cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

پــادشـ👑ـاه عقـربـها

کانال رسمی گلوریا 🌱 رمانهای آنلاین؛ ماه نشان اسم من مارال پادشاه عقربها . . « کپی و انتشار در کانال ها حرام میباشد»

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
3 717
Obunachilar
Ma'lumot yo'q24 soatlar
+307 kunlar
+7430 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

وقتی روی دخترک موطلایی ریزه میزه چاقو می کشیدم، روحمم خبر نداشت اون ملکه‌ی گم شده‌ی سرزمینمه! https://t.me/+ro-uTSUdNVk4NDU0 #یک_فانتزی_پرهیجان🔥 #خیزش_الندیل_گمشده🪽
Hammasini ko'rsatish...
ناگهان درد عجیبی بین کتفام پیچید. بی اختیار آخی گفتم. ویهان نگران گفت: چته؟ کجات درد می کنه؟ از شدت درد نفسم بالا نمی اومد. با حس خارج شدن چیز سفت و سخت ضخیمی از بین کتفام دستاش و با تموم توانم فشار دادم. حس می کردم الانه که بمیرم. جیغی از ته دلم زدم که یهو درد قطع شد. نفس نفس زدم: چه اتفاقی برام افتاده؟ دیدم داره خیره خیره به پشت سرم نگاه می کنه. مسیر نگاهش و دنبال کردم. با دیدن یه جسم سفید پردار پشتم جیغ زدم و از جام پریدم. جیغ جیغ کردم: این و از من دور کـــن!!! داد زد: اونا مال خودته! سرم و آروم چرخوندم. با دیدن بال های پردار سفید که به کتفام وصل بودن از شوک خفه شدم. اینا مال من بود؟ یعنی من... بال درآوردم؟؟ https://t.me/+ro-uTSUdNVk4NDU0
Hammasini ko'rsatish...
#p221 - سینه های من یا کفترات؟ با اخم به سینه های زن صوریم نگاه کردم. - بپوشون و برو بیرون دختره بی‌حیا! با پررویی جلوتر اومد. - خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا... حرفش منی رو که سعی می‌کردم بهش رحم کنم کار دستش ندم رو دیوونه کرد کمرش رو چسبیدم - سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد! با مک اولم دخترک آه کشید و... https://t.me/+eXkSZTIh-AkzZjM8 دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞 باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
Hammasini ko'rsatish...
sticker.webp0.26 KB
Repost from N/a
_ واقعا فکر کردی من عاشقت شدم؟! ناباور به سهراب چشم دوختم. _چ...چی میگی سهراب؟! بی توجه به من شلوارش و پوشید. _پاشو تن لشت و جمع کن از خونه من گمشو بیرون! از شدت بغض چونه ام به لرزه در اومد، که گفت: _واسه یه شب خوب سرویس دادی... پول بکارتت و هم رو میزه بردار و گمشو... همین که خواست از اتاق بره بیرون، با گریه به پاش افتادم‌. _سهراب... نامرد مگه تو نگفتی عاشقمی؟! مگه نگفتی امشب میای خواستگاریم؟! سهراب تروخدا... داداشام بفهمن می کشن منو... زار زدم و پاهاش و بغل کردم. با ضربه محکمی که با پاش به صورتم زد، طعم خون و تو دهانم حس کردم. _داداش تو چه حالی داشت وقتی  خواهر مظلوممو بی آبرو کرد؟! و ولش کرد... ناباور چی ای گفتم که دستی تو موهاش کشید. _پاشو دختر آفتاب مهتاب ندیده حاجی... کی دختر دست دوم دست می گیره که من دومیش باشم... پاشو پول یه شب سرویس دادنت و انداختم رو میز گمشو از خونه من بیرون‌‌... داداشات و حاج جون تا الان فیلم ناله هات و بکن و بکن گفتن و بی طاقتیات زیر منو دیدن و حالا منتظرتن..‌. ترسیده بدون توجه به خونی که از گوشه لبم روی زمین چکه می کرد، به سمتش خزیدم. _سهراب... عشقم... توروخدا با من این کار و نکن... قسمت میدمممم... التماس کردم اما بدون توجه به من از اتاق بیرون زد. با گریه بلند شدم. اگه می رفتم خونه جنازه ام رو هم داداشام می سوزوندند! نگاهم به پنجره باز افتاد. مرگ بهتر از این زندگی خفت بار بود... با قدم هایی لرزون به سمت پنجره رفتم. سهراب و دیدم همینکه که خواست از در حیاط بیرون بره، با صدایی لرزون صداش زدم. _سهرااااب... تا برگشت سمتم، آثار ترس و تو چشماش دیدم. _هیچوقت... نمی بخشمت! سهراب ترسیده به سمت پنجره دویید. نگاهم به پایین افتاد. هفده طبقه....! فاصله کمی نبود! صدای ترسیده سهراب بلند شد. _چیکار