cookie

Sizning foydalanuvchi tajribangizni yaxshilash uchun cookie-lardan foydalanamiz. Barchasini qabul qiling», bosing, cookie-lardan foydalanilishiga rozilik bildirishingiz talab qilinadi.

avatar

کبوترِ لیلی🕊 شبنم سعادتی

https://t.me/+RXTP-Nc7RZphOWQ0 لینک کانال👆 نویسنده بیش از ده اثر مجازی و چاپی https://t.me/+QFQvODqy75oPtxV4 کانال دیگر رمان آنلاین نویسنده👆 https://instagram.com/shabnam.saadati97 اینستاگرام نویسنده👆

Ko'proq ko'rsatish
Reklama postlari
9 476
Obunachilar
+5624 soatlar
-517 kunlar
+42330 kunlar

Ma'lumot yuklanmoqda...

Obunachilar o'sish tezligi

Ma'lumot yuklanmoqda...

Repost from N/a
دست داغ و پرحرارتش که روی پهلویم می‌نشیند چنان آنی می‌لرزم که برای لحظه‌ای شل شدن انگشتانش روی پوست تنم را حس می‌کنم. چشمانش ناباور بین چشمانم جابه‌جا می‌شود و بهت‌زده زمزمه می‌کند: -غزل! باید بمیرم. باید از این لمس ساده بمیرم وقتی به اختیار خودم لبه‌ی تخت او نشسته‌ام و وقتی که می‌دانم قرار است با این مرد بیشتر از این‌ها پیش بروم. چشمانم را طوری روی هم فشار می‌دهم که دلم برای خودم می‌سوزد. برای خود عاجز شده از خودم‌. من چطور باید برای این مرد از آنچه که پشت سرگذاشته‌ام بگویم؟ از له شدن همین پهلو بگویم؟ از زخم شدن پوست شانه‌ام؟ از... چشم که باز می‌کنم چهره‌ی او را در جدی‌ترین و  درهم‌‌ترین حالت می‌بینم. از من عصبانی است؟ به شخصیت و منطقش نمی‌خورد. مگر اینکه پای تخت‌خواب که وسط می‌رسد شخصیت دیگری از خودش رو کند. دقیقا مثل... -من اون آدمو می‌کشم. لبخندم از سر استیصال است: -اونو ول کن‌... اگه می‌تونی مرده‌ی منو زنده کن. برای اولین برای تبدیل شدنم به غزل قبلی از کسی کمک می‌خواهم. من که نتوانستم ولی شاید او تراپی کردن را بلد باشد. حرفم را می‌فهمد که خم می‌شود و پیراهن سرمه‌ای خودش را از پایین پایمان برمی‌دارد. پیراهن را پشت تنم می‌اندازد و با حوصله از دست‌هایم رد می‌کند. مشغول بستن دکمه‌هایش می‌شود که نجوا می‌کند: -این قرار من با خودمه. زنده‌ات می‌کنم یه‌جوری که خاطرات قبل از زنده شدنت حتی به یادت هم نیاد. یه جوری که انگار همه چیو از اول با خودم شروع کردی. یه‌جوری که وقتی دفعه‌ی بعد پهلوتو گرفتم خودت صورتتو توی سینه‌ام فرو کنی و دستاتو دور گردنم حلقه کنی، نه اینکه توی فاصله‌ی ده سانتی به من تمام تنت بلرزه. https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk
Hammasini ko'rsatish...
Adelleh. Hoseini(شاه‌بیت)

کانال رسمی عادله.حسینی آثار چاپ شده: نیمرخ، آچمز، سمفونی، ایمان‌بیاور، سونامی، لوکیشن، ثانیه‌ی هشتادو ششم 👈در دست چاپ: آنتیک لینک کانال

