.. حسین تورا به خدا مراقب باش.. اگر بجنگی کشته میشوی.. _منو از مرگ میترسونی؟ اشعاری را خواند... حر دست از مزاحمت برداشت اما کنار کاروان لشکرش را به حرکت در اورد..

در منزل شراف از جوانان خواست هرچه میتوانند آب همراه خود بیاورند... شاید چنین ساعاتی بود... نزدیک ظهر بود که از دور جمعیتی را دید... به همراهانش فرمود اینجا منطقه ای هست که در آنجا موضع بگیریم و فقط از یک سمت با اینها مقابله کنیم؟ بامشورت راهنماها و اباالفضل العباس یک منطقه انتخاب شد... مستقر شده و موضع گرفتند لشکری به فرماندهی حربن یزید ریاحی با حدود هزار سواره به مقابل کاروان رسید... تشنه و خسته بودند... از تصمیمی که گرفته بود منصرف شد.. -به این جماعت آب دهید، حتی اسبانشان را هم سیراب کنید.. تا از لشکر حر پذیرایی کردند ظهر شده بود.. به حجاج بن مسرور فرمود اذان بگو.. به حر گفت تو با یارانت نماز بخوان ومن با یارانم... حر عرض کرد ماهم به شما اقتدا میکنیم... نماز را خواند، شمشیرش را برداشت، ایستاد و به شمشیرش تکیه کرد: ای مردم این سخنان من اتمام حجت بر شماست من به سوی کوفه حرکت نکردم مگراینکه شما درنامه هایتان ازمن خواستید ونمایندگانی برای من فرستادید... اینک اگر همچنان بر دعوت خود وفادار و استوارید من به سوی شما آمدم و اگر به من اطمینان میدهید برعهد خود پایدارید وارد شهرتان میشوم، اگر از آمدن من هم ناراحتید به جایی که از آن آمدم بازمیگردم همه سکوت کردند.. ساعتی گذشت... به موذن گفت همه را برای نماز عصر خبر کنید، بعد نماز حرکت میکنیم.. بعد از نماز عصر هم خطبه ای خواند.. مردم من پسرِ دختر رسول خدا هستم. اهل بیت پیامبر برای حکومت برشما سزاوارتر از مدعیانی هستند که به ناحق این مقام را اشغال کردندو... باز تاکید کرد... اگر رای شما تغییر کرده باز میگردم.. حر گفت: حسین به خدا قسم از نامه و دعوت که میگویی بی خبرم.. -کیسه نامه هارا اوردند.. حر گفت اباعبدالله... من از کسانی نیستم که نامه نوشتم.. به من ماموریت داده اندبه سراغ شما بیایم و ازشما جدا نشوم لبخندی به حر زد... فرمود پسر یزید آیا میدانی مرگ به تو چقدر نزدیک است؟

#شمافرستادید💚✨

شاید فکر کنید خوش تقدیرترین آدم کیه؟ خوش تقدیرترین آدمِ دنیا اونیه که چند شبِ دیگه دمِ محرم، مسئولیتِ تعویضِ پرچمِ گنبدِ ارباب رو به عهده داره و میره بر فرازِ گنبدِ مطهرِ سیدالشهدا، پرچمِ مشکیِ گنبدِ ارباب رو نصب میکنه... آی کربلا :))

وقتی نامه یِ من به تو رسید و فرستاده یِ من نزد تو آمد، بر حسین سخت بگیر و او را فرود نَیاور مگر در بیابانِ بی حِصار و بدون آب! به فرستاده ام دستور داده ام از تو جدا نگردد تا خبرِ انجام دادنِ فرمانِ مرا بیاوَرَد! والسلام. 📜 نامه یِ بن مرجانه ملعون به حر بن یزید ریاحی

#استوری