cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

گنــاهــم بــاش

به قلم: راحله dm بزرگسال و اروتیک🔥 نویسنده‌ ی رمان های بیوه ی برادرم/ گیوا و...

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
28 069
Obunachilar
+66524 soatlar
+1 0457 kunlar
+3 53930 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

اعتراف میکنم بچه بودم رفتم خونه فامیلامون لختم کردنو بزور بهم ... مشاهده اعتراف
Hammasini ko'rsatish...
اعتراف میکنم غذای گربمو ریختم اونجام حسابی لیس زد خیلی حال داد زبون داغش..  مشاهده اعتراف 🖤🔞
Hammasini ko'rsatish...
👍 1
پشمام 😐😐😐😐 پروکسیاش عین موشک کار میکنه: 🚀@Proxy
Hammasini ko'rsatish...
حوصلت سر رفته دلت میخواد داستان کوتاه سک.سی بخونی؟ بیا تو این چنل کلی داستان سک‌سی گذاشته با هر داستان آبـ..ت میاد🙈💦 https://t.me/+m9a63fGwCW9hMmU0 #مخصوص_جــقیا😅
Hammasini ko'rsatish...
حوصلت سر رفته دلت میخواد داستان کوتاه سک.سی بخونی؟ بیا تو این چنل کلی داستان سک‌سی گذاشته با هر داستان آبـ..ت میاد🙈💦 https://t.me/+m9a63fGwCW9hMmU0 #مخصوص_جــقیا😅
Hammasini ko'rsatish...
1
اینم هدیه من به شما تا سه ماه قطع نمیشه♥️
Hammasini ko'rsatish...
-من نمی‌تونم عقدت کنم! خشکم می‌زند. مبهوت نگاهش می‌کنم که دستانش را عصبی و کلافه در هوا تاب می‌دهد: -خودت بهتر میدونی که تو، تو سلیقه‌ی من نیستی دختر! من یکی رو می‌خوام که حداقل تو شغل خودم باشه و بتونه چهار تا سمینار پزشکی باهام بیاد! آخه ما چیمون شبیه همه که بخوام بگم این زنِ منه؟ دامن پیراهن سفیدم از میان دستانم رها می‌شود و او با بی‌رحمی می‌گوید: -تا اینجا هم که اومدم به خاطر مامان بود ولی بسه دیگه! من و تو هم اندازه هم نیستیم. یه قرار مسخره‌ی بین پدر و مادرامون نباید به اینجا می‌کشید ولی... مستاصل به جان موهایش می‌افتد و نگاهم روی پیراهن سفیدی که پوشیده می‌ماند. لبخند تلخی می‌زنم، کت و شلوار دامادی چه خوش به تنش نشسته است! -خودت برو این عقدو بهم بزن. هر جور که بلدی. اسید معده‌ به طرف دهانم هجوم می‌آورد... مرا از طبقه‌ی بالا و سفره‌ی عقد کشانده است پایین که اینها را بگوید؟ الان یادش افتاده است که مرا نمیخواهد؟ بیقرار به طرفش می‌روم و مهم نیست که پیراهن سفیدم زیر کفش‌هایم خاکی می‌شود. -چی بگم؟ سوالم از بهت و ناباوری‌ام است اما او جور دیگری برداشت می‌کند که می‌گوید: -هر چی. هر بهانه‌ای که دوست داری بیار. بگو دوستم نداری.. چه میدونم با هم تفاهم نداریم. هر چی میخوای بگو و بهم بزن مراسمو. اگر نه... بغض مهمان چشمانم می‌شود و گردنم روی شانه خم: -اگر نه؟ با تمسخر نگاهم می‌کند: -هنوز میپرسی اگر نه؟ انقدر آویزونی یعنی؟ خودم برم داخل بگم نمیخوامت؟ تو اینو میخوای؟ حالم خوب نیست. انگار دنیا دور سرم بچرخد، تلو تلو عقب می‌روم. چطور از من می‌خواهد بروم داخل و مقابل چشم آن همه مهمان عقد را به هم بزنم؟ دیوانه است؟ -من نمی‌تونم... سرش را با خشم تکان می‌دهد: -این مشکل توئه. خودت حلش کن دختردایی! و مجال نمی‌دهد. سوار بر ماشینش گاز می‌دهد و دور می‌شود. ماتم زده و شوکه به عقب می‌‌چرخم و به ساختمان دو طبقه نگاه می‌کنم. حالا باید چه می‌کردم. با چه رویی داخل میرفتم و می‌گفتم داماد مرا نمی‌خواهد! قطره‌ی اشکم می‌چکد و همین که مامان را می‌بینم دستپاچه از پله‌ها پایین می‌آید، طی یک تصمیم ناگهانی، دامنم را بالا می‌گیرم و کنار حاشیه‌ی خیابان راه می‌افتم. نه نگاه‌های متعجب عابران مهم است، نه مهمانان حاضر در خانه و نه زنگ‌های پی‌ در پی موبایلم اثری دارد... آنقدر بغض دارم که دلم فقط فرار می‌خواهد. رفتن و رفتن... با صدای بوق بلند ماشینی که مقابلم ترمز می‌کند، ترسیده سر بلند می‌کنم و نگاهم در نگاه محمدمهدی؛ پسر ناخلف فامیل می‌افتد. اخمالود شیشه‌ را پایین می‌کشد: -بیا بشین. نگاهم به موهای یک سانتی و صورت اخمویش است که ناخواسته اشکم می‌‌چکد. نگاهش کمی مهربان می‌شود: -بشین هر جا بخوای می‌رسونمت. به چشمانش زل میزنم. به چشمان اویی که کل فامیل و محله #چشم دیدنش را ندارند و بابا همیشه مرا از نزدیکی به او #منع کرده است... نمی‌دانم چی می‌شود که به طرفش می‌روم و علی‌رغم هشدارهای مغزم ، سوار ماشین #ناخلف‌ترین پسر فامیل می‌شوم. حتما دیوانه شده‌ام که با لباس #سفید کنارش می‌نشینم و تا به خودم بیایم ماشین از جا کنده می‌شود... https://t.me/+BLOBrFVEwItkYzlk https://t.me/+BLOBrFVEwItkYzlk https://t.me/+BLOBrFVEwItkYzlk https://t.me/+BLOBrFVEwItkYzlk
Hammasini ko'rsatish...
🐟هزاران ماهی تنها🐟 فاطمه قیامی

