°• پــیلــهـــ •°
❁﷽❁ °• پــیلــهـــ •° "ﻫاﻧﻳ زﻧﺩ" 🌱 رمان تا انتها رایگان 🌱
Ko'proq ko'rsatish10 361
Obunachilar
-3224 soatlar
-2617 kunlar
-90730 kunlar
- Kanalning o'sishi
- Post qamrovi
- ER - jalb qilish nisbati
Ma'lumot yuklanmoqda...
Obunachilar o'sish tezligi
Ma'lumot yuklanmoqda...
Photo unavailable
متاسفانه قراره سمی ترین و کثیف ترین پینشهاد های عمرتو اینجا بخونی.
@Pishnahad
6000
Photo unavailable
دوستم پوستش سفید و بدون هیچ لکی بود همیشه بهش حسودیم میشد !تا اینکه اینو تو کیفش پیدا کردم اعتراف کرد ازاین کرم میزنه گفت به هیشکی نگو🤫پرسیدم از کجا میخری ؟گفت ازاینجا👇
@sepiShop
100
Repost from N/a
⭕️ نوحه واسه سیستممیخوای؟🔈
@Nohe_SISTEM
@Nohe_SISTEM
نوحهمخصوصعاشورا تاسوعا☝️🏻🖤
4.45 KB
11400
Repost from N/a
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🖤
دیگه دنبال نوحه بیس دار نگرد ؟
نوحه های شور جدید 👇🏼
@Nohe_1403
@Nohe_1403
2.40 KB
7300
- هر شب کارم شده شق کردن! از کمردرد مردم گیلا... لطفا درست لباس بپوش!
چشمهای درشتترش گرد شد و متعجب نگاهی به خودش کرد.
- مگه چطوری لباس میپوشم؟
اصلان کلافه به تاپ و دامن نیموجبیش نگاه انداخت، دار و ندارش را به نمایش گذاشته بود.
دست لای موهای خوش فرمش میبرد.
- بهتره بگی چطوری نمیپوشم!
گیلا چشم غره میرود و دستش را روی هوا تکان میداد.
- برو برای خواهرت ادا اطوار بیا اصلان، خیلی لباسام از خواهرت بهتره! نگا چی پوشیده توروخدا!!
به جایی که ترلان نشسته بود، اشاره کرد و پوزخند زد.
اصلان نفسش را محکم از قفسهی سینه بیرون میفرستد.
- ترلان خواهرمه گیلا... خودت داری میگی خواهر!
گیلا گیج نگاهش میکند و چانه بالا میدهد:
- چه فرقی داره اصلان؟ خب منم خواهرت اصلا!
اصلان مچ دستش را میگیرد و دنبال خود میکشد، داخل اتاق هولش میدهد و میغرد:
- حالیت نیس چی دارم میگم گیلا؟ میگم شق کردم، شق درد دارم از شب تا صبح... برو گمشو یه چی درست و حسابی بپوش گیلا!
گیلا از گوشهی چشم نگاهش میکند و لب ورمیچیند.
عصبانیت اصلان را درک نمیکرد.
دست به سینه میزند و میپرسد:
- اصلان من نمیفهمم تو چه مرگته! واسه چی شق میکنی؟ من که لخت نیستم!
اصلان تیز نگاهش میکند و دستی به صورتش میکشد.
از هفت مرحله پرت بود!
- برو لباستو عوض کن تا بهت بگم. من همینجا پشت در منتظرت میمونم!
سر تکان میدهد و در را میبندد.
تاپش را از تن در میآورد و با نیم تنهی برهنه، بدون حتی سوتین دور خودش میچرخد تا لباس دیگری پیدا کند.
وسط گشتنش ناگهان چیزی به ذهنش میرسد.
خشک شده چند لحظه عمیق به حرف اصلان فکر میکند.
- من شق میکنم!
بی حواس سمت در میچرخد و یک ضرب در را باز میکند
رو به اصلان که منتظر پشت در ایستاده تا گیلا لباسش را تعویض کند جیغ میکشد:
- اصلااااان؟ تو چرا باید برا من شق کنی؟
اصلا شوکه سمتش میچرخد و با دیدن سینه های گرد و برهنهاش، وا رفته مینالد:
- این چه ریختیه خدا لعنتت کنه؟
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
https://t.me/+sKZIv5xJ4rpkNjJk
8210
.
_خوشگل خانومم؟ تاج سرم؟ همسرم؟ به خدا که غسل از واجباته شرعیه! چرا انقدر سر به هوایی شما؟
دخترک از شرم زیر پتو تپیده بود. دیشب شب زفافشان گذشته بود.
