cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

اربـاب هـوس بـاز

[ ﷽ ] | اربـــ❤️ـــاب هــوس بــاز | - پارت گذاری : یک یا دو پارت در روز به جز جمعه ها

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
1 046
Obunachilar
+4924 soatlar
+837 kunlar
+17630 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
بزرگترین مافیای خاور میانه و رئیس شرق و غرب با دیدن زنی که به عنوان وکیل بهش نزدیک میشه دل میده......طوری عاشق خانم وکیل میشه که حاضره قید همرو بزنه تا به غزل قصه برسه......اما خانم وکیل قصه همراهیش نمیکنه و اون شب جواب رد بهش میده .....اون شب مافیای بزرگ ایران جنون پیدا میکنه و دست به کاری میزنه که نباید.... لینک vipلو رفته و کافیه نویسنده بفهمه تا باطل کننده❌❌❌❌ https://t.me/+bVLqegjgLsc3YmQ8 فوق جنجالی و دارای محدودیت سنی🔞❌ #سرخوشی ۱۹
Hammasini ko'rsatish...
پسره زن داره اما🥹😭😡 https://t.me/+qqqYato6L_owMWM8 _میخام برم خاستگاری! _چی؟ _میگم میخام برم خاستگاری! _الان؟ _الان که نه! اخر هفته حاج رضا غرید: _منظورم اینه تا باوان محرمت نمیتونیم بریم خاستگاری! _نمیشه براش خاستگار اومده! باباش میخاد اجبارش کنه ازدواج کنه نمیتونم دست رو دست بزارم ازم بگیرنش! درظمن همانطور که تا الان کسی موضوع محرمیتمونو نفهمیده از الان تا وقتی باوان پاش خوب بشه به الهه هم نمیگیم! حاج عمو و عمه نگاهی به سمت من انداختند که با بدبختی لب زدم: _من... مشکلی ندارم! https://t.me/+qqqYato6L_owMWM8 از روی اجبار محرمش شدم اما یهو مهرش بدلم افتاد تا اینکه یه روز.. 🥹😔💔 7 پاک
Hammasini ko'rsatish...
اشـــتباه مــــــــن

اشــــــــتباه من پارت گذاری منظم هفته ای پنج پارت+هدیه پایــــــان خـــــوش نهنگی دید مرگ خویش را اما دل را یه ساحل زد گفت از پایان خود آگاهم اما دوستت دارم