می‌نویسم تا زنده بودنم را معنا ببخشم ممنونم که کپی نمی‌کنید💚

👍 1
-داداش عروست تحویلت. مامان گفت بگم هواشو داشته باشی و فکر هیچی نباشی... لبخند کمرنگی به شیطنتش زدم که دوباره سرش را از لای در داخل آورد: -خوش بگذره. دیدار ما صبحونه... مامان تدارک کاچی دیده... -زن بیوه هم مگه کاچی می‌خواد؟ خشکم زد. نسیم با خنده زورکی گفت: -شکوفه جدی نگیر... الان همه جاش عروسیه هومن دستش را طرفش پرت کرد که فورا سرش را دزدید و با خنده دور شد. در دو قدمی‌اش ایستادم که پوزخند زد و گفت: -خوشحالی نه؟ اره دیگه. چرا نباشی؟ این یکی پسر حاج علی‌رضا هم مفت مفت شوهرت شد. سر داداشمو که خوردی... حالا هم نوبت رسیده به من! حاجی عروس بیرون نمی‌فرسته که... از این یکی پسر به اون یکی منتقل می‌کنه! لبخند روی لبم ماسید. و او حرص زد: -ولی دیگه بعد من شانسی نداریا... مگه اینکه بشی زن دوم نیما... ابروهایم به هم چسبید و دستم مشت شد. -حالا چرا این همه رنگ و لعاب به خودت پاشیدی به خودت؟ نمی‌دونستی از زنی که خودشو رنگ کنه خوشم نمیاد؟ سلیقه‌م که باید دستت باشه زن داداش! پلکم را محکم به هم زدم. زبانش کبابم می‌کرد. -خب پلن بعدیت چیه؟ حتماً انتظار داری بشینم موهاتو وا کنم، بعدم لباستو درارم و بعدش... لبم لرزید و با حیرت لب زدم: -چی میگی؟ توی صورتم خم شد و غرید: -من چی میگم؟ گفتم فراریت میدم. دست بچتو بگیر و از این جهنم برو واسه چی موندی؟ در ان فاصله نزدیک وقتی با ان چشمهای سرخ و وحشی به صورتم زل میزد‌ لکنت میگرفتم: -من... با یه بچه‌ی کوچیک... کجا می‌رفتم؟ عصبی به سینه‌اش کوبید: -من می‌خواستم کمکت کنم. من ضامنت می‌شدم. دیگه چه تضمینی بالاتر از حمایت من؟ اما توئه نمک نشناس به جای اینکه فلنگو ببندی بست نشستی تو این خونه... حالا هم که رنگت کردن و فرستادنت اتاق داداش کوچیکه. انگار نه انگار تا دیروز زن بزرگه بودی! قلبم از توهین زشتش شکست و هزار تکه شد. چطور به خودش اجازه می‌داد اینقدر زشت حرف بارم کند؟ -اما خیال ورت نداره... زن برادرم تا ابد زن برادرم می‌مونه حتی اگه اسمش گند زده باشه به زندگیم و شناسنامه‌مم... همین قدر گیج و منگ وسط اتاق خشکم زده بود. مگر او نبود که قشقرق به پا کرد و خواستگارها را فراری داد؟ مگر او نبود که بعد از مرگ شوهرم برای من بی پناه کوه شد؟ چه بلایی سرش امده بود؟ چطور از این رو به اون رو شده بود؟ ‌من... من... ابله... من عشق ندیده خیال کرده بودم محبت‌هایش، پشت و پناه بودنش منظور دار است... به زور صدایم را پیدا کردم. از زور بغض ناباوری می‌لرزید: -من... من... فکر... کردم... خودت خواستی... -مگه مغزمو سگ گاز زده که زن بیوه‌ی برادرمو بخوام؟ دختر مجرد قحط اومده رو زمین که انگشت بذارم رو ننه‌ی بچه‌ی داداشم؟ تو چه فکر کردی راجع به من؟ -اگه... نمی‌خواستی چرا... چرا خواستگارها رو پرت کردی بیرون؟ چرا تو روی همه وایسادی؟ چرا ازم حمایت کردی؟ عصبی خندید: -اینقدر احمقی که دلتو به دو تا حرکت من خوش کردی و مثل دختر چهارده ساله اسمشو گذاشتی عشق؟ من فقط دلم برات سوخت زن داداش.... دلم برای بدبختیت و بیچارگیت سوخت. اما اینو بدون... -شاید اسمت اومده باشه تو شناسنامه‌ی من اما خودت... خودت حسرت با من بودنو، با من زندگی کردنو از همه مهم‌تر زن من شدنو به گور می‌بری... حالا تو بشین اینجا منم میرم که به قرار عاشقانه‌ام برسم. با دختری که عاشقشم... نگاه خیسم دنبالش کرد که با پوزخند از اتاق بیرون رفت. قلبم را زیر پا له کرد و رفت.... لباس عروسم را با نفرت از تن کندم. از فردا نقل دهان مردم شهر می‌شدم. مردی که عروسش را شب عروسی رها کرد و به دیدارش با معشوقه‌اش رسید... چمدانم را برداشتم... هنوز دست نخورده مانده بود. پسرم را در اغوش گرفتم که میان خواب محکم دستش را دور گردنم حلقه کرد. لبخند تلخی زدم. تمام دنیای من او بود... بی سر و صدا از ان خانه‌ی نحس رفتم... https://t.me/+4SF_YasTxaxlMjQ0 https://t.me/+4SF_YasTxaxlMjQ0 عاشقش بودم... اما اون زن داداشم شد. ازشون دور شدم. خودمو تبعید کردم که چشمم بهشون نیفته و داغ دلم تازه نشه اما با مرگ داداشم بازی به هم ریخت... داشتم فراموشش می‌کردم که بابام شرط کرد باید باهاش ازدواج کنم... نمی‌تونستم قبول کنم... با اینکه هنوز دوستش داشتم اما یادم نمی‌رفت اون زن برادرمه و مادر بچه‌ش. حالم از اینکه نفر دوم کسی که عاشقشم باشم به هم می‌خورد... تحقیرش کردم... شب عروسی هر چی به دهنم اومد گفتم. حرص اون همه سال عاشقی رو یک جا بالا آوردم و رفتم... صبح که برگشتم اثری ازش نبود... نه از خودش نه از برادر زاده‌م که نفس خانواده‌ام بهش وصل بود... پشیمون دنبالش گشتم اما بی‌فایده بود اون حالا.... https://t.me/+4SF_YasTxaxlMjQ0 https://t.me/+4SF_YasTxaxlMjQ0
Hammasini ko'rsatish...
چند قدم مانده به تو٬٬فائزه سعیدی٬٬

•|﷽|• 💫به نام خدای قصه‌ها...✨ روزانه یک پارت🌊 دیگر آثار نویسنده: دلدار بی‌دل(فایل فروشی) مامحکومیم(فایل فروشی) "به قلم فائزه سعیدی"

👍 2