https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk

Repost from N/a
Photo unavailable
🖤🖤🖤😍😍 برای دیدن قیمت ها و کارهای جدید عضو کانال شوید و تنوع لباس هامونو ببینید و طبق سلیقه خودتون انتخاب کنید🖤🖤🖤 کارهای های ترند امسال که تو اینستا می‌بینید همه رو ما داریم کلی درخواست داشتیم برای معرفی یه فروشگاه انلاین مطمئن که با خیال راحت بتونید ازش خرید کنید. #گالری_انلاین_مهتاب رو بهتون #پیشنهاد میدم.   گالری مهتاب یک گالری بی نظیر با چندین سال سابقه انلاین فروشی عرضه کننده مستقیم از تولید به مصرف می‌باشد. https://t.me/joinchat/AAAAAFAhA5DTZBU1ZRFc2w وتا فراموش نکردم بگم این گالری #ارسال_رایگان گذاشته به همه جای کشور با بهترین قیمت ها می‌تونید داخل کانال انتخاب کنید و به راحتی سفارش بدید🥀🥀🥀
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
01:15
Video unavailable
_باهام ازدواج کنید....بعدم بهم رضایت خروج از کشور بدید. شاهرخ گنگ به او خیره شد. شوخی میکرد؟! _من حوصله ی این بازیا رو ندارم بچه جون. قبل از بلند شدن، رعنا مجبور به اعترافی دردناک شد: _زن بابام حامله اس. میخوام برم سن‌خوزه پیش داییم ولی اون نمیذاره. میگه مجبورم اونو کنار زنی ببینم که باهاش به مادرم خیانت کرد. به بچه ای بگم خواهر که حاصل اون خیانته و دلیل از دست رفتن مادرم..... شاهرخ دلش میرفت برای اشک چشمان او ولی این درست نبود. _ به خاطر پدرت؟؟ اگه ازت سوءاستفاده کنم چی؟ اگه من بدتر از پدرت باشم چی؟ فکر اینجاهاشو کردی؟ _ اونقدر تو این مدت شناختمتون که بفهمم اگه یه مرد باشه که بتونم بهش اعتماد کنم شمایید. چشمان شاهرخ برق زد از خوشحالی. اخر برای اولین بار بود که تعریفش را میشنید از زبان او. دوستش داشت. چیزی که فقط خودش میدانست ولی نه با قراردادی که به طلاق منجر میشد. _ اگه قبول نکنم؟ _ با وجود اینکه نمیخوام مجبورم برم سراغِ ... https://t.me/+c7QdlLE3ZXBkYzg8 #التیام در vip تموم شده و بیش از ۷۵۰پارت در کانال اصلی داره‌. براتون لینکش رو گرفتم، اگه یه رمان انتقامی عاشقانه میخواین، از دستش ندید
Hammasini ko'rsatish...
66.42 MB
Repost from N/a
_ کادو رو پس نمیدن اوکی؟! اینو بگیر و مراقب باش دیگه زمین نخوری، نه بخاطر خودت، بلکه بخاطر من! چون دل اینو ندارم که ببینم تو درد بکشی! چیزی میان قلبم فرو ریخت! نفسم یکی در میان رفت و امد! در وجودم هنگامه‌ای به پا شد که دلیلش مردی بود که مقابلم ایستاده بود و می‌گفت دل این را ندارد که من درد بکشم! شنیدن صدای ماشین باعث شد از آن رخوت در بیایم و تکانی به خودم بدهم. نباید کسی ما را باهم اینجا می‌دید! با خنده گفت: _ چقدر عجله داری دختر! خودم را جمع و جور کردم و جواب دادم: _ باید برم، یکی میاد. _ کاش میشد بیشتر بمونی؟ بی‌حواس گفتم: _ چرا؟ _ چون دلم برات تنگ شده دخترکِ من! https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0 https://t.me/+8b4k-j--hLk3M2I0 پسری شهری که عاشق یه دخترک روستایی شده و از شهر میاد که یه لحظه فقط دخترکو ببینه 🥹🫠
Hammasini ko'rsatish...
فاطمه مفتخر | تَبِ‌واگیر 🌾

•به‌نام‌خدا• تَبِ واگیر 🌾✨️ نویسنده: فاطمه مفتخر هفته‌ای ۶ پارت پروسه‌ی چاپ: همراز روزهای تنهایی، نیم‌نگاه ● رمان‌ ها فایل نشده‌اند و اگر در گروه یا کانالی دیده‌اید، غیرقانونی و بدون رضایت نویسنده است. ● کپی ممنوع. کانال عمومی: @f_m_roman