داری میکنی دیوونه شدی... بیا پایین ... بیا پایین صحبت می کنیم؟! قطره اشکی از گوشه چشمم چکید. چشم بستم و خواستم خودم و پرت کنم، که داد زد. _ وایستا... داری چه غلطی می کنی وایستا... بیا پایین... خودم درستش می کنم.... ناباور بهش خیره شدم اما تا چشمم به داداشام افتاد که با قمه دارن میان سمت ساختمون ، نفس تو سینه ام حبس شد. من تموم شده بودم! زیر لب نامردی زمزمه کردم و خودم و پایین پرت کردم! برخوردم به زمین با صدای نعره سهراب یکی شد و بعدش سیاهی....! https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 برای انتقام با دختره خوابید اما دختره طاقت نیاورد و جلوی چشماش خودش و کشت و...😭😭💔 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0 https://t.me/+2c7f2Wuu2oExODQ0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
- من طلاقت نمیدم، عین سگ باید دوستم داشته باشی یلدا!💯 - آقای محترم لطفا نظم دادگاه رو بهم نریزید! قاضی نگاهی به من که عین بید داشتم میلرزیدم انداخت و با لحن آرومی گفت: - دخترم اذیتت میکنه؟ بگو خوب حرف بزن سکوت کنی ازش نمیتونی طلاق بگیری! سرم رو بالا اوردم که چشمم به میلاد خورد، با خشم داشت نگاهم میکرد می دونستم اگه طلاق نگیرم میکشنش! من نمیخواستم طلاق بگیرم مجبور بودم به خاطر خودش.... - آقای قاضی کتکم میزنه، هر چی از دهنش در میاد بهم میگه... ازم تمکین به زور میخواد! میلاد با شنیدن حرفام بهت زده نگاهم کرد و با عربده گفت: - دروغ میگه آقای قاضی زنه منو تهدیدش کردن من دوسش دارم نمیخوام طلاقش بدم... قاضی ناراحت نگاهی به من کرد و به میلاد گفت: - پزشک قانونی چیزِ دیگه ایی میگه ولی! جای کبودی روی بدنه زنته! https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0 https://t.me/+txPCChHxcDg5NDI0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
سلین.. دکتر داروسازیه ترک تبار. دختری که خیلی وقته دلش گیره پسره حاجی بازاریِ بالاشهره تهرانه و واسه یه نگاه مردونش تب میکنه. اما دختر بد شانس قصمون خبر نداره قراره تو یک غروب  غم انگیز خردادماه.. بدترین تراژدی عمرش و تجربه کنه  و مردم اسم داستانشون و بذارن عشق و خاکستر.💞 قسمتی از داستان جذابمون با بیش از 500 پارت آماده: 👇 - سرکار خانم سلین افراشته آیابنده وکیلم شمارا به عقد دائم آقای احسان مرادی در بیاورم!؟ اشک کاسه چشم عروس طفل معصوم را خیس کرد و زیر توری که روی صورتش انداخته بودند هق زد..  عماد نیامده بود..  مرد رویاهایش کسی که از جان او را بیشتر دوست داشته بود نیامده بود و  فقط لحظه آخر  میان دستان آدم های پدرش فریاد زده بود: - حرومه معشوقه کسی رو به کِس دیگه دادن.. حرومـــه..  اون دختـــر مال منه..  جون منو ازم نگیرین..  جون منو ازم نگیر حاجی. اما عاقد بار دیگر…. #مهم #توصیه_ویـــژه_نویسنده.  #عشقی_پاک_و_ممنوعه_بین_خانوم #دکتر_و_پسر_حاجی_بازاری_بالاشهر https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0 ۹صبح
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
00:08
Video unavailable
اصلان کیهان یه دورگه ایرانی و ترکه، پسر جذاب و مغروری، که پسر یکی از بزرگ‌ترین مافیاهای ترکیه‌ست🤤🔥 پسری که شاهد کارهای بی‌رحمانه پدرش و دارو دسته اون بوده و به هر دری می‌زنه تا اون خوی وحشی و سیاهش بیدار نشه و رو به روی پدرش قرار نگیره! ولی اصلان بخاطر پدرش و مراقبت از خانوده‌اش باعث مرگ یه نفر میشه. و از اون روز به بعد مقابل پدرش قرار میگیره. به آمریکا نقل مکان می‌کنه و به عنوان پلیس وارد #اینترپل میشه. درست زمانی که برای گیر انداختن پدرش تلاش میکنه. دختری وارد زندگیش میشه دختری که با تموم وجود اونو می‌پرسته و باهاش ازدواج میکنه. ولی چی میشه اگر دشمناش از اون دختر به عنوان نقطه ضعف استفاده کنن🔞🔥 https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk https://t.me/+lDJLBP0x7V4wY2Nk صب بپاک
Hammasini ko'rsatish...