_رعنا خانومم ؟ با شمام غسل به گردنته باید بری حموم. پاشو من شما رو ببینم یکم سرحال شم دیشب نذاشتی چراغ روشن کنیم.
زیر پتو تمام جانش از شرم و گرما به عرق نشسته بود.
_اِ...! هیچی از دیشب نگو دیگه !
معین اما کوتاه بیا نبود .
_اصلا تو تاریکی خوشگلیات و ندیدم که فدات شم! اصلا نفهمیدم دارم کجا رو بوس میکنم.
جان دخترک به مویی بند بود.
_توروخدا نگو!
معین خندید.
_خب نمیگم دورت بگردم. پاشو برو غسل واجبت و به جا بیار خوب نیست روز اول زندگی غسل باشه به گردنت....
_میرم خودم.
صدایش میلرزید . معین با زانو روی تخت رفت.
_دردت به جونم دختر. صدات میلرزه چرا ؟ درد داری ؟ ببینمت...
دستش که روی پتو نشست جیغ تازه عروسش بلند شد.
_وای آقا معین ....
معین غش غش خندید.
_قربون اون شرم تو صدات بشم. بده کنار ببینم تنت و...خونریزی داری ؟
دلش میخواست از شدت شرم دود شود.
_شما برو بیرون....من خودم میام بیرون...
_عه عه ! دختر بد...دوماد بدون عروس از حجله میره بیرون ؟ من برم بیرون مامانم کاچی میاره ها برم؟
پتو را محکم تر چسبید.
_وای نه! لباس تنم نیست . هیچ جا نرو توروخدا ....
_از زیر پتو نیای بیرون میرم.
دخترک ناچار سرش را از زیر پتو بیرون کشید و دستپاچه سلام کرد.
_سلام .
_سلام به روی ماهت عروس خانم .
گونههایش گل انداخته بود. معین موهایش را ناز کرد.
_خونریزیت بند اومد؟ دیشب حسابی ترسوندی منو !
کوتاه جواب داد.
_خوبم.
_یه نگاه بندازم ؟ شاید احتیاج به دکتر باشه.
دلخور صدا کرد.
_معین!
حتی وقتی نمیخواست هم دلبری میکرد پدر سوخته ! ضربهای به در خورد.
_عروس دوماد نمیخوان بیدار شن؟
صدای مادرش بود. رعنا دوباره زیر پتو تپید.
_بیداریم مادر .
_حال رعنا خوبه؟
با شیطنت سعی میکرد پتو را کنار بزند.
_عروس تنبلت خوابه، حاجخانم !
_پاشید مادر . پاشید غسل و حمومتون و برید. کاچی گذاشتم واسه رعنا. توام برو واسه ناهارش جیگر بگیر کباب کنیم. خون سازه . بخوره جون بگیره مهمون وعده کردیم واسه پایتختی.
_رو چشمم، حاج خانم. جیگرم میخرم براش.
صدای مادرش دور شد. سرش را به پتو نزدیک کرد
_نازشم میخرم براش! رعنا خانم ؟ ببرمت حموم ؟
_خودت برو ...
_من اول صبح غسل کردم. فقط شما موندی...پاشو تنبلی نکن...اولین غسل جنابته که به گردنته ...
دخترک سر جا تکان خورد. درد خفیفی در شکم و کمرش پیچید و بیاراده ناله کرد.
_آخ ...
_جونم ....؟ خونریزی داری ؟ بزن کنار این لامصب و ...
بالاخره زورش به معین نرسید. پتو از روی تنش کنار رفت.
_خوبم به خدا...
چشمش که به تن برهنه و سفید تازه عروسش افتاد نفسش بیاراده تند شد.
_تو از شوهرت خجالت میکشی، بی شرف؟
_خدا من و بکشه این چه حرفیه ....
_پس خودم ببرمت حموم؟ هم غسل و هم تماشا؟ ببرم ریز ریز بخورم سر تا پای عروس خانم و؟
دمای تنش بالا رفته بود. آهسته کنار تن دخترک دراز کشید.
_خدا لعنتت کنه، رعنا ! من صبح غسل کرده بودم.
چشمهای دخترک گرد شد.
_چرا؟
سرش را در گردنش فرو برد
_خرابم کردی توله سگ!
دست دخترک را گرفت و به گرمی تنش رساند. رعنا هین کشید و معین لالهی گوشش را گاز گرفت.
_چیه ؟ مگه پسر مذهبیا دل ندارن ؟ خودت خرابم کردی خودتم باید خوبم کنی، عروس خانم .
بعد پتو را کامل کنار زد. رعنا از شرم نفسش رفته بود.
_ببین خودت رعنا . دیگه خونریزی نمیکنی ...
تازه عروسش پچ زد.