Repost from N/a
Photo unavailable
🖤🖤🖤😍😍 برای دیدن قیمت ها و کارهای جدید عضو کانال شوید و تنوع لباس هامونو ببینید و طبق سلیقه خودتون انتخاب کنید🖤🖤🖤 کارهای های ترند امسال که تو اینستا می‌بینید همه رو ما داریم کلی درخواست داشتیم برای معرفی یه فروشگاه انلاین مطمئن که با خیال راحت بتونید ازش خرید کنید. #گالری_انلاین_مهتاب رو بهتون #پیشنهاد میدم.   گالری مهتاب یک گالری بی نظیر با چندین سال سابقه انلاین فروشی عرضه کننده مستقیم از تولید به مصرف می‌باشد. https://t.me/joinchat/AAAAAFAhA5DTZBU1ZRFc2w وتا فراموش نکردم بگم این گالری #ارسال_رایگان گذاشته به همه جای کشور با بهترین قیمت ها می‌تونید داخل کانال انتخاب کنید و به راحتی سفارش بدید🥀🥀🥀
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
من دخترِ آرام و خوب خانواده‌ای روستایی بودم؛ و او پسر ناخلف و شَّر یک خانواده‌ی شهری! پا به روستا گذاشت و کم کم مرا به خود دلبسته کرد... اتفاقاتی افتاد که در نهایت، من مجبور به انتخاب بین او و ابرو و خانواده‌ام شدم!!! _ می‌دونستی عمر اینجا بیشتر از چند ملیون ساله؟! با بهت خندید: _ من و تو تو دل جنگلای شمال، اونم تو این فضای رمانتیک باید بحث علمی کنیم؟ _ پس چیکار کنیم؟ به فضای خلوت اطرافش اشاره کرد: _ این فضا چی می‌طلبه؟ سوالی نگاهش کردم و حدس زدم: _ چایی؟ کتاب؟ چشمانش تا آخرین حد گرد شد و بعد از ته دل خندید و گفت: _ برای همین که انقدر خرابتم! من بهت قول میدم بازم بیاییم اینجا و باهم چایی بخوریم و کتاب بخونیم‌، ولی الان، اینجا فقط یه چی مطلبه؟ سرخ شدم و او قدم جلو گذاشت و من عقب رفتم و به تنه‌ی درخت چسبیدم. دستش را روی تنه‌ی درخت و کنار سرم گذاشت و در حالی که فاصله‌ی مابینمان را به اندک می‌رساند به زور پرسیدم: _ چی؟! سر جلو کشید و گفت: _ بوسه! جلوتر آمد و فاصله‌مان کم شد و... https://t.me/+01Uju5tbTkFhZGU0 https://t.me/+01Uju5tbTkFhZGU0 دختره قصه خجالتیه، آب میشه از دست کارای پسره 😂😭 عشق یه پسر شهری و دخترک روستایی 🥹😍 این قصه یه پسری داره که از شیطنت دست همه رو از پشت بسته! یه کارایی می‌کنه که اصلا نگم براتون!🫣😂💔 عیدی امروز ما به شما 😍👇🏻 https://t.me/+01Uju5tbTkFhZGU0 https://t.me/+01Uju5tbTkFhZGU0 #ادمین_نوشت سلام روزتون بخیر؛ دوستان خیلی گفتین یه رمان پیشنهاد بدم که مورد تایید خودم باشه، من دارم تازگی یه قصه‌ی عاشقانه می‌خونم که عالیهههه! قلم نویسنده مورد تایید خودمه و چند رمان در دست چاپ دارن! قصه‌ی جدیدشون هم درمورد یه عشق بین دختر روستایی و پسرشهری هست که من عاشقشم😍👇🏻 https://t.me/+F_aFoZD7NONlZGU0 https://t.me/+F_aFoZD7NONlZGU0
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
Photo unavailable