1.26 MB
sticker.webp0.35 KB
Repost from N/a
آمنه آمنه اشک تو آب دماغ منه آمنه آمنه شاش تو، نفت چراغ منهههه - رنجبرحقیقی بدو دفتر! وسط عیشِ همایونیمون یه ناظم گردن کلفت با سه متر قد بالای سرم وایساده که الله و اکبر، نکیر و منکر اینطوری نیستن.‌ از جا بلند میشم و در حالی که پشتمو می‌تکونم، به بچه ها می‌گم: - شما همین جا باشید این بیت و هی تکرار کنید بشه ملکه‌ی ذهنتون من برم ببینم این آقامدیر خوشگلمون این دفعه چیکارم داره. با ناظم یورتمه زنان و جست و خیزان راه می‌افتم سمتِ دفتر! موهام رو به جای اینکه بفرستم تو هل میدم از مقنعه بیرون و از توی جورابم یه بسته آدامس در میارم می‌اندازم گوشه‌ی دهنم. حالا درسته آدامسه بوی پیژامه بابابزرگمو میده ولی این استراتژی منه!😂 جلوی دفتر با ریتم در می‌زنم و آق مدیر با غیظ می‌گه: - بفرمایید لطفا! من در حالی که وارد اتاق می‌شم با آدامسم یه بادکنک گنده درست می‌کنم و می‌گم: - چون گفتین لطفا اومدما. من خیلی مبادی آدابم. یهو تق! دوباره آدامسم می‌ترکه! عصبیه و کارد بزنی خونش در نمیاد! عکس هایی که رویِ میزه رو بالا می‌گیره و می‌گه: - توضیح بده اینا دقیقا چیه که واسه اداره فرستادی و مدرسه رو درگیر کردی! یه عکسه دیگه حالا شلوغش می‌کنه. حالا درسته فتوشاپه و من تو لباس عروسِ الکی واقعا زشت شدم و اونم چنگی به دل نمیزنه ولی آرزوهای یه جوونه! من با خنده می‌گم: - اقا خودتون گفتین از آرزوهاتون گزارش تهیه کنید بفرستین جایزه میدن! منم آرزوم همینه... ازدواج با شما. نمی‌دونه به کدوم ریسمان الهی چنگ بزنه! چنگ فرو می بره لایِ موهای خوش حالتش و وقتی صدای " جون گفتن " زیر لب منو میشنوه ها، قرمز تر میشه! - چرا تو این نامه نوشتی من بهت گفتم دوستت دارم؟ میدونی چه بلایی سر من می‌آد سر این بازی ابلهانه ات؟ دادش ترسناکه انصافا ولی فقط همون بار اول. من عین خر شرک قیافمو لوس می‌کنم می‌گم: - آقا ما کلا پنج روز تو مدرسه ایم هر پنج روز یه زنگ تو دفتر شما. اگه دوستم نداری واسه چی هی میگید بیام اینجا؟! داد می‌زنه: - چون یه گندی می‌زنی! چون یه غلطی کردی که میگم بیای! من می‌خندم می‌گم: - اینا که بهونه است. دستش باز نیست که بیاد خشتکمو بکشه سرم وگرنه دلش خیلی میخواد. می‌خواد داد بزنه که یهو یکی از پشت سرم می‌گه: - بازرس آموزش و پرورش هستم آقای مدیر، خوبین؟! من با هیجان دستامو به هم می‌کوبم و برمی‌گردم سمت این آقای سیبیل کلفت و می‌گم: - هوراااا اومدین منو به آرزوم برسونیددد؟ 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk اگر با شوهر خود قهر کرده اید و اعصابتان خاکشیر است، اگر می‌خواهید باسن خود را به سمت او بگردانید و تا صبح محل سگ به او نگذارید و دق مرگش کنید، اگر با خواهر شوهر خود دعوا کرده‌اید و دلتان نمی‌خواهد سر به تن او باشد، اگر مادرتان با جت اسکی رویِ اعصابتان رژه رفته چاره اتون اینجاست ناموسا😂👇🏻 یه رمان فوق  جذاااب که از همووون پارت و خط اول شما رو جذب می‌کنه🫀😌😂 عاشقانه ام هست و لاس و لیس داره خیالتون راحت😂💦 خلاصه که این رمان از دست دادنی نیسسست😂😍 https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk https://t.me/+_lIJUiT2-poxYzJk
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.