_غسل واجبم چی...؟
دیگر طاقت نداشت. همانطور که خیمهاش را روی تن نو عروسش سنگین میکرد لب زد.
_یه بار دیگه خالی شم دوتایی میریم حموم غسل میکنیم....
https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0
https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0
https://t.me/+X79JJxqZQXtlYzY0
23110
.
چرا چند روزه همهش دستت تو شلوارته بچه؟
ویان که مثلا به آشپزخانه رفته بود تا دور از دید وریا خودش را بخاراند از شنیدن صدای او جا خورده دستش را از شلوارش درآورد.
- ههععععع... هیچی... هیچی پسرعمو...
وریا تای ابرویی بالا داد و دو دستش را حصار تن ظریف دخترک کرد و به کانتر چسباندش.
- صدبار گفتم به من دروغ نگو!
پسر رییس بزرگترین طایفهی کورد بود. از قضا استاد دانشگاه هم بود و حالا از بخت بد ویان با او همخانه شده بود.
ویان داشت از استرس جان میداد... از نزدیکی بیش از حد پسرعمویش قلبش روی هزار میزد..
- چیزی نیست پسرعمو... دروغ نمیگم...
وریا با اخم به چشمان سیاه و درشت او که حالا از ترس مردمکش میلرزید نگاه کرد و بعد ناخودآگاه نگاهش به سمت لبهای غنچه و سرخ او کشیده شد. سیبک گلویش بالا و پایین شد و آهسته و با صدای بم گفت:
- جق میزنی؟
چشم های ویان گرد شد.
- جق چیه؟
وریا تک خندی به این همه چشم و گوش بسته بودن دخترعمویش زد و سرش را اندکی نزدیک تر برد.
- خود ارضایی! خود ارضایی میکنی ویان؟ ضرر داره ها...
ویان از خجالت سرخ شده بود. وریا حتی راه گریزی هم برایش نگذاشته بود که سرش را پایین بی اندازد. مجبور بود فقط به او نگاه کند.. پس نگاهش را جایی غیر از چهره ی مردانه با ان ته ریش جذاب و زاویه فک خدادادی معطوف کرد.
- این حرفا چیه میزنین... من فقط...
- تو فقط چی؟
- من فقط چند وقته خارش بیش از حد دارم، انقدر زیاد که دلم ضعف میکنه از خارش... بعدش هم میسوزه به شدت...
وریا قصد جانش را کرده بود انگار! خودش را به او نزدیک تر کرد.
- شورتتو که میدونم هر روز عوض میکنی. چون دیدم میشوری رو تراس اتاقت خشک میکنی. خوشگل هم هستن! خوش سلیقه ای!
دانشجوهایش عمرا باورشان شود که ویان خسروشاهی استاد گند اخلاق و خوش هیکل و جذابشان دارد درمورد مدل شورت های یک دختربچه 19 ساله نظر میدهد...
وریا رنگ سرخ چهره ی ویان را که دید، وسوسه شد ببوسدش ولی مقاومت کرد و ادامه داد:
- خودتم که خشک میکنی همیشه، چون دستمال توالتهایی که برات میخرم خیلی زود تموم میکنی.
ویان از این همه دقت و موشکافی او در مسائل زنانه و شخصی اش غرق خجالت بود.
وریا اما لذت میبرد از دیدن او در این حالت.
- پس میمونه یه چیز. لابد حموم میری خودتو با لیف و صابون میشوری. آره ویان؟
ویان برای رهایی از این وضعیت فقط آهسته گفت:
- آره...
- تو واژنت حساسه، نباید هرچیزی رو به خودت بزنی. لیفی که به بقیه جاهات زدی رو نباید به واژنت بزنی! برای همینه خارش داری.
ویان اگر جا داشت همان لحظه آب میشد و توی زمین میرفت. فقط با صدایی که از ته چاه بیرون میآمد گفت:
- بذارین برم پسرعمو...
وریا با بدجنسی حصار را تنگ تر کرد و راه را بست.
- چیه؟ باز میخاره؟ نباید بخارونیش زخم میشه. برات پماد میگیرم بزنی.
و اگه یه بار دیگه ببینم داری میخارونیش مجبورت میکنم شلوارتو دربیاری خودم برات پماد بزنم!
بعد هم دستش را سمت شلوار ویان برد و... 👇
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
https://t.me/+4SAj5VzVFq5lNDg8
‼️هشدار جدی: این بنر واقعی و پارتی از اتفاقات رمان است. پس لطفا محدودیت سنی را رعایت کنید. داستان دارای صحنههای باز زناشویی است. 🔞🔞🔞🔞
#همخونهای #استاد_دانشجویی #زن_دوم
25410
Boshqa reja tanlang
Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.