#التیام #رعنا، دختر دکتر مهراب معظم و آفاق زرین، صاحب بیمارستان زرین است. دختری که پس از جدا شدن توافقی پدر و مادرش، به بدترین نحو، پی به خیانت پدرش می برد. با خود عهد می کند تا انتقام این خیانت را از مهراب و معشوقه اش بگیرد. #شاهرخ، مردی است که در پی از دست دادن پدرش بار خانواده ی پنج نفره اش را به دوش می کشد و مردانه به روی خواسته های خود پا می نهد. مردی که پس از دریافت پیشنهاد وسوسه برانگیز از طرف رعنا، پا به روی تمام خط قرمز هایش می گذارد تا... نویسنده این رمان از نویسندگان سابق انجمن قدیمی نودهشتیاست. نویسنده ای که با #مرثیه‌ی‌عشق و #واهمه‌ی‌باتونبودن و #دل‌داده‌ام‌برباد شناخته شده بود. پس از ده سال با رمان #التیام اومده تا غوغا کنه. https://t.me/+uYWYTQYIBVllZWI8 https://t.me/+uYWYTQYIBVllZWI8 https://t.me/+uYWYTQYIBVllZWI8 توجه: این رمان در vip تموم شده و بیش از ۷۵۰پارت در کانال اصلی داره‌. عضویت محدوده پس عجله کنید❌️
Hammasini ko'rsatish...
Repost from N/a
لبش را مماس با گوشه‌ی #لبم قرار می‌دهد و نرم می‌‌بوسد. کف دست‌هایم را روی قفسه‌ی سینه‌اش قرار می‌دهم. نگاهی به در اتاق می‌اندازم و زمزمه می‌کنم: -قرارمون این نبود‌. و اینقدر این جمله را شل و وارفته می‌گویم که خودم هم باورش ندارم. لبش را برای لحظه‌ای جدا و دوباره نرم #می‌بوسد: -شد دو تا بوسه. هنوز سه‌ تای دیگه طلبکارم. شرط‌ را باخته بودم این را که قبول داشتم. اما قرار نبود بازنده در این خانه‌‌ی شلوغ بدهی‌اش را بدهد. فشار کف دست‌هایم را فقط کمی بیشتر می‌کنم. پچ‌پچ گونه می‌گویم: -آخه اینجا؟ تو خونه‌ای که این همه رفت و آمده؟ گوشه‌ی لبم را برای سومین بار نرم #می‌بوسد. آنقدر نرم که انگار #لب‌هایم را #ستایش می‌کند. با صدایی خش‌دار نجوا می‌کند: -تو خونه‌ی خلوت اگه اینجوری ببوسمت که سر و ته باختت با پنج تا بوسه جمع نمی‌شه. حواسم هست که نوک انگشتانم به جای بیشتر کردن فشار و فاصله انداختن جرزنی می‌کنند و از حد فاصله بین دو دکمه‌ی #پیراهن سورمه‌ایش #رد می‌شوند. #لمس #قفسه‌ی #سینه‌اش با سر انگشتانم تناقض واضحی با اعتراضاتم دارد. او برای چهارمین بار نرم مرا می‌بوسد و من آخرین تقلای زرگری‌ام را زمزمه می‌کنم: -یکی سر برسه چی؟ لبش روی لب‌هایم مکثی می‌کند و بعد طوری نجوا می‌کند که با هر کلمه‌اش یکبار لب‌هایش لب‌هایم را لمس می‌کند: - دیدی چیکار کردی؟ اونقدر حرف زدی یادم رفت بوسه‌ی چندم بودم حالا باید از اول شروع کنم. https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk
Hammasini ko'rsatish...
Adelleh. Hoseini(شاه‌بیت)

کانال رسمی عادله.حسینی آثار چاپ شده: نیمرخ، آچمز، سمفونی، ایمان‌بیاور، سونامی، لوکیشن، ثانیه‌ی هشتادو ششم 👈در دست چاپ: آنتیک لینک کانال

https://t.me/+1y9SBua0-tM4NmNk

Boshqa reja tanlang

Joriy rejangiz faqat 5 ta kanal uchun analitika imkoniyatini beradi. Ko'proq olish uchun, iltimos, boshqa reja tanlang.