https://t.me/+qqqYato6L_owMWM8

Repost from N/a
#پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید شما یه رمان تبلیغ کرده بودید که دختره اسمش اِل‌آی بود و عاشق یه پسر بلوچ شده بود و باهم دوست بودن؟!🥹 اما یهو بینشون خراب میشه و پسره میزاره میره... کلا یه رمان که اولاش ملایمو قشنگه بعد هیجانی میشه! رمانش هم پر از صحنه های عاشقانه اِل‌آی و هیرمان بود...❤️‍🔥 میشه دوباره لینکش و بزارید؟! #پاسخ 🗣 سلام عزیزم این رمان کاملا خصوصیه و لینکش هروز تغییر می‌کنه اما من امروز لینکش و واستون میزارم سریع عضو شید تا لینک باطل نشده 😊❤️👇 https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk • ساعت ۱۵ پاک کن 🩵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
آلاء یه دختر دورگه‌ی زیبا و آرومه که مرگ پدر و برادرش جلوی چشماش تبدیل شده به کابوسای شبانه و از دست رفتن آرامشش، به افسردگی حادی دچار شده، از همه دوری می‌کنه، اشتیاقی به زندگی نداره اما وقتی مجبور به هم‌خونه شدن با دوست برادرش می‌شه داستان جور دیگه‌ای رقم می‌خوره و یه شب بارونی اونا باهم...❤️‍🔥🥹 https://t.me/+wEOuAv69QtwwOWY0 ۱۵
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
تجاوز یک مَرد سادیسمی!🔞 ترسیده چند قدم به عقب رفتم و کمرم رو چنگ زد. دستی به گردنم زد و با لحن خشنی گفت: -فکر می‌کنی ولت می‌کنم عشق قدیمی؟! ترسیده نگاهش کردم که روی تخت هولم داد و.. دوست پسر سابقش دزدیدش و..💦 https://t.me/+no0N_6STG2IyMDM8 ۱۲
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
دختره می‌خواد با بچه‌ش فرار کنه اما پدر بچه سر می‌رسه و...🙊🔞 https://t.me/+2E8tGidfwvc4Y2Q0 پسرم رو توی گهواره گذاشتم و گفتم: -داریم می‌ریم عزیزم، جایی که هیچ کس پیدامون نکنه. از اتاق که بیرون اومدم، ناگهان دستی گلوم رو گرفت و با کینه لب زد: -داشتی با پسر من کدوم گوری می‌رفتی؟ از ترس لرزیدم و لب زدم: -هی..هیچ...جا... نفسم رو تنگ کرد: -پاهات رو می‌شکنم تا فکر این غلطا به سرت نزنه... به گریه افتاده بودم که صدای بلند اردشیر ناجیم شد: -به زن من دست نزن بی‌شرف! نگاه هردومون سمتش چرخید که اسلحه‌ی توی دستش رو سمت برادرش نشونه گرفت و با صدای شلیک...💢💔 https://t.me/+2E8tGidfwvc4Y2Q0 • صبح پاک کن 🩵
Hammasini ko'rsatish...
اربــــــ🔞ــــــاب هــوس بـاز #part107 _بریم سری تکون دادم و از جام بلند شدم. پشت سرش به سمت ماشین راه افتادم. سوار ماشین شدیم که راننده راه افتاد. *** نگاهی تو آیینه به خودم انداختم. نمی تونستم با همچین لباسی تو جشن شرکت کنم. نگاه غمگینی به ستاره انداختم که خندید و گفت _تو که انقدر خجالت میکشی چرا قبول کردی این لباسو برات بخره ؟ _آخه خودش پولشو حساب کرد ، نمی تونستم بگم دوسش ندارم .. نچ نچی کرد و از روی تخت بلند شد. نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت _ولی خیلی خوشگل شدی ، کاش میشد همیشه لباسای خوب بپوشی ؛ ده برابر از اون عفریته جذاب تری ! لبخندی به روش زدم که سرش رو کمی کج کرد و با شیطنت پرسید _حالا که داری با آرهان جونت تنها میشی خوشحالی ؟ با تعجب به سمتش رفتم و دستم رو جلوی دهنش گرفتم _چی میگی ستاره ؟ دیوونه شدی ؟ اگه کسی بشنوه فکر کردی چی میشه ؟ دستم رو کنار زد و شونه ای بالا داد _هیچی نمیشه نترس ! کلافه روی تخت نشستم. رو به روم قرار گرفت. دوباره یاد برگه هایی که از پوشه زرد رنگ بیرون کشید افتادم. ممکن بود همون چیزی باشه که بهش فکر می کنم ؟ یعنی خانم بزرگ همه چیز رو به آقا گفته بود ؟ غرق فکر بودم که ستاره جلوی چشم هام بشکنی زد. به خودم اومدم که با اخم پرسید _به چی فکر میکنی ؟ برای پرسیدنش دو دل بودم. مکثی کردم که پرسشی به چشم هام خیره شد. دلم رو به دریا زدم و گفتم _بشین تا بگم. با خوشحالی کنارم روی تخت نشست و نگاه کنجکاوی بهم انداخت. _امروز صبح که با آقا رفته بودیم شرکت .. مکثی کردم که عجول ، " خب " کشداری گفت. ادامه دادم _با خودش یه پوشه زرد آورده بود ، بالای یکی از برگه ها نوشته بود " برگ درخواست دادگاه " یه چیز اینجوری ! بنظرت واسه چی بوده ؟ کمی فکر کرد و جواب داد _ممکنه شکایت نامه باشه ، نمیدونم ؛ شاید ... حرفش رو ادامه نداد. _شاید چی ؟ _گفتم شاید درخواست طلاق باشه ولی احتمالش کمه. نفس عمیقی کشیدم. درست می گفت ، اگه قرار بود طلاق بگیرن عمارت انقدر ساکت نبود. خواستم روی تخت دراز بکشم که مانع شد _نخواب موهات خراب میشه ! بیا یکم آرایشت کنم نمیشه اینجوری بری .. _آرایش کنم ؟ نگاه بدی بهم انداخت و جواب داد _پس میخوای اینجوری بری ؟ معلومه که باید آرایش کنی !
Hammasini ko'rsatish...
35
#بزرگترین_چنل_درخواست_رمان_عاشقانه🔎📝 #یه_کانال_بزرگ_داره.🩷 #یه_گروه_گفتگوی_بزرگ🩵 #یه_گروه_درخواست_رمان❤️‍🔥 #رمان_هایی_که_میزاریم_چین؟♻️ 1⃣رمان با ژانر عاشقانه 🆚🔆 2⃣رمان با ژانر جنایی_پلیسی📵 3⃣رمان دپ،غمگین🚭 4⃣رمان های صحنه دار📵 5⃣و بقیه رمان های ک شما دوست دارید 🚫 6⃣درضمن ما گروه گفتکو هم داریم ک اگر اسم رمان رو ندونید عضو میشید با بقیع صحبت میکنید و اسم رمان رو میفهمید و رمان مورد علاقه اتون رو میخونید😍 {راسییی اگ میخوای عضو چنل ما بشی و همه رمان هارو به صورت رایگان بخونی😁 و هرچیزی ک دوست داشته باشی رو سریع پیدا کنی }❗️❗️⁉️❌ بدو بیا چنل ما😍⬅️ 🌐 https://t.me/+SANsRKnm13o3ODI0 🌐 https://t.me/+SANsRKnm13o3ODI0 🌐 https://t.me/+SANsRKnm13o3ODI0 🌐 https://t.me/+SANsRKnm13o3ODI0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من آلام؛ دختری که همه‌چیزشو توی یه لحظه از دست داد‼️ پدرم، برادرم و شوهرمو داعش جلوی چشمم سر برید و من دیوونه شدم، خواب و خوراک نداشتم، بی‌پناه بودم و چون هیچ آشنا و فامیلی نداشتم حتی جایی برای موندنم هم نبود تا این‌که سر و کله‌ی تیام، دوست قدیمی برادرم پیدا شد... گفت از قدیمه که عاشقمه، گفت براش مهم نیست بیوه‌م، براش مهم نیست بی‌کس و کارم، خودش مرحمی میشه روی زخمام، خودش پناهم میشه، خودش همه کسم میشه، تنها بودم و عاجز! باورش کردم! بهش اعتماد کردم! پا توی خونه‌ش گذاشتم و خودمو در اختیارش قرار دادم و رو حرفاش نه نمی‌آوردم اما وقتی پرده از راز بزرگی که مخفی کرده بود برداشته شد تازه فهمیدم پا توی چه جهنمی گذاشتم😭 https://t.me/+wEOuAv69QtwwOWY0 ۲۴
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
به خاطر کینه قدیمی شب عروسی به عشقش تجـ*ـاوز می‌کنه !🤤💦 موهام رو با #عطش بوسید و دستش رو #روی #گردنم حرکت داد. ترسیده از حرکاتش لب زدم: -امشب عروسیِ منه #خواهش می‌کنم ولم کن.. بی‌اهمیت به حرفم #دستم رو کشید و..❤️‍🔥🙈 https://t.me/+no0N_6STG2IyMDM8 ۲۰
Hammasini ko'rsatish...